< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/06/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسير آيات 26 و 27 سوره بقره

 

﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾

 

نقض عهد، جامع همه صفات رذيله فاسقان

بعد از اينكه فرمود: خداي سبحان جز فاسق أحدي را گمراه نمي‌كند و منظور از اين اضلال هم اضلال كيفري شد، نه اضلال ابتدايي، آن گاه فاسقين را معرّفي مي‌كند بعضي از اوصاف اهل فسق را ذكر مي‌كند جامع همهٴ اين اوصاف همان جمله اولي است: ﴿الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ؛ هر كسي عهد خدا را نقض كرد به همان نسبت فاسق است؛ چون فسق دركاتي دارد؛ مثل اينكه ايمان درجاتي دارد هر كسي كه مقداري از عهد الهي را نقض كرد به همان نسبت از مسير و صراط مسقتيم منحرف شد؛ خروج از صراط مستقيم را فسق مي‌گويند اگر كسي همهٴ عهدهاي الهي را نقض كرده است اين جزء «أفسق الفاسقين» خواهد بود كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ[1] و اگر عهدهاي كمتري را نقض كرده است در آن دركات وسطاي جهنّم است و مانند آن. هر كسي هر عهدي از عهود الهي را نقض بكند به همان مقدار فاسق است جامع همهٴ اوصاف، نقض عهد است.

 

بعضي از اوصاف نگوهيده ومعروف فاسقان

آن گاه -از باب ذكر خاص بعد از عام- بعضي از اوصاف برجسته و معروف را مي‌شمرد: يكي قطع ﴿ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ است، ديگري افساد «في الأرض» است كه ﴿وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ اين هم جزء عهدالله است و اصلاح «في الأرض» هم جزء عهدالله است كه اگر كسي «مفسد في الأرض» بود، عهد خدا را از اين جهت نقض كرده است.

 

عهدهاي خدا و انسان

عهد خداوند سبحان با انبيا

قرآن كريم عهدهاي فراواني قائل است. يك سلسله عهدي است كه بين خدا و انبيا (عليهم السلام) است: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين مِيثَاقَهُم[2] آن يك بحث جدايي دارد.

 

عهد خداوند با اهل كتاب

يك سلسله مواثيق و عهودي است كه خداي سبحان بين خود و علماي اهل كتاب برقرار كرد، فرمود: علماي اهل كتاب تعهّد سپردند كه اسرار الهي را براي مردم تبيين كنند: ﴿لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ[3] ؛ ولي كتمان كردند، اينها عهود خاصّه است.

 

عهدهاي جامع و فراگير خداوند متعال با انسانها

يك سلسله عهدهاي عام است كه شامل جميع انسانها مي‌شود كه اين آيه ناظر به آن عهد مطلق است و عهد عام فراگير است؛ چه اينكه آيه سوره «يس» اين است كه ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ[4] ، اين ناظر به همان عهد فراگير و عهد جامع است.

بحث ديروز اين بود كه اين عهد را با چه معياري از انسانها گرفت، آيا علام ذُريّه بود يا به وسيلهٴ براهين عقلي و اعطاي عقل عهد گرفت يا به وسيله وحي و ارسال رسول عهد گرفت؟ و مانند آن. بحث امروز در اين است كه خداي سبحان چندين عهد نسبت به چندين اشخاص دارد: با انبيا يك عهدي؛ با علما يك عهدي با همهٴ مردم يك عهدي و آيهٴ سورهٴ «يس» كه مي‌فرمايد: ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَاين عهد فراگير است كه شامل همهٴ انسانها مي‌شود، يكي هم همين آيه محل بحث سوره «بقره» است كه ﴿الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ، امّا آن عهود خاصّه فعلاً مطرح نيست.

 

عهد الله بودن نعمتهاي الهي

گاهي سمتهاي الهي به عنوان عهد تلقّي مي‌شود، به عنوان عهدالله بيان مي‌شود. هر مقامي كه خداي سبحان به انسان مي‌دهد اين عهد است؛ همان طوري كه تعهّدها درجاتي داشت، عهود و آن اموري هم كه خداي سبحان با آن امور تعهّد مي‌بندد و عهد مي‌گيرد هم درجاتي دارد هر نعمتي هم كه خدا به انسان داد عهد است اگر اين نعمت مسئوليّت به همراه دارد كه انسان بايد در برابر اين نعمت شاكر باشد اين مي‌شود عهد.

 

ولايت، بزرگ‌ترين عهدالله

بزرگ‌ترين نعمت -كه از او نعمت بزرگ‌تري در جهان نيست- نعمت ولايت است و اين نعمت ولايت را خداي سبحان به عنوان عهد ياد كرده است و آن گاه فرمود: اين عهد من شامل هر كس نمي‌شود اين نظير نعمتهاي ظاهري نيست كه هر كس كه تلاش و كوشش كند: ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ[5] ؛ هر كه رفت و كوشش كرد بيايد. اين نعمت را من بايد بدهم.

 

امامت، عهد خاص الهي

در سوره مباركه «بقره» -جريان عهد خاص خودش را كه ذكر مي‌كند- مي‌فرمايد: عهد من به ظالمين نمي‌رسد. [آيهٴ] ١٢٤ سوره «بقره» فرمود: ﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ وقتي خداي سبحان سِمت امات را به ابراهيم (سلام الله عليه) اعطا كرد ابراهيم (سلام الله عليه) عرض كرد خدايا! از ذرّيهٴ من هم كساني را به مقام امامت برسان، اين را به ذرّيهٴ من هم بده. خُب، و انسان علاقه‌مند است كه دين در خاندان او باشد اين مال نيست كه انسان براي ذراري طلب نكند، اين ولايت است. همه علاقه‌مندند كه علم و ديانت در خاندان آنها «إلي يوم القيامة» باشد. ابراهيم (سلام الله عليه) هم اين خواسته را به عرض خداي سبحان رساند كه اين عهد امامت را در ذريّهٴ من هم قرار بده؛ يعني «إلي يوم القيامة» ذراري من به امامت برسند خداي سبحان نه اثبات مطلق را جواب داد و نه نفي مطلق؛ نه فرمود همه را به امامت مي‌رسانم، نه فرمود هيچ‌كدام [بلكه] فرمود: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[6] ؛ يعني ذريّهٴ شما دو قسم‌اند آنان كه ظالم‌اند، عهدم به آنها نمي‌رسد [و] آنها كه ظالم نيستند عهدم به آنها مي‌رسد.

 

بر خورداري فرزندان صالح حضرت ابراهيم (عليهم السلام) از نعمت امامت

بنابراين تمام ذراري ابراهيم (سلام الله عليه) -«إلي يوم القيامة»- هر كدامشان كه از عدالت برخوردارند به استناد اين كريمه از عهد الهي متنعّم‌اند؛ گرچه بسياري از انبيا (عليهم السّلام) به نام امام در قرآن نام برده نشده‌اند [مانند] جريان يوسف، جريان سليمان، جريان داود [و] خيلي از اين بزرگان الهي را خداي سبحان به عنوان امام ياد نكرد يا دربارهٴ موسي (سلام الله عليه) [و] امثال ذلك به عنوان امام از آنها در قرآن ياد نشده است امّا [همه] اينها ائمه‌اند چرا؟ براي اينكه اينها هم جزء ذراري صالحه ابراهيم خليل (سلام الله عليه) هستند و ذراري صالحهٴ ابراهيم خليل (سلام الله عليه) از نعمت امامت برخوردار شدند. چون ابراهيم (سلام الله عليه) عرض كرد ﴿وَمِنْ ذُرِّيَتِي[7] ؛ يعني از ذريّهٴ من هم كساني را به امامت برسان. خداي سبحان نه ردّ مطلق كرد و نه اثبات مطلق (ردّ مطلق نكرد، نفرمود به احدي نمي‌رسد. اثبات مطلق نكرد، نفرمود ظالم و عادل هر دو برخوردارند) فرمود: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ يعني ذراره‌ي تو دو قسم‌اند: آنها كه ظالم‌اند، از عهدم بر خوردار نيستند؛ آنها كه عادل‌اند از عهدم بر خوردارند.

آن گاه همه انبياي ابراهيمي (عليم السّلام) ائمّه خواهند بود، گرچه در قرآن كريم لقب پرافتخار امامت به خيلي از آنها بر حسب ظاهر داده نشد، امّا از اين آيه مي‌توان امامت همهٴ انبياي ابراهيمي (عليهم السّلام) را استفاده كرد.

 

امامت، از هبه‌هاي و ملتهاي خاص الهي

امّا خداي سبحان اين نكته را به ما آموخت، فرمود: [كه] عهد من كه امامت است اين دادني است؛ اين هبه كردن است؛ اين گرفتني نيست كه انسان برود درس بخواند [و] بشود امام؛ كوشش بكند [و] زحمت بكشد بشود امام، اين‌چنين نيست؛ چون اين عهد فاعل است [و] ظالمين مفعول. نفرمود ظالمين به عهد من دسترسي ندارند تا عادلين به عهد خدا دسترسي داشته باشند؛ دست عادل هم نمي‌رسد، خيليها عادل‌اند و امام نيستند. دامنهٴ عهد خدا بايد به دست انسان برسد، نه دست انسان به عهد خدا نفرمود ظالمين نمي‌توانند به عهد من دسترسي پيدا كنند [و] نفرمود: «لا ينال عهدي الظالمون» كه ظالمون بشود فاعل «لا ينال» نفرمود ظالمين به عهد من نمي‌رسند، تا انسان استفاده كند كه افراد عادل مي‌توانند به عهد خدا برسند، بلكه فرمود: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[8] كه ظالمين منصوب است و مفعول؛ يعني عهد من كه امامت است به ظالمين نمي‌رسد[و] من اينها را به ظالمين نمي‌دهم، نه هر كه عادل شد او را امام مي‌كنم، اين‌چنين نيست عهد خدا هبه الهي است [و] اين هبه را خودش؛ همان طوري كه در مسائل نبوّت [فرمود]: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[9] در مسئلهٴ ولايت و امامت هم اين‌چنين است: «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ إمامته و ولايته» و امثال ذلك اينها عهود خاصّه است كه جزء هبه‌ها و منتّهاي خاص الهي است كه خداي سبحان بايد اعطا كند [و] او مي‌داند كدام مورد مصلحت است و كدام مورد مصلحت نيست.

 

علت تامه نبودن عدالت براي دستيابي به مقام ولايت

 

پرسش ...

پاسخ: نه، فرمود ظلم مانع است نه اينكه عدالت علّت تامّه باشد كه من به هر عادلي امامت بدهم ظلم مانع است كه من اين هبه را به ظالم اعطا كنم؛ امّا نه به اين معناست كه هر كه عادل شد او را اعطا مي‌كنم. بنابراين اين عهد هم يك عهد خاصي است كه بين خدا و امام است؛ پس عهد نبوّت در قرآن مطرح است عهد علم در قرآن مطرح است؛ عهد امامت در قرآن مطرح است.

 

و امّا اين عهدي كه در آَيهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» عنوان شده است، جميع دستوراتي كه خداي سبحان بر انسان لازم كرده است از راه عقل يا از راه وحي اين عهد است كه در اين كريمه مطرح است، و اين عهد است كه مانع از ظلم است

 

پرسش ...

پاسخ: نه، در آنجا مانع وجود ندارد نه اينكه اگر كسي عادل شد علّت تامّهٴ امامت در او هست، بلكه مقتضي در او هست، از اين آيه نمي‌شود استفاده كرد اولي در آيات ديگر چرا.

 

امامت غير از نبوّت است امامت غير از رسالت و خلافت است و امامت هم به معناي حكومت و فرمانروايي و اينها در همه جا نيست؛ چون حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) در دوران پيري وقتي به آن مرحله رسيد خدا او را امام كرد آن وقت حكومتي تشكيل نداد، ولايتي تشكيل ندارد. امامت پيشوا بودن در سير تكويني انسانهاست يعني اعمال انسان كه صعود مي‌كند يك عمل بايد قافله‌سالار باشد؛ عقايد كه صعود مي‌كند، يك عقيده بايد قافله‌سالار باشد؛ اخلاق كه صعود مي‌كند يك خُلق بايد قافله‌سالار باشد.

اگر كسي حكومتي تشكيل داد، يك سلسله امرهاي حكومتي دارد، يك سلسله امرهاي تبليغ من الله دارد. امّا اين آيه دربارهٴ حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) ظاهراً به معناي حكومت نبود؛ چون نقل نشد كه حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) در دوران پيري حكومتي تشكيل داد.

 

عمل صالح امام، قافله سالار اعمال انسانها

ولي امام به اين معنا كه پيشوا باشد و قافله‌سالار باشد و اين قافله به دنبال او حركت كند، اين مال همهٴ ائمه است كه «الحسن و الحسين امامان قاما أو قعدا»[10] همه اينها اين سمت را داشتند و اليوم هم هر كسي هر عمل خيري انجام مي‌دهد به دنبال عمل وليّ عصر (سلام الله عليه) صعود مي‌كند؛ عمل حضرت جلو و اعمال امّت به دنبال او. اينكه مي‌گويند اگر كسي اول وقت نماز خواند به امام زمان (سلام الله عليه) خود اقتدا كرده به اين معناست؛ چون حضرت هر جا باشد اول وقت نماز مي‌خواند؛ وگرنه ممكن است حضرت در يك اُفقي باشد؛ مثلاً در مكّه باشد كه هنوز نسبت به افق شرق ايران بيش از يك ساعت مانده به اذان ظهر. اگر كسي اول ظهر نمازش را خواند، نه به اين معناست كه اقتداي ظاهري به حضرت وليّ عصر (سلام الله عليه) كرده است نه، به امام خود اقتدا كرده است، امام او هميشه اول وقت نماز مي‌خواند و عمل او هم به دنبال عمل امامش صعود مي‌كند اگر مثل امام خود عمل كرد همهٴ اعمال او به دنبال عمل امام صعود مي‌كند. عمل امام، امام اعمال است؛ عقيدهٴ امام، امام عقايد است؛ اخلاق امام، امام اخلاق است. اگر ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ[11] ؛ اگر كلمهٴ طيّبه و عقيدهٴ طيّبه به طرف خدا صعود مي‌كند، همهٴ عقايد صعود مي‌كند، ولي قافله‌سالار عقيدهٴ امام است. اگر عمل صالح اين كلم طيّب را بدرقه مي‌كند و به طرف خدا صعود مي‌كند، همهٴ اعمال صالحه به طرف خدا صعود مي‌كنند ولي عمل صالح امام (سلام الله عليه) قافله‌سالار است.

علي‌أيّ‌حال اين امامت عهد خاصّي است كه خداي سبحان به افراد مخصوص اعطا مي‌كند كه آن هم از محلّ بحث ما بيرون است. آنچه كه مطرح است عبارت از آن عهد مطلقي است كه خداي سبحان از انسانها گرفته است: حالا يا از راه عقل يا از راه وحي.

 

مسئول بودن انسان در مقابل عهد الهي

و به اين عهد هم قرآن خيلي تكيه مي‌كند مي‌فرمايد مواظب باشيد كه خداي سبحان از عهدش مي‌پرسد: ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً[12] ؛ يعني بكوشيد كه عهد الهي را رعايت كنيد؛ زيرا عهد مسئول است؛ يعني «مسئول عنه» است. انسان مسئول است و عهد «مسئول عنه». از انسان سؤال مي‌كنند اين تعهّد را چرا نقص كرده‌اي؟ يا مبالغةً از عهد سؤال مي‌كنند: چرا نقص شدي، چرا شكسته شدي؟ نظير ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ﴾ ﴿بِأيِّ ذَنبٍ قُتِلَت﴾[13] كه از اين كودك دفن شده سؤال مي‌كنند كه به چه جرمي دفن شدي؟ اين نهايت مبالغه است، در قرآن كريم بالخصوص از عهد ياد كرده است فرمود: ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً آيهٴ ٣٤ سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿أوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً، همهٴ نعمتها مسئول است؛ يعني «مسئول عنه» است، امّا عهد به خصوص از يك حرمت ويژه برخوردار است كه مسئول خواهد بود.

 

وفاي به عهد، از برجسته‌ترين خلقهاي فعلي خداي سبحان

خداي سبحان خود را به عنوان وفيّ عهد معرفي كرده است، فرمود: خدا به عهدش وفا مي‌كند اگر به ما هم آموختند كه «تخلّقوا بأخلاق الله»[14] يكي از برجسته‌ترين خُلقهاي فعلي خداي سبحان اين است كه او به عهدش وفا مي‌كند و أحدي هم وفا كننده‌تر از خدا به عهد نيست.

 

مسئوليت انسان در برابر عهد

آن گاه به ما فرمودند: شما هم مثل خدا به عهدهايتان وفا كنيد؛ يا عهدي كه با خدا داريد مستقيماً، يا عهدي كه با برادران ايماني بستديد؛ آن هم چون به دستور خداست «عهدالله» خواهد بود، يا عهدي را كه با كفّار و مشركين بستيد چون آن هم به دستور خداست «عهدالله» خواهد بود. احدي حق نقض عهد ندارد، نه عهدي كه با خدا بست، نه عهدي كه با برادران اسلامي بست نه عهدي كه با اهل كتاب بست نه عهدي كه با كافر حربي بست. هيچ كدام از اين عهود چهارگانه قابل نقض نيست. اين‌چنين نيست كه اگر يك مسلماني با يك كافر حربي عهد بسته است، در آن موارد مشروع بتواند نقض كند. خداي سبحان در سورهٴ «توبه» فرمود: اگر عهدي با مشركين حجاز بستيد مادامي كه اينها نقض نكردند شما استقامتتان را حفظ كنيد و نقض نكنيد. در سورهٴ «توبه» آيهٴ چهار اين است: ﴿فَأتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَي مُدَّتِهِمْ اِنَّ الله يحب المتقين؛ اگر با مشركين تعهد صلح و امثال ذلك بستيد اين عهدتان محترم بشماريد، اين تقواي حفظ عهد را رعايت كنيد و از اين جهت مغلوب خواهيد بود ﴿فَأتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَي مُدَّتِهِم؛ تا آن مقداري كه تعهّدتان هست آن مقدار را اتمام كنيد.

 

تقواي سياسي بودن وفاي به عهد با مشركان

و اين را هم يك تقواي سياسي مي‌داند، تقواي عبادي به اين معنا نيست، فرمود: اگر چنانچه با مشركين تعهّد بستيد كه يك مدّتي؛ مثلاً چهار ماه صلح كنيد و مانند آن، اين تعهّد سياسي را كه يك تقواي سياسي است رعايت كنيد؛ براي اينكه خدا متّقيان را دوست دارد. در آيهٴ دو سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَسِيحُوا فِي الأرْضِ أرْبَعَةَ أشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَأنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ، بعد فرمود: ﴿وَأذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أنَّ اللّهَ بَرِي‌ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ ألِيمٍ[15] ، آن گاه فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أحَداً[16] ؛ تعهّدي كه با اهل شرك بستيد اين تعهّد را رعايت كنيد: ﴿فَأتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَي مُدَّتِهِم چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ اين يك تقواي سياسي است و در همين سوره «توبه» آيه هفت فرمود كه: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ مادامي كه آنها مستقيم‌اند و نقض عهد نمي‌كنند شما هم مستقيم باشيد و نقض عهد نكنيد، باز فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ اين هم يك تقواي سياسي است؛ چون در مسئلهٴ جنگ هم در قسمت جهاد -لابد ملاحظه فرموديد- اگر آنها مبارز تن به تن طلب كردند، گفتند «هل من مُبارز» يك نفر از مسلمين بايد به جنگ يك نفر از كفّار حربي رود ديگري حق ندارد اين شرط جنگي را بشكند و اين سرباز مسلمان را امداد كند. شرط و عهد محترم است، و لو نسبت به اهل شرك باشد. در نوع اين موارد كه سخن از تقواست، چون اين عمل كه تعهّد با مشركين باشد يك سياست اسلامي است. اين تقواها، تقواي سياسي خواهد بود.

 

خداي سبحان، وفادارترين به عهد

پس عهد از يك خصوصيّت خاصّي برخوردار است و خداي سبحان خود را هم وفا كنندهٴ به عهد معرّفي كرده است كه فرمود: أحدي مثل خدا به عهدش وفا نمي‌كند؛ چون خدا هم سريع و هم صحيح به عهدش وفا مي‌كند.

 

مبارزه عليه كفر، دستور آسماني براي همه اديان الهي

در سوره «توبه» آيه ١١١ اين‌چنين است: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أنْفُسَهُمْ وَأمْوَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛ فرمود: مبارزه عليه كفر دستور آسماني است [و] اين مخصوص به قرآن نيست اين در تورات هم هست، در انجيل هم هست اين طور نيست كه عيساي مسيح مسئلهٴ جهاد، قتال، شهادت، جنگ عليه باطل و كفر را نياورده باشد و اين‌چنين نيست كه ما اين حرفها را فقط در قرآن گفته باشيم، در همهٴ كتابها گفتيم و به همهٴ انبيا گفتيم.

 

ملزم بودن انسان در تعهّد با خداي سبحان

به همهٴ انبيا گفتيم: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ[17] كه چه كار بكنند؟ چون وقتي انسان مالش را به خدا فروخت و با خدا بيعت كرد؛ يعني «باع نفسه و ماله من الله سبحانه و تعالي» اگر بخواهد در جان خود و در مال خود تصرّف كند اين تصرّف غاصبانه است؛ براي اينكه فروخت. اگر كسي نفروخت، خُب بيعت نكرد، اسلام نياورد [و] كسي كاري به او ندارد و اگر كسي اسلام آورد و بيعت كرد بيعت كرد؛ يعني «باع نفسه و ماله من الله سبحانه و تعالي».

 

اذن الهي، شرط تعرف انسان در مال و جان خود

پس از اين تاريخ به بعد كه بيعت كرد؛ يعني نفس و مالش را بيع كرد، ديگر «لا يملك نفسه و ماله» هرگونه تصرّفي در نفس و مالش بكند غاصبانه است، مگر خدا اجازه بدهد. اگر كسي بگويد من نمي‌خواهم بروم جبهه، نمي‌خواهم كمك به جنگ بكنم اين معنايش اين است كه بيعت نكرده‌ام، مال خودم را به خدا نفروخته‌ام، جان خود را به خدا نفروخته‌ام. خُب، اگر نفروخت، خودش را مالك مي‌پندارد و به خودش اجازهٴ چنين حرفي را مي‌دهد، ولي اگر بيعت كرد؛ يعني «باع نفسه و ماله من الله سبحانه و تعالي» ديگر نمي‌تواند بگويد من در اينجا حاضر نيستم. هرگونه تصرّفي در نفس و مال بخواهد بكند بايد به اذن خدا باشد. در اين كريمه خداي سبحان فرمود شما اگر واقعاً فروختيد و بيعت كرديد. پس مالك محض نيستيد و خدا از شما خريد [و] در برابرش به شما بهشت ابد داد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ، ثمن و مثمن، خريدار و فروشنده مشخّص و همهٴ اركان خريد و فرش تمام شد. خُب، حالا كه انسان جان و مالش را به خدا فروخت از اين به بعد هر تصرّفي بخواهد در جان و مالش بكند بايد به اذن حق باشد.

 

بازگشت به بحث (مسئوليت انسان در برابر عهد)

خداي سبحان چه دستوري داد كه ما در جان و مال تصرّف بكنيم. چه كار بكنيم؟ فرمود: ﴿يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ[18] فرمود: اگر جان و مالتان مال خداست در زمان جنگ او را در راه خدا صرف كنيد. ﴿يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ ﴿فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ[19] اول پيروزي بعد شهادت.

 

روحيه شهادت طلبي، مرتبه متوسط در جهاد

انسان هميشه روحيه شهادت‌طلبي داشته باشد [و] بگويد: من مي‌روم كه كشته بشوم، اين روحيه متوسّط است نه روّحيه اعلا. بگويد «مي‌روم پيروز بشوم» نشد، شهيد [است]. در اين كريمه اول مسئلهٴ پيروزي را ذكر كرد بعد مسئلهٴ شهادت را. ممكن است آن كسي كه پيروز شد ثوابش به مراتب بيش از شهيد باشد تا روحيّه چه چيزي باشد و خلوص چه چيزي باشد. فرمود: ﴿فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ مي‌كشند و شهيد مي‌شوند.

 

قرآن، قباله تعهد بين انسان و خداي سبحان

خداي سبحان كه تعهّد سپرده است در برابر جان و مال بهشت بدهد، اين را (به تعبير سيّدنا الأستاد) چه كسي امضا كرده است؟ كجا اين قباله تنظيم شد؟ وقتي خريد و فروش مهم باشد، قباله مي‌خواهد انسان وقتي چيزهاي جزئي را مي‌خرد قباله تنظيم نمي‌كند، امّا چيزي مهم كه مي‌خرد و مي‌فروشد قباله تنظيم مي‌كند. انسان وقتي كه يك كتاب يا دفتر مي‌خرد قباله تنظيم نمي‌كند، ولي وقتي خواست خانه بخرد قباله تنظيم مي‌كند هيچ خريد و فروشي مهم‌تر از خريد و فروش جان نيست. انسان جانش را فروخت، مالش را فروخت؛ يعني همه اموالش را فروخت خُب، قباله‌اي كه اين خريد و فروش در آن تنظيم شد چيست؟ فرمود: تورات، انجيل قرآن قباله است.

 

شواهد قرآني بر عدم اختصاص مسئله جنگ و شهادت به اسلام

ما در همهٴ كتابها اين حرف را گفته‌ايم: ﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ[20] اين طور نيست كه مسئلهٴ جنگ و شهادت فقط براي اسلام و قرآن باشد. عيساي مسيح هم اين حرفها داشت در بعضي از قسمتها خداي سبحان به ما مي‌فرمايد مسلمين! مثل حواريّون عيسي باشيد معلوم مي‌شود اصل آن بود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ[21] ؛ به ما مي‌گويد مسلمين! اصلاً مثل مسيحيها باشيد؛ معلوم مي‌شودمسيحيّت جنگ داشت و نبرد داشت. حالا متأسّفانه به اين صورت درآمده است كه در كليسا حبس شده است [و] شده يك دين سازش زير قدرت امپراتور.

در سوره «صف» -كه اصولاً سوره جنگ است- به ما مي‌گويد مسلمين مثل حوّاريون عيسي باشيد؛ معلوم مي‌شود آنها اصل بودند اين طور نيست كه اسلام جنگ داشته باشد [و] مسيحيّت جنگ نداشته باشد يا اين طور نيست كه مسئلهٴ شهادت در قرآن باشد [و] در انجيل نباشد يا در تورات نباشد [و] فرمود: اين حرفها را ما در همهٴ كتابها گفتيم: ﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ[22] و همان طوري كه يحيي (سلام الله عليه) با همهٴ برجستگي كه در شهادتش بود در بين ما به عنوان يحياي زاهد معروف بود نه يحياي شهيد مسيحيّت هم اين‌چنين است، مسيحيّت به عنوان يك دين سازش معرّفي شده است.

 

بقاي دين مسيحيت، مرهون اسلام و قرآن

و بارها به عرضتان رسيد كه مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله عليه) مي‌فرمايد: اگر قرآن و اسلام نبود اسمي از مسيحيّت در عالم نبود؛ چون اين دين تحريف شده‌اي كه كليسا در اختيار مردم گذاشت، ديني نبود كه بماند آن تهمتهايي كه به انبياي الهي زدند و دامن مطهّر مريم (عليها السّلام) را آلوده نشان دادند اين ديني نبود كه قابل عرضه باشد و روشن‌فكر بپذيرد، يك انسان عالم بپذيرد و قرآن آمد انبيا را عموماً و عيسي (سلام الله عليه) را خصوصاً به عظمت ستود و خاندان نبوّت را عموماً و مريم (عليهم السّلام) بالخصوص به عظمت ستود و سراسر قرآن كريم اسم يك زن در قرآن است آن هم مريم است [و] اسم هيچ زني در قرآن نيست. آمد مسيحيّت را آبرو داد و حفظ كرد و اگر قرآن نبود هيچ نامي از كليسا نبود. شما آن انجيل تحريف شده را بخوانيد، آن عبادتهاي تحريف شدهٴ مسيحيّت را ببينيد، مي‌بيند اين ديني نيست كه انسان به مردم عرضه بكند آن ديني كه تفتيش عقايد داشت، آن ديني كه مفاسد فكري داشت، ديني نيست كه بماند؛ بنابراين قرآن همهٴ اينها را احيا كرد. در اين زمينه فرمود: اين حرف شهادت‌طلبي [و] روحيهٴ جنگ‌جويي را ما در همهٴ كتابها گفتيم: ﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ[23] .

 

بازگشت به بحث (خداي سبحان، وفادارترين به عهد)

و همه هم شاهدند، قباله اين كتابها و انبيا هم شاهدند آن گاه مي‌فرمايد: ﴿وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ[24] فرمود: هيچ كس از خدا وفي‌تر به عهد نيست. او «يسير» را مي‌پذيرد [و] به چندين برابر پاداش مي‌دهد. او وفي است، او وفا كنندهٴ به عهد است و أحدي از خداي سبحان وفا كننده‌تر به عهد نيست بعد مي‌فرمايد: من به اين خريد و فروش تبريك مي‌گويم، به اين بيعت تبريك مي‌گويم: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ[25] .

پرسش ...

پاسخ: گاهي اقتضا مي‌كند انسان مال بدهد و اگر نشد جان؛ گاهي عظمت از آن نثار جان است. خُب، نفس مهم‌تر از مال است در اينجا نفس را مقدم آورد. در بعضي از مراتب كه جهاد درجاتي دارد، اول كمك مالي است، بعد كمك جان [و] كه آنجا مال مقدم است. بياني حضرت امير (سلام الله عليه) دارد كه «فإذا حضرت بليّةٌ فاجعلوا أموالكم دون أنفسكم و إذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسكم دون دينكم»[26] اين را روي تنازع بقاء حضرت تنظيم كردند. فرمودند: اگر حادثه‌اي پيش آمد، شما مالتان را سنگر قرار بدهيد [و] در سنگر مال جانتان را حفظ بكنيد، نگذاريد جانتان هدر برود. اگر ديديد دشمن خيلي خطرناك است [و] جلو آمد، جانتان را سنگر بدهيد [و] در سنگر جان دينتان را حفظ كنيد. اگر رفتيد و شهيد شديد ديگر مكلّف نيستيد [و] كسي دين را از شما نمي‌گيرد انسان تا زنده است در معرض خطر دين‌زدايي است، وقتي رحلت كرد كه دين را از او نمي‌گيرد، فرمود: دينتان را در وسط بگذاريد [و] دو سنگر، دو خطّ مقدّم براي دينتان حفظ كنيد: اول خط مقدم مال، بعد خط مقدم جان: «فإذا حضرت بليّةٌ فاجعلوا أموالكم دون أنفسكم و إذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسكم دون دينكم»[27] دو دشمن اگر خط مقدم را شكست يعني مال را از شما گرفت بالاخره خواست به جان شما آسيب برساند دفاع مي‌كنيد اگر جلوتر آمد [و] به جانتان آسيب رساند دينتان محفوظ است بالاخره انسان وقتي شهيد شد كه دين را از او نمي‌گيرند. انسان تا زنده است در معرض خطر دين‌زدايي است [و] وقتي كه رحلت كرده است با دين مي‌رود؛ با ايمان مستقر مي‌رود؛ لذا گاهي مسئلهٴ نفس مقدم است؛ گاهي مسئلهٴ مال.

منظور آن است كه، أحدي از خدا «اوفي بعهد» نيست. اگر به ما آموخت‌اند كه «تخلّقوا باخلاق الله»[28] فرمودند: خدا به عهدش وفا مي‌كند شما هم به عهدتان وفا كنيد در آنجا ريشه اوليه است البته.

 

عظمت عهد الهي

در سوره مباركه «فتح» عظمت عهد الهي را اين‌چنين بيان مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ[29] ؛ آنها كه با تو مبايعه مي‌كنند، بيعت مي‌كنند در حقيقت، اينها گرچه مستقيماً دارند به تو مي‌فروشند، تو از آن جهت كه رسول مايي از طرف ما جان آنها را مي‌خري، نه اين كه خودت بخري. نه خودت بالإستقلال مي‌خري، نه براي خودت مي‌خري [بلكه] از طرف ما براي ما مي‌خري: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ خُب؛ ﴿اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أيْدِيهِم[30] ؛ قدرت خدا فوق قدرتهاي اينهاست؛ دست خدا فوق دست اينهاست كه از اوصاف فعليه است آن گاه فرمود: ﴿فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَي نَفْسِهِ[31] ؛ اگر كسي نقض عهد نكرد نكث عهد كرد عليه خود نكث عهد كرد. امّا ﴿وَمَن أَوْفَي بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً[32] كسي كه نكث عهد كرد و نقض عهد نكرد خدا به او اجر عظيم اعطا مي‌كند.

 

افشا گري خداي سبحان از افراد سمت ايمان و منافقان نسبت به عدم حضور در جبهه

آن گاه در همين زمينه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: يك عده‌اي به حسب ظاهر بيعت كردند، امّا گفتند: گرفتاري زن و بچه گرفتاري كسب و كار نگذاشت ما به جبهه بياييم ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأَعْرَابِ[33] ؛ آنها كه در خلف تو ماندند و به همراه تو نيامدند، گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَّا وَأَهْلُونَا[34] ؛ يعني زن و بچه و وضع كار و گرفتاري شاغل شد [و] ما را مشغول كرد [و] نگذاشت ما بياييم. ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا[35] ؛ براي ما طلب مغفرت كنيد كه اين نعمت از دست ما رفت خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِم[36] اينها معتقد نيستند؛ قلبشان چيز ديگر است، زبانشان چيز ديگر ﴿قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً[37] ، آن گاه خدا پرده برداشت [و] فرمود سرّ اينكه شما به جبهه نرفتيد، نه براي اينكه كار داشتيد و كسبتان مانع بود [بلكه] فكر كرديد اينها پيروز نمي‌شوند فكر كرديد نتيجه اين جنگ نابرابر پاياش شكست اسلام و مسلمين است. خلاصه حرفتان اين بود و از اين جهت نيامديد. ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَزُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُم[38] ، و اين انديشه را شما يك انديشه عاقلانه و خردمندانه تقلّي كرديد. گفتيد فكر بسيار خوبي است در جان ما و آن كسي كه بايد باطل را به صورت حق زينت بدهد، اين كار را كرده است كه او شيطان باشد. ﴿وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً[39] ؛ گمان بدي به اين جنگ برديد.

 

سر بهاز جويي افراد نسبت ايمان و منافق

و سرّش اين است كه مردم بايري هستيد؛همان طوري كه زمين يا داير است يا باير زميني كه سرسبز و خرّم است و ميوه مي‌دهد مي‌گويند «داير» زميني كه حاصل‌خيز نيست و آبياري نشده و كشت نمي‌شود، مي‌گويند «زمين باير»؛ يعني هالك. زمينهٴ زندگي مردم هم دو قسم است يا زمينه، زمينهٴ داير است و مردم روشن يا زمينه، زمينهٴ بائر است؛ مثل آن كسي كه نفاق‌انديش است. خداي سبحان فرمود: ﴿وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً؛ شما يك مردم بائري هستيد، آن وقت به مردم بائر كه ميوه نمي‌دهند. اين را تبيين كرد كه اگر شما نكث عهد كرديد خودتان ميوه نداديد و اگر به عهدتان وفا كرديد خودتان ثمربخش شديد. اين گونه از موارد را ياد مي‌كند؛ آن گاه مي‌فرمايد شما هم به عهد خدا وفا كنيد.

عهد را اين‌چنين همه جانبه تحكيم مي‌كند [و] مزاياي وفاي به عهد را ذكر مي‌كند و مضارّ عهد شكني را ذكر مي‌كند بعد مي‌فرمايد: آن كسي كه عهد خدا را بشكند فاسق است و خدا فاسق را هدايت نمي‌كند: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ ٭ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ.

 

تقابل «اولواالالباب» و «فاسق» نسبت به عهد

در سورهٴ مباركهٴ «رعد» فاسق را در قبال «أولواالألباب» قرار داد. آنهايي كه به عهدشان وفا مي‌كنند لبيب‌اند. لبيب؛ يعني كسي كه داراي لُبّ و مغز است. آن كه به عهدش وفا نمي‌كند او تهي‌مغز است. در سورهٴ «رعد» اينها در مقابل هم ذكر كرده است آيهٴ نوزدهم تا ٢١ سورهٴ «رعد» اين است: ﴿أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَي إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلْبَابِ أولواالألباب چه كساني هستند؟ ﴿الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ﴾ فرمود: أولواالألباب متذكّرند، آنها كه داراي لبّ‌اند چه گروهي داراي لبّ‌اند؟ آنها كه به عهد خدا وفا مي‌كنند و ميثاق را نقض نمي‌كنند، آنها كه آنچه را خدا امر كرد به وصلش، وصل مي‌كنند. حالا اين هم يك مسئلهٴ خانوادگي است؛ يك مسئلهٴ اجتماعي است؛ يك مسئلهٴ سياسي است مسئلهٴ خانوادگي همان است كه انسان صلهٴ رحم را فراموش نكند؛ مسئلهٴ اجتماعي همان است كه با ساير برادران ايماني ارتباط را برقرار كند و قطع نكند مسئلهٴ سياسي هم اين است كه، با مقام امام و رهبر و ولايت رابطهٴ را برقرار كند. علي‌أيّ‌حال آن دو قسم بعداً بحث مي‌شود؛ يعني: ﴿وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ و همچنين: ﴿وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ كه در آيهٴ محل بحث عنوان شده است علي‌حدّه مطرح است.

در سورهٴ «رعد» فرمود: «أولواالألباب» آنها هستند كه به عهدشان وفا مي‌كنند، آن گاه در همين سورهٴ «رعد» آيهٴ ٢٥ اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ كه اينها را در قبال ألوالألباب قرار داد. فرمود: آنكه نقض عهد مي‌كند بعد از محكم كردن -اين ﴿مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ در نوع موارد آيات هست؛ يعني خدا حجّت را تمام كرده است- اين همان است كه خدا فرمود: ﴿فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالِغَةُ[40] همان است كه مي‌فرمايد: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ[41] همان است كه مي‌فرمايد: ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ[42] ؛ يعني مطلب را ما روشن كرديم اين ﴿مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِتأكيد است. خُب، عهد خودش ميثاق است؛ يعني فرمود: عهد را بعد از اينكه يك عهد محكمي بستيد نقض نكنيد وگرنه مي‌افتيد.

 

تشابه پيمان به «حبل»

اين عهد [را] ديروز عنايت فرموديد كه حكم طناب بر عهد بار است؛ چون عهد طرفيني است؛ يك طرفش به دست عبد است، طرف ديگرش به دست مولاست. اين پيمان را مي‌گويند «طناب» به منزلهٴ تشبيه معقول به محسوس به عهد مي‌گويند «طناب».

خصوصيات سلبي و اثباتي حبل الهي

گاهي مي‌گويند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً[43] . اين طناب را محكم بگيريد گاهي مي‌گويند: ﴿وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي لاَ انفِصَامَ لَهَا[44] ؛ يعني شما اگر اين طناب را گرفتيد اين طناب پاره نمي‌شود؛ گاهي مي‌گويند: اگر دست برداشتي از آن طناب بين زمين و آسمان مي‌افتي. ﴿ومَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ[45] فرمود: تو اگر دست برداشتي در ميان زمين و آسمان مي‌افتي. آنجا هيچ پناهگاه نداري يا در همان فضا اين كركسها ترا مي‌ربايند يا تندباد تو را به يك مكاني سحيق پرتاب مي‌كند (به ته درّه كه انسان را مسحوق مي‌كند). مسحوق؛ يعني پودر شده. در داروخانه‌ها داروهاي پودر شده و نرم شده را مي‌گويند «مسحوقات». سحيق؛ يعني نرم شده. «و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني»؛ يعني تن مرا نرم كردند. فرمود: ﴿فِي مَكَانٍ سَحيقٍ يا تندباد در يك جايي كه نر متان كند، خُردتان كند يا در همان فضا كركس مي‌گيرد، چون طنابي غير از اين نيست. من يك طناب محكمي به دست شما داده‌ام. اين ﴿مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ مكرّر است، فرمود: اين طناب طناب گسستني نيست مادامي كه شما اين طناب را گرفته‌ايد محفوظيد و اگر اين طناب را رها كرديد هيچ جايگاه نداريد يا در همان فضا ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ﴾[46] يا تندباد شما را به درّه‌ها پرت مي‌كند: ﴿أوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ[47] . احتمال اينكه به جاي ديگري تكيه كنيد نيست؛ اصلاً قدرت از شما گرفته شد، شماييد در تسليم حوادث. تنها تكيه‌گاهتان همين است [كه] اين طناب را محكم بگيريد به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ[48] اين را خوب محكم بگير، چون غير از اين راهي نيست.

از اين جهت كه طناب محكم به دست انسان است خداي سبحان مي‌فرمايد: اين عهد است ﴿مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ. اين را محكم بگيريد و مادامي كه اين را محكم گرفته‌ايد، مصونيد [و] احدي نمي‌توند به شما تعرّض كند؛ گاهي خصوصيّات اثباتي قضيه را ذكر مي‌كند گاهي خصوصيّت سلبي قضيّه را ذكر مي‌كند. گاهي مي‌فرمايد: مادام كه اين طناب را گرفته‌ايد ﴿ لاَ انفِصَامَ لَهَا[49] اين پاره شدني نيست؛ گاهي هم آثار سلبي آن را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ[50] ، شرك به خدا يعني چه؟ يعني اين طناب را رها كردند، اين طناب توحيد را رها كردند.

 

ويژگيهاي حبل الهي

حالا اين طناب را از «امّ الكتاب» تا نازل‌ترين درجه هست. اين طناب آويخته است. بارها ملاحظه فرموديد اين چيزي كه در كارخانه بافته مي‌شود اگر انسان را يك جا مفتولا لوله كند [و] بگذارد كه نمي‌گويند حبل، نمي‌گويند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ[51] ؛ همهٴ شما برويد اين طناب را بگيريد اين خودش به جايي بند نيست. طناب آن است كه به يك جاي مستحكمي بند باشد و انسان را از پايين به بالا بكشد؛ چنين چيزي را مي‌گويند «حبل». اگر يك طرف حبل به دست خداست [و] يك طرفش هم به دست ما معلوم مي‌شود علم و ايمان و معرفت حدّي ندارد و معنايش اين است كه انسان هر چه بالا برود از نظر معرفت و اخلاق و عمل صالح باز توان آن را دارد كه «يقال لقاريء القرآن إقرأ و أرق»[52] ؛ در بهشت به اهل قرآن مي‌گويند «بخوان و بالا برو». اگر انسان يك مقدار علم يافت و به همين مقدار بسنده كرد، يعني در وسطها يا دامنه‌هاي اين طناب ماند. امّا به اين فكر بود كه بگويد: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلماً[53] اين مرتّب دارد بالا مي‌رود.

و خدا هم وعده داد كه من شما را بالا مي‌برم فرمود: مؤمن غير عالم را درجه مي‌دهم، مؤمن عالم را درجات: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ دَرَجَاتٍ[54] اين ﴿دَرَجَاتٍ تميز است براي ﴿أوتُوا العِلمَ، امّا آن كه مؤمن غير عالم است او درجه دارد فقط: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم به چه مقداري «يرفع»؟ «درجةً» ﴿وَالَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجَاتٍ اين ﴿أوتوا العِلم درجات دارند؛ يعني مؤمن عالم چندين درجه، مؤمن غيرعالم يك درجه آن درجات هم قابل احصاء نيست منظور آن است كه اين طناب يك طرفش به دست ماست؛ يك طرفش هم به «امّ الكتاب» وصل است. انسان هر چه بالا برود، توان آن را دارد و هرگز گسستني نيست. اوايل كه انسان بالاخره يك سلسله مزاحماتي دارد با يك قدرتهايي خدا حفظش مي‌كند بعد وقتي بالا رفت اصلاً مزاحم ندارد؛ چون انسان وقتي به مرحلهٴ عقل رسيد آنجا جا براي شيطنت نيست.

 

عدم راهيابي شيطان به مرحه تجرّد و اخلاص

شيطان سقفش تا خيال و وهم است شيطان در مرحلهٴ عقل محض راه ندارد؛ چون خودش به همين مرحلهٴ تجرّد وهمي و خيالي رسيده است. شيطان اصلاً نمي‌داند اولياي الهي چه مي‌كنند و چه مي‌خواهند كه آنها را فريب بدهد دربارهٴ اوساط مردم كالاهاي آنها را شيطان بلد است و آنها فريب مي‌دهد. امّا وقتي انسان به مرحلهٴ اخلاص رسيد [و] به مقام تجرّد كامل رسيد آنجا اصلاً شيطان نه راه دارد، نه مي‌فهمد آنها چه مي‌كنند؛ نه بدلي آن را مي‌تواند بسازد و نه ابزاري دارد كه آنها را به خود مشغول كند. اين است كه گفت: ﴿إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[55] انسان از آن به بعد راحت است.

 

پرسش ...

پاسخ: در مرحله مثال بود. آن مرحله كه حضرت آدم داشت همه فرشته‌ها مسجود شدند [و] شيطان در آنجا رجيم شد. در آن بخش كه ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّهَا[56] ؛ همه به خاك افتادند، سجده كردند و شيطان هم رجيم شد در مراحل پايين‌تر چرا با [توانست].

 

پرسش ...

پاسخ: اما در مرحله پائين‌تر، نه در آن مرحله آن مرحله براي شيطان اصلاً راه نيست. آن مرحله جايي است كه بايد به خاك بيفتد. و چون خاك نيفتاد: ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ[57] شامل او شد در مقام اخلاص راهي نيست در اين وسطها انسان داراي زحمت است وقتي بالا رفت اصلاً جا براي جهاد نيست. اينكه جهاد اكبر هست جهاد نفس است [و] امثال ذلك، اين در اوسط امر است، اوايل امر است. بعد وقتي كه انسان [بالا] رفت، رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: من شيطان خودم را مسلمان كردم[58] . فرمود: شيطان در برابر من مسلم است؛ يعني هيچ كاري كه عليه سلوك و راه من باشد او ندارد؛ مُنقاد من است؛ مثل كلب معلّم. اگر يك كسي سگي داشته باشد [و] اين سگ را خوب تربيت كند، فقط در اختيار اوست. پارس مي‌كند، مي‌گزد، مي‌گيرد، امّا نه صاحبش را؛ چون معلَّم است، تعليم شده است [و] ديگري را گاز مي‌گيرد. حضرت مي‌فرمايد: من شيطانم را مسلمان كردم.

 

بياني سيّدنا الأستاد (رضوان الله عليه) داشتند گفتند: مثلاً شيطان در قلب افراد ديگر وسوسه مي‌كند خُب، گاهي آنها را مشغول مي‌كند گاهي فريب مي‌دهد؛ گاهي روغاني[59] ؛ دارد كه بالاخره بگيرد و بگزد، سرگرم مي‌كند انسان را امّا دربارهٴ مخلصين هر كاري كه انجام بدهد توحيد اينها بيشتر مي‌شود چون شيطان تمام تلاشش اين است كه انسان را از توحيد باز بدارد. آن گاه مثالي كه ايشان ذكر مي‌كردند اين است كه، مي‌فرمود: الآن اگر كسي در اين سالن يا اطاق به كسي اصرار كند [و] 1001 دليل اقامه كند كه كسي در اين اطاق نيست [و] حرف نمي‌زند. هر چه او حرف مي‌زند، هرچه او اصرار مي‌كند، هرچه او برهان اقامه مي‌كند، دليلي است برخلاف او انسان مي‌گويد: اگر در اين اطاق كسي نيست پس تو چه كسي هستي؟ در اين اطاق كسي حرف نمي‌زند؛ پس تو چه كسي هستي؟

 

نشانه توحيدبودن وسوسه‌هاي شيطان براي ائمه و انبيا و اولياي الهي

درباره ائمّه و انبيا و اولياي الهي شيطان هر كاري بكند نشانهٴ توحيد است؛ براي اينكه اگر خدا و ربّي نباشد؛ پس تو چه كسي هستي؟ تو از كجا آمده‌اي؟ تو را چه كسي تدبير مي‌كند؟

 

پرسش ...

پاسخ: نه؛ اينها هم درجاتي دارد آنجا نبوّت همهٴ مراحل هست. خود نبوّت، رسالت و ولايت هم درجاتي دارد. آن مرحله جا براي شيطنت نيست؛ لذا شيطان در آنجا مرجوم است، آنجا جاي فرشته‌هاست و سجود در برابر معلّمشان: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي المَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ[60] در انجا همه ملائكه ﴿فَسَجَدَ المَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ[61] ؛ هيچ فرشته‌اي در عالم نيست از حملهٴ عرش و مادون؛ مگر اينكه در برابر آن مقام سجده كردند آن وقت در آن مقام جا براي شيطنت نيست.

 

پرسش ...

پاسخ: بله؛ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) كاري هم انجام نداد؛ چون آن نشئه، نشئهٴ تكليف هم نيست. نه ترك اولي كرد، نه كار مكروه كرد. ترك اولي؛ يعني اگر يك شريعتي باشد، يك نهي تنزيهي باشد يا ترك مستجب باشد، مي‌شود ترك اولي. حضرت وقتي كه به زمين آمد و پيغمبر شده است و شريعتي، احكامي، امر و نهيي آمده است، آنجا سخن از اولي و ترك اولي است وگرنه در آن جنّت اصلاً تكليف نيست تا ترك اولي باشد.

 

پرسش ...

پاسخ: همهٴ اينها بايد معنا بشود و معنا شده است در آنجا جاي شريعت نيست تا غوايت و عصيان راه داشته باشد، دين از اين به بعد آمده است فرمود: ﴿اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ...[62] از آن به بعد شريعت آمده است توبهٴ، عصيان، غوايت [و] وسوسهٴ او همه و همه در حدّ عالم مثال و جنّت آدم بايد معنا بشود همه و همهٴ آنها مربوط به آن نشئه است، آن نشئه اصلاً جا براي تكليف نيست؛ چون وقتي حضرت به زمين آمد از آن مرحله به بعد جا براي تكليف است. اين به خواست خدا در آيات بعد مطرح مي‌شود.

 

نتيجه بحث:

فتحصّل [در نتيجه] كه عهد چند قسم است و تحصّل [در نتيجه] كه عهد را خداي سبحان از چندين راه مي‌گيرد: هم از انبيا هم از علما، هم از توده مردم. و معيار عهد هم عقل است و وحي و آن عهد خاص به نام امامت، رسالت و ولايت، براي انبيا و ائمّه مخصوص است كه آنها از بحث بيرون است آن عهدي كه محلّ بحث است در آيه ﴿الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ جميع دستوراتي است كه خداي سبحان به وسيله عقل و وحي بر مردم الزام كرد و مردم تعهّد سپردند و همهٴ مسائل در قيامت مورد سؤال‌اند و عهد يك خصوصيّتي دارد كه فرمود: ﴿إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً[63] و خداي سبحان خود را به عنوان وفيّ به عهد معرّفي كرد، بعد به ما فرمود: عهد خدا را وفا كنيد. فرمود: آن كه به عهد خدا وفا مي‌كند لبيب و صاحب خرد و داراي مغز است و آن كه عهد خدا را وفا نمي‌كند فاسق است: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ﴾. بعد در نوع موارد هم فرمود: اين عهد را ما مستحكم كرديم، يك عهدي نيست كه شما بگوييد يك عهد شُلي است و قابل زوال است. مثالهايي هم كه ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً[64] اين ﴿مِن بَعْدِ قُوَّةٍ را آنجا هم در مثال ذكر مي‌كند؛ همان طوري كه در ممثّل مي‌فرمايد: ﴿مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ در مثال هم مي‌فرمايد: ﴿من بعد قوّةٍ أنكاثاً يعني يك عهد مستحكمي است. آن گاه فرمود: اين عهد مستحكم را اگر استمساك كرديد، بالا مي‌رويد و اگر رها كرديد در همان فضا طعمهٴ شاهين هوا يا كركسها مي‌شويد: ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ[65] ، يا ﴿ أوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ[66] ، تتمه‌اش به خواست خدا در بحث بعد.


[58] ر.ك، عوالي اللئالئ، ج4، ص96. «روي عنه (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) انه قال: ما منكم احد الاّ وله شيطان، فقيل له: و انت يارسول الله؟ فقال: و أنا، ولكن أعانني الله عليه فأسّلم».
[59] روباه بازي‌كردن؛ فرهنگ دهخدا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo