< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 34 سوره بقره

﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الكَافِرِينَ﴾

در سجود براي آدم (سلام الله عليه) همان طور كه عنايت فرمود دو قول بود يكي اين كه آدم مسجود له نبود قبله بود و خداي سبحان مسجود له است قول دوم اين بود كه آدم نه تنها قبله بود بلكه مسجود له بود مقام آدميّت مسجود بود و وجود صوري آدم قبله بود. قول سوّمي كه احياناً بتواند بين اين دو قول جمع كند اين قول است كه همان طوري كه در بسياري از موارد، خداي سبحان كراهاي خود را به دست خليفه‌ها انجام مي‌دهد و كارهاي انسان‌هاي كامل را كار خود مي‌داند، احترامي هم كه براي انسان‌هاي كامل هست در حقيقت احترام خداست بالذّات از آنِ خداست بالعرض براي انسان كامل است. يا بالاصاله از آنِ خداست بالتّبع براي انسان كامل است بيان ذلك اينست كه در طرف فاعليّت همان طوري كه آيهٴ سورهٴ انفال را ملاحظه فرموديد خداي سبحان كار پيامبر را كار خود مي‌داند و مي‌فرمايد: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى» اگر در طرف فاعليّت كار پيامبر را كار خود مي‌داند و پيامبر را مظهر «هو الأوّل» مي‌داند مي‌داند در طرف تكريم و احترام كه دارد نظام غائي است كاري كه براي پيغمبر مي‌شود كار خود مي‌داند و كار خود را براي پيغمبر در مقام اظهار بيان مي‌كند. قهراً اگر چنان چه اصل كلّي را در سورهٴ انفال بيان كرد كه «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى» آن اصل كلّي در جريان آدم (سلام الله عليه) هم هست هم در طرف فاعليّت و هم در طرف غائيّت. امّا در طرف فاعل بودن مي‌توان گفت كه خداي سبحان به آدم (سلام الله عليه) مي‌گويد «و ما أنبأت الملائكة اذ أنبأتهم ولكنّ الله أنبأهم» گر چه ما به تو گفتيم كه «يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ» و تو هم انبأ كردي و ملائكه را آگاه كردي ولي در حقيقت كار كار خداست منتها با زبان تو همان طوري كه كار خداست به دست پيغمبر در مسأله «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى» اينجا هم كار كار خداست منتها به زبان تو آدم. پس اگر آدم معلّم ملائكه شد خداي سبحان مي‌تواند به آدم بگويد «و ما علّمت الملائكة اذعلّمتهم ولكنّ الله علّمهم» اگر از لحاظ نظام فاعلي، انسان كامل مظهر «هو الأوّل» است از لحاظ نظام غائي و هدف هم انسان كامل مظهر «هو الآخر» است آنگاه مي‌توان گفت كه آدم بما أنّه آدم مسجود ملائكه نيست بلكه آدم از آن جهت كه مرآت حق است و آيت كبراي حق است مسجود ملائكه است. آنگاه مي‌توان گفت كه «و ما سجدت اذ سجدت و لكنّ الله سجد» يعني تو آن وقت كه مسجود شدي در حقيقت تو مسجود نبودي اين‌ها خدا را عبادت كردند منتها در آينهٴ وجود تو كه مسجود در حقيقت خداست و آدم (سلام الله عليه) در حقيقت آيت و مرآت حق است فرشتگان خدا را در مرآت و آيت انسان كامل ديدند و در برابر الله سجده كردند نه در برابر اين آينه. آنگاه بين اين دو قول جمع مي‌شود هم لام به معناي خودش خواهد بود نه به معناي الي و هم سجده براي غير خدا نشد. سجده فقط براي خدا شد منتها انسان كامل مرآت حق است اگر بيان امير المؤمنين (سلام الله عليه) اينچنين است كه فرمود: «ما لله آية أكبر منّي» هيچ موجودي به اندازهٴ من آيت و علامت خدا نيست يعني هيچ موجودي مثل من مرآت حق نيست قهراً انسان كامل مي‌شود مرآت حق و اگر كار خدا به دست اين مرآت انجام مي‌گيرد در باب، «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى» اوصاف خدايي در مقام فعل و نه در مقام ذات از لحاظ مبدأ غائي هم در انسان كامل ظهور مي‌كند پس احترامي كه فرشتگان به انسان كامل گذاشتند در حقيقت تكريمي بود نسبت به ساحت اقدس اله در آينهٴ انسان كامل شاهد اين وجه سوّم روايتي است كه مرحوم ابن بابويه (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق در باب تفسير رضا و مسخط ذكر كرده است بابي در توحيد صدوق هست به نام باب الرّضا و السخط كه رضاي خدا يعني چه آن باب از امام هشتم (سلام الله عليه) چندين مسأله و شرح چندين مسأله و شرح چندين آيه نقل شده است. يكي اين كه خداي سبحان رضا و سخطش همانند رضا و سخط انسان‌ها نيست كه با تأثّر و انفعال همراه باشد. انسان اگر راضي مي‌شود و خوشحال در او يك نشاط دروني پيدا مي‌شود و اگر غضبناك و متأثّر مي‌شود در او يك حالت دروني پيدا مي‌شود امام هشتم (سلام الله عليه) فرمود خداي سبحان اينچنين نيست كه رضا و غضب در او انفعال ايجاد كند. آنگاه يك اصل كلّي را افاده فرمود. فرمود: خداي سبحان بندگان خاصّي آفريد كه آن‌ها اولياي الهي هستند آنگاه رضاي آن‌ها را رضاي خود مي‌ناميد سخط آن‌ها را سخط خود ناميد بيعت با آن‌ها را بيعت خود ناميد آنگاه به اين آيات استشهاد مي‌كند مي‌فرمايد به اين كه: «فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ» اين كه خدا فرمود: وقتي آن‌ها را متأسّف كردند ما انتقام گرفتيم. خداي سبحان اهل تأسّف نيست كه چيزي را از دست بدهد و غمگين متأثّر بشود چيزي نسبت به ساحت قدس الهي اثر نمي‌گذارد چون هر چه در جهان خارج هست هم مِلكش مال خداست هم مُلكش مال خداست. «تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ» او فرض افسوس ندارد چيزي را نمي‌شود از او كم كرد چنان كه فرض حنا ندارد چيزي را نمي‌توان بر ملك او افزود كه او خوشحال بشود پس اين كه فرمود: «فلمّا ٰاسفونا» وقتي ما را متأسّف و متأثّر كردند ما انتقام گرفتيم يعني وقتي اولياي ما را متأستف كردند ما انتقام گرفتيم انبيا و معصومين اولياي الهي هستند و تأسّف اين‌ها به منزلهٴ تأسّف خداست بلكه تأسّف خداست در مقام فعل و نه در مقام ذات آنگاه خداي سبحان تأسّف اولياي خود را تأسّف خود ناميد. مسألهٴ «من ٰاذي وليّاً فقد بارزني بالمحاربة» و امثال ذلك را امام هشتم در همان حديث شريف ذكر مي‌كند و از اينجا جريان رضا و سخط فاطمه (عليهما السّلام) هم روشن مي‌شود كه «فاطمة بضعة منّي من ٰاذاها فقد ٰاذاني و من ٰاذا فقد ٰاذي الله» يا رضاي فاطمه رضاي پيامبر است رضاي پيامبر خداست اين رضا و سخط را در مقام فعل بيان ركدن و اولياي الهي را مظهر رضا و سخط الهي دانستن است آنگاه به آيهٴ سورهٴ فتح هم امام هشتم (سلام الله عليه) استشهاد مي‌كند مي‌فرمايد: در سورهٴ فتح خداي سبحان بيعت با پيغمبر را بيعت با خود مي‌داند در آيهٴ ١٨ سورهٴ فتح اصل بيعت را مطرح مي‌كند مي‌فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ» آن‌ها كه با تو بيعت مي‌كنند با الله بيعت مي‌كنند نه اين كه به منزلهٴ آنست كه با الله بيعت مي‌كنند. چون اصلاً بيعت با خدا صفت فعل است و اين صفت خدا مظهر مي‌خواهد اينچنين نيست كه كساني كه با تو بيعت مي‌كنند به منزلهٴ آنست كه با خدا بيعت مي‌كنند اصلاً بيعت با خدا يعني بيعت با تو چون اين صفت كه صفت ذات نيست كه مخصوص ذات اقدس اله باشد صفت فعل است. و صفت فعل را بايد از مقام فعل انتزاع كرد و مقام فعل هم يك موجود ممكن است اصلاً بيعت با رسول الله يعني روي شخصيّت حقوقي آن حضرت بيت با خداست «مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ» كسي كه مطيع پيامبر است در حقيقت مطيع خداست. چون پيامبر از آن جهت كه رسول است حرفي ندارد مگر اين كه پيام خدا را مي‌رساند بيعت پيامبر از آن جهت كه رسول خداست چيزي جز بيعت با خدا نيست. اين بيعت با خدا صفت فعل است صفت فعل را كه نمي‌شود به مقام ذات راه دارد بنابراين اين نظير مسألهٴ توحيد نيست كه مظهر طلب كند. توحيد، ذات اقدس اله را به عنوان ذات هستي از لي محض و ابدي بالذّات انسان مي‌شناسد مي‌گويد: «لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» امّا مقام فعل، صفات فعل را بايداز موجودات امكاني انتزاع كرد لذا در همين آيهٴ ١٠ سورهٴ فتح فرمود: آن‌ها كه با پيامبر بيعت مي‌كنند با خدا بيعت كرده‌اند. پس هم دست پيامبر را در نظام فاعلي به منزلهٴ كار خود دانست فرمود: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى» اين در سلسلهٴ فاعلي مظهر «هو الأوّل» است هم دست پيامبر را در سلسلهٴ غايي به منزلهٴ دست خدا دانست و فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ» احترام به پيغمبر احترام به خداست كار پيغمبر كار خداست پس همان طوري كه در سورهٴ انفال فرمود: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى» در سورهٴ فتح هم مي‌توان گفت كه خداي سبحان به مردم مي‌گويد كه «و ما بايعتهم الرّسول اذ بايعتموه ولكن اليعتم الله» با خدا بيعت كرديد رسول بما أنّه رسول پيامي جز پيام الله ندارد. احترام به رسول بما أنّه رسول جز احترام به الله چيز ديگر نيست.

پس هم در سلسلهٴ علل فالعي مظهر هو الأوّل پيامبر است و انسان كامل هم در سلسلهٴ علل غايي مظهر هو الأوّل مظهر هو الآخر انسان كامل است اين قول مي‌تواند به استناد اين روايتي كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد جمع بين قول اول و قول دوم باشد مطلب بعدي آنست كه اگر خلافت از آن شخصيّت حقوقي انسان است و آدم (سلام الله عليه) از آن بعد معنويش يعني روي انسانيّتش خليفه است پس هر كه انسان است خليفه است منتها اگر انسان كامل بود خليفهٴ مطلق است و همهٴ فرشتگان در برابر او خاضعند و اگر انسان متوسّط بود مقام خلافتش متوسّط است و فرشتگان متوسّط در برابر او خاضعند آن فرشتگاني كه حملهٴ عرشند در برابر انسان‌هاي متوسّط خضوعي ندارند زيرا اين‌ها به مراتب بالاترند اين‌ها كه معلّم ملائكه نيستند و اگر كسي معلّم نبود مسجود ملائكه نيست البتّه انسان‌هاي متوسّط نسبت به ملائكه متوسّط حقّ وساطت در فيض و مانند آن را دارند.

جواب سؤال: آياتي كه شخصيّت حقوقي را مطرح كرد در جلسهٴ قبل گذشت آيهٴ سورهٴ اعراف مي‌فرمايد: «خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِة اسْجُدُوا لآِدَمَ» معلوم مي‌شود مسجود، انسانيّت است كه خدا همه را به قالب انسانيّت درآورد و آدم را الگو قرار داد فرمود: آدم مصداقي از آن انسانيّت است.

جواب سؤال: آن مقام معلّم فرشته‌هاست. آن مقام گاهي به صورت آدم ظهور مي‌كند گاهي به صورت انبيا و اولياي ديگر. آن مقام كه شخصيّت حقوقي است در حقيقت معلّم است مثل مقام رسالت و نبوّت و امامت و هر كسي به آن حد رسيد به اندازهٴ خودش مسجود ملائكه است و فرشتگان و در برابر او خاضعند و اگر از آن حد سقوط كرد در تحت ولايت شيطان است و ملائكه در برابر او هرگز خضوعي ندارند.

جواب سؤال: منتها بعضي خليفةالخليفه هستند و از اين راه خلافت مع‌الواسطه دارند و آن حديث معروف كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اللّهم إرحم خلفائي» علما و مبلّغين إلهي را خليفهٴ خود دانست اين‌ها خليفةالخليفه هستند و هر اندازه كه انسان از علوم الهي بهره‌اي داشت از اسماي الهي سهمي دارد و به همان اندازه معلّم فرشته‌هاست.

مسألهٴ بعدي آنست كه مقام انسانيّت ميزانالهي است يعني با اين مقام مي‌شود حقّ و باطل و صدق و كذب را تشخيص داد. بيان ذلك اينست كه قبل از آفرينش انسان كامل شيطان با فرشته‌ها باهم به سر مي‌بردند و به حسب صورت عبادت مي‌كردند نهان اين‌ها روشن نبود درون فرشته‌ها هم روشن نشده بود درون شيطان هم روشن نشده بود همه عبادت مي‌كردند. وقتي انسان كامل خلق شد اين ميزان و ترازو آفريده شد درون و بيرون فرشتگان كه تسبيح و تقديس است ظهور كرد. اين‌ها به همان قد است ماندند و درون ابليس كه شيطنت و استكبار است و طرد شد اگر ميزاني نباشد خبيث از طيّب امتياز پيدا نمي‌كند و تنها ميزاني كه بد را از خوب جدا كرد آفرينش انسان كامل است و اگر انسان كامل گفت من ميزانم مي‌شود با جريان قصهٴ آدم ميزان بودن انسان كامل را پذيرفت. در روايات ما از امير المؤمنين (سلام الله عليه) و ساير معصومين هست كه ما ميزان اعماليم. يعني عمل محصول خُلق است پس ميزانِ اخلاق هستند خلق محصول اعتقاد است پس ميزانِ عقيده‌اند عقيده و خلق و عمل سازندهٴ انسانند اين‌ها ميزان انسانيّت هستند و افراد را اگر خواستند در قيامت بسنجند به ولاي عليّ و اولاد عيّ مي‌سنجند آن‌ها انسان كاملند در دنيا خيلي‌ها در يك صف مي‌ايستند روشن نيست كه درون افراد چيست بعضي از افراد درونشان در دنيا روشن مي‌شود امّا خيلي از افراد درونشان روشن نمي‌شود. يك روزي در پيش است به نام روز «تُبْلَى السَّرَائِرُ» آن روزي كه خدا درون را آشكار مي‌كند معيار و ميزان چيست؟ در آن روز انسان كامل ميزان است امام مميزان الأعمال است . به وسيلهٴ انسان كامل معلوم مي‌شود چه كسي مؤمن راستين است و چه كسي مؤمن نيست محبّت اين‌ها ميزان است پيروي اين‌ها ميزان است. اين‌ها ميزان الأعمال مي‌باشند. و هر كس دوست اين‌هاست درون و بيرونش فرشته خوي است و هر كه دشمن اين‌هاست درون و بيرونش شيطنت است اين‌ها انسان‌هاي كاملند كه ميزانند به وسيلهٴ اين‌ها افراد سنجيده ميهشوند. پس اگر در روايتي امير المؤمنين (سلام الله عليه) فرمود: «أنا ميزان الأعمال» اينچنين نيست كه انسان در اين روايات خدشه كند. انسان كامل ميزان تشخيص فرشته و شيطان است وگرنه شيطان به حسب ظاهر در صفوف فرشتگان سال‌ها سرگرم عبادت بود. بيان مبارك امير المؤمنين را در خطبهٴ قاصعه ملاحظه مي‌فرماييد كه فرمود: او (ابليس) ٦٠٠٠ سال مشغول عبادت بود. «لايدري امن سخي الدّنيا أم من سخيٰ الاخرة» معلوم نيست اين ٦٠٠٠ سال از سال‌هاي دنياست يا از سال‌هاي آخرت. يعني ديگران نمي‌دانند گر چه خود اين انسان كامل مي‌داند وقتي انسان كامل خلق شد صف شيطنت از صف فرشته بودن جدا شد در قيام هم انسان كامل ظهور مي‌كند فرمان «و امتازوا اليوم أيّها المجرمون» مي‌رسد. لذا او مي‌شود «قيّم الجنّة و النّار» مسألهٴ قسيم الجنّة و النّار را در روايات فراوان ملاحظه فرموده‌ايد اين روايت هم مرحوم صدوق در كتاب شريف معاني الأخبار نقل مي‌كند به اين مضمون كه از امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كردند چرا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ابوالقاسم مي‌گويند؟ حضرت فرمود: او يك پسري داشت به نام قاسم و از اين جهت پيغمبر كنيه‌اش ابوالقاسم بود. عرض كرد اين را مي‌دانم مي‌خواهم قدري دقيق‌تر بفرماييد حضرت مطلبي فرمود كه با شرح اجمالي و كوتاه اينست كه فرمود: چون علي ابن ابي طالب قسيم الجنّة و النّار است بهشت و جهنّم را او تقسيم مي‌كند به جهنّم مي‌گويد: «هذا عدوّي فخديه و هذا وليّي فذريه» اين دشمن من است او را بگير و اين دوتس من است او را رها كن. «قسيم الجنّة و النّار علي ابن ابي طالب» است اين يك مقدمه و علي ابن ابي طالب در دامن نبوّت و رسالت از كودكي تربيت شده است و هر علمي را كه در جهان ناسوت و قوس صعود يادگرفته است به وسيلهٴ پيغمبر است اين دو مقدمه. مسألهٴ أنا عبد من عبيده در كافي هست من شاگردي از شاگردان پيغمبر هستم مقدمهٴ سوّم اينست كه شاگرد به منزلهٴ فرزند است و معلّم به منزلهٴ پدر بعد از اين سه مقدمه حضرت فرمود: چون علي ابن ابي طالب «قسيم الجنّة و النّار» است چون او متعلّم و شاگرد پيغمبر شاگرد به منزلهٴ فرزند و معلّم به منزلهٴ پدر است پس پيغمبر ابوالقاسم است. و اگر اين راوي بيش از اين سؤالي مي‌كرد حضرت بيش از اين پاسخ مي‌داد ملاحظه مي‌فرماييد طرز استفاده از لطائف از كجا شروع مي‌شود و به كجا ختم مي‌شود اگر چنان‌چه امام قسيم الجنّة و النّار است يعني الگوست هر كه برابر دستور او عمل كرد اهل بهشت است هر كه در برابر او ايستاد اهل جهنّم است مي‌شود؛ «قسيم الجنّة و النّار» همين «قسيم الجنّة و النّار» فرمود: شيطان قبلاً در صف ملائكه بود صف او صف ملائكه جدا نبود انسان كامل خلق شد سخن از امتياز صف فرشته‌ها از صف شيطان شد و سخن از «فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا» شد فرمود اينجا جاي تكبّر نيست پايين بيا عده‌اي در بالا ماندند عده‌اي پايين آمدند. امتياز صف اين نيست كه همه در يك سالن هستند منتها يكي در سمت راست و يكي در سمت چپ امتياز صف اينست كه اين‌ها در سلسلهٴ عموديند نه افقي. به يكي مي‌گويند پايين برو به بقيّه مي‌گويند بالا بيا به اهل قرآن به قارئين قرآن مي‌گويند: «اقرأ و أرق» در بهشت به اهل قرآن مي‌گويند بخوانيد و بالا برويد در قيامت هم به دوزخيان مي‌گويند اين‌ها را به طرف جهنّم پرتابشان كنيد. كي عده را به عنوان «نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» به عنوان يك هيأت گران‌قدر و فدو مهمانان مي‌برند عده‌اي را هم «نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ» اگر هم كلمهٴ سوق دربارهٴ مؤمنين آمده است سوق بدرقه است يك وقت فرشتگان انسان كامل را از جلو استقبال و از دنبال بدرقه مي‌كنند. يك وقت كسي كه حيوان را از پشت سر سوق مي‌دهد و مي‌راند اگر دربارهٴ بهشتي‌ها تعبير سوق شده است سوق بدره‌اي است دربارهٴ جهنّمي‌ها سوقي است كه يك حيوان دار حيوان را سوق مي‌دهد.

جواب سؤال: انسان كامل ميزان است بنابراين اليوم هم وليّ عصر ارواحنا قداه مسجود همهٴ ملائكه است. و ميزان اعمال است و چون انسان كامل در دنيا و آخرت و ميزان است هر كه به اين ميزان و انسان كامل ارتباط پيدا كرد بالا مي‌رود. «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ».

جواب سؤال: مسجود له خلافت، امامت، انسانيّت همهٴ اين‌ها ذات درجات است اگر خدا در قرآن مي‌فرمايد اين‌ها درجاتند يعني مقامات حقيقي داراي درجاتند گاهي در سورهٴ انفال مي‌فرمايد: «لهم درجات» گاهي در سورهٴ آل عمران مي‌فرمايد: «هم درجات» يعني خود انسان درجه است نه اين كه يك لام محذوف باشد انسان به جايي مي‌رسد كه مي‌شود عين درجه اگر ايمان حال بود براي آدم بود براي آدم لهم درجه است ولي اگر ايمان رسوخ كرد، ملكه شد با جان انسان عجين شد خود انسان مي‌شود درجه نه اين كه يك لام در سورهٴ «آل عمران» محذوف باشد. فرمود: «هم درجات» پس انسان‌ها درجات دارند قهراً مسألهٴ خلافت و انسانيّت و امامت و ولايت و مسجود بودن درجات دارند.

جواب سؤال: آن در لحظهٴ ايمان در تحت ولايت فرشتگان است و عده‌اي از فرشتگان مؤيّد او هستند. در لحظهٴ معصيت از ربقةايمان بيرون مي‌رود.

مسألهٴ بعدي آنست كه شيطان از آن نظر كه شيطان است صورتاً در صف بندگان بود سيرتاً كافر بود شيطان را كسي اغوا نكرد شيطان نظير انسان‌هاي تبهكار نيست كه با فطرت توحيدي خلق شده باشند و كسي او را گمراه كرده باشد. اصولاً شيطنت و ابليس بودن ابليس در كمونش تعبيه شد او «كان من الكافرين» و به حسب صورت و ظاهر در صف بندگان بود و انسان كامل كه آفريده شد ميزاني بود براي تشخيص مؤمن حقيقي از غير حقيقي اين «لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» با آفرينش انسان كامل حاصل شد اين كه خدا فرمود: «و كان من الكافرين» نه كفر نشان مي‌دهد كه شيطان را كسي فريب نداد او اصولاً اهل استكبار است.

جواب سؤال: نه جزو ذات است يعني مجبور است او در عين حال كه مي‌تواند بندهٴ خاص خدا باشد درونش طوري است كه كبريا طلب است لازم نيست كسي از بيرون او را اغوا كند بعضي اينچنين هستند در عين حال كه خداي سبحان خود را نشان همه داد در عين حال كه براي شيطان مقدور است كه در برابر خدا استكبار نكند مع ذلك مستكبرانه برخورد كرد طبق بيان امير المؤمنين (سلام الله عليه) در خطبهٴ قاصعه او امام المتعصّبين است. او را كه كسي فريب نداد. او تعصّب را از جاي ديگر نگرفت او پيشگام براي اهل تعصّب است. فرمود: شيطان امام المتعصّبين است نه مأموم يك امام ديگر باشد و إلاّ يلزم التّسلسل. اين طور نيست كه شيطان را كسي ديگر فريب داده باشد چنان كه اين طور هم نيست كه شيطان مجبور بر معصيت باشد خداي سبحان او را امر كرد بعد با او سخن گفت او را عتاب كرد اگر مجبور بود كه معاتب نمي‌شد معاقب نمي‌شد.

جواب سؤال: يعني استكبار براي او نظير زوجيّت اربعه نيست او خضوع و تذلّل مي‌تواند داشته باشد و استكبار هم مي‌تواند داشته باشد منتها به سوء اختيار خود، اين استكبار را ترجيح داد. نه اين كه ديگري او را اغوا كرد. يك وقت انسان فطرتاً بر اساس توحيد آفريده مي‌شود ديگري او را اغوا مي‌كند مثل انسان‌هاي مؤمن يك وقت با حالتي خلق مي‌شود كه در درون او دشمن تعبيه شده است امّا راه اطاعت او را هم نمي‌بندد لذا خدا او را امر و عتاب كرد از او توضيح خواست و گفت چرا اطاعت نكردي.

مطلب بعدي آنست كه شيطان مهم‌ترين گناهان كبيره را مرتكب شد نه تنها ترك سجود. يك فسق است يك معصيت كبيره است امّا از همهٴ معاصي كبيره بزرگ‌تر استكبار بر خداست شيطان يك تفاخري نسبت به آدم دارد و يك استكبار نسبت به خدا دارد. در برابر خدا مي‌گويد: من عقيده‌ام اين است همان اجتهاد در مقابل نصّ است. خداي سبحان مي‌گويد چرا اين كار را نكردي؟ مي‌گويد گر چه شما دستور دادي ولي به نظر من نبايد در برابر او سجده كرد اينست كه كفر مي‌آورد. وگرنه ترك يك سجده يا ترك يك صلاة كه كفر نمي‌آورد معصيت كبيره است حرف شيطان بعد از تمام شدن حجّت اين بود كه گر چه شما گفتيد ولي من نظرم آنست كه نبايد در برابر آدم سجده كرد. اين همان اجتهادي است در مقابل نصّ صريح بيان خداي سبحان اول خدا قرار گرفت فرمود: من كه امر كردم تو هم كه امر من را شنيدي «مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا ؟» نگفت امر به من نرسيد يا من متوجّه نشدم يا يادم رفت گفت امر شما را شنيدم امر كردي ولي من نظرم اينست كه نبايد امر مي‌كردي. اين استكبار است و اين كفر مي‌آورد اين امام المتعصّبين شدن از اينجاست.

جواب سؤال: اين همان سوء تعبير شيطنت است كه كار بدي را به خدا نسبت مي‌دهد. اين هم از شيطنت اوست گفتند به اين كه انسان در عبادت‌ها بايد همهٴ بدي‌ها را به خود نسبت بدهد ابراهيم خليل (سلام الله عليه) عرض مي‌كند پروردگارا! من كسي هستم كه اگر مريض شدم تو شفا مي‌دهي. «إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ» نه «اذا امرضتني تشفين» در سورهٴ مباركهٴ حمد هم گذشت كه به ما آموختند كه نگوييد صراط الّذين أنعمت عليهم غير الّذين غضبت عليهم علي الظّاهر سياق اقتضا مي‌كرد انسان اينچنين بگويد انسان و ديگر تبهكاران استحقاق دريافت فيض را ندارند نه آن كه از طرف خدا سخط مي‌آيد. از طرف خدا رحمت مي‌آيد اين‌ها نمي‌توانند بگيرند بنابراين اين هم شيطنت او بود كه جسورانه سخن گفت. گفت: «بما أغويتني» پس امام المتعصّبين از درون خود اين استكبار را جوشاند. لذا خداي سبحان فرمود: «كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» ديگر نمي‌شود گفت كه اين كان به معناي صار است كه قبلاً استكبار نداشت از اين به بعد صار من الكافرين انسان سؤال بكند اگر شيطان از كافرين نبود عاملي كه او را در صف كفّار جا داد چه بود؟ بالاخره انسان بايد به يك نكتهٴ اصلي برسد. اينچنين نيست كه «كان من الكافرين» به معناي صار من الكافرين باشد گر چه كان به معناي صار آمده در قرآن هم هست امّا براي قرينهٴ خاصه است در قرآن سورهٴ مباركهٴ هود آيهٴ ٤٣ اينست وقتي نوح (سلام الله عليه) به فرزندش فرمود: «يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ» پسرش گفت: «سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْمَاءِ» نوح فرمود: «لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» يعني فصار من المغرقين اينجا به قرينهٴ مقام كه قبلاً خرق نشده بود و بعد غرق شد هم به تعبير فاء كه نشانهٴ ترتّب است يعني قبلاً اين صفت را نداشت و الآن اين صفت را پيدا كرده است. هم آن قرينهٴ ايّ هم ابن قرينهٴ الفظي نشان مي‌دهد كه اين «كان» به معناي صار است امّا در مقام ما سخن از فاء نيست نفرمود «فكان من الكافرين» هم قرينهٴ لفظي بر اين است كه اين كان به معناي صار نيست هم قرينهٴ لبّي بر خلاف اقامه مي‌شود كه اگر قبلاً كفر دروني نداشت و از اين لحظه به بعد جزو كفّار شده است اين سؤال مطرح مي‌شود كه عالم اغواي او چه بود؟ اگر شيطان مثل فرشته در نهانش مؤمن بود و بعداً جزو كفّار مي‌شد صار من الكافرين اين سؤال مطرح است كه چه كسي عالم كفر او شد؟ چه كسي او را وادار كرد؟ خود به خود كه انسان صفتي را پيدا نمي‌كند. لابد از بيرون يك صفتي بايد بيايد ولي اگر درد درون اين موجود اين خبث تعبيه شده باشد ديگر سؤال منقطع است نمي‌شود سؤال كرد كه چه كسي او را اغوا كرده است پس اين كان به معناي صار نيست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo