< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/05/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 23و 24 سوره بقره

 

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾

حقانيت كلام‌الله بودن قرآن

تلازم بين رسالت پيغمبر و كلام الله بودن قرآن

بحث در حقّانيّت وحي و كلام‌الله بود؛ گرچه حقّانيّت وحي مستلزم حقّانيّت رسالت رسول هم هست امّا بحث مستقيم در رسالت نيست بحث مستقيم در حقانيت كلام‌الله است. هر كدام از اين دو امر ثابت بشود بالملازمه ديگري را هم اثبات مي‌كند؛ يعني اگر رسالت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ثابت شد، اثبات مي‌شود كه قرآن كلام‌الله است و اگر اثبات شد كه قرآن كلام‌الله است، رسالت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم» هم اثبات مي‌شود. الآن بحث در رسالت نيست؛ لذا نفرمود «ممّا نزّلنا علي رسولنا و نبيّنا» و امثال ذلك، فرمود: ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾.

٭ نابينائي منشأ ريب كافران در قرآن

و همان طوري كه در بحث قبل عنايت فرموديد، گرچه قرآن ذاتاً «لا ريب فيه» است ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فيه﴾[1] ولي عدّه‌اي از كفّار و منافقين در آن ريب دارند و منشأ ريب هم نابينايي كفّار است، نه قرآن مورد ريب يا موضع ريب باشد. اگر محمولي براي موضوع ضروري بود اين قضيّه «في نفسها ممّا لا ريب فيها» است. و اگر ريبي هست از آن شخص است كه كور است، نه از آن خود قضيّه است. بعضي از قضايا ارتباط محمول و موضوع نظري و پيچيده است، خود آن قضيّه «في ذاتها ممّا فيها» ريب است، ولي اگر قضيّه‌اي رابطه محمول و موضوع ضروري بود؛ مثل «كلّما طلعت الشمس فالنّهار موجود» تلازم بين اين مقدّم و تالي ضروري است، ترد طلوع شمس وجود نهار ضروري است. اين قضيه «ممّا لا ريب فيها» است. اگر كسي در وجود نهار با طلوع شمس شك كرده است؛ براي اينكه كور است، نه براي آنكه قضيه «في نفسها» ضروري نيست.

قرآن در عين حال كه مي‌فرمايد: اين كتاب لا ريب فيه است مع ذلك به كفّار مي‌فرمايد: ﴿إن كنتم فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا﴾ و سرّش هم _همان طوري كه در بحث ديروز عنايت فرموديد_ اين است كه فرمود: ﴿بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ﴾[2] اينها «اعمي» و نابينا هستند.

٭ ريب كافران در مبدأ فاعلي و قابلي

ريبي كه كفّار دربارهٴ قرآن دارند: گاهي به مبدأ فاعلي برمي‌گردد؛ گاهي به مبدأ قابلي. گاهي مي‌گويند اين كلام، كلام‌الله نيست [و] و ما هم اگر بخواهيم مثل اين سخن مي‌گوييم؛ گاهي مي‌گويند: اگر خدا با بنده‌اش سخن مي‌گويد خُب؛ با ما هم سخن بگويد. اگر بر اين مدّعي رسالت كلام نازل شده است بر ما هم نازل بشود اين دو بهانه باعث ريب كفّار است: يك بهانه به مبدأ فاعلي بر مي‌گردد؛ يك بهانه به مبدأ قابلي. بحث مهم الآن در آن بهانه‌اي است كه به مبدأ فاعلي برگردد. دربارهٴ مبدأ قابلي در سورهٴ «مدثّر» حرف آنها اين بود ﴿بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَي صُحُفاً مُنَشَّرَةً﴾[3] بسياري از اين كفّار ميل دارند؛ همان طوري كه بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرآن نازل شده بر اينها هم نازل بشود مي‌گويند: اگر خدا با كسي سخن مي‌گويد خُب، با ما هم سخن بگويد اگر خدايي هست و با بشر سخن مي‌گويد خُب با ما هم سخن بگويد.

جواب اين را آيات ديگر مي‌دهد كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[4] . هر كسي شايسته استماع كلام‌الله نيست. آن ريب در اثر مبدأ قابلي است كه قرآن جوابش را داد هر قلبي شايسته دريافت كلام حق نيست: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾.

٭ سر عدم ايمان كافران با وجود آيات الهي

و امّا آنچه كه فعلاً محل بحث است ريبي است كه منشأ آن مبدأ فاعلي است؛ يعني كفّار مي‌گفتند: اين كلام ساختهٴ توست نه كلام‌الله [و] و ما هم اگر بخواهيم مثل اين كلام سخن مي‌گوييم اين معنا را خداي سبحان هم در سورهٴ «انعام» نقل فرمود و هم در سورهٴ «انفال». در سورهٴ «انعام» آيهٴ ۹۳ اين است: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‌ءٌ وَمَن قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ﴾. همين سخني كه شما مي‌گوييد خدا نازل كرد، همين سخن را ما مماثل آن را نازل مي‌كنيم. اينكه گفتند: ﴿سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ﴾[5] ، نه يعني ما در برابر خدا رقابت مي‌كنيم كه قبول داشته باشند اين كتاب ﴿مِمَّا انزله الله﴾ است، بلكه از اين باب است كه اين كتاب را كه تو مدّعي هستي خدا گفت ما هم مثل اين سخن مي‌گوييم «﴿سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ﴾.

چه اين كه در سورهٴ «انفال» هم آيهٴ ۳۱ مشابه اين سخن [را] خداي سبحان از آنها نقل كرد كه فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا﴾؛ وقتي آيات ما بر كفّار تلاوت مي‌شود، مي‌گويند ما شنيديم، امّا اين كلام‌الله نيست. ﴿لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا﴾[6] ؛ ما اگر بخواهيم مثل اين سخن مي‌گوييم.

پس ريبي كه در كفّار بود گاهي به مبدأ قابلي برمي‌گردد كه از بحث فعلي بيرون است؛ گاهي به مبدأ فاعلي برمي‌گردد كه مدار بحث كنوني است، آن گاه خداي سبحان تحدّي مي‌كند، مي‌فرمايد: اگر اين كلام مقدور شماست كه مثل اين بياوريد، بياوريد: ﴿إنْ كنتُم في ريب مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾ و مي‌گوييد ﴿لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا﴾ يا مي‌گوييد: ﴿سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ﴾ خُب نازل كنيد.

٭ اثبات كذب كافران و صدق پيغمبر (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) با تحدّي

الآن محور بحث روشن بشود كه سخن از كجا شروع شده است آنها مي‌گويند: «ما هم مثل اين كتاب مي‌آوريم» قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ﴾ آنها ادّعا دارند قرآن تحدّي مي‌كند قرآن ادّعا دارد و همين ادّعا را با تحدّي اثبات مي‌كند. تحدّي، يعني مبارز طلب كردن [و] با همين تحدّي عجز آنها ثابت مي‌شود [و] وقتي عجز آنها ثابت شد، با همين عجز كذب كفّار و صدق پيغمبر روشن مي‌شود با يك امر هم صدق دعواي نبيّ و هم كذب كفّار و منافقين ثابت مي‌شود، لذا به كفّار فرمود: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾.

٭ نحوه تحدي قرآن كريم

چون اين كتاب گذشته از آن لطائف ادبي (از جهت فصاحت و بلاغت) معارف بلندي را در بر دارد و از هر جهت قرآن تحدّي كرده است؛ يعني مبارز طلب كرد، تودهٴ مردم قدرت مبارزه ندارند؛ لذا مي‌فرمايد هر كسي توان مبارزه دارد خُب، مبارزه كند [و] هر كسي توان مبارزه ندارد اعوان و انصاري كه متخصّص در اين رشته‌اند از آنها كمك بگيرد، لذا در همهٴ آيات تحدّي فرمود: يا خودتان يا متخصصان اين فن، همهٴ افرادي كه در اين كار دست‌اندركارند -من دون الله- به عنوان كمك بگيريد اين معنا را گاهي بالصراحه ذكر مي‌كند، گاهي در ضمن ذكر مي‌كند نوعاً مي‌فرمايد: ﴿وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ﴾[7] تا كسي نگويد عوام كه قدرت مبارزه ندارند. عوام گاهي به دنبال تنبّي مُسيلمه كذّاب حركت مي‌كنند گاهي هم به دنبال نبوّت پيغمبر (عليه آلاف التحيّة و الثناء).

٭ تحقيق، شرط تقليد در مسائل علمي

بر عوام وقتي حجّت تمام است كه به آن عقل دروني خود تكيه كنند؛ چون عوام در مسائل مقلّد هستند ولي در تقليد بايد محقّق باشند اين‌چنين نيست كه او مجاز باشد در تقليد هم مقلّد باشد [و] تا تقليد به تحقيق منتهي نشود مقبول خدا نيست. اين كه امام كاظم (سلام الله عليه) فرمود: «إنّ لله علي النّاس حجّتين»[8] براي آن است كه، انسان يا در مسائل علمي خود محقّق است يا اگر در مسائل علمي مقلّد است، در تقليد محقق است كه تحقيق كند از كسي تقليد كند؛ وگرنه در تقليد هم مقلّد باشد كه «يوم القيامه» معذور نيست.

٭ تحدي عمومي خداوند در قرآن

قرآن كريم مي‌فرمايد: اگر كسي اهل تحقيق نيست، ما سرمايه‌اي به نام عقل به او داديم كه به عقلش مراجعه كند [و] اگر به عقلش مراجعه كرد به متخصصين صاحب‌نظر و ذي‌صلاح آن رشته مراجعه مي‌كند تا كسي نگويد: من عوام بودم و معذور بودم. عقل را خداي سبحان داد كه انسان در تقليد عاقل باشد. آن گاه در همهٴ موارد فرمود: ﴿وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[9] يا در همين آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ همهٴ اعوان و انصارتان را دعوت كنيد به مبارزه يا خودتان مثل اين بياوريد، يا با هماهنگي صاحب‌نظرها مثل اين بياوريد يا لا اقل به صاحب‌نظرها مراجعه كنيد ببينيد آن‌ها در اينجا اظهار نظر مي‌كنند. ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ و صريح‌ترين آيه‌اي كه تحدّي عمومي را در بر دارد همان آيهٴ سورهٴ «اسراء» است كه: ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾.

٭ مقصد از ﴿سورة﴾ در آيه محل بحث

مطلبي كه مربوط به اين آيه محل بحث است، اين است كه فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾ اين سوره جنس است، نه سوره‌اي كه فعلاً اين آيه در درون آن سوره است، نه ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾ چون اين آيه در سورهٴ «بقره» است؛ يعني شما يك سوره‌اي به اندازهٴ سورهٴ «بقره» بياوريد، اين‌چنين نيست. يا اگر در سورهٴ «هود» يا در سورهٴ «يونس» اين‌چنين آمده است كه ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾[10] ، نه يعني يك سوره به اندازهٴ سورهٴ «يونس» يا سورهٴ «هود» بياوريد نه؛ اين سوره جنس است؛ يعني يك سوره‌اي همانند يكي از سور قرآن؛ و لو به اندازهٴ كوچك‌ترين سوره از سور قرآن باشد بياوريد؛ چون اين تحدّي معنا ندارد كه كسي بگويد من در سورهٴ ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾ ترديد دارم يا در سورهٴ «توحيد» يا ساير سور قصار ريب دارم قرآن تحدّي كند كه اگر شما در سورهٴ ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾ ريب داريد يك سوره به اندازه سورهٴ «بقره» بياوريد، اينكه تحدّي نشد اگر كسي در سور قصار هم ريب دارد تحديّ‌اش به اين است كه قرآن بگويد «شما هم مانند يكي از اين سور قصار بياوريد» پس ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ﴾ اين جنس است؛ يعني «ايّة سورة كانت» چه از سور بزرگ، چه از سور كوچك، ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا منِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ پس هيچ كس معذور نيست؛ زيرا قرآن تحديّ‌اش عام است.

٭ سرّ عموميّت تحدّي قرآن

سرّ عموميّت تحدّي هم جهان شمولي خود دعواي قرآن است. اگر اين قرآن مي‌گويد: ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[11] يعني براي بشريت من كتاب نذير و بشيرم، تحدي او هم بايد جهاني باشد. اگر قرآن دعوايش اين است كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[12] پس عالمين را بايد به مبارزه دعوت كند. اين‌چنين نيست كه تحدّي‌اش در يك محدودهٴ خاص باشد و دعوايش جهاني؛ يعني تا آنجا كه بشريّت هست قرآن براي هدايت اوست اگر قرآن دعوايش اين است كه من براي بشريّت هدايتم، تحدّي او هم بايد تا آنجايي باشد كه بشريّت هست، در همهٴ عصرها و براي همهٴ نسلها و در همهٴ اقليمها.

٭ اصل كليت و دوام در تحدّي

اين دو اصل را قرآن هم در اصل دعوا دارد؛ هم در اصل تحدّي، اصل كليّت و اصل دوام. كليّت؛ يعني قرآن كتاب هدايت است «لكلّ بشر» به عنوان موجبه كليّه، دائم بودن، يعني در تمام ازمنهٴ آينده «الي يوم القيامه» قرآن «كتابٌ كليٌّ دائم يعني لكل البشر الي يوم القيامه». اگر مسئله كليّت و دوام را در همهٴ بخشهاي مهم خداي سبحان گوشزد كرد، بايد تحدّي او هم، هم كلّي باشد هم دائم، يعني «الي يوم القيامه» اين دعواي به مبارزه هست، نسبت به «ايّ فردٍ فرد» هم اين دعواي مبارزه هست؛ پس اين‌چنين نيست كه اين دعوا مخصوص صدر اسلام باشد يا مخصوص عرب باشد و مانند آن؛ لذا در سورهٴ «اسراء» فرمود: جنّ و انس اگر جمع بشوند مثل اين نمي‌توانند بياورند.

٭ محور تحدّي قرآن كريم

معلوم مي‌شود محور تحدّي فصاحت و بلاغت به تنهايي نيست، زيرا كسي كه عربي عادّي را هم نه مي‌فهمد نه مثل عربي عادي مي‌تواند سخن بگويد براي او تحدّي به فصاحت و بلاغت روا نيست، قرآن كريم همهٴ انسانهايي كه به همهٴ زبانها «إلي يوم القيامه» سخن مي‌گويند آنها را هدايت مي‌كند و به تحدّي و مبارزه دعوت مي‌كند. معلوم مي‌شود كه محور تحدّي قرآن، خصوص علوم ادبي و فصاحت و بلاغت نيست؛ هر كس هر چه بلد است قرآن بهترين آن‌ را آورده است؛ خواه در علوم عقلي باشد خواه در علوم نقلي باشد؛ خواه در علوم ادبي باشد و مانند آن. هر كس هر چه بلد است قرآن بهترين آن، رشته را آورده است. از اين جهت تحدّي او هم كلّي است هم عام؛ چون دعواي او هم كلي است، هم عام.

٭ تحدّي و اعجاز قرآن

و همين تحدي را كه خود دعواي به مبارزه است به لسان اعجاز بيان كرده است.

٭ برهاني بر مثل نداشتن خداي سبحان

همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد قرآن كلام خدايي است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[13] ؛ لذا خود اين كلام هم مثل متكلّم ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ است. قرآن كلام خدايي است كه خدا «دلّ علي ذاته لذاته» خود اين كلام هم «دلّ علي ذاته لذاته» اگر متكلّم ذاتي است كه خود آن ذات دليل بر ذات خودش هست كلام او هم كلامي است كه خود آن ذات دليل بر ذات خودش هست. اين قرآن ادّعا دارد كلام‌الله است، به چه دليل كلام‌الله است؟ خودش مي‌گويد؛ «من كلام‌الله هستم» نه اينكه ديگري بگويد اين كلام‌الله است [بلكه] خود قرآن «يدلّ بذاته علي أنّه كلام‌الله» اگر كسي در اين شك دارد مثل اين بياوريد؛ چون اين مثل ندارد و هيچ احدي مانند اين نمي‌تواند سخن بگويد؛ پس خود اين كلام «بذاته يدلّ علي أنّه كلام‌الله».

٭ تحدي و اخبار به غيب

و همين معنا را قرآن كريم با اعجاز ديگر تضمين كرد؛ لذا فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا﴾ در حين تحدّي يك معجزه ديگري را گوشزد كرد و آن اخبار به غيب است كه خود اخبار به غيب هم معجزه ديگري است. فرمود: اگر توان آن را نداشتيد كه مثل قرآن بياوريد و هرگز هم توان آن را نداريد. اين ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا﴾ جواب آن شرط است [و] به عنوان يك قياس استثنايي قابل تنظيم است، امّا آن جمله بعد كه فرمود: ﴿وَلَنْ تَفْعَلُوا﴾ اين اخبار به غيب است خود اين ﴿لَنْ تَفْعَلُوا﴾ كه در حين تحدّي و مبارزه القا شده است خودش «معجزةٌ اُخريٰ» است؛ چه اينكه تا كنون احدي مثل اين نتوان است بياورد و اگر كسي توان آن را داشت كه مانند كوچك‌ترين سورهٴ قرآن را بياورد، ديگر نيازي به اين همه خون‌ريزي نبود؛ چون اسلام بدواً و ابتدائاً كه دست به شمشير نزد [بلكه] آنها حمله كردند و اسلام مجبور شد دفاع كند اگر توان مبارزه را داشتند كه يك سورهٴ كوچك مثل قرآن بياورند كه ديگر نيازي به اين همه جنگها و قتالها نبود پس قرآن تحدّي كرد [و] آنها هم به شهادت تاريخ به مبارزه برخاستند و به شهادت تاريخ قطعي عاجز ماندند از اتيان به مثل؛ پس تحدّي شد آنها به مبارزه برخاستند و شكست خوردند و روشن شد كه مثل اين نمي‌توانند بياورند [و] اين قسمتها را تاريخ و نقل تثبيت مي‌كند. امّا اصل مطلب را كه خود آيه مي‌فرمايد: شما اگر ريب داريد مثل اين بياوريد و امّا آن دو قسمت را هم كه تاريخ قطعي بيان مي‌كند كه عدّه‌اي به مبارزه برخاستند و توان اين كه مثل قرآن بياورند نداشتند. بقيه را بايد استدلال عقلي به عهده بگيرد.

٭ لزوم برهان عقلي بر تلازم بين اعجاز و حقانيّت دعوا

خُب، چه تلازمي است بين اينكه مردم نتوانند مثل اين كلام بياورند و بين اينكه اين كلام، كلام‌الله است، اينجا ديگر جاي نقل نيست. تلازم بين اعجاز و حقّانيّت دعوا، اين برهان عقلي مي‌خواهد تلازم اين مقدّم و تالي را عقل به عهده مي‌گيرد خُب، چرا اگر مردم نتوانستند مثل قرآن بياورند، قرآن كلام‌الله است [و] كلام بشر نيست جرا؟ اصل مقدّم را با خود قرآن مي‌شود اثبات كرد كه قرآن تحدّي كرد فرمود: اگر ريب داريد مثل اين بياوريد تالي را كه عجز آنهاست، آن را هم قرآن اشاره كرد و تاريخ قطعي تثبيت كرد كه عدّه‌اي به مبارزه برخاستند و عاجز ماندند. اگر اين بخشهاي تاريخي، تك‌تك اينها خبر واحد باشد و در او مسئله اعتقادي حجّت نباشد، از مجموع اينها كه متواتر است جزم پيدا مي‌شود كه عدّه‌اي به مبارزه برخاستند و شكست خوردند و نتوانستند مثل قرآن بياورند، امّا بقيّه‌اش را بايد برهان عقلي تثبيت كند كه «فان قلت»: چرا اگر بشر عاجز شدند اين كتاب، كلام‌الله است؟ (اين يك) و چرا اگر اين قرآن كلام‌الله شد آورنده او مي‌شود رسول‌الله؟ چه تلازمي بين اعجاز و رسالت‌آورندهٴ اوست؟ اينجا ديگر جا براي نقل نيست [و] بحث تاريخي و روايي نيست، اينجا را بايد عقل قطعي و برهان قطعي به عهده بگيرد كه چرا اگر چيزي معجزه شد آورندهٴ او پيغمبر است؛ پس تلازم بين اينكه مردم عاجز باشند و اينكه اين كلام، كلام‌الله باشد، اين را بايد عقل بيان كند و تلازم اين كه اگر چيزي معجزه شد آورنده‌اش پيغمبر است نه غير پيغمبر، اين را بايد عقل بيان كند. فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[14] .

٭ نحوه تلازم بين عاجز بودن مردم و كلام‌اش بودن قرآن

امّا تلازم بين عاجز بودن مردم و كلام‌الله بودن قرآن، از اين راه ثابت مي‌شود كه اگر اين كتاب محصول فكر بشر باشد [و] اگر اين كلام، گفتار يك انسان عادي باشد نه وحي سماوي، چون اين انسان عادي فردي از افراد همين نوع است و «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد». اگر افرادي تحت يك نوع مندرج بودند، خصايص آن نوع در همهٴ افراد موجود بود و همه در تحت يك طبيعت بودند حكم طبيعت در همه يكسان است، با يك تفاوت كم و زيادي بالاخره حكم طبيعت در همه يكسان است چه طور مي‌شود كه فردي از افراد نوع كاري انجام بدهد كه انجام آن كار از سائرين، و لو «بالإجتماع» محال باشد؟! اگر اين شخص فردي از آن نوع است و اگر ديگران افراد همين نوع‌اند، ممكن است با تلاش و كوشش راه او را طي كنند، ممكن است كسي در اثر نبوغ در يك رشته مبتكر بشود، امّا اين راه فكري دارد، ديگران مي‌آيند درس مي‌خوانند يا صنعت مماثل او مي‌سازند يا بهتر از او يا در قرب صنعت او چيزي مي‌سازند كجاي جهان شما سراغ داريد كه يك مبتكر چيزي ساخته باشد و شاگردان او رشد نكرده باشند، بهتر از او يا مثل او يا قرب صنعت او نساخته باشند. كدام رشته از رشته‌هاي علوم عقلي يا تجربي است كه استاد مبتكر فن باشد و ديگران تلاش بكنند و او را نفهمند و مثل او نياورند يا قرب او نسازند. ممكن است كسي مبتكر فن باشد در يك تاريخي امّا در طي برنامه‌هاي كوتاه يا دراز مدّت مثل او فراوان مي‌سازد، اين طبع قضيّه است امّا اين كتاب و اين كلام طوري است كه نه تنها در آن زمان احدي مثل او نساخت و نگفت [بلكه] در طي اين چهارده قرن با همهٴ تلاشها و كوششهايي كه شده است احدي قريب به كلام خدا هم نتوان است سخن بگويد [و] نشانه‌اش عجز همان صاحب‌نظران متخصص لجوجي است كه به مبارزه برخاستند و شكست خورده برگشتند.

پس اگر يك كاري از فردي ساخته باشد، آن كار از افراد ديگر آن نوع محال نيست. و اگر محال بود معلوم مي‌شود اين كار، كار آن فرد نيست. «لو كان هذا الفعل لفرد من الإنسان لامكن لسائر الأفراد ان يأتو بمثله لانّ حكم الامثال في ما يجوز و في ما لا يجوز واحد» و اگر اتيان مثل مستحيل بود، معلوم مي‌شود كه اين كار مال آن فرد نيست اين فرد مجراي اين كار است، نه مصدر نخستين اين كار و نمي‌شود گفت اين شخص در اثر نبوغ يك سخني آورد كه احدي مثل او نمي‌تواند بياورد. اين نبوغ يك كمالي از كمالات نوع انساني است و اين نوع در افراد ديگر هم حصول دارد و محقّق است و اگر در افراد ديگر اين كمال مستحيل بود، معلوم مي‌شود كه اين كار براي اين فرد نبود.

٭ تلازم عقلي بين معجزه بودن قرآن و كلام‌الله بودن آن

پس بين معجزه بودن قرآن و كلام‌الله بون آن تلازم عقلي است؛ لذا در همهٴ مواردي كه خداي سبحان تحدّي كرده است، نتيجهٴ قطعي گرفت، فرمود اگر اين كلام، كلام بشر باشد اتيان مثل ميسّر است [و] چون اتيان مثل مستحيل است معلوم مي‌شود اين كلام، كلام بشر نيست به صورت قياس استثنايي كه اگر اين قرآن كلام بشر باشد اتيان مثل او از بشرهاي ديگر ممكن است [و] چون اتيان مثل او از ديگر بشر ممكن نيست و مستحيل است؛ پس اين كلام، كلام بشر نيست و اگر كسي بگويد كه استثنائاً خداي سبحان يك فردي را آنچنان نابغه آفريد كه يك كاري انجام مي‌دهد كه اتيان مثل كار او از ديگران مستحيل باشد، اين كار دو اشكال دارد: يكي همين بياني كه عرض شد؛ زيرا طبيعت در همه است و تجربه خارج هم مؤيّد اين مسئله است [كه] هر مبتكري چيزي را كه ابتكار كرد [و] شاگردان او رنج كشيدند؛ يا بهتر از او يا مثل او يا قريب او را ساختند. دليل ديگر اين است كه طبع بشر (چه دانشمند، چه فرد عادي) اين است كه در برابر يك نبوغ بي‌نظير خاضع است اگر در بين انسانها فردي كاري انجام بدهد كه اين كار را به خدا نسبت بدهد؛ در حالي كه مال خدا نباشد و اين افترا باعث ظلالت همهٴ انسانها بشود، يقيناً خداي سبحان جلوي اين كار را مي‌گيرد. مگر خداي سبحان انسانها را به مقصد هدايت نمي‌كند: ﴿أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾[15] اگر خداي سبحان همهٴ انسانها را به مقصد هدايت مي‌كند، اجازه نمي‌دهد كه در بين انسانها فردي پيدا بشود [و] كاري انجام بدهد كه انجام مثل او از ديگران محال باشد [يك] و اين فرد اين كار را با افتراء به خدا نسبت بدهد [دو] و زمينهٴ گمراهي همهٴ مردم را فراهم كند [كه] اين حتماً با عنايت و حكمت خداي سبحان يقيناً سازگار نيست. همان بياني كه امام رضا (سلام الله عليه) در ضرورت وحي و رسالت آورده است كه خداي سبحان حكيم است و بندگان خود را بدون هدايت رها نمي‌كند با همان برهان هم مي‌شود از اينجا استفاده كرد و گفت كه خداي سبحان هرگز اجازه نمي‌دهد در بين بشرها يك چنين فردي پيدا شود كه با دروغ و كذب به خدا چيزي را نسبت بدهد: ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[16] .

پس تلازم بين عاجز بودن انسانها از اتيان به مثل و اينكه اين كلام، كلام‌الله است تا حدودي ثابت شد؛ چه اينكه ضمناً ثابت شد بين معجزه و صدق دعواي رسالت مدّعي رسالت هم ثابت شده است [كه] اگر چيزي معجزه شد و اين معجزه به دست يك انساني كه مدعي رسالت است ظاهر شد معلوم مي‌شود او رسول الله است.

٭ تحديهاي خداي سبحان دربارهٴ قرآن

منتها تحدّي كه خداي سبحان دربارهٴ قرآن كريم فرمود. از چند نظر است گاهي تحدّي به خود قرآن است؛ مثل همين آيات ياد شده كه در سوره «طور» هست، فرمود: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ﴾[17] اگر راست مي‌گويند سخني مثل قرآن بياورند؛ چون قرآن بهترين حديث است: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[18] خداي سبحان از قرآن به عنوان «أحسن الحديث» ياد كرده است، فرمود: اگر در ريب‌اند سخني مثل قرآن بياورند؛ گاهي به ده سوره، گاهي به يك سوره؛ چه اينكه در سورهٴ «هود» و «يونس» طبق بحث ديروز گذشت[19] . اين تحدّي به خود قرآن است؛ يعني مبارز طلب كردن براي اتيان مثل كه مثل قرآن بياوريد. گاهي تحدّي به آورندهٴ قرآن است؛ يعني شما كسي را پيدا كنيد كه امّي و درس نخوانده باشد و مثل پيغمبر سخن گفته باشد كه تحدّي به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و آن در سورهٴ «يونس» آيه شانزدهم است كه اين‌چنين فرمود: ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ آنها كه به پيغمبر پيشنهاد دادند كه [اين] قرآن را تبديل كن يا قرآن ديگر بياور: ﴿ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ﴾[20] فرمود: ﴿ما يكون لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي﴾[21] آن گاه دربارهٴ اصل وحي سخن فرمود فرمود: اگر خدا نمي‌خواست من اين كلام را بر شما تلاوت نمي‌كردم؛ اين خواست اوست نه كلام من: ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ﴾[22] ؛ اگر خدا مي‌خواست كه من تلاوت نكنم، تلاوت نمي‌كردم، او خواست كه من بر شما تلاوت بكنم، و تلاوت كردم و اگر خدا نمي‌خواست كه شما را به وحي آگاه كند، هرگز آگاه نمي‌كرد. خواست كه شما را به اين وحي آگاه كند، به وسيلهٴ من [شما را] مطّلع كرد: ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُم﴾[23] ؛ يعني «لا أعلمكم الله به»؛ خداي سبحان اگر مي‌خواست شما را عالم نكند، هرگز شما را به وسيلهٴ من عالم نمي‌كرد، پس خدا خواست كه من به اذن او تالي كتاب باشم كه ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾[24] و خواست كه شما را به وسيلهٴ من عالم و آگاه كند؛ چه اينكه قرآن معارف را براي شما به وسيلهٴ من تبيين مي‌كند.

٭ تلاوت قرآن براي مردم، اولين و ظيفهٴ رسول خدا (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)

﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ﴾ چون اولين وظيفهٴ رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تلاوت است: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[25] و ﴿وَلاَ أَدْرَاكُمْ به﴾ خداي سبحان شما را عالم به قرآن نمي‌كرد؛ چون خداست كه معلّم انسانهاست: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾[26] معلّم انسان در مسائل قرآني، خداي سبحان است. خدا، معلّم انسانهاست، آن هم با اسم شريف رحمانيّت مطلقه تعليم قرآن را به عهده گرفت. معلّم ما رحمٰن است: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾اين سورهٴ مباركهٴ «رّحمن» كه از ظريف‌ترين سُور قرآن كريم است، همهٴ نعمتهاي الهي را در اين سوره مي‌شمارد نعمتهاي بهشت را يكي پس از ديگري مي‌شمارد و آغاز همهٴ نعم «علم القرآن» است. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾[27] قبل از اينكه سخن از بهشت و نعماي بهشت و «جنّات تجري من تحتها الأنهار» و امثال ذلك باشد، سخن از تعليم قرآن است. و اگر كسي به فكر آن نعما بود و از علم قرآن بازماند اين كمال اهم را از دست داده است، به فكر كمال مهم حركت كرده است: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ و اگر كسي با وضو و طهارت به پاي تفسير شركت مي‌كند به اين قصد كه از «الرّحمن» علم ياد بگيرد نه از گوينده؛ گوينده، كتاب و بحثها، اشكالها، انتقادها همه و همه ابزارند. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾.

٭ معلم قرآن بودن خداي سبحان در قرآن

آن گاه خداي سبحان وقتي خود را معلّم قرآن معرّفي كرد رسول خدا هم در اين آيه مي‌فرمايد: او معلّم شماست، او اين معارف را به شما آموخت. در ذيلش فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً﴾[28] من عمري را در بين شما بسر بردم، از كودكي تا چهل سالگي با شما بودم، اين حرفها را از من نمي‌شنيديد. نه درسي خواندم، نه سفري كردم، نه حرفي مثل اين داشتم. اگر اهل تحقيق بودم اهل كتابت، درس، نوشتن، گفتن و امثال ذلك بودم، زمينه براي ريب شما ممكن بود فراهم بشود، امّا همهٴ شما سوابق من را داريد: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً﴾ عمري را من در بين شما بسر بردم و شما عاقل باشيد، ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[29] ؛ يعني در تقليدتان عاقل باشيد، در تقليدتان اهل تحقيق باشيد خُب؛ اگر اين كلام من است در طي اين چهل سال من مشابه اين سخن مي‌گفتم. دو سفر كوتاه كردم يكي قبل از بلوغ يكي بعد از بلوغ كه بعضيها همسفر من بودند.

٭ تبيين راي علامه طباطبايي دربارهٴ مرجع ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾

آن هم اين تهمتهايي كه احياناً به رسول خدا مي‌زنند كه، اين در اثر برخورد با علماي اهل كتاب اين حرفها را ياد گرفته‌ است، قرآن سخناني دارد كه تورات و انجيل اصيل را احيا كرده است به تعبير مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله عليه) اگر قرآن نبود، اگر اسلام نبود امروز سخني از مسيحيّت و يهوديّت نبود؛ چون اين ديني كه كليسا به مردم تحويل داد ديني نبود كه عقل بپذيرد و ديني نبود كه بماند. ديني كه همه اين رذائل و آلودگيها را -معاذالله- به عيساي مسيح و ساير انبيا نسبت مي‌دهد. ديني نيست كه بماند و قرآن آمده است عيسي (سلام الله عليه) را معرفي كرد، موسي (سلام الله عليه) را معرفي كرد، مريم (سلام الله عليها) را معرفّي كرد، انبياي پيشين را معرفي كرد، تورات را معرفي كرد، انجيل را معرفي كرد مي‌فرمايد: اين سخنان بلند در تورات است، سخنان بلند در انجيل است انجيل را هم زنده كرد، تورات را هم زنده كرد، دامن مقدّس مريم (عليها السّلام) را هم تطهير كرد [و] همهٴ اديان الهي را قرآن احيا كرده است. اگر كسي بگويد «رسول خدا اين كلمات را از علماي اهل كتاب آموخت» علماي اهل كتاب كه گرفتار قصص آلودهٴ خودشان هستند و همهٴ آنها را هم قرآن تطهير كرده است، چگونه رسول خدا از يك مركز آلوده حق ياد بگيرد! لذا فرمود: شما درست بينديشيد: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[30] اين تعقّل در مسئلهٴ اعجاز است تعقّل در مسئلهٴ وحي و رسالت است؛ البتّه بالالتزام مسئلهٴ تعقل در مبدأ و معاد را هم در بر دارد، امّا مي‌فرمايد: اگر شما درست بينديشيد حرفها، مي‌بينيد حرفهاي من نيست خُب، چهطور چهل سال يك محقّق در بين مردم زندگي مي‌كند، حرفي مماثل اين اصلاً از او صادر نمي‌شود! اگر من داعيه‌اي مي‌داشتم در طيّ اين چهل سال روشن مي‌شد. اين همان امّي بودن رسول خداست كه خداي سبحان روي اين امّي بودنش تكيه مي‌كند لذا سيّدنا الأستاد (رضوان الله عليه) احتمال مي‌دهد كه اين ضمير ﴿مِّن مِّثْلِهِ﴾ به عبد برگردد. ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾.

٭ ردّ نظر مرحوم امين الاسلام درباره مرجع ضمير﴿مِّثْلِهِ﴾

اگر طبق بيان مرحوم امين الإسلام طبرسي در مجمع، ساير آياتي كه تحدي كردند در همهٴ آن آيات ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾ به قرآن برمي‌گردد و ايشان خواستند استفاده كنند كه در اينجاهم ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾ حتماً به قرآن بر مي‌گردد نه به عبد، براي آن است كه درآن آيات و موارد ديگر (چه سورهٴ «طور»، «هود»، «يونس»، «اسراء») سخن از عبد نيست. در هيچجا از آن سور ياد شده تعبير اين‌چنين نيست كه ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾ سخن در آنجا اين است كه: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[31] آنجا نام مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برده نشده تا احتمال اينكه ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾ به پيغمبر برگردد، و در آنجا باشد يا نباشد. در اين آيه بالخصوص سخن از عبد است: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾.

٭ تحدي خداي سبحان به قرين و آورندهٴ آن

اين ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾ هم مي‌تواند به ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا﴾ برگردد [و] حق است؛ هم مي‌تواند به ﴿عَبْدِ﴾ برگردد آن هم حق است و جمع اين دو معجزه را سنگين‌تر مي‌كند، يعني كتابي اين‌چنين از بنده‌اي آن چنان شما هم بياوريد كتابي كه همهٴ حكم و معارف را به احسن بيان دارد به وسيلهٴ يك امّي بياوريد. اين معجزه بودن او بيّن‌تر است و عجز ديگران روشن‌تر مي‌شود؛ پس هم تحدّي به خود قرآن شده است، هم تحدّي به آورندهٴ قرآن.

٭ ردّ نظر شيخ طوسي دربارهٴ برگشتت ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾ به ﴿عَبْد﴾

آن گاه آيهٴ سورهٴ «جمعه» كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُم﴾[32] يك تأييدي است كه قرآن روي امّي بودن پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تكيه مي‌كند اين نانويس توان است كتابي بياورد كه همهٴ نويسنده‌ها را عاجز كند. اين كسي كه به مكتب نرفت، توان است كتابي بياورد كه همهٴ اهل مكاتب را عاجز كند؛ پس اين طور نيست كه مرحوم شيخ در تبيان فرمود: اگر ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾ به ﴿عَبْد﴾ برگردد از مقام قرآن مي‌كاهد معلوم مي‌شود قرآن في نفسه اعجازي ندارد يا معجزه‌اش كمرنگ است نه، قرآن في نفسه به حدّ نصاب از اعجاز رسيده است؛ علي الخصوص كه آورنده‌اش امّي است اين «علي الخصوص» نصاب اعجاز را بالا مي‌برد.

نه اينكه اين قرآن في نفسه با قطع نظر از آورنده‌اش معجزه نباشد و چون آورنده‌اش امّي است از اين جهت معجزه است نه، به شهادت سورهٴ «اسراء» فرمود: همهٴ انس و جن و همهٴ علما و متفكران عالم جمع بشوند باز مثل اين نمي‌توانند بياورند؛ معلوم مي‌شود درس خواندن و درس نخواندن يكسان است اين مكتب بشري نيست كه اگر كسي درس خواند بتواند مثل اين بياورد.

٭ عدم شرط بودن اعجاز قرآن به امّي‌بودن پيامبر اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)

لذا قرآن كريم مي‌فرمايد: تو قبلاً خوانا [اهل خواندن] و نويسا [اهل نوشتن] نبودي، اگر هم خوانا بودي و نويسا بودي هم، اين كتاب كلام‌الله بود؛ چون هيچ عالمي مثل اين سخن نمي‌گويد اگر خوانا بودي و اهل نوشتن بودي و اين كتاب را مي‌آوردي ﴿إِذاً لارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[33] اگر اهل تحقيق، نوشتن و گفتن بودي و اين كتاب را مي‌آوردي، افراد مبطل و باطل‌گرا شك مي‌كردند، گرچه محقّق شك نمي‌كرد؛ چون بر فرض هم شما درس بخوانيد خُب، همه درس خوانده‌هاي عالم جمع بشوند، نمي‌توانند مثل اين بياورند. اين طور نيست كه امّي بودن شرط باشد؛ نه امّي بودن شرط است، نه عالم بودن مانع. تو اگر عالم هم بودي [و] ساليان دراز هم درس و بحث داشتي باز هم اين كلام را مي‌آوردي معجزه بود، چون اين يك كتابي نيست كه در مكتبها بشود آموخت نشانه‌اش اين است كه همهٴ مكاتب عالم جمع بشوند [و] يك سوره كوچك يك خطي مثل اين بياورند، تو كه ۱۱٤ سوره آوردي، لذا در آن كريمه فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[34] نه امّي بودن شرط باشد [كه] اگر امّي بودن شرط باشد محقّق ريب داشت، نه مبطل. نه كاتب و عالم بودن مانع باشد، اگر كاتب و عالم بودن مانع بود محقّقين ريب داشتند، نه مبطلين و قرآن مي‌فرمايد: ﴿إِذاً لارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛ يعني اگر تو اهل درس و بحث هم بودي [و] همهٴ عمرت را در مدرسه‌ها بسر مي‌بردي و باز اين كتاب را مي‌آوردي كلام‌الله بود؛ چون كار تو نيست آن وقت ممكن بود افراد باطل‌گرا [و] بهانه‌جو شك كنند، آن وقت هم باز كلام، كلام‌الله بود. اين كتاب را هر كس بياورد رسول‌الله است و اين كتاب كلام‌الله است؛ چه آورنده امّي باشد چه غير امّي.

٭ امّي‌بودن پيغمبر (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)، علّت افزوده شده اعجاز قرآن

منتها اگر آورنده امّي باشد بر حدّ اعجاز او افزوده مي‌شود، بر نصاب اعجاز او افزوده مي‌شود؛ لذا قرآن روي امّي بودن پيغمبر هم تكيه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[35] اگر در حوزه‌هاي علميه، يك انسان مبتكر و متفكري رشد كند خيلي جاي اعجاب نيست، امّا اگر در يك سرزميني كه گرفتار جاهليّت‌اند و مكتب در آنجا نيست و كارشان جز ضد مكتب بودن چيز ديگر نيست، كسي برخيزد كه علماً و عملاً جهان را به هدايت دعوت كند، اين خود معجزه است.

لذا قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُم﴾ از جاهليّت علم برخيزد معجزه است، در بين نابينايان انسان بينا برخيزد خارق عادت است، از سرزمين جهل نور علم برخيزد كرامت و معجزه است كه قرآن روي اين هم تكيه مي‌كند.

پس تحدّي هم به خود قرآن است هم به آورندهٴ قرآن و اين دو نكته كه تلفيق بشود معجزه را سنگين‌تر و رساتر مي‌كند.

٭ تثبيت اصل اعجاز توسط قرآن

عمده آن است كه قرآن كريم اصل اعجاز را تثبيت مي‌كند [و] مي‌فرمايد: معجزه حق است و قرآن هم معجزه است. اگر ثابت شد كه قرآن معجزه است اصل اعجاز هم «في‌الجمله» ثابت مي‌شود؛ يعني وقتي كه فرد ثابت شد كلّي هم ثابت مي‌شود. يك ادّعاي قرآن اين است كه «الإعجاز حقّ في نفسه» ادّعاي دوم اين است كه «القرآن معجزةٌ» اگر اين ادّعاي دوم ثابت بشود كه «القرآن معجزةٌ» اصل اعجاز هم يقيناً ثابت مي‌شود، منتها بحث مي‌شود كه «الإعجاز ما هو؟» (اين يك) و «الاعجاز هل هو؟» (اين دو) اعجاز چيست؟ آيا معجزه در عالم موجود هست يا نه؟ معجزه را با پذيرش نظام علّي و معلولي چگونه توجيه كنيم؟ آن گاه ارتباط عقلي معجزه با اين كه آورنده‌اش پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، چگونه ثابت مي‌شود؟ و ارتباط عقلي بين دعوي رسالت و اعجاز چگونه تبيين مي‌شود كه به صورت يك اقناع و بحث خطابي درنيايد و ساير اصولي كه مربوط به اين بحث است كه –ان‌شاء الله- مطالعه مي‌فرماييد.


[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[2] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 66.
[3] ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 52.
[4] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 93.
[6] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 31.
[7] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[8] ـ كافي، ج1، ص16.
[9] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[10] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13. سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[11] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 36.
[12] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[13] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.
[15] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[17] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[18] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[19] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13 ؛ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[20] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 15.
[21] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 15.
[22] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 16.
[23] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 16.
[24] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.
[25] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.
[26] ـ سورهٴ رحمن، آيات 1 ـ 4.
[27] ـ سورهٴ رحمن، آيات 1و2.
[28] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 16.
[29] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 16.
[30] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 16.
[31] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[32] ـ سورهٴ جمع، آيهٴ 2.
[33] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 48.
[34] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 48.
[35] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo