< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/06/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آیه 25 سوره بقره

 

﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾

اصول دين و انذار و تبشير در آيات (21 ـ 25)

قرآن كريم بعد از بيان يك حقيقت ديني از قبيل توحيد يا نبوّت يا معاد، نتيجهٴ ايمان و عدم ايمان را هم ذكر مي‌كند كه اگر كسي ايمان نياورد به چه كيفري گرفتار مي‌شود و اگر كسي ايمان آورد از چه پاداشي برخوردار مي‌شود كيفر تبهكاران را در آيهٴ قبل بيان كرد الآن پاداش مؤمنان را ذكر مي‌كند.

٭ موارد گوناگون بشارت به مؤمنان

مي‌فرمايد به كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به ‌آنها بشارت بده مورد تبشير عبارت از بهشتي است كه زير درختهاي آن بهشت، نهرهايي روان است به اين چند امر آنها را بشارت بده: اول اينكه، چندين جنّت و بوستان براي آنهاست و زير همهٴ آنها نهر جاري است؛ دوم اينكه، هر وقت از آن جنّت ثمري به اينها رسيد، مي‌گويند: «اين هماني است كه ما قبلاً بهره برديم»؛ سوم آن است كه، ميوه‌هاي مشابه و هماهنگ به اينها داده مي‌شود؛ چهارم اين است كه، همسران مطهّر دارند؛ پنجم آن است كه، اينها جاودانه در بهشت مي‌مانند مضمون پنج‌گانهٴ اين آيه را به مؤمنين بشارت دهيد؛ يعني مورد بشارت همهٴ اين خصوصيّات است تنها به اصل بهشت بشارت نيست، بلكه با همهٴ اين خصوصيّات تبشير محقّق است اگر اين خصوصيّات، اوصاف بهشت است، خداي سبحان مي‌فرمايد: مؤمنين را به بهشتي كه داراي اين خصوصيّات است بشارت بدهيد؛ يعني هر يكي از اين اوصاف مي‌تواند مورد بشارت باشد؛ خلودش مي‌تواند مورد بشارت باشد داشتن همسراني كه خدا اينها را مطهّر كرده است [و] اينها تطهير شدهٴ الهي‌اند، نه تنها طاهرند، بلكه مطهّر «من عندالله» هستند، بشارت است؛ هماهنگ بودن اين ميوه‌ها و همسان‌بودن آنها بشارت است و اينكه هر وقت ميوه‌اي نصيب اينها شد، اينها مي‌گويند: «اين هماني است كه قبلاً به ما دادند» اين هم بشارت است؛ چه اينكه روان‌بودن نهر زير آن بهشت هم بشارت است.

٭ مجازي بودن اسناد جريان آب به «نهر»

در اين كريمه مطالبي كه هست بعضي در حدّ متوسّط است، بعضي مقداري قابل دقّت است؛ گرچه همهٴ معارف قرآن دقيق است، امّا خُب درجاتش يكسان نيست اسناد جريان به نهر اسناد الي ماهوله نيست اينكه مي‌گويند: «نهر جاري است»؛ يعني آبش جاري است وگرنه نهر كه بستر آب است، او جاري نيست رودخانه جاري نيست [بلكه] رود جاري است، منتها اسناد جريان به نهر وقتي صحيح است كه آب فراوان داشته باشد اگر يك مقدار مختصري در نهر آب باشد، نمي‌گويند نهر جاري است اگر آب فراوان بود كه ظرفيت نهر را پر كرد، آن‌گاه انسان مي‌تواند بگويد: نهر روان است. اسناد جريان به نهر وقتي روا است كه آب فراواني داشته باشد؛ وگرنه اگر رودخانه‌اي مقداري آب از تهش بگذرد نمي‌گويند، نهر جاري است، پس اسناد جريان به نهر مصحّح مي‌خواهد و آن فراوان بودن آب است كه ﴿تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾؛ يعني «تجري من تحتها مياه الأنهار»، نه خود «انهار».

٭ تجسم اعمال صاحلان در بهشت

٭ كلام بهشتيان در اعطاي ميوه‌هاي بهشتي

عمده اين نكته است كه، قرآن در اينجا چه اصراري دارد كه بفرمايد هر وقت از ميوه‌هاي بهشت به بهشتيان دادند، اينها مي‌گويند «اين همان است كه قبلاً به ما دادند» اين را براي چي مي‌گويند؟ اين به عنوان شكر است [و] از اين گفتن لذّت مي‌برند و خداي سبحان از اين جمله چه منظوري دارد؟ اين را هم مي‌خواهد به عنوان بشارت ذكر بكند؟ چرا هر وقت به بهشتي ميوه مي‌دهند مي‌گويد: «اين هماني است كه ما قبلاً بهره برديم»، چرا او مي‌گويد؟ اين به عنوان حمد خداست؟ و خداي سبحان اين مسئله را به عنوان يك قضيّهٴ كلّيه كه همواره اينها اين سخن را دارند، چرا نقل مي‌كند منظورشان چيست؟

يك سلسله اموري مربوط به ميوه‌هاي بهشت است آنها را خداي سبحان يكي پس از ديگري ذكر فرمود، سرّ آنها روشن شد؛ مثلاً فرمود: ميوه‌هاي بهشت هرگز تمام نمي‌شوند خُب اين يك نحوهٴ بشارت است. بهشتيان اگر بخواهند از ميوه‌هاي درخت استفاده كنند رنج و زحمتي ندارد [بلكه] به مجرّد ارادهٴ ميوه براي آنها حاصل مي‌شود اين يك نحوهٴ بشارت است. هر وقت از ميوه‌اي استفاده كردند، فوراً جاي او روييده مي‌شود «اين هم يك نحوهٴ بشارت» اينها را انسان مي‌فهمد، امّا اين جمله چه تبشيري است و چرا بهشتيان هميشه اين جمله را مي‌گويند [كه] هر وقت به آنها ميوه دادند مي‌گويند: «اين هماني است كه ما قبلاً خورديم» اين را براي چي مي‌گويند؟ ﴿كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا﴾ به عنوان يك قضيهٴ موجبه جزئيه نيست، به عنوان يك قضيه موجبه كليه است؛ يعني هميشه اين را مي‌گويند خُب، براي چه چيزي مي‌گويند؟ اگر گفته شد «كلّما طلعت الشمس فالنهار موجود» اين يك قضيهٴ موجبه كليه است؛ يعني هر وقت آفتاب طلوع كرد روز است. اينجا هم به عنوان يك قضيه كليه بيان كرد فرمود: هر وقت از ميوه‌هاي بهشت اينها را متنعّم كردند، اينها مي‌گويند: «ما قبلاً اين ميوه را خورديم» چرا مي‌گويند؟ بار اول و دوم گفتنش خُب، براي اين است كه تازگي دارد، امّا سخن از خلود بهشتيهاست. بهشتيها كه مخلّدند، هر وقت در طيّ اين مراحل نامحدود وقتي به اينها ميوه دادند، مي‌گويند: «اين همان است كه ما قبلاً خورديم»، نه مثل آن است. اگر بهشت «دار»ي است «لا انقطاع لها» ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾[1] و جاويد و ابدي است و اگر انسان در اين مراحل نامحدود همواره از ميوه‌هاي بهشت بهره مي‌برد چرا در اين مراحل نامحدود هر وقتي كه ميوه مي‌خورد مي‌گويد: «اين همان است كه ما قبلاً داشتيم» حالا ثمر، گاهي فواكه است؛ گاهي «فرش» و «بُسط»[2] است كه فرمود: ﴿فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ﴾[3] ؛ وقتي فر‌شهاي بهشت را خداي سبحان معرفي مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾[4] ؛ يعني آستر اين فرش، حرير است «بطائن» جمع بطانه، بطانه آستر [است]؛ مثل «ظهائر» كه جمع ظهاره است و ظهاره؛ يعني ابره[5] . فرمود آستر اين فرشها استبرق و حرير است امّا ابرهٴ فرش چيست؟ در دنيا چيزي نيست كه بتواند ابرهٴ فرش باشد؛ لذا بيان نفرمود؛ چون هيچ نخي و هيچ پارچه‌اي و هيچ رشته‌اي در دنيا بالاتر از حرير و استبرق نيست، آن عالي‌ترين پارچه‌ها حرير و استبرق است فرمود: آنكه عالي‌ترين پارچه‌هاست، آن تازه آستر فرش بهشت است كه روي خاك است؛ چون فرش يك آستري دارد كه روي زمين است و يك ابره‌اي دارد كه نقشي دارد و هنري روي آن اعمال شده است و ارزش مهم فرش هم مال ابرهٴ اوست، نه مال آستر او فرمود: آسترش _كه روي خاك است_ از استبرق و حرير است، امّا حالا ابرهٴ او چيست خدا مي‌داند همهٴ اينها را بيان كرد، اينها هم روزي است، اين‌چنين نيست كه رزق فقط ميوه و امثال ميوه باشد فرمود: هر وقت به اينها ميوه دادند، اينها مي‌گويند: «اين همان است كه قبلاً به ما دادند، اين را براي چه چيزي مي‌گويند» اگر بهشت دائمي است _«كما هو الحقّ»_ و اگر در اين مراحل نامحدود و جاودانه انسان از انواع ثمار استفاده مي‌كند و اگر روزي بهشت تنها خوردن نيست و مانند آن، بلكه هر چه كه جزء لذائذ انسان، به روحش يا به جسمش برگردد به عنوان غذاهاي بهشتي در اختيار اوست چرا هر وقت به بهشتي يك چيزي دادند مي‌گويد: اين همان است كه ما قبلاً يافتيم.

٭ مراد از ﴿مِنْ قَبْلُ﴾ در آيه محل بحث

اگر ما هيچ راهي نداشتيم كه اين ظاهر را حفظ بكنيم، آن‌گاه بر اساس تفسير بعضي از مفسّران مي‌گوييم: ﴿هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾؛ يعني «هذا كالّذي رزقنا» از باب تشبيه است با حذف حرف تشبيه و مانند آن، كه اين نعمتهايي كه خدا به ما داد، مثل آن است كه ما در دنيا ديديم[6]

٭ ميوه‌هاي بهشتي، ظهور و تجسم عقايد اخلاق و اعمال آدمي در دنيا

اولاً _همان طوري كه در بحث قبل عرض شد_ خيلي از نعمتها در بهشت است كه نمونه‌اش در دنيا نيست. ابرهٴ فرشهاي بهشت نمونه‌اش در دنيا نيست. كه آسترش فقط استبرق و حرير است، ابره‌اش چيست خدا مي‌داند! خيلي از نعمتهاي بهشت است كه نمونه‌اش در دنيا نيست و خيلي از فرشهاي استبرق‌بافت است كه اصلاً اين طبقهٴ محرومي كه اهل بهشت‌اند، نديدند تا روي آن راه بروند و روي او بنشينند اگر چنين فرشي به يك انسان محرومي دادند، اين كه نمي‌گويند: «همان است كه من در دنيا رويش نشسته بودم» خيلي از فرشها را او اصلاً نديد [و] به اين فكر نبود تا بگويد: اين همان است كه من قبلاً در بهشت ديدم. اگر ما نتوانستيم ظاهر اين آيه را حفظ بكنيم، نيازي به تشبيه و تكلّف حذف حرف تشبيه و مانند آن نيست. اگر قرآن كريم عمل را زنده مي‌داند و مي‌گويد: هر انسان هر چه كرد مي‌بيند، نه نتيجه را مي‌بيند [بلكه] متن عمل را مي‌بيند: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً﴾[7] ؛ انسان هر چه كرد مي‌بيند، متن عمل را مي‌بيند، نه نتيجهٴ عمل را اگر متن عمل را مي‌بيند و اگر خود انسان جاويد و مخلّد است و اگر متن عمل هم جاويد و مخلّد است و اگر بهشت را عمل مي‌سازد و اگر ميو‌ه‌هاي بهشت از عمل ظهور مي‌كند؛ پس انسان هر بار كه ميوه‌اي نصيبش مي‌شود، مي‌داند اين از متن عملي است كه خداي سبحان در دنيا به او اعطاء كرده است و توفيق انجام آن را داد اينكه مي‌گويد اين همان است كه قبلاً به ما دادند؛ يعني عين عملي كه خداي سبحان توفيق آن را به ما داد امروز به صورت ميوه درآمد.

٭ ثناي حق تعالي توسط مؤمنان به خاطر وفاي به وعده

و امّا چرا هميشه اين حرف را مي‌زند؟ چرا هميشه اين سخن را دارد؟ خُب، يك بار گفت، بس است، اين مثل حمد است كه انسان در برابر هر نعمت بايد خدا را شكر كند؟ دربارهٴ حمد اين آمد كه وقتي بهشتيان از نعمتها متنعّم مي‌شوند حمد مي‌كنند اين جا دارد انسان در برابر هر نعمت حمد كند امّا چرا در برابر هر نعمت مي‌گويد اين همان است كه قبلاً به ما دادند؟

اين هم به منزلهٴ يك نحوهٴ ثناي حق است كه خداي سبحان به وعده‌اش وفا كرد، فرمود: هر چه امروز كردي، فردا عينش را مي‌بيني، ما الآن داريم مي‌بينيم. به ما فرمود: هر چه كردي عينش را مشاهده مي‌كني، ما الآن داريم مشاهده مي‌كنيم: ﴿هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾.

٭ تأدب بهشتيان در مقام شكر گزاري

و آن‌گاه اين هم يك تأدّبي است براي بهشتيان، نمي‌گويند خدا را شكر مي‌كنيم كه به اعمال ما پاداش داد ما عمل كرديم به عمل ما پاداش داد نه، مي‌گويد: خدا را شكر مي‌كنيم كه در دنيا توفيق عمل داد [و] در آخرت توفيق بهره‌برداري از ثمرهٴ عمل. نمي‌گويند اين نتيجهٴ كاري است كه ما كرديم مي‌گويند اين همان است كه قبلاً به ما دادند: ﴿كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾. اينكه امروز به صورت ميوه است، ديروز به صورت نماز بود كه روزي ما بود نماز را خدا در دنيا روزي ما كرد و توفيق آن را داشتيم، امروز به صورت ميوه درآمده، يا زكات را خدا در دنيا روزي ما كرد، امروز به صورت اين «فُرش مرفوعة» درآمده و مانند آن. نمي‌گويند ما اين كار را كرديم مي‌گويند: «ما رُزقنا»؛ يعني خدا روزيِ ما كرد، هرگز به خود نسبت نمي‌دهند، نمي‌گويند ما اين كار را در دنيا كرديم و الآن پاداشش را مي‌گيريم، مي‌گويند: «اين هماني است كه خداي سبحان در دنيا روزيِ ما كرده است و الآن همان را داريم بهره‌برداري مي‌كنيم. اين يك نحوه تأدّبي است [كه] آميخته با ثناست.

و چون آن نيّت و آن عمل دائمي است و ابدي است؛ بنابراين نتيجهٴ آن عمل سابق و دائمي را انسان براي ابد مي‌بيند و هرگز هم قطع نمي‌شود و همواره انسان شاكر است، مي‌گويد: خدا را شكر مي‌كنيم كه در دنيا اين خيرات را روزي ما كرد و در آخرت نتايج اين خيرات را روزي ما كرد. درهر دو نشئه رازق خداست و ما مرزوقيم و اين رزق ماست. هرگز به خود نسبت نمي‌دهند، نمي‌گويند ما در دنيا اين كار را كرديم، امروز به اين پاداش رسيديم بلكه مي‌گويند: ﴿هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾.

٭ انذار و تبشير در قرآن

لذا اين هم جزء مضامين اين آيه‌اي است كه خداي سبحان فرمود مؤمنين را به محتواي اين آيه بشارت بدهيد؛ يعني به اينها بشارت بدهيد كه اگر امروز يك عمل خيري نصيب شما شد براي ابد در كنار سفرهٴ اين عمل مي‌نشينيد و اين عمل براي ابد ميوه مي‌دهد، همان طوري كه عمل تلخ به صورت آتش درمي‌آيد [و] چنانچه در سورهٴ «نساء» آيهٴ ده بيان كرد، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾؛ اگر خوردن مال مردم به صورت آتش است انجام اعمال صالحه هم به صورت نور است آن نار است كه «أمعاء»[8] را تقطيع مي‌كند «قُطّعت أمعائهم»، اين نور است كه براي مؤمنين راهگشاست ﴿يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِم﴾[9] .

٭ كلام عده‌اي از مفسران در تفسير ﴿مِنْ قَبْلُ﴾

﴿كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا﴾ آقاياني كه اين كريمه را به همان نعمتهاي بهشت تطبيق كردند، در اين ﴿هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا﴾، گرفتار تكلّف شدند[10] . گفتند خُب، اگر منظور خصوص نعمتهاي بهشت باشد نعمت اول را كه به آنها دادند چه مي‌گويند؟ چگونه به خودشان اجازه مي‌دهند كه بگويند اين همان است كه قبلاً خورديم، اين قبلاً سابقه نداشت! گذشته از اين محذور، نعمتهاي بعدي كه به آنها داده مي‌شود اين عين آن نعمت قبلي كه نيست مثل نعمت قبلي است [پس] چرا مي‌گويند: ﴿هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾، مي‌گويند: چون افراد يك نوع‌اند، شبيه‌اند اين ﴿هَذَا﴾ به وحدت نوعي برمي‌گردد، نه وحدت شخصي. ﴿هَذَا﴾؛ يعني اين همان نوعي است كه ما قبلاً مصرف كرديم.

٭ وجود تكلف در كلام مفسّران

خُب، حالا چرا اين همه تكلّف؟! چرا بگوييم: ﴿هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾؛ يعني اين فرد از نوع همان افرادي است كه قبلاً به ما دادند، با اين همه تكلّف، بلكه بگوييم: اين ميوه عين همان عملي است كه خداي سبحان در دنيا به ما توفيقش را داد. آن معرفت، آن اخلاق، آن عمل اين ميوه است. چون عمل به خُلق متّكلي است و خُلق به اعتقاد متّكلي است و اعتقاد ثابت و پايدار است هر لحظه ميوه مي‌دهد.

٭ جاويد و دايمي بودن ميوه‌هاي بهشتي

در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» وقتي جريان ميوه‌ها و درخت‌ ميوه دهندهٴ بهشت را بيان مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ ٭ لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾[11] ؛ ميوه‌هاي درختان بهشت هرگز منع و قطع ندارند، ممنوع نيست. نه خود ميوه كم مي‌شود نه جلوي ميوه‌خوار را مي‌گيرند. ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾، نه ميوه كم مي‌شود _يك وقت درخت ميوه بدهد يك وقت ميوه ندهد_ و نه جلوي كسي را مي‌گيرند: ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾، امّا در دنيا اين‌چنين نيست، در دنيا گاهي مقطوعه است، گاهي ممنوعه. گاهي درخت مقطوع است؛ يعني قطع شد سال‌آورش نيست، ميوه نمي‌دهد آن هم درختان دنيا سالي يك‌بار يا دوبار ميوه بدهند امّا درخت بهشت: ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ﴾[12] «اُكل»؛ يعني خوراكي، نه خوردن. «اُكل»؛ يعني مأكول؛ يعني خوراكي را هر لحظه اعطاء مي‌كنند اين‌چنين نيست كه سالي يك‌بار يا دوبار ميوه بدهد؛ پس اُكلش دائم است ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[13] ؛ يعني ميوه و خوراكي او دائم است؛ پس اين نقصي كه در درختهاي دنياست در درخت بهشت نيست؛ درخت دنيا ميوه‌اش گاهي هست، گاهي نيست؛ لذا مي‌شود مقطوعه، امّا درخت بهشت: ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾؛ چون ميوه‌اش دائمي است؛ پس مقطوعه نيست.

٭ تفاوت ميوه‌هاي درختان بهشتي با ميوه‌هاي درختان دنيا

نقص ديگري كه در درختان دنياست اين است كه گاهي مي‌خواهد از ميوه‌هاي درخت دنيا استفاده كند ولي نمي‌گذارند مي‌گويند درِ باغ بسته است [و] شما راه نداريد شخص را ممنوع مي‌كنند. درخت ميوه دارد، ولي جلوي انسان را مي‌گيرند. در بهشت اين‌چنين نيست كه جلوي كسي را بگيرند [و] انسان بشود ممنوع. پس اين «شجره» كه داراي ثمرهٴ فراوان است، ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾[14] .

٭ دايمي و نامحدود بودن ميوه‌هاي بهشتي در كلام امام صادق (عليه‌السلام)

اينكه ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ﴾ است ﴿وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ يا ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[15] و مانند آن تصويرش را از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كردند كه يعني چه؟ چگونه مي‌شود كه درخت بهشت ميوه‌اش دائمي باشد كه انسان هر چه از اين ميو‌ها استفاده كرد، كم نيايد؟ مرحوم فيض (رضوان الله عليه) در صافي در ذيل آيهٴ كريمهٴ ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ _در سورهٴ «واقعه»_ بعد از تفسير اين آيه دو حديث نقل مي‌كند[16] : يكي از احتجاج مرحوم طبرسي كه از امام صادق (سلام الله عليه) نقل كرد از حضرت پرسيدند كه، اينكه مي‌گويند: اهل بهشت وقتي از درخت بهشت استفاده كرد، فوراً جاي اين ميوه مي‌رويد، تصويرش چگونه است؟ «فإذا أكلها عادت كهيئتها»[17] . از حضرت سؤال كردند اين جريان درست است كه انسان همين كه از درخت بهشت ميوه گرفت فوراً جايش روييده مي‌شود، آيا اين جريان درست است؟ «قال (عليه السّلام): نعم»؛ اين درست است. «علي قياس السّراج يأتي القابس فيقتبس منه فلا ينقص من ضوئه شيئا و قد أمتلأت منه الدّنيا سراجاً»[18] ؛ شما اين دستگاه نوردهنده را مي‌بينيد [كه] مرتّب دارد نور مي‌دهد؛ لحظهٴ اول كه نور داد، اين‌چنين نيست كه ديگر آن «نيّر» خاموش بشود، مرتّب دارد نور مي‌دهد؛ همان طوري كه يك چراغ، يك نيّر مرتّب نور مي‌دهد، اين‌چنين نيست كه نور اول را كه داد، بعد خاموش بشود، بلكه پشت سر هم دارد نور مي‌دهد؛ درختان بهشت هم؛ مثل سراج، مثل شمع، مثل چراغ‌اند كه پشت سر هم نور مي‌دهند و هرگز خاموشي ندارند اين يك مرحله از تبيين ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾[19] .

٭ تشبيه ميوه‌هاي درختان بهشت به اعطاي علم عالم

امّا روايت ديگر را از بصائر الدرجات نقل مي‌كند از امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: «و في البصائر عنه عليه السّلام في هذه الآية إنّه و الله ليس حيث يذهب الناس إنّما هو العالم و ما يخرج منه»[20] ؛ فرمود: اين طوري كه تودهٴ مردم از اين آيه برداشت مي‌كنند اين‌چنين نسبت. اين جريان ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ عالم است و علمي كه از عالم ظهور و بروز مي‌كند. اين‌چنين نيست كه اگر يك عالم علمش را انفاق كرد چيزي كم بشود يا دوباره جايش بريزد، اين طور نيست. اين مرتّب دارد علم اضافه مي‌كند بدون اينكه چيزي كم بشود اين يك حق است كه عالم وقتي علمي را اعطاء مي‌كند، نظير آفتاب نيست كه نور بتابد؛ چون آفتاب براساس حساب دقيق بالاخره يك ذرّات ديگري تبديل به نور مي‌شوند، جايش خالي است فوراً جبران مي‌شود؛ مثل يك نهر رواني كه چون مادّه دارد، همين كه يك مقدار از او گرفتيد فوراً جاي او پر مي‌شود؛ گرچه جاي او پر مي‌شود، امّا جايش خالي شد و چيز ديگر جاي او را پر كرد، اين طور نيست كه خالي نشود. اصولاً امور مادي اين‌چنين‌اند [كه] وقتي آفتاب نور مي‌دهد، اين‌چنين نيست كه چيزي از او كم نشده باشد چيزي از او حقيقتاً كم شد ولي فوراً جاي او را جبران كردند، يا وقتي از دريا شما مقداري آب گرفتيد به همان اندازه از دريا كم شد، ولي جاي آن جبران شد، امّا وقتي عالم يك مطلبي را به كسي گفت، اين‌چنين نيست كه از او چيزي كم شده باشد بعد جبران بشود، [اصلاً] كم نمي‌شود اين يك حقيقتي است كه ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾[21] ؛ گر چه ارتباط مستقيم با آيهٴ ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ ندارد يك حقيقتي را امّام صادق (سلام الله عليه) بيان كرد، ولي بالاخره يك مساسي هم بايد داشته باشد كه در ذيل اين آيه سؤال شده است. اگر هيچ ارتباطي به درخت بهشت و ميوهٴ بهشت نداشته باشد كه تفسير روايي اين آيه نخواهد بود. يك ارتباطي بايد با درخت بهشت داشته باشد درختان بهشت را اگر بخواهند براي ما توضيح بدهند، در درجهٴ اول مي‌گويند: مثل آفتاب است كه مرتّب نور مي‌دهد و چيزي از او كم نمي‌شود يك قدري كه جلوتر رفتيم، مي‌بينيم به ما مي‌گويند: درخت بهشت؛ مثل عالمي است كه علم مي‌دهد، هر دو درست است، نه اينكه يكي درست باشد و ديگري نادرست يكي دقيق است [و] ديگري ادق.

٭ درحات بهشت به عود آيات قرآن كريم

اين كه گفته شد: «درجات بهشت به عدد آيات قرآن كريم است» و «يقال لقارئ القرآن أقرأ و ارق»[22] به اهل قرآن مي‌گويند: بخوان و بالا برو؛ يعني هر اندازه كه در دنيا [و] قرآن آشنا شدي و از معارف قرآن بهره بردي، و عمل كردي نتايجش را به عنوان درجات آنجا دريافت مي‌كني. اين‌چنين نيست كه يكي درست باشد يكي نادرست [بلكه] يكي درست است يكي درست‌تر.

٭ سر نامگذاري پيغمبر (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) به «ابوالقاسم»

شما اين جريان را از معاني‌الأخبار مرحوم صدوق لابد مستحضريد كه از امام معصوم [امام رضا (عليه السلام)] نقل مي‌كند[23] ، كه رواي سؤال كرد: چرا كنيهٴ مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ابوالقاسم است؟ چرا پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] را گفتند «ابوالقاسم»؟ حضرت فرمود: پسري داشت به نام قاسم و او پدر اين پسر بود، از اين جهت به او گفتند: «ابوالقاسم» عرض كرد: «زدني بياناً» فرمود: سرّ اين كه پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] را «ابوالقاسم» مي‌گويد اين است كه، علي‌بن ابي‌طالب (سلام الله عليه) «قسيم الجنّة و النار» است (اين يك اصل) و علي‌بن ابي‌طالب دست پروردهٴ پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] است كه از حجر تربيت پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] استفاده كرد (اين دو اصل) و هر متعلّمي فرزند است و هر معلّمي پدر (اين سه اصل) چون علي‌بن ابي‌طالب «قسيم الجنّة و النار» است و فرزند معنوي پيغمبر است و پغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] پدر اين قسيم است، شده ابوالقاسم.

٭ نقش ظرفيت سائل در دواب پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله وسلّم) به آنان

خُب، آن معناي ظاهري كه همه مي‌فهمند با اين معنا خيلي فرق مي‌كند و اين راوي اگر دقيق‌تر سؤال مي‌كرد و عرض مي‌كرد: «زدني بياناً» حضرت شايد توضيح بيشتري مي‌داد، منتها ظرفيّت اين راوي همين مقدار بود [و] خيلي شاكر شد و از مجلس بيرون آمد. «إنّ هذه القلوب أوعيته فخيرها أوعاها»[24] خيليها هستند كه ظرفيّت كامل‌تري دارند، وقتي معني دقيق نصيبشان شد تشنه‌تر مي‌شوند و عده‌اي هستند كه فوراً به همان مقدار اكتفا مي‌كنند. اين دو حديثي كه مرحوم فيض در ذيل اين آيه نقل كرد هر دو درست است؛ يكي دقيق است؛ يكي ادق. يكي مي‌گويد: «درختان بهشت مثل آفتاب‌اند»؛ يكي مي‌گويد: «درختان بهشت مثل عالم‌اند» آن كه مي‌گويد: «درختان بهشت مثل آفتاب‌اند» مرحلهٴ دقيق است، آن كه مي‌گويد: «درختان بهشت مثل عالم‌اند» مرحلهٴ ادق و چون انسان مهمان عقيدهٴ خودش هست و در اثر همان عقيده داراي اخلاق است و در اثر اخلاق داراي آن عمل است و آن عقيده امر خالد و جاويدي است، بنابراين همواره آن عقيده و خلق را مي‌بيند اين‌چنين نيست كه انسان عمل را ببيند عقيده را نبيند؛ چون عمل محصول آن عقيده است ... (نوار پاك شده بود).

٭ همسران پاكيزه، يكي از موارد تبشير

﴿وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾؛ اين هم يكي از مواد تبشير اين آيه است (همسران مطهّر).

ـ فصيح‌تر بودن كلمه «زوج» از «زوجه»

اصولاً كملهٴ «زوج» أفصح از كلمهٴ «زوجه» است. در قرآن به همسر زوجه گفته نشده است، زوج گفته شده است، «كلّ واحد» زوج ديگري‌اند: ﴿وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ﴾.

٭ استنباط نادرست بعضيها در مورد اطلاق كلمه «زوج»

بعضيها پنداشتند به اين كه، بر اساس آنچه در اول سورهٴ «نساء» آمده است كه، خداي سبحان اول نفسي را خلق كرده است: ﴿خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾[25] خواستند اين‌چنين استنباط كنند كه اول حوّاء (عليها السّلام) خلق شد بعد آدم؛ براي اينكه خدا فرمود: ﴿خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ خيال كردند در قرآن «زوج» در برابر «زوجه» است طرفين را مي‌گويند: «زوج» هم زن را مي‌گويند: «زوج»، هم مرد را مي‌گويند: «زوج» لغت فصيح اين است و قرآن كلمهٴ «زوجه» را دربارهٴ زن به كار نبرده است؛ چون «كلّ واحد» باعث پيدايش زوجيّت‌اند، كلّ واحد زوج ديگري‌اند؛ لذا سخن از زوجات نيست [بلكه] سخن از ازواج است، فرمود: ﴿وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾؛ ازواجي‌اند كه هم از عادات و امثال ذلك كه در دنيا مبتلاي‌اند طاهرند و هم از همهٴ نقصها مطهّرند، تطهير شده‌اند، خداي سبحان تطهيرشان كرده است. ﴿وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾؛ يعني اهل بهشت در بهشت مخلّدند.

٭ سر خلود بهشتيان و جهنميان

در ذيل اين آيهٴ كريمه است كه در تفسير شريف نورالثّقلين از كافي از امام صادق (سلام الله عليه) آن حديث شريف نقل كرده است كه[26] ، سؤال مي‌كنند چرا بهشتيها در بهشت مخلّدند و دوزخيان در دوزخ مخلّدند؟ حضرت اين جواب را مي‌فرمايد: چون نيّتشان اين بود كه اگر دائماً در دنيا بمانند كار خير يا كار بدي انجام بدهند كه بحث علي حده‌اي دارد.


[1] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 33.
[2] ـ جمع بساط، گستردنيها؛ فرهنگ دهخدا.
[3] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 34.
[4] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 54.
[5] ـ روايه مقابل آستر؛ فرهنگ دهخدا.
[6] ـ الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص229.
[7] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 30.
[8] ـ روده؛ فرهنگ دهخدا.
[9] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
[10] ـ تفسير كبير، ج2، ص141.
[11] ـ سورهٴ واقعه، آيات 32 و 33.
[12] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 25.
[13] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[14] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 33.
[15] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[16] ـ تفسير صافي، ج5، ص123.
[17] ـ تفسير صافي، ج5، ص123.
[18] ـ تفسير صافي، ج5، ص123.
[19] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 33.
[20] ـ تفسير صافي، ج5، ص123.
[21] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 33.
[22] ـ من لايحضره الفقيه، ج2، ص628.
[23] ـ معاني الأخبار، ج52.
[24] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 147.
[25] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 1.
[26] ـ كافي، ج2، ص85 ؛ تفسير نورالثقلين، ج1، ص44 «انما خلد أهل النار في النار لأن نياتهم...».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo