< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/05/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 23و 24 سوره بقره

 

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾

 

تحدي خداي سبحان براي اثبات اعجاز قرآن كريم

در اين كريمه خداي سبحان براي اثبات اعجاز قرآن كريم تحدّي كرده امد. تحدّي؛ يعني مبارز طلب كردن فرمود: اگر شما در حقّانيّت اين كتاب ترديدي داريد و مي‌گوييد «اين كلام‌الله نيست و كلام بشر است» شما هم بشريد، ساير بشرها را هم به كمك فرا بخوانيد و كوچك‌ترين سوره‌اي كه در قرآن كريم است، مثل آن را بياوريد.

نزاهت قرآن از ريب

دجو وجه جمع بني دو آيه

در صدر اين آيه فرمود: ﴿وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ﴾ در اول سورهٴ «بقره» گذشت كه ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[1] وجوهي كه براي جمع بين اين دو آيه ذكر شده است قبلاً اشاره شد يكي از آن وجوه هم اين است كه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در مقام نهي باشد نه نفي؛

٭ نهي بودن جمله ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾

اگر در مقام نفي باشد معنايش اين است كه اين كتاب در او ريب نيست با اينكه عدّهٴ زيادي هم ريب دارند و امّا اگر در مقام نهي باشد جمعش با اين آيه آسان است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؛ يعني در او شك نكنيد؛ نه اينكه شك واقع نمي‌شود با اينكه كفّار و منافقين در اين كتاب شك دارند، قرآن كريم فرمود در او شك نكنيد. اگر آن ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ نظير ﴿فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ﴾[2] باشد كه در حكم نهي است و نه نفي، جمع بين آن آيه و اين آيه هم آسان خواهد بود اين يكي از وجوهي است كه گفته‌اند.

 

٭ مرجع ضمير در ﴿مِّثْلِهِ﴾

مطلبي كه محلّ بحث بود اين است كه ضمير ﴿مِّن مِّثْلِهِ﴾ [كه] اينها بحثهاي فرعي آيه است (بحثهاي اصلي همان استدلال عقلي است كه قرآن دارد تحدّي مي‌كند) ضمير ﴿مِّن مِّثْلِهِ﴾ آيا به ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا﴾ برمي‌گردد و يا به ﴿عَبْدِ﴾ برمي‌گردد.

 

٭ بيان زمخشري و امين الاسلام دربارهٴ مرجع ضمير

اين وجوهي كه مرحوم امين الإسلام در مجمع ذكر كرده است[3] [و] قبل از او زمخشري در كشّاف ذكر كرده است كه حقّ آن عالم هم محفوظ بماند[4] ؛ منتها چون اين نكته در كشّاف زمخشري نبود در مجمع هم نيامده. چه زمخشري، چه امين الإسلام هر دو به استشهاد ساير آيات گفتند: ضمير ﴿مِّثْلِهِ﴾ به ﴿نَزَّلْنَا﴾ برمي‌گردد؛ زيرا در بعضي از آيات هست كه ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[5] در سورهٴ «هود»[6] و در سورهٴ «يونس»[7] ديگر ضمير يقيناً به ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا﴾ برمي‌گردد؛ چون آنجا سخن از عبد نيست؛ پس اينجا هم ضمير به كتاب برمي‌گردد،به قرآن برمي‌گردد.

 

٭ پاسخ از بيان زمخشري و امين الاسلام

جوابشان هم همان است كه عرض شد در ساير سور سخن از عبد نبود؛ لذا حتماً ضمير به قرآن برمي‌گردد امّا اينجا چون سخن از عبد به ميان آمده دو احتمال است.

 

٭ وجه ترجيع بازگشت ضمير به ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا﴾

ولي مطلب مستفاد از آيه اين است كه تحدّي به سمت قرآن متوجّه است نه به سمت عبد؛ براي اينكه بعضيها مي‌گفتند اين كتاب، كتاب رسول خدا نيست؛ يعني كتاب كسي كه مدّعي نبوّت است نيست؛ ديگران املا كردند و اين پيام ديگران را مي‌رساند ديگران اين كتاب را بر كسي كه مدعي نبوت است املا كردند و اين براي ما مي‌خواند؛ گرچه او امّي است، ولي خودش نياورد تا شما بگوييد «يك امّي ديگر مثل او سخن بگويد» اين سخن، نه سخن اين امّي است نه سخن خدا، بلكه سخن يك گروهي است كه در بامداد و شامگاه بر او املا مي‌كنند و او محصول املاي ديگران را يادداشت مي‌كند و براي ما مي‌خواند. اين كتاب نه كلام‌الله است، نه كلام اين شخص كه امّي است، بلكه كلام ديگران است كه املا مي‌كنند و او محصول املاي ديگران را براي ما مي‌خواند. اگر ريبشان اين بود، ديگر نمي‌توان گفت شما هم يك امّي پيدا كنيد كه مثل اين امّي سخن بگويد؛ چون آنها مي‌گويند اين كتاب املاي ديگران است و او براي ما مي‌خواند؛ چه اينكه در سورهٴ «فرقان» اين‌چنين آمده، آيهٴ پنج سورهٴ «فرقان» اين است: ﴿وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ اين داستان گذشتگان است؛ داستان نوح، هود، ابراهيم (عليهم السلام) و امثال ذلك _معاذالله_ نظير قصص گذشتگان است كه براي او مي‌خوانند و او هم براي ما مي‌خواند. در بامداد و شامگاه براي او املا مي‌كنند و او هم براي ما مي‌خواند.

پس اين كتاب، نه كتاب‌الله است نه كتاب اين امّي، بلكه كتابي است كه ديگران املا كردند [و] او براي ما مي‌خواند. اگر ريبشان اين بود ديگر جا ندارد كه انسان به آورنده تحدّي كند، بگويد: شما هم يك امّي و نانويس پيدا كنيد [كه] مثل اين نانويس سخن بگويد. آنها مي‌گويند «اين كتاب، نه كلام‌الله است [و] نه كلام اين امّي» ديگر نمي‌شود گفت اگر شما ريب داريد يك امّي پيدا كنيد كه مثل اين سخن بگويد.

بنابراين اگر ضمير به قرآن برگردد هم با ساير سور مناسب هست، هم با اصل تهمتي كه آنها مي‌زدند سازگارتر است.

 

٭ وجه ديگر ترجيح بازگشت ضمير به ﴿مِمَّا نَزَّلْنَا﴾

امّا اينكه فرمود: ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين ظاهراً در برابر آنچه كه در سورهٴ «رعد» آمده است در پايان سورهٴ «رعد» اين است كه ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾[8] كفّار مي‌گويند «تو پيغمبر نيستي» ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾[9] فرمود: تو در جواب اين تهمت بگو من دو شاهد دارم؛ يكي خدا يكي كسي كه همهٴ كتاب را مي‌داند كه علي ابن ابي طالب (سلام الله عليه) است كه آن بحثش جداست. شاهد من خداي من است. خدا شهادت مي‌دهد كه من پيغمبرم و اين دعوا دعواي حق است: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُم﴾[10] ؛ خدا شاهد است نه خدا شاهد است يعني خدا عالم است؛ چون در مقام احتجاج آن كسي كه دليل ندارد و نمي‌تواند اثبات كند و به عجز افتاد، مي‌گويد: «بالأخره خدا مي‌داند» ممكن است دعواي او حق باشد، ولي در مقام احتجاج او نمي‌تواند استدلال كند كفّار وقتي به پيغمبر گفتند «تو پيغمبر نيستي» رسول خدا احتجاج كرد. نفرمود كه خدا مي‌داند؛ خدا مي‌داند دعوا را تمام نمي‌كند، فرمود بگو خدا شهادت داد [و] گواهي داد [كه] من پيغمبرم. من پيغمبرم چرا؟ شاهد كيست؟ خدا، خدا شهادت داد كه من پيغمبرم؛ براي اينكه كلام او به دست من است كتاب او به دست من است [و] چون خدا پيامش را به دست من داد؛ پس گواهي مي‌دهد به رسالت من. كتاب او به دست من است، حرف او از زبان من شنيده مي‌شود ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾؛ يعني خدا شهادت داد، گواهي داد كه من پيغمبرم اين هم دليل من و شما اگر در اين شهادت شك داريد مثل اين بياوريد. قهراً ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ در مقام احتجاج خواهد بود. مشابه آن را در سورهٴ «بقره» خداي سبحان از اينها شاهد طلب مي‌كند: ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ من مي‌گويم اين كتاب، كلام خداست و خدا شاهد است؛ چون خدا كلام خود را به دست من داد. شما هم مي‌گوييد «اين كتاب، كتاب بشر است» شهدايتان را احضار كنيد كه شهادت بدهند كه اين كلام، كلام بشر است و كلام‌الله نيست: ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ اينها فروعات مسئله بود.

 

٭ شرك ربوبي و عبادي بت‌پرستان حجاز

پرسش ...

پاسخ: خدا را كه قبول داشتند، وثنيّين حجاز «الله» را به عنوان اينكه موجود واجب است قبول داشتند، به عنوان اينكه خالق سماوات و أرض است قبول داشتند، به عنوان اينكه «ربّ الأرباب» است قبول داشتند؛ امّا براي هر موضع و موسمي يك ربّ جزئي قائل بودند و قائل به ارباب متفرّقه بودند و خدا را «ربّ الأرباب» مي‌دانستند؛ لذا بتهاي خود را عبادت مي‌كردند كه آن‌ها را به «الله» نزديك كند: ﴿نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[11] .

 

٭ قياس استثنائي بودن تحدّي در اين دو آيه

آن اساس بحث همين تلازم عقلي است كه به صورت يك قياس استثنايي در اين دو آيه بيان شد. فرمود: اگر شما در حقّانيّت اين كلام و كتاب شك داريد مثل اين بياوريد، چون نمي‌توانيد مثل اين بياوريد؛ پس اين كتاب كلام‌الله است. خلاصه‌اش به صورت استدلال عقلي و قياس استثنايي به اين صورت درمي‌آيد كه «لو كان هذا الكتاب من عند غير الله لامكن الإتيان بمثله لكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله» اين قياس عقلي. بقيه بحثها كه ضمير به چه چيزي برمي‌گردد جزء فروعات اين آيه است. اين برهان عقلي است فرمود اگر اين كتاب، كلام‌الله نبود اتيان مثلش ممكن بود [و] چون اتيان مثلش محال است؛ پس اين كتاب، كلام‌الله است. در قياس استثنايي بايد تلازم مقدّم و تالي اثبات شود (اولاً) و بطلان تالي هم بيان بشود (ثانياً) تلازم مقدّم و تالي را در آيه اول بيان فرمود، بطلان تالي را در آيهٴ دوم. فرمود: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا﴾؛ اگر شك داريد [و] مي‌گوييد اين كتاب، كلام‌الله نيست؛ ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾ اگر كلام‌الله نباشد كلام بشر است [و] اگر كلام بشر بود شما هم بشريد، مثل اين بياوريد. در آيهٴ بعد بطلان تالي را بيان كرد [و] فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾؛ اگر نتوانستيد مثل اين بياريد _چه اينكه هرگز نمي‌توانيد_ از جهنّم بپرهيزيد، منتها در بحثهاي سابق هم ملاحظه فرموديد چون قرآن، كتاب فني نيست [بلكه] نور و هدايت است، نظير كتابهاي عقلي و فني براساس اصطلاح سخن نمي‌گويد؛ براهين عقلي را آميخته با ارشاد و هدايت ذكر مي‌كند. در كتابهاي عقلي مي‌گويند «لكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله» ديگر كاري با تربيت ندارند؛ چون آنجا تعليم است، قرآن چون كتاب هدايت و نور است، تعليمش با تربيت آميخته است و مي‌گويد اگر اين‌چنين نبود از جهنّم بترسيد.

بنابراين اصلش را به عنوان تلازم مقدّم و تالي (يك) و بطلان تالي (دو) اثبات مي‌كند، بعد نتيجه‌گيري‌اش اين است [كه] از جهنّم بپرهيزيد؛ چون تمام تلاش قرآن براي ايمان است.

 

٭ نحوه تلازم بين كلام بشر بودن قرآن و اتيان مثل آن

تلازم مقدم و تالي مقداري در بحث ديروز گذشت و خلاصه‌اش اين است كه، اگر اين كتاب كلام‌الله نباشد، خواه كلام شخص پيغمبر باشد، خواه گروهي او را كمك كرده باشند كه در سورهٴ «فرقان» اين تهمت نقل شده است كه ﴿وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ ... ٭ ... فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾[12] . اگر اين كتاب كلام‌الله نباشد، كلام بشر است يا كلام يك نفر يا كلام يك گروه. قرآن هم مي‌فرمايد: شما يا يك نفر يا يك گروه. يا همهٴ جن و انس جمع بشويد، مثل اين بياوريد؛ زيرا او بشر است شما هم بشريد، اگر او يك ابتكاري كرد در اثر نبوغ و استعداد او بود، در بين شما هم نوابغ كم نيست او اين نبوغ را روي انسانيّتش دارد، شما هم كه انسانيد ممكن نيست فردي از نوع كاري انجام بدهد كه انجام آن كار براي افراد ديگر مستحيل باشد. تا كنون ما هر چه ديديم [و] هر مبتكري كه آمد، ديگران همان راه را تعقيب كردند يا به پاي او رسيدند يا از او جلوتر رفتند يا بالاخره نزديك او شدند. هيچ كسي چه در مسائل عقلي [و] چه در مسائل علمي كاري نكرد كه ديگران نتوانند ياد بگيرند و مثل او را بسازند و مثل او را بپرورانند. خاصيّت اتحاد يك نوع آن است [كه] اگر افرادي تحت يك نوع مندرج‌اند، حكم آن نوع در همه هست يا كم يا زياد؛ ممكن نيست فردي از افراد اين نوع خصيصه‌اي داشته باشد كه كار او از ديگران محال باشد يا پيدا كردن آن خصيصهٴ نفساني براي ديگران مستحيل باشد؛ لذا فرمود: اگر اين كتاب كلام‌الله نباشد [و] كلام بشر باشد، اتيان مثل او از ديگر انسانها ممكن است؛ نظير اين كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[13] كه آن‌ هم به صورت يك قياس استثنايي است.

پس تلازم مقدم و تالي روشن شد كه «لو كان هذا الكلام كلام البشر لأمكن الإتيان بمثله» (اين تلازم) نمي‌شود گفت كه اين كلام، كلام بشر هست ولي اتيان مثلش مستحيل است. اگر اين كلام، كلام بشر هست و همه بشرند ممكن نيست يك خصيصه‌اي در يك فرد باشد كه در افراد ديگر مستحيل باشد. ممكن است يك خصيصه‌اي در يك فرد باشد كه در افراد ديگر كمتر يافت بشود، امّا استحاله ندارد.

 

٭ بديهي بودن بطلان تالي به شهادت قطعي تاريخ

لذا آنها اين تلازم را پذيرفتند حتي مشركين اين تلازم را پذيرفتند؛ لذا به صدد تحدي و مبارزه برآمدند [و] رفتند كه مثل اين بياورند. و چون نتوانستند مثل اين بياورند شروع به تهمت كردند، اين‌چنين نبود كه به سراغ مثل آوردن نرفته باشند [بلكه] مدّتها كوشيدند، بعضي سالي زحمت مي‌كشيد تا مثل اين بياورد. همان جريانهاي معروفي كه از كنار كعبه پيمان مي‌بستند تا سال بعد مثل يك سوره بياورند و عاجز شده بودند.

پس تلازم مقدّم و تالي روشن است، بطلان تالي به شهادت قطعي تاريخ روشن است. اليوم هم اين تحدّي هست [و] اختصاص به گذشته ندارد. اليوم هم اگر كسي بتواند مثل كوچك‌ترين سوره‌اي از سور قرآن بياورد در برابر اسلام اين‌ قدر دست به شمشير نمي‌زنند سرّ اينكه دست به سلاح مي‌كنند براي آن است كه در برابر هيچ سوره‌اي از سور قرآن توان مبارزه ندارند.

پس بطلان تالي به شهادت قطعي تاريخ روشن و تلازم مقدم و تالي هم به برهان عقلي روشن و خلاصهٴ قياس استثنايي اين مي‌شود كه «لو كان هذا الكلام من عند غير الله لأمكن الأتيان بمثله و لكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله».

 

٭ گستره تحدّي

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾، غير خدا هر كه هست، هر موجودي كه غير خداست آن را به عنوان شاهد فرا بخوانيد نظير همان آيه سورهٴ «إسراء» كه ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[14] . ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾.

 

٭ عجز كافران از آوردن مثل قرآن

مسئله به قدري روشن بود كه حتي آنها نتوانستند با بلوا ثابت كنند كه فلان قصه مثل قرآن است. همهٴ دسيسه‌ها را مرتكب شدند ولي مقدورشان نبود كه آن علما، فصحا و بلغاء شهادت بدهند كه فلان قصه‌اي كه فلان اديب گفت، نظير فلان سوره است، به قدري روشن بود كه اين را هم مقدورشان نبود [و] اگر مقدورشان بود مي‌گفتند كه ما مثل قرآن آورديم. مسئله به قدري روشن بود كه آنها حتي نتوانستند دسيسه كنند و دانشمندانشان شهادت بدهند كه فلان قصه مثل فلان سوره است به اين حد بود نه اينكه آنها آدم صالحي بودند [و] اهل دسيسه نبودند، بلكه مسئله به قدري روشن است كه حتّي به خودشان اجازهٴ اين كار را هم نمي‌دادند. ﴿وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين آيه اول تلازم مقدم و تالي را اثبات مي‌كند. آيهٴ دوّم بطلان تالي را.

 

٭ تحدّي و اعجاز قرآن

﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا﴾ اگر نتوانستيد مثل اين بياوريد «و لن تفعلوا» كه اين هم تأكيد است كه عرض شد در خلال تحدّي يك معجزهٴ ديگري هم مطرح است همين اخبار به غيب «معجز‌ةٌ أخريٰ» همين كه فرمود بعداً هم نمي‌توانيد «الي يوم القيامه» مثل اين بياوريد خودش اخبار به غيب است و معجزهٴ ديگر است.

 

٭ قرآن و رسالت انذار

﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾. اگر نتوانستيد مثل اين بياوريد _چه اينكه نمي‌توانيد بدانيد_ اين كتاب، كلام‌الله است.

 

٭ تفاوت زبان قرآن با زبان علوم حكمت و كلام

اين طرز يك تفكّر عقلي است، امّا تفكّر قرآني چون آميخته با هدايت است به سبك مدرسه سخن نمي‌گويد كه «لكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله». اين مي‌خواهد آن هدايت و ارشاد را به عنوان هدف تعقيب كند و نفرمود اگر نتوانستيد پس ايمان بياوريد.

 

٭ پايداري ايمان بيشتر انسانها بر اثر ترس از جهنم

اساس كار ترس از جهنّم است [و] اكثري مردم در اثر ترس از جهنّم ايمان مي‌آورند؛ البته اوحدي از انسانها «حبّاً لله» عبادت مي‌كنند، أوساط از مؤمنين هم «شوقاً إلي الجنّات الّتي تجري من تحتها الأنهار» عبادت مي‌كنند، ولي اكثري براي ترس از جهنّم است كه ايمان مي‌آورند؛ وگرنه آن همه فضايلي كه براي نماز شب ذكر شده است كمتر موفّق‌اند، امّا همه نماز صبح را مي‌خوانند. اين نماز صبح را براي ترس از جهنّم مي‌خوانند، اگر براي شوق بهشت بود آن همه فضايل كه براي نماز شب بود خُب، برمي‌خاستند، اكثري براي ترس از جهنّم است.

 

٭ سر حصر پيامبر اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) به عنوان «منذر» در قرآن

لذا قرآن كريم در عين حال كه رسولش را به عنوان بشير و نذير معرّفي مي‌كند [و] اين دو صفت را براي حضرت قائل است، اما در هيچ جا حضرت را به عنوان تنها مبشّر معرفي نمي‌كند، نمي‌فرمايد: «إن أنت إلاّ مبشّر» يا رسول خدا هم نمي‌فرمايد: «إن أنا إلاّ مبشّرٌ» امّا دربارهٴ انذار حصر شده است: ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾[15] يا ﴿إِنْ أَنتَ إِلاَّ نَذِيرٌ﴾[16] ؛ تو كارت فقط ترساندن است، با اينكه هم بشير است هم نذير؛ امّا دربارهٴ بشير بودن حصر نياورده، دربارهٴ نذير بودن حصر آمده: ﴿إِنْ أَنتَ إِلاَّ نَذِيرٌ﴾؛ چه اينكه در اوائل بعثت هم دستور داد فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِر﴾[17] برخيز [و] بترسان مردم را، نه «قُم فبشّر».

 

٭ شرط رسيدن به مقام انذار

آن هم انذار كار هر كسي نيست كه انسان بتواند ديگران را از جهنّم بترساند. ممكن است موعظه كند، سخنراني كند، كتاب بنويسد، اما آن هنر را داشته باشد كه ديگري را بترساند، اين كار هر كسي نيست تا انسان خود نترسد و نشانهٴ ترس در هستي او نباشد، حرفش در ديگران اثر رعب نمي‌آورد ﴿قُمْ فَأَنذِر﴾ الآن اگر كسي از اين در وارد بشود، بگويد يك ماري اينجاست، ولي حالش حال عادي باشد كسي نمي‌ترسد، امّا اگر سراسيمه و وحشت‌زده با چهره زرد و مرعوب وارد بشود خُب، بالأخره حرفش در ديگران اثر مي‌گذارد.

مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) و ديگران نقل كرده‌اند كه رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي سخن از جهنّم به ميان مي‌آمد «تُحمرّ وجنتاه»[18] ؛ وقتي مي‌خواست سخن از قيامت و آتش بگويد تمام صورتش سرخ مي‌شد؛ اين پيداست كه آتش را دارد مي‌بيند حرف او البته در مردم اثر دارد.

 

٭ ترس از جهنم مقدمه‌اي براي عبادت عاشقانه

لذا اساس كار ترس است [و] وقتي انسان با ترس مؤمن شد كم‌كم شوق بهشت در او پيدا مي‌شود، كم‌كم ممكن است درجات عاليه «حبّاً لله» پيدا بشود، ولي اولين لحظه براي تودهٴ مردم، ترس از جهنّم است.

 

٭ رسالت عالمان ديني، ترساندن مردم از مهر الهي

و كاري هم كه به عهدهٴ علماست همان ترساندن است؛ لذا در همان آيهٴ معروف «نفر» فرمود: ﴿لَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِم﴾[19] اينها بيايند در حوزه‌ها عالم بشوند فقيه بشوند كه مردم را بترسانند؛ نه براي مردم سخنراني بكنند نه درس بگويند، نه كتاب بنويسند، اينها همه وسيله است بيايند فقيه بشوند كه مردم را بترسانند. خُب، تا خود انسان از جهنّم نترسد كه آن هنر را ندارد كه انذار كند اگر گفتند علما ورثهٴ انبيايند و اگر انبيا كارشان انذار است، وقتي علما وارثان انبيا خواهند بود كه بترسند و بتوانند بترسانند، آن هنر را داشته باشند [و] آن هنر نصيب هر كس نيست هر گوينده يا هر نويسنده‌اي آن هنر را ندارد كه مردم را از آتش بترساند. علي‌ايّ‌حال اساس كار براي تودهٴ مردم در ابتداي امر ترس از آتش است، بعدها كه راه افتادند خيلي از فضايل به روي اينها گشوده مي‌شود.

 

٭ وجود فعلي بهشت و جهنم

لذا فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ﴾ كدام نار؟ هم آن نار آماده است؛ همين الآن آماده است؛ چون جهنّم الآن موجود است بهشت الآن موجود است؛ طبق روايات معتبري كه هست[20] و آيات هم شهادت مي‌دهد كه بهشت و جهنّم الآن موجود است: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ الآن آماده است.

 

٭ مراد از «وقود» در قرآن

كدام نار؟ آن ناري كه وقودش مردم‌اند با سنگها. وقود چيست؟ آن سنگ چخماق كه اگر مي‌زدند آتش از آن جرقّه مي‌زد، آن را مي‌گويند «وقود» كه آتش از درون او مي‌جوشد، آتش‌گيره كه به وسيله اين آتش مشتعل مي‌شود، آن را مي‌گويند «وقود» وقود جهنّم خود مردم‌اند؛ يعني اگر يك ضربه‌اي بر اين انسان وارد شود از درون او آتش مي‌جوشد اين را مي‌گويند وقود. وقود يعني آتش‌گيره.

 

٭ بيان اشتعال كافران با زبان مثل

مرحوم اميني (قدّس الله سرّه الشرّيف) در كتاب شريف الغدير از كتاب «زين الفتي في شرح سورهٴ هل اتي» اين جريان را نقل كرد كه، نه تنها دومي گفت «لو لا عليٌّ لهلك» بلكه سومي هم اين سخن را داشت[21] . در آن بخش از اين كتاب «زين الفتي» نقل مي‌كند كه در زمان سومي، كسي از راه دور يا نزديك آمده و جمجمهٴ سر كافري را از كنار يك گور برداشت آمد به عثمان گفت: مگر نه آن است كه شما مي‌گوييد كافر بعد از مرگ در قبر مي‌سوزد و معذّب است؟ گفت: بله. گفت: اين جمجمهٴ سر يك كافر است و از قبر برداشته‌ام و اين سر سرد است و گرم نيست و آتشي ندارد. عثمان گفت: ابي الحسن (سلام الله عليه) را احضار كنيد. فرستادند حضور امير المؤمنين (سلام الله عليه)، حضرت را احضار كرد. ديگران به حضور حضرت مي‌رفتند [و] مي‌دانستند كه حضرت مثل كعبه است كه «تؤتيٰ و لا تأتي»[22] ولي اين احضار كرد. وقتي امير المؤمنين (سلام الله عليه) آمد، عثمان به اين شخص گفت «أعد المسأله»، آن سؤال را تكرار بكن، اين شخص سؤال را تكرار كرد كه اين سر، سرِ مثلاً يك كافر است و از قبر گرفته شد و گرم نيست و آتشي ندارد.

حضرت بياني فرمود كه خلاصه آن با يك توضيح كوتاه اين است كه فرمود: شما زند و مسعار را حاضر كنيد (زند و مسعار همان وسيلهٴ آتش‌گيري كه صحرانوردها داشته‌اند، همين سنگ چخماقي كه بيابان‌نشينان) داشتند. فرمود: اين آتش‌گيره‌ها و اين سنگ آتش را وقتي شما نگاه مي‌كنيد، سرد است [و] آتشي ندارد امّا اين دو را كه به هم زديد آتش از درونش مي‌جوشد؛ فرمود: اين سنگ سرد است، اگر چيزي به او برسد از درون او آتش مي‌جوشد. فرمود: اين كافر، اين سر، اين جمجمه و اين استخواني كه تو مي‌بيني اين بله، مثل سنگ چخماق است خداي سبحان در آن نشئه اگر اثري بر او وارد كند از درون او آتش مي‌جوشد پس انسان به همراه خودش آتش حمل مي‌كند [كه] اين را مي‌گويند «وقود».

٭ شواهد قرآني و روائي بر وجود فعلي بهشت و جهنم

و اين جهنّم الآن موجود است. بياني از امام رضا (سلام الله عليه) هست كه جنّت و نار الآن مخلوق‌اند[23] . محقّقين ما فرموده‌اند جهنّم و بهشت الآن مخلوق‌اند، مرحوم خواجه در متن تجريد، مرحوم علاّمه در شرح تجريد مرحوم شيخ بهايي در اربعين و نوع محقّقين اسلامي و امامي معتقدند كه جهنّم و بهشت الآن موجود است.

 

٭معرفي انسان تبهكار به عنوان آتش گيرهٴ جهنم در قرآن

جهنمي كه وقودش خود انسان است منتها اگر دست الهي در آن عالم به اين سر برسد شعله‌ور مي‌شود. مشابه آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[24] پس گذشته از اين كه جهنّم هست و بالفعل موجود است وقود نار خود انسان است.

﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ اين وقود كه مردم‌اند در بعضي از آيات ديگر مشخّص شد كه فرمود: آل فرعون وقود نارند [كه] به عنوان نمونه آنها را به عنوان وقود معرّفي كرده است: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾[25] در آن قسمت فرمود اينها وقود نارند: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾.

 

٭ مراد از «حجاره» در آيه

اين «حجارة» ظاهراً همان سنگهايي است كه از آن بت تراشيدند؛ چون ﴿إِنَّكُم وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[26] ؛ يعني عابد و معبود اينها حصوها و سنگها و سنگ‌ريزهٴ جهنّم‌اند: ﴿إِنَّكُم وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾.

 

٭ نحوهٴ بشارت خداي سبحان به مؤمنان

آن گاه به دنبال اين جريان مؤمنين را ذكر كرده است كه اگر كسي انديشيد و روي اين برهان عقلي نتيجه گرفت كه اين كتاب، كلام‌الله است و ايمان آورد خداي سبحان به او بشارت مي‌دهد: ﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾[27] هر وقت به بهشتيان يك ميوه جديدي بدهند، مي‌گويند «اين ميوه را ما قبلاً در دنيا خورديم» يعني اين اعمال صالح، اين صوم و صلات، اين عباداتي كه اينجا انجام مي‌دهد وقتي در قيامت به صورت ميوه‌هاي بهشت ظهور مي‌كند، اين شخص مي‌گويد «من قبلاً اين را چشيده‌ام» اين بحثش ـ به خواست خداي سبحان ـ در آيهٴ بعد خواهد آمد.

 

٭ محور تحدّي

٭ تحدّي جهاني خداي سبحان

عمده اين است كه، اگر چنانچه قرآن مخالفين را به مبارزه دعوت كرده است محور مبارزه را مشخّص كرد، به مخالف گفت «مثل قرآن بياور». در چه چيزي مثل قرآن بياورد؟ اگر تنها به اعراب جاهلي مي‌گفت مثل قرآن بياور، انسان احتمال مي‌داد كه مثل قرآن، از نظر فصاحت و بلاغت و امثال ذلك است. امّا اين تحدّي قرآن، مثل دعوت قرآن؛ جهاني است اگر دعوت قرآن جهاني است كه ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[28] يا ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[29] يا ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[30] اگر براي كلّ بشريت است در كل زمان تحدي او هم براي كل بشريت است در كل زمان. بشرهاي غير عرب كه عربي عادي را نمي‌فهمند تا بگويند تا چه رسد به عربي‌اي مثل عربي قرآن.

 

٭ سرّ عدم اختصاص تحدّي قرآن به فصاحت و بلاغت

پس خداي سبحان آنها را با فصاحت و بلاغت و اسلوب ادبي و عربي تحدّي نكرد. چون تحدّي‌اش جهاني است، به هر عالم و متخصص مي‌گويد: در هر رشته‌اي كه توانمندي قرآن در همان رشته بهتر از تو سخن گفت، تو مثل آن بياور؛ لذا تحدّي قرآن، گاهي به علم است، گاهي به آورندهٴ قرآن است، گاهي به اخبارات غيبي اوست، گاهي به هماهنگي سراسر اين آيات شش هزار و خرده‌اي است كه در طي بيش از بيست سال نازل شده است؛ بدون اينكه هيچ ناموزوني در او پيدا بشود و مانند آن، كه تك تك اين مبادي تحدّي كه محور مبارزه است بايد بحث بشود.

قرآن مي‌گويد مثل اين كتاب بياوريد در چه چيزي مثل اين باشد؟ در عربي بودن؟ اين را كه به عجميها نمي‌شود گفت شما مثل قرآن بياوريد، يك انسان عجمي نمي‌تواند مثل يك عربي ساده بياورد چه رسد مثل قرآن. اگر دعوت قرآن عالَمي است [و] تحدي او هم عالمي است، معلوم مي‌شود محور تحدي و دعواي مبارزه تنها فصاحت و بلاغت و علوم ادبي نيست.

 

٭ نمونه‌اي از تحدّي به علم در قرآن

در سورهٴ «نحل» تحدّي به علم كرده است، فرمود: اين كتاب همهٴ حقايق را داراست. آيهٴ 89 سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَي هؤُلاَءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ اين خصوصيّت قرآن است آن گاه در موقع تحدي مي‌فرمايد شما هم كتابي مثل قرآن بياوريد كه ﴿تبياناً لكلّ شيء﴾ باشد. هيچ چيزي كه در سعادت انسانها نقش دارد نيست مگر اينكه قرآن كريم به أحسن وجه بيان كرده است، شما هم يك كتاب اين‌چنين بياوريد ولو مطالبش را به زبان فارسي بيان كنيد، ولي مطلبش در سطح مطالب قرآن باشد؛ ولو به زبان ديگر بيان كنيد، ولي معارفش در سطح معارف قرآن باشد؛ چون وقتي قرآن كريم براي هدايت غير عرب هم آمده، آنها را هم به مبارزه دعوت مي‌كند، ديگر نمي‌شود گفت كه عجميها را دعوت كرده [كه] مثل قرآن با فصاحت و بلاغت سخن بگويند، نه به غير عرب مي‌فرمايد شما كتابي و كلامي در سطح معارف قرآن بياوريد. ﴿نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[31] .

اگر دربارهٴ تورات موساي كليم (عليه السلام) فرمود: ﴿تَفْصِيلاً﴾ آنجا سخن از ﴿مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[32] است، با «من» تبعيضيّه فرمود، نه «فصيلاً لكلّ شيء» قرآن كه مهيمن بر همهٴ كتب آسماني است، هيمنه و سيطره و سلطه دارد، اوست كه ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ هيچ چيزي در سعادت بشر نقش ندارد مگر آنكه قرآن كريم بيان كرده است، «اجمالاً أو تفصيلاً» ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ وَهُدي وَرَحْمَةً وَبُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ﴾[33] اين تحدي به علم است.

 

٭ ردّ افترا به پيامبر اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) در آموختن قرآن

عده‌اي گفتند اين كتاب را شما از فلان آهنگر رومي كه چند صباحي در مكه مغازه داشت و كارگر بود و كار آهنگري داشت از او آموختيد. اين را در همين سورهٴ «نحل» فرمود: شما اگر درست بينديشيد اين تهمت را روا نمي‌داريد؛ براي اينكه آن زباني كه شما به پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نسبت مي‌دهيد، آن عجمي است و اين عربي مبين است [و] با هم خيلي فرق دارد. سورهٴ «نحل» آيهٴ 103 اين است كه ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ﴾؛ خودش گرچه مكتب نرفت، امّا اين آهنگر رومي كه در مكّه مغازه دارد، اين حرفها را به او آموخت قرآن كريم مي‌فرمايد: آن گوينده خود از زبان عربي متعارف عاجز است چه رسد به عربي مبين: ﴿إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾[34] اين زبان به قدري وسيع است كه خصوصيّات همهٴ زبانها را تبيين مي‌كند و هيچ زباني نيست كه خصوصيّات عربي را بتواند بيان كند.

 

٭ توصيف ﴿عربيّ مبين﴾ در روايات

در روايات عربي مبين به اين وصف تفسير شده است. مبين، يعني «يُبيّن الألسُن ولا تُبيّنهُ الألسُن»[35] ؛ عربي مي‌تواند همهٴ زبانها را به خوبي ترجمه كند امّا زبانهاي ديگر اين توان را ندارند كه مزاياي عربي را تبيين كنند؛ ناچارند كه چند كلمه را، چند جمله را كنار هم بگذارند تا مفاد يك جملهٴ عربي را بيان كنند، قهراً آن لطائف در زير دست و پاي اين خلل و فرج مي‌ريزد. عربي مبين است، يعني هر كسي هر مطلبي داشته باشد با عربي مي‌تواند بيان كند و امّا آن لطائف و معارفي كه با عربي بيان شده است، با زبانهاي ديگر بيان نمي‌شود يعني با كلمات بسيط ادا نمي‌شود ناچار با كلمات تركيبي بايد ادا بشود كه خيلي از معارف مي‌افتد؛ لذا انسان بعد از مرگ عربي سخن مي‌گويد؛ زبان اهل بهشت عربي است و داوود پيغمبر (سلام الله عليه) كه سخنگوي خداست و خوانندهٴ بهشتيان است [و] خطيب اهل جنّت است و قاري اهل جنّت است با عربي براي مردم پيام خداي سبحان را مي‌خواند اين را در نهج‌البلاغه ملاحظه مي‌فرماييد كه امير المؤمنين در وصف داوود (عليهما السّلام) فرمود: او قاري اهل جنّت است[36] ؛ خوانندهٴ بهشتيهان است. او به عربي مي‌خواند. او آيات قرآن را مي‌خواند [و] پيام خداي را كه مي‌رساند با عربي مي‌رساند [و] اصولاً كلام اهل جنّت عربي است، پس اين يك نحو تحدّي كه تحدّي به علم است.

 

٭ تحدّي به آورندهٴ قرآن

امّا تحدّي به آورند‌ه‌اش همان است كه در سورهٴ «يونس» ديروز بيان شد كه خود رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من چندين سال در بين شما بودم: ﴿لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ كه ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[37] فرمود: من عمري را در بين شما گذراندم اهل نوشتن نبودم، اهل خواندن نبودم، اهل اين گونه از بحثها ومسائل نبودم، شما اگر درست بينديشيد، مي‌بينيد كه اين سخنان، سخنان من نيست يك امّي اين‌چنين سخن نمي‌گويد اين هم تحدي به آورنده است كه بحثش قبلاً گذشت.

 

٭ نحوهٴ تحدّي به هماهنگ و موزون بودن سراسر آيات قرآن

امّا تحدي به هماهنگي وموزون بودن سراسر آيات قرآن، اين هم همان آيهٴ معروف است كه؛ ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[38] .

٭ تحدّي خداي سبحان از طريق قياس استثنايي

اين هم به عنوان يك قياس استثنايي است؛ اگر اين كتاب كلام‌الله نبود، حتماً بين آياتش يك اختلاف و ناهماهنگي يافت مي‌شد «ولكنّ التالي باطل، هيچ ناهماهنگي نيست؛ زيرا همهٴ آيات متشابه و همگون هم‌اند كه بعضي مصدّق بعض ديگر است [و] چون تالي باطل است مقدم هم مثل اوست. اين هم بايد يك بحثي جدا بشود كه تلازم مقدم و تالي اثبات بشود و بطلان تالي هم بيان بشود؛ چون تحدي قرآن است. فرمود: شما كتابي مثل قرآن بياوريد يكدست و هماهنگ كه هيچ گوشه‌اش با گوشهٴ ديگر مخالف نباشد. ﴿َوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾[39] اين مقدم ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[40] اين تالي «لكنّ التالي باطل» چرا؟ چون ﴿للَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[41] خداي سبحان بهترين سخن را تنزل داده است كه سراسرش شبيه هم است هماهنگ هم است، همه به هم انثناء دارند. سراسر اين كتاب مثاني است.

 

٭ وجه تسميه «تثنيه»

تثنيه را كه تثنيه مي‌گويند؛ براي اينكه دومي به اولي انثنا و انعطاف دارد، اولي هم به دومي انثنا و انعطاف دارد، نظير اين هلاليها كه روي اين ديوارها هست. دو تا ستوني كه هيچ ارتباطي با هم ندارند جا براي تثنيه نيست. وقتي كسي مي‌خواهد تثنيه ببندد نمي‌گويد آن فلز با اين پتو اثنان‌اند، مگر يك جامعي باشد كه هردو چون جسم‌اند و مانند آن. اصولاً تثنيه كار كسي است كه دو هماهنگ را كنار هم منثني و منعطف مي‌كند. اگر دو شيء نسبت به هم گرايش و انعطاف و انثناء نداشته باشند جا براي تثنيه نيست يك بيگانه را با بيگانه ديگر كنار هم نمي‌سنجند، نمي‌گويند اينها اثنان هستند. مگر يك جامعي بين آنها باشد.

 

٭ استثنا داشتن سراسر قرآن

ادّعاي خداي سبحان اين است كه سراسر قرآن انثناء دارد: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾؛ سراسر اين كتاب شبيه هم‌اند، همه به حق دعوت مي‌كنند، همه به عربي مبين‌اند، همه فصيح‌اند، همه بليغ‌اند و مانند آن.

و همه هم به هم انثنا دارند و گرايش دارند نه تنها اختلاف ندارند، بلكه هماهنگ‌اند. نه تنها هيچ آيه‌اي عليه آيهٴ ديگر دلالت ندارد، بلكه هر آيه‌اي آيهٴ ديگر را تأييد مي‌كند؛ پس ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾ اين مقدم ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[42] اين تالي «لكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله».

 

٭ چگونگي تلازم بين مقدم و تالي در اين قياس استثنايي

امّا تلازم مقدم و تالي براي اين است كه يك كسي كه در طيّ بيش از بيست سال حوادث تلخ و شيرين [برايش] پيش مي‌آيد؛ گاهي در جنگ است، گاهي در صلح است، گاهي در هجرت است، گاهي در حال فرار است، گاهي در حال حمله است؛ در هر حال سخن مي‌گويد و تمام اين سخناني كه در طي اين بيش از بيست سال فرمود همه يكدست است و هرگز تجديد نظر پيدا نشده است؛ در حالي كه هيچ عالمي نيست كه در طي ترقيّات علمي برايش تجديد نظر پيدا نشود و گذشتهٴ خود را جبران نكند و قرآن كريم آن آياتي كه در اول بعثت نازل شد، با آن آياتي كه در آخر بعثت ـ به هنگام ارتحال حضرت ـ نازل شد يكدست بود.

 

٭ عدم اختلاف در سراسر قرآن

اين‌چنين نيست آياتي كه بعداً آمده كامل‌تر از آيات قبلي باشد. دانشمندان بشري اين‌چنين است كه در طي بيست سال ترقي دارند تحول دارند تجديد نظر دارند بالاتر مي‌آيند [و] حرفهاي عميق‌تر مي‌زنند، امّا قرآن اين‌چنين نيست، آياتي كه بعد از بيست سال آمده با آياتي كه در اول بعثت آمده سطح يكي بالا باشد [و] يكي پايين باشد، اين‌چنين نيست. طبع بشر اين است، خاصّهٴ بشر متحوّل و متكامل اين است كه در طي بيست سال حرفهاي متفاوتي دارد؛ يكي بالاست [و] يكي بالاتر، امّا قرآن يكدست است. نه اختلاف در سطح مطالب قرآن است و نه اختلاف در بدنه مطالب قرآن كه يكي ديگري را نقض كند؛ نه از نظر درجه اينها با هم اختلاف دارند كه يكي خيلي بلند باشد [و] يكي نازل، چون همه برجسته‌اند و نه از نظر محتوا يكي مناقض ديگري است كه يكي ديگري را طرد كند و با او سازگار نباشد؛ پس كتابي است يكدست و اگر اين كتاب يكدست است كتاب بشر نيست؛ چون طبع بشر در تحول است و موجود متحول كلماتش هم متحول است و كلمات متحول ناهماهنگ است؛ ولو از نظر اختلاف سطوح، ولو كسي نتواند بگويد گذشته با آينده مناقض است ولي سطح آنها فرق مي‌كند. شما ببينيد در نوشته‌هاي فقها، علما، مفسّرين و حكما آنها كه در اوايل تأليفاتشان دست به قلم زده‌اند، با آنها كه در اواخر نوشته‌اند خيلي فرق دارد.

اين طور نيست كه انسان تحول نكند و در يكجا بماند. انسان متحول است و كلام انسان متحول هم متحول، قهراً همگون و همسان نخواهند بود، ولي قرآن اين‌چنين نيست سراسر يكدست و يكنواخت [است]. عمق آيات مكّي به اندازهٴ عمق آيات مدني است.

 

٭ نتيجهٴ قياس

پس هيچ اختلافي در سراسر قرآن نيست؛ نه اختلافي كه يكي ديگري را نقض كند و نه اختلافي كه يكي بر ديگري بچربد و رجحان داشته باشد. اين هم تحدي به هماهنگي است، و اگر كسي در كلام‌الله بودن اين كتاب شك دارد، كتابي هماهنگ مثل اين كتاب بياورد؛ چون تالي باطل است «فالمقدّم مثله».


[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[3] ـ مجمع البيان، ج1، ص157.
[4] ـ كشاف، ج1، ص98.
[5] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[6] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.
[7] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[8] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[9] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[10] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[11] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[12] ـ سورهٴ فرقان، آيات 4 ـ 5.
[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[14] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[15] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 65.
[16] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 23.
[17] ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 2.
[18] ـ آمالي مفيد، ص211، (تحمر وجنتاه و يذكر الساعة و قيامها حتي كأنّه منذر جيش).
[19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[20] ـ بحارالانوار، ج4، ص4.
[21] ـ الغدير، ج8، ص214.
[22] ـ وسائل الشيعه، ج11، ص32 «قال رسول الله (صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) ياعلي انت بمنزلة الكعبة تؤتي ولا تأتي».
[23] ـ بحارالانوار، ج8، ص119.
[24] ـ سورهٴ همزه، آيات 6 ـ 7.
[25] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 11.
[26] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 98.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[28] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[29] ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 31.
[30] ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 36.
[31] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[32] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 145.
[33] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[34] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 103.
[35] ـ كافي، ج2، ص632.
[36] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 160.
[37] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 16.
[38] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[39] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[40] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[41] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[42] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo