< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 30 تا 32 سوره بقره

 

﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي المَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ﴾

 

ويژگيهاي جعل خليفه

بعد از اين كه خداي سبحان هدف آفرينش انسان‌ها و زمين را انسان كامل دانست فرمود: آسمان‌ها و زمين براي انسان خلق شدند، نكته مهم‌تر از آن را ذكر مي‌كند و آن اين است كه فرشتگان هم براي تقرّب به انسان كامل خلق شده‌اند و خدمت به انسان كامل خلق شده‌اند. كه تقرّب به انسان كامل وسيلهٴ تقرّب به «الله» است.

جعل نوعي نه شخصي

فرمود: خداي سبحان با ملائكه اين مطلب را در ميان گذاشت كه من مي‌خواهم در زمين خليفه جعل كنم اين جعل خلافت يك جعل نوعي است نه جعل شخصي. جعل شخصي در سورهٴ ص هست دربارهٴ حضرت داود(سلام الله عليه) فرمود كه: *«يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»*﴿1﴾. اين قضيهٴ شخصيّه در جريان داود(سلام الله عليه) بود لذا تعبير به فعل ماضي كرد فرمود *«إنّا جعلناك خليفة في الأرض»* امّا دربارهٴ آدم(سلام الله عليه) تعبير جملهٴ اسميه كه نشانهٴ بر استمرار دارد فرمود: *«إِني جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»* اين جاعل صفت مشبهه است نه اسم فاعل، نه جعل كننده‌ام بلكه اين سمت و اين صفت به عنوان فيض مستمر از من نشأت مي‌گيرد. من جاعلم، مثل خالق كه خالق صفت مشبهه است نه اسم فاعل. خداي سبحان خالق است يعني اين ملكهٴ آفرينش در اختيار اوست. من جاعلم يعني اين كار را به طور مستمر انجام مي‌دهم. نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ بقره به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود كه: *«إِني جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»*﴿2﴾ گرچه آنجا شخص است. و امّا فرمود من اين كار را مي‌كنم گاهي شما گاهي ديگري. لذا ابراهيم خليل عرض كرد *«وَمِنْ ذُرِّيَتِي»*﴿3﴾ شما كه جاعل الإمامة هستي گاهي اين سمت را به من هم مي‌دهي از ذريهٴ من هم كساني را ائمة قرار بده. در آن كريمهٴ ١٢٤ سورهٴ بقره فرمود: *«إِني جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي»* يعني از اين كلمهٴ *«إِني جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»* استفاده شد كه اين فيض مخصوص به ابراهيم «سلام الله عليه» نيست. نظير جعل خلافت براي داود «سلام الله عليه» نيست وگرنه آن تعبير *«إِني جَاعِلُكَ»* نداشت مي‌فرمود: «إنا جعلناك للناس» نظير آنچه دربارهٴ داود فرمود. ولي از اين كه تعبير فرق كرد فرمود: *«إِني جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»* نشانهٴ دوام فيض است. لذا ابراهيم عرض كرد كه *«و من ذرّيتي»* خداي سبحان هم جواب مثبت داد منتها فرمود به اين كه ذرّيهٴ تو دو قسمند بعضي ظالمند بعضي غيرظالم، آن‌ها كه ظالمند عهدم به آن‌ها نمي‌رسد و آن‌ها كه غيرظالمند عهدم به آن‌ها مي‌رسد كه به استناد همين آيهٴ سورهٴ «بقره» همهٴ انبيايي كه از سلسلهٴ ابراهيم خليل «سلام الله عليه»اند اولياي الهي، همهٴ اين‌ها كه صالحند اين‌ها امامند گرچه قرآن كريم دربارهٴ بسياري از انبيا سخن از امامت را مطرح نكرد دربارهٴ بسياري از انبيا، دربارهٴ موساي كليم و امثال ذلك نفرمود اين‌ها امامند آن طوري كه دربارهٴ ابراهيم خليل فرمود امّا از اين كه جواب مثبت به ابراهيم خليل داد فرمود: *«لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»*﴿4﴾. يعني عهدم به ظالمين نمي‌رسد يعني به غير ظالم مي‌رسد معلوم مي‌شود كه ذريهٴ صالحهٴ ابراهيم خليل از انبياي ابراهيمي «عليهم الصّلاة و عليهم السّلام» اين‌ها به امامت رسيده‌اند.

خلافت و امامت، عهدي الهي

مسألهٴ خلافتي كه در اين آيه مطرح است نظير مسألهٴ امامت سورهٴ بقره «عهد الله» است. اگر چنانچه در بين انسان‌ها كسانيند كه مبتلا به سفك دمايند و مبتلا به افسادند آن‌ها يقيناً خليفة‌الله نيستند چون خليفة‌الهي عهد خداست و عهد خدا مطلقا شامل ظالم نخواهد شد. پس همان طوري كه امامت عهد خداست و عهد خدا به ظالمين نمي‌رسد خلافت هم عهد خداست و عهد خدا به ظالمين نمي‌رسد. خلافت و امامت هر كدام عهدند و آن اصل كلّي را به عنوان قضيهٴ كليّه در سورهٴ بقره فرمود كه: *«لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»*﴿5﴾ پس از انضمام اين صغرا به آن كبرا استفاده مي‌شود كه عهدهاي الهي نصيب ظالمين نمي‌شود. الإمامهٴ عهداللّهي ولاينال عهده ‌الظّالمين پس لاتنال الإمامة الظّالمين. الخلافة عهدٌ الهي و لاَ يَنَالُ عَهْدُ الله الظَّالِمِينَ پس الخلافة لاتنال الظّالمين. چون مسألهٴ خلافت، مسألهٴ امامت عهد خداست عهد خدا هبهٴ خاصّ خداست بايد خدا افاضه كند اين گرفتني نيست اين دادني است. بايد خدا افاضه كند، خدا اين فيض را برساند اين نظير شؤون دنيا نيست كه هر كسي به او دسترسي داشته باشد نفرمود ظالمين به عهد من نمي‌رسند فرمود: عهد من به ظالمين نمي‌رسد كه عهد فاعل ينال است *«لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»* كه ظالمين مفعول است.

بنابراين عهدالله بايد به انسان برسد آن فيض خداست آن فيض خدا به هر كسي نمي‌رسد خلافت عهدالله است، امامت، عهدالله است، ولايت عهدالله است، رسالت و نبوّت عهدالله است، همهٴ اين‌ها مصاديق‌اند و صغريات آن كبرايند و كبراي كلّي اينست كه عهد خدا به ظالمين نمي‌رسد. نه ظالمين به عهد خدا نمي‌رسند. چون آن‌ها كه عادل هم هستند به عهد خدا نمي‌رسند چون عهد خدا كسبي نيست كه انسان زحمت بكشد نبي بشود، رسول بشود و مانند آن. انسان كه نائل نمي‌شود فيض خداست كه تنزّل مي‌كند به دست انسان مي‌رسد. *«اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»*﴿6﴾.

بنابراين هرچه كه عهد خدا شد مي‌شود فيض خاصّ خدا اين فيض خاصّ خدا را خداي سبحان بايد اعطا كند. لذا دربارهٴ رسالت فرمود: *«اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»*. ولايت اينچنين است، نبوّت اينچنين است، امامت اينچنين است، خلافت اينچنين است. اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ خلافته، حَيْثُ يَجْعَلُ إمامته، حَيْثُ يَجْعَلُ نبوّته، حَيْثُ يَجْعَلُ ولايته. اين‌ها همه عهود الهيند و عهد خدا به ظالمين نمي‌رسد.

حرمان تبه‌كاران از خلافت الهي

بنابراين اگر در بين بني‌آدم افرادي گرفتار سفك دماء و افساد في الأرض شدند خلافت الهي به اين‌ها هرگز نمي‌رسد. اين بحث تفسيري. گذشته از اين كه ساير آيات هم نشان مي‌دهد كه بالآخره خلافت يك پيوند وجودي است. اگر كسي ارتباطش از خدا قطع شد خدا مي‌فرمايد: *«أنَّ اللّهَ بَرِي‌ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ»*﴿7﴾ مي‌فرمايد: خدا از مشركين بيزار است اعلام انزجار كرده است يعني ارتباط فيض خاص بين خدا و مشركين نيست. قهراً انسان‌هاي مشرك خليفةالله نخواهند بود، ولي الله نخواهند بود.

اگر خداي سبحان مي‌فرمايد: من از اين‌ها بيزارم چگونه مستخلف از خليفهٴ خود بيزار است. اگر خداي سبحان اعلام قطع ارتباط كرد فرمود اين‌ها در تحت ولايت ما نيستند *«وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لاَ مَوْلَي لَهُمْ»*﴿8﴾. اين‌ها در تحت ولايت ما نيستند خدا ولي مؤمنين است با كفّار ارتباط وجودي يعني فيض خاص ندارد. گرچه در تحت ربوبيّت مطلقه از ولايت عامه برخوردارند ولي در تحت ولايت خاصّه و ربوبيّت خاصه نيستند. اگر اينچنين است كافر و تبهكار از خدا فيض خاص دريافت نمي‌كند و خدا هم اعلام انزجار كرده است يقيناً بدانديشان و تبهكاران خليفة‌الله نخواهند بود. چون ربطي بين خليفه و مستخلف بايد باشد و اين ربط بين عصاة و فسّاق و منافقين و كفّار با خداي سبحان نيست. قهراً آن مسأله‌اي كه فرشتگان گفتند به اين كه در بين اين‌ها سفك دماء و افساد في الأرض است خلاصهٴ بحث به اينجا منتهي مي‌شود كه آنكه گرفتار سفك دماء است خليفةالله نيست آنكه خليفةالله است مبتلا به سفك دماء نيست. فرشته‌ها به خداي سبحان دو مطلب عرض كردند يكي اينكه آن‌ها كه در زمينند مبتلا به سفك دمائند و مبتلا به افساد في الأرضند خداي سبحان فرمود به اين كه: خلافت عهد من است و عهد من به تبهكاران نمي‌رسد.

برتري معرفت انسان كامل بر معرفت فرشتگان

مطلب ديگري كه فرشتگان عرض كردند اينست كه گفتند ما اهل تسبيح و تقديسيم خداي سبحان مي‌فرمايد كه ما معرفتي بالاتر از تسبيح و تقديس لازم داريم كه در شما نيست. آن چه را كه شما به عنوان اشكال گفتيد آن‌ها خليفهٴ ما نيستند آن چه را كه به عنوان مزيّت براي خودتان ذكر كرديد اين‌ها كافي نيست. چون خليفهٴ ما چيزهاي ديگري بايد داشته باشد كه در شما نيست. ما معرفت كامله لازم داريم كه فوق تسبيح و تقديس است. تسبيح هر كسي به اندازهٴ معرفت اوست تقديس هر كسي به اندازهٴ معرفت اوست. شما به مقدار معرفتتان اهل تسبيح و تقديس هستيد آن معرفت عاليه در شما نيست آن «أوّل الدّين معرفة‌الله»(9) آن مرحلهٴ كاملهٴ معرفت در شما نيست. چون مرحلهٴ كاملهٴ معرفت در شما نيست. مرحلهٴ كاملهٴ تسبيح و تقديس هم در شما نيست. دربارهٴ رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه لواي حمد در قيامت به دست اوست پرچم حمد به دست اوست.(10) او طوري خدا را حمد كند كه اولين و آخرين نمي‌توانند آنچنان خدا را حمد كنند. اين جز به معرفت كامله به اصل ديگري تكيه نمي‌كند.

دليل لزوم معرفت برتر در خليفة الله

بنابراين خليفهٴ خدا بايد معرفتي برتر داشته باشد كه آن معرفت برتر در فرشتگان نيست. امّا چرا بايد معرفتي برتر داشته باشد؟ براي اينكه خليفه بايد شؤون مستخلف را واجد باشد. مگر او خليفةالله في العالم نيست؟ مگر جهان زير پوشش خلافت خليفةالله نيست؟ پس خليفةالله بايد جهان‌شناس كامل باشد. همهٴ آنچه كه در جهان هستند او بداند تا هر چيزي را درجاي خود قرار بدهد تا بشود خليفةالله و اگر بعضي از امور را بداند از بعضي امور آگاه نباشد كه خليفةالله نيست. اين مي‌شود خليفهٴ همان موطن خاص. چون خليفهٴ خدا بايد كار خدا را در كلّ نظام انجام بدهد و اين بدون آگاهي مطلق ميسّر نيست و آن آگاهي مطلق در فرشتگان نيست لذا يك موجودي برتر از فرشتگان لازم است كه بكلّ آنچه در جهان امكان است عالم باشد لذا خداي سبحان جواب اجمالي داد فرمود: *«إِني أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»*. يعني در خصوص همين زمينه مطلبي است كه شما نمي‌دانيد نه اصل كلّي من چيزي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد البته فرشتگان در اين معنا كه اعتراف دارند خدا چيزي را مي‌داند كه اين‌ها نمي‌دانند فرشتگان در اين كه معترف بودند خدا چيزهايي را مي‌داند كه اين‌ها نمي‌دانند كه در اين‌ها سخني نيست خداي سبحان نمي‌خواهد بفرمايد من بالاتر از شمايم من چيزهايي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد مي‌خواهد بفرمايد در همين جريان خلافت آدم اسراري است كه من مي‌دانم و شما اين جريان را نمي‌دانيد. اين را به طور اجمال فرمود كه: *«إِني أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»*.

سؤال ...

جواب: آن بحثش قبلاً گذشت كه از اين كه فرمود «خليفةً في الأرض» خصيصهٴ أرضيّت و موجود زميني بودن اين‌هاست. يا از نسل‌هاي گذشته مي‌دانستند يا به الهام‌هاي الهي يا از كلمهٴ *«في الأرض»* استفاده كرده‌اند.

راز خلافت آدم، و سبب امتياز او بر فرشتگان

آنگاه خداي سبحان سرّ خليفةاللّهي انسان كامل را بيان مي‌كند و سرّ اين كه فرشتگان به اين مقام نرسيدند آن را هم تبيين مي‌كند كه كار تنها با تسبيح و تقديس حل نمي‌شود. اساس كار معرفت است، تسبيح و تقديس به اندازهٴ معرفت مي‌ارزد.

*«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ»* كه اين سرّ خلافت آدم انسان كامل را بيان مي‌كند فرمود خداي سبحان همهٴ اسما را به ياد آدم داد. نفرمود: أنبأ آدم الأسماء كلّها فرمود: *«علّم»* آن چه كه دربارهٴ آدم مطرح است تعليم است نه «انباء».

افاده عموميت در «الأسماء»

اين كلمهٴ اسما هم كه جمع محلّي به «الف» و «لام» است مفيد عموم است و چيزي اين كلمه را از عموم اسقاط مي‌كند كه يا به عنوان فقد مقتضي باشد يا به عنوان وجود مانع اگر يك كلمه‌اي جمع محلّي به «الف» و «لام» بود از آن عموم استفاده مي‌شود مگر اين كه يا اقتضاي عموم نداشته باشد يا مبتلا به يك مانع قوي باشد. اگر «الف» و «لام» عهد بود اين اصلاً اقتضاي عموم ندارد يا عهد ذهني يا عهد ذكري و مانند آن اگر الف و لام عهد نبود ولي قيدي در كنارش بود متّصل يا منفصل اين الف و لام جمع را كه داراي عموم است از عموم اسقاط مي‌كند. اگر «الف و لام»، الف و لام عهد باشد مانع انعقاد ظهور عموم است و اگر قيدي در كار باشد مانع بقاي اين ظهور است يكي فقدان مقتضي است و ديگري وجود مانع.

در اين كريمه نه عهدي است كه نگذارد *«الأسماء»* ظهورش در عامّ منعقد بشود نه قيدي در كلام هست و چون فرمود: *«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا»* يعني همهٴ حقايق (به مقتضاي جمع محلّي به الف و لام) و اگر در بعضي از روايات اسماي اهل‌بيت عصمت و طهارت «عليهم الصّلاة و عليهم السّلام» مطرح شده است(11) اين به عنوان ذكر نمونه و ذكر مصداق است نه تفسير مفهومي، بلكه بيان بعضي از مصاديق است و بيان مصداق كاري با تفسير مفهومي ندارد نه به اين معناست كه كلمهٴ اسما ديگر عام نيست. بنابراين روايت هم به عنوان قرينهٴ منفصل شاهد خارجي نخواهد بود.

تفاوت تعليم و تدريس

و خليفهٴ خدا كسي است كه بتواند كار خدايي را در كلّ نظام انجام بدهد به نحو مظهر نه به نحو تفويض چنان كه قبلاً گذشت و اين در صورتي ميسّر است كه به همهٴ جهان امكان آگاه باشد. لذا فرمود: *«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا»* پس آدم شد عالم جميع الأسماء چون ممكن نيست خداي سبحان چيزي را ياد بدهد و ديگري ياد نگيرد. آنجا جاي سهو و نسيان نيست جاي جهل نيست خداي سبحان اگر علمي را بخواهد به يك موجودي اعطا كند حقيقت علم را مي‌بخشد نه اين كه درس بگويد اين درس است كه ممكن است طرف متوجه نشود تدريس غير از تعليم است آنچه كه ماها داريم تعليم نيست، تدريس است لذا گاهي اثر دارد گاهي اثر ندارد. امّا آن چه كه انبياي الهي داشتند تعليم است آن چه خداي سبحان دارد تعليم است. و قسمت مهم آثار هم روي تعليم و تعلّم بار است نه روي تدريس وتدرّس. گرچه دراسته حسنه. امّا آنچه كه اساس كار است تعليم است. فرمود: *«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا»* پس آدم شد عالِم به جميع اسما.

عرضهٴ اسماء بر فرشتگان

اين *«ثمّ»* هم رتبهٴ وجودي عرض بر ملائكه را نشان مي‌دهد يعني در رتبهٴ متأخّر خداي سبحان آن حقايقي را كه ياد آدم «سلام الله عليه» داد، آن حقايق را بر ملائكه عرضه كرد. *«ثمّ عرضهم»* كه ضمير جمع مذكر سالم آورد كه نشانهٴ ذوي‌العقول بودن است.

سؤال ...

جواب: اين در بحث بعد خواهد آمد كه آن ترك اوليٰ چه بود آيا تشريعي است يا تكويني و شبههٴ ديگر اين كه *«فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ»*﴿12﴾ آن كلمات چيست؟ اگر همهٴ اسما را ياد گرفت آن كلماتي هم كه در آنجا تلقّي كرد چيست؟ اين به خواست خدا در بحث‌هاي بعد خواهد آمد.

*«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ»*. خداي ‌سبحان حقايق اشيا را بر ملائكه عرضه كرد. *«فَقالَ أَنْبِئُونِي»*.

اقسام عرضه و انواع حجاب

اين عرضه دو قسم است: يك عرضهٴ جسماني است مثل اين كه به يك انساني كه مدّعي قدرت است يك جسم سنگين را عرضه مي‌كنند مي‌گويند اگر تو توانمندي اين جسم سنگين را بردار. اين مي‌آزمايد مي‌بيند توان حمل آن را ندارد. يك وقت، عرضه، عرضهٴ علمي است به يك انساني مدّعي علم مي‌گويند اگر تو داراي ملكهٴ اجتهاد هستي اين مسأله را حل كن، اين مطلب را بر فكر او عرضه مي‌كنند آنچه كه گفته مي‌شود لفظ است، لفظ غير از آن معناي عميق علمي است. اين مطلب را بر فكر او عرضه مي‌كنند. آن وقت فكر او تلاش مي‌كند مي‌بيند اين مطلب وزين است سنگين است مي‌گويد حمل او مقدوم نيست. من نمي‌توانم اين مطلب را حل كنم. در مسائل مادي اگر كسي توان حمل چيزي را نداشت آن حجاب مادي نمي‌گذارد كه خود اين حجاب مادي ظلماني است. در مسائل علمي حجاب نوري نمي‌گذارد كه انسان آن مطلب را ببيند مطلب هر چه دشوارتر باشد عميق‌تر باشد نورانيّتش بيشتر است چون نورانيّتش بيشتر است چشم دل اگر ضعيف باشد توان ديد آن مطلب علمي را ندارد. مطالب عميق حجاب نوريند. اين كه در مناجات شعبانيّه آمده است كه: «و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور»(13) يعني آن قدر قوي بشويم كه همهٴ مسائل عميق علمي و معارف ديني كه حجاب‌هاي نورى‌اند يكي پس از ديگري خرق كنيم. اين‌ها حجابند منتها حجاب نوراني. مطلب عميق را وقتي شما به كسي عرضه مي‌كنيد مي‌بينيد او دلش نمي‌تواند اين مطلب را بفهمد يعني گرفتار حجاب نوري است. تيرگي در آن مطلب نيست مطلب نوارني است منتها نورانيّتش قوي است نمي‌گذارد او ببيند. اين‌ها هم حجاب نوراني است. اين گونه اسما و حقايق حُجُب نوريّه بودند. فرشتگان آن قدرت را نداشتند كه حُجُب نوري را خرق كنند و همهٴ آن معارف را بفهمند. براي هر كدام اين منصب هست، *«مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ»*﴿14﴾. اگر *«ما منّا إلاّ له مقام معلوم»* است ديگر حق تجاوز ندارند. همهٴ آن مقامات نور است منتها كسي كه نورانيّت بيشتري دارد نمي‌گذارد پاييني به مقام بالايي تعدّي كند. مقامات اين‌ها حجاب‌هاي نوري است. همان طوري كه عبادات حجاب نوري است. هر كسي از نظر درجهٴ عبادي در حدّ مشخّص است هم بعضي از ملكات عملي حجاب نوريند هم بعضي از ملكات علمي حجاب نوريند. كسي ممكن است مطلب عميقي را بفهمد عميق‌تر از آن را نفهمد كسي ممكن است يك وصف برجسته‌اي در عبادت پيدا كند و از آن بالاتر نتواند برود. اين‌ها حجب نوريند خداي سبحان وقتي آن حقايق را بر فرشتگان عرضه كرده است اين‌ها ديده‌اند كه نمي‌توانند بفهمند همان طوري كه چشم ما مي‌فهميم كه با اين چشم نمي‌توانيم آفتاب را ببينيم وقتي مطلب عميقي را هم بر جانمان عرضه كردند چشم جان ما مي‌فهمد كه نمي‌تواند ببيند.

تعليم و گزارش (انباء)

ـ سر تعبير به انباء به جاي تعليم

لذا اين‌ها عرض كردند كه ما عالِم نيستيم و اين علم را هم كه شما به ما نياموختيد. *«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ»* فرمود: من نمي‌گويم شما اين حقايق را خوب تشريح كنيد لاأقل گزارش بدهيد كه اين‌ها چيستند. خداي سبحان فرمود: *«أنبئوني»* سخن از «انباء» است نه سخن از تعليم و تعلّم، گزارش بدهيد كه اين‌ها چي هستند. گرچه گزارش آنجا گزارش علمي است امّا نه مثل خود علم. *«أَنْبِئُوني بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ٭ قَالُوا سُبْحَانَكَ»*. اگر شما صادقيد كه اوليٰ به خلافتيد شما مدّعي هستيد كه خليفه بايد شما باشيد اگر در اين دعوا صادقيد بايد برهان اقامه كنيد بيّنهٴ شما اينست كه نشانهٴ خلافت را داشته باشيد. نشانهٴ خلافت اينست كه مگر نه آنست كه شما خليفةالله بشويد جهان را اداره كنيد خب بايد جهان را بشناسيد. اگر شما صادقيد در دعواي خلافت كه اولي به خلافتيد اين جهان را تفسير كنيد اين‌ها عرض كردند ما نمي‌دانيم.

سؤال ...

جواب: آن‌ها تجرّدشان يكسان نيست. درجات آن‌ها محفوظ است. *«مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ»*﴿15﴾ هر كدام از آن‌ها درجهٴ خاصي از تجرّد را دارا هستند و هر كدام نسبت به پائين‌تر از خود حجاب نوريند و بالاتر از آن‌ها براي آن‌ها حجاب نوري است. لذا فرشتگان بعضي مطيعند بعضي مطاعند. دربارهٴ جبرئيل «سلام الله عليه» يا ساير فرشتگاني كه حاملان وحي الهيند خداي سبحان فرمود: *«مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ»*﴿16﴾ يعني در آن موطن، در آنجا او مطاع است، عده‌اي از فرشتگان مطيع اويند، مأموران جزء هستند كه در تحت فرمان او اطاعت مي‌كنند. *«مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ»* جبرئيل «سلام الله عليه» در آن موطن مطاع است. عده‌اي هم زير دست او هستند كه از او اطاعت مي‌كنند اين‌ها درجات نوريشان البته فرق مي‌كند، و هر كه نوراني‌تر است براي ديگري حجاب خواهد بود.

سؤال ...

شاگرد بلا واسطه و مع الواسطه

جواب: اگر چنان‌چه هر موجودي داراي مقام خاص است پس آن كه در درجهٴ وسط قرار دارد نمي‌تواند شاگرد بلاواسطهٴ خداي سبحان قرار بگيرد. اينچنين نيست كه همه بتوانند فيض بلاواسطه را دريافت كنند. فيض اگر روي درجات تقسيم مي‌شود تا از درجهٴ عاليه نگذرد به درجهٴ وسطيٰ و نازله نمي‌رسد. اين‌ها كه در مراتب نازله يا در مراتب عاليه هستند گذشته از اين كه بالذّات ندارند بلاواسطه هم ندارند بلكه مع‌الواسطه دارند. لذا خداي سبحان به اين‌ها انبا و علوم را در حدّ انبا آن هم مع‌الواسطه آموخت نه بلاواسطه

سؤال ...

احكام گوناگون مراتب انسان كامل

جواب: حضرت و انبيا اصولاً انسان‌هاي كامل از آن جهت كه از يك طرف به لدي الله مرتبطند *«إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»*﴿17﴾ از طرف ديگر هم موجود زمينيند كه *«يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ»*﴿18﴾ همه اين نشئات وجودي را حضور وجودي دارند يعني از عالي‌ترين نشئهٴ وجودي جهان امكان تا نازل‌ترين نشئه اين‌ها حضور دارند حكم هر نشئه هم محفوظ است. در آن نشئه بالا معلّم ملائكه‌اند، در نشئهٴ پايين و در نشئهٴ وسط از ملائكه فيض را دريافت مي‌كنند، در بحث‌هاي قبل هم گذشت كه رزقشان، حياتشان، مماتشان، علمشان به وسيلهٴ ملائكه است. خودشان در مرحلهٴ بالا هم معلّم ملائكه‌اند هم رازقند نسبت به ملائكه و هم محيي ملائكه‌اند و امثال ذلك.

سؤال ...

جواب: نه انسان كامل، نه انسان كاملي كه داراي مظهر رفيع‌الدّرجات است. انسان كاملي كه مظهر *«رفيع‌الدّرجات ذوالعرش»*﴿19﴾ است در مرحلهٴ عاليه معلّم ملائكه است، مجراي فيض است كه «فسبّحنا فسبّحت الملائكة»(20) به يمن آن‌ها فرشتگان متنعّمند در مراحل وسطيٰ و نازله اينچنين است. مثل، تشبيه معقول به محسوس اينست: مثل يك عالِم مبتكري كه خودش باعث توليد بسياري از اين صنايع مي‌شود امّا اگر بخواهد از يك چراغي استفاده كند، از يك دستگاه ميكروفون استفاده كند مانند ديگران بايد از كساني كه دست‌اندركارند بهره بگيرد در حالي كه خودش مبتكر اين رشته‌ها بود.

سؤال ...

جواب: نه، تعليم خواه بلاواسطه خواه مع‌الواسطه. چون خداي سبحان مي‌فرمايد: *«اتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ»*﴿21﴾ خداي سبحان خود را معلّم ماها مي‌داند مي‌فرمايد: شما اهل تقوا باشيد و خداي سبحان معلم شماست. تعليم لازم نيست بلاواسطه باشد هم مع‌الواسطه است *«علّم الإنسان ما لم يعلم»*﴿22﴾ هم اينچنين است. اين‌ها مع‌الواسطه را هم شامل مي‌شود *«قالوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاّ مَا عَلَّمْتَنَا»* آنچه را كه تو به ما آموختي ما مي‌دانيم. *«إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»*. اين را به صورت جملهٴ اسميّه با تأكيد هم بيان كردند. عرض كردند: تو يقيناً عليمي، تو يقيناً حكيمي و همهٴ علوم را بايد از تو فراگرفت تو حكيمانه سمت را توزيع مي‌كني و مانند آن. آنگاه عرض نكردند خدايا اين را به ما هم بياموز. براي اين كه خدا به اين‌ها آموخت كه *«مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ»*﴿23﴾ هر انساني درجهٴ خاصي دارد آن‌ها از درجهٴ خود تعدّي نمي‌كنند. لذا عرض نكردند خدايا آنچه را به آدم دادي به ما هم اگر مي‌دادي ما عالم بوديم. اين را مي‌دانند كه *«مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ»* اگر مي‌دانند كه هيچ كدام از آن‌ها نيستند مگر اين كه داراي درجه خاصّه‌اند لذا از خداي سبحان نخواستند كه پس به ما هم بياموزان.

سؤال ...

انسان كامل، معلّم فرشتگان

جواب: آن درجهٴ كاملهٴ انسان كامل هميشه قبل از فرشتگان بود آن ديگر سخن از زمان نيست اين نشئهٴ زمين است كه زمان‌بردار است وگرنه اَرواح مطهرهٴ آن‌ها قبل از فرشتگان خلق شده بود. *«قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ٭ قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ»*. آنگاه خداي سبحان به آدم فرمود تو كه خليفهٴ مني كار مرا بكن. من معلّمم تو هم خليفهٴ معلّمي. خليفهٴ معلّم كارش تعليم است به اين‌ها ياد بده. همان طوري كه به اهل زمين ياد مي‌دهي به اهل آسمان هم ياد بده. همان طوري كه معلّم انسان‌ها هستي معلّم فرشتگان هم باش به اين‌ها ياد بده.

فرمود: *«يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ»* أنبِأ اين ملائكه را به اسما حقايق. قهراً آنچه كه خود ياد گرفت بلاواسطه بود ، آن چه‌ كه مي‌آموزاند مع الواسطه است و آن چه كه خود ياد گرفت علم بود آن چه كه به ملائكه مي‌رساند إنبا و گزارش است كه يك علم رقيقي خواهد بود.

غيب آسمان و زمين

*«يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»* وقتي آدم ابوالبشر به اذن خدا ملائكه را به اسماي عالم و حقايق اشيا آگاه كرد آنگاه خداي سبحان فرمود: *«قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ إِني أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ»*﴿24﴾ من نگفتم نهان آسمان‌ها يك چيزي كه از خود آسمان‌ها و زمين هم غايب است من مي‌دانم و شما نمي‌دانيد خليفهٴ من بايد كسي باشد كه بر كلّ نظام احاطهٴ وجودي داشته باشد. يك سلسله حقايقي است به نام حقايق الهيّه كه بيرون از سماوات و أرض است آن براي شما مستور بود و لولا آدم شما اين فيض را دريافت نمي‌كرديد و نمي‌كنيد. او كه واسطهٴ فيض است و معلّم شماست او بايد خليفهٴ من باشد

علم الهي به ظاهر و باطن عالم

*«الم أَقُلْ لَّكُمْ إِني أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»*. من نه تنها آنچه بيرون از آسمان‌ها و زمين است مي‌دانم بلكه آنچه در درون شما در بيرون شماست مي‌دانم. آسمان و زمين يك دروني دارند، يك بيرون، انسان يك دروني دارد، يك بيرون. فرمود: من به هر چهار امر آگاهم به خود آسمان و زمين آگاهم كه شما مي‌دانيد به غيب آسمان و زمين هم آگاهم به آنچه شما اظهار كرديد و ابدا كرديد مي‌دانم كه شما معترفيد. آنچه را هم كه در نهان داريد و كتمان مي‌كنيد آن را هم من مي‌دانم. پس درون آسمان و زمين را خدا مي‌داند درون و بيرون انسان و فرشته را هم خدا مي‌داند. *«وأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»* اين *«وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»* نشان مي‌دهد كه در بين ملائكه يك راز و رمزي بود كه اين‌ها آن را مخفي نگاه مي‌داشتند. نفرمود: و ما تكتمون در برابر و ما تبدون، و ما تخفون يا ما تكتمون بايد طرح مي‌شد اين كان استمراري ماضي منفي نشان مي‌دهد كه اين‌ها در نهانشان چيزهايي را از ديرزمان ذخيره كرده بودند. *«وما كنتم تكتمون»* آنچه را كه شما قبلاً ذخيره كرده‌ايد كه اين بايد عليٰ حدّه بحث بشود.

توهم تقدّم زماني فرشتگان

خب پس آنچه كه در خلافت يك انسان كامل نقش دارد آنست كه از اسماي عالم آگاه باشد وقتي هم كه اين حقيقت را به زبان ما بيان مي‌كنند اينچنين تفهيم مي‌كنند كه فرشتگان اول بودند انسان را بعد آفريد امّا وقتي كه دوباره برمي‌گرديم مي‌بينيم به اين كه چون آنجا سخن از زمان نبود، سخن از تدريج و حركت نيست فرشتگان مرتبه‌اي دارند كه در آن مرتبه بعضي از علوم را واجدند. بالاتر از آنها يك فيض ديگري است كه آن مرحلهٴ انسان كامل است به وسيلهٴ انسان كامل فيض به فرشتگان مي‌رسد. نه اين كه آنجا يك تاريخي گذشت فرشتگان جاهل بودند بعد در سال بعد عالم شدند آنجا كه سخن از سال و ماه نيست. آن‌ها خودشان مدبّرات كلّ آسمان‌ها و زمينند. و آن نشئه‌اي كه مربوط به ارواح اوليا و انسان‌هاي كامل است نشئه‌اي است فوق زمان. قهراً وقتي به زبان ما بيان مي‌كنند سخن از زمان و گذشته و حال و امثال ذلك در مي‌آيد.

 

پاورقي‌ها:

(1) سورهٔ ص ، آيهٔ 26.

(2) سورهٔ بقره، آيهٔ 124.

(3) سورهٔ بقره، آيهٔ 124.

(4) سورهٔ بقره، آيهٔ 124.

(5) سورهٔ بقره، آيهٔ 124.

(6) سورهٔ انعام، آيهٔ 124.

(7) سورهٔ توبه، آيهٔ 3.

(8) سورهٔ محمد، آيهٔ 11.

(9) نهج البلاغة، خطبه 1؛ «اول الدين معرفته».

(10) بحار، ج 9، ص 289؛ «لواء الحمد بيدي يوم القيامة».

(11) بحار، ج 11، ص 145؛ آلاء الرحمن، ص 84؛ «إنّ الله تبارك و تعالى علّم آدم أسماء حججه كلّها ثمّ عرضهم وهم ارواح علي الملائكة فقال انبئوني».

(12) سورهٔ بقره، آيهٔ 37.

(13) مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

(14) سورهٔ صافات، آيهٔ 164.

(15) سورهٔ صافات، آيهٔ 164.

(16) سره تكوير، آيهٔ 21.

(17) سورهٔ نمل، آيهٔ 6.

(18) سورهٔ فرقان، آيهٔ 7.

(19) سورهٔ غافر، آيهٔ 15.

(20) عوالي اللآلي، ج 4، ص 122.

(21) سورهٔ بقره، آيهٔ 282.

(22) سورهٔ علق، آيهٔ 5.

(23) سورهٔ صافات، آيهٔ 164.

(24) سورهٔ بقره، آيهٔ 33

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo