< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

71/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه17و18/

﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً ﴿17﴾ وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً ﴿18

مأخوذ بودن «رجوع الي‌الله» در توبه

بعضي از مطالبي كه مربوط به توبه است و مانده عبارت از اين است كه اولاً در توبه، بيش از «بُعد عن الله» مطرح نيست؛ وقتي توبه محقّق است كه اين بندهٴ تائب، خود را از ساحت قدس خدا دور احساس كند. «رجوع عن الله» در توبه مأخوذ نيست، بلكه «بُعد عن الله» مأخوذ است. اگر «رجوع عن الله» مأخوذ بود، هر توبه‌اي مسبوق به ذنب بود ولو ذنب رقيق. ولي در توبه كه همان «رجوع الي الله» است «بُعد عن الله» مطرح است، نه «رجوع عن الله» و از آن جهت كه هر انساني ولو هر اندازه مقرّب درگاه الهي باشد خود را بعيد مي‌يابد، چون فاصلهٴ متناهي و نامتناهي به اندازه نامتناهي است؛ هر اندازه انسانِ سالك ولو به مقام خليفةاللهي هم برسد خود را از خدا دور مي‌يابد، لذا جا براي توبه و استغفار هست. خواه اين شخص جزء ابرار باشد، خواه جزء مقرّبين و خواه جزء اقرب‌المقرّبين باشد. چون براي همه، مسئلهٴ «بُعد عن الله» مطرح است، از اين جهت گفته شد: «حَسَناتُ الأبرارِ سَيِّئاتُ المُقَرَّبين»[1] و مانند آن.

هر اندازه كه انسان به خدا متقرّب باشد، باز جا براي تقرّب جديد هست و توبه هم «رجوع الي الله» است، از اين جهت به اين معنا براي همه انسانها توبه تصوّر مي‌شود؛ بعضيها توبهٴ از گناهِ كبيره دارند، بعضي توبه از گناه صغيره دارند، بعضي توبه از مكروهات دارند، بعضي توبه از مباحات دارند، بعضي توبه از توجه به غير خدا دارند و مانند آن. اين مراحل هفت‌گانه‌اي كه مرحوم آقاشيخ محمدحسين(رضوان الله عليه) در همان رساله اجتهاد و تقليد به مناسبت بحث عدالت كه در مرجع، عدالت شرط است، آنجا مسائلي را درباره توبه و مانند آن مطرح كردند گناهاني كه منافي با عدالت است مطرح كردند و بحث توبه را طرح كردند، آن‌گاه آن درجات هفت‌گانه را شمردند، آن درجات هفت‌گانه حصر عقلي ندارد [بلكه] قابل تكثير هم است، ممكن است درجات برتر و رقيق‌تري هم در كار باشد.

هر اندازه كه انسان سالك، خود را از خدا دور احساس مي‌كند به همان اندازه مي‌تواند به خدا رجوع كند و اگر نعمت جديدي نصيب انسان شده است بايد شاكر باشد و همين شكر به نوبهٴ خود «رجوع الي الله» است و مي‌توان از آن به توبه ياد كرد. اگر در سورهٴ مباركهٴ «نصر» آمده است كه ﴿وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً[2] از همين قبيل است. اينجا سخن از گناه نيست، سخن از دريافت نعمت فتح و پيروزي است و جاي شكر است؛ به هر اندازه كه انسانِ متنعّم خود را مديونِ مُنعِم مي‌بيند و بايد خود را به حضور منعِم برساند، جا براي توبه و استغفار باز است، اين امر اول.

اثبات وجوب توبه از ادله عقلي و نقلي

امر دوم آن است كه همان طوري كه مرحوم محقّق طوسي در متن تجريد بيان كردند و مرحوم علامه هم پذيرفت، توبه واجب است و ادلّه نقلي بر وجوب توبه دلالت مي‌كند؛ منتها اصلش دليل عقلي است[3] و آن ادلّهٴ نقلي مؤيّدند. دليل عقلي مي‌گويد: دفع ضرر محتمل لازم است؛ اگر كسي گناه كرد در حقيقت، سمّي را خورده است، بايد خود را درمان كند كه آن سَمّ او را از پا درنياورد. اگر كسي مرتكب گناهي شد، احتمال عِقاب هست و دفع ضرر محتمل هم مخصوصاً عِقاب اخروي لازم است، بنابراين بايد كاري بكند كه اين عِقاب آمده، اين سبب آمده رخت بربندد و اين غير از قضاي مافات و امثال ذلك است، بلكه برطرف كردن اثر خود گناه واجب است.

ناتمام بودن بيان شيخ محمد حسين‌(ره) در اثبات وجوب توبه

آنچه هم كه مرحوم آقا شيخ محمدحسين(رضوان الله عليه) فرمودند كه دليل اين امور، حُسن و قُبح عقلي است و حُسن و قُبح عقلي مربوط به برقراري نظام است و جزء آراي مقبوله است، اين‌گونه از قضايا و براي مسائل آخرت و نظام آخرت نيست اين بيان، ناتمام است، زيرا اگر ما قائل شديم به حُسن و قُبح عقلي «كما هو الحق» دفع چيزي كه عقلاً قبيح است لازم است، خواه در مسائل فردي، خواه در مسائل اجتماعي، خواه مربوط به دنيا، خواه مربوط به آخرت، اين را عقل حُكم مي‌كند. بنابراين اين اختصاصي به مسائل نظام و مسائل اجتماعي ندارد تا ما بگوييم اينها در امور دنيايي است نه در امور آخرت. پس راهي كه محقّق طوسي طي كرده است و علامه هم در شرح ضمناً تأييد كرد[4] آن تام است و آن دفع ضرر محتمل است؛ اگر كسي گناهي كرد چون احتمال مي‌دهد كه خدا نبخشد، البته احتمالِ بخشش هست؛ اما احتمال مي‌دهد كه خدا عفو نكند و اين ضرري كه محتمل است بايد برطرف بشود، لذا توبه، واجب است و دليلش هم عقل است و آيات قرآني هم مؤيّد همين دليل عقلي است[5] .

مطلب سوم آن است كه گاهي گفته مي‌شود اگر توبه، واجبِ شرعي باشد ولو دليلش عقل است، اين مستلزم تسلسل هست ولي تسلسلي در كار نيست، چون دو مطلب هست كه اين دو مطلب اگر كاملاً بيان بشود هم امر سوم روشن خواهد شد، هم امر چهارم. آن دو مطلب اين است كه اگر كسي واجبي را ترك كرد يا حرامي را مرتكب شد يعني گناه كبيره‌اي را انجام داد بايد اثر اين گناه را از بين ببرد، اين حُكم عقل است و شرع هم تأييد كرده، لذا توبه واجب است و واجب فوري هم هست، براي اينكه دليلي كه اصل وجوب را اثبات مي‌كند، عهده‌دار نحوهٴ وجوب هم هست؛ ثابت مي‌كند كه فوري است. اين كاري ندارد به اين كه امر، مفيد فوريّت نيست، اين را ما از امر استفاده نكرديم، امر[6] مؤيّد آن حُكم عقل است. دليل عقلي همان طوري كه اصل وجوب توبه را اثبات مي‌كند، نحوهٴ وجوب آن را هم مشخص مي‌كند كه واجبِ فوري است.

اگر كسي فوراً توبه نكرد اين گناه فوراً فَفوراً در نامهٴ عمل او نوشته مي‌شود و واجب است كه توبه كند و وجوبش موقّت نيست كه تا با گذشت يك وقت، آن توبه ساقط شده باشد، وقت ندارد؛ نه موسّع است نه مضيّق، بلكه واجبِ فوري است. چون واجبِ فوري است، فوراً فَفوراً بايد توبه كند، اگر توبه نكرد گناهان او متراكم مي‌شود، اين كاري به تسلسل ندارد. اين مثل كسي است كه مال مردم را غصب كرده، خانهٴ غصبي نشسته، لباس غصبي دربركرده كسي كه خانهٴ غصبي دارد، لباس غصبي دارد، بر او واجب است كه آن مكان غصبي يا لباس غصبي را از خود دور كند و خود را تطهير كند، فوراً ففوراً هم بايد خود را تبرئه كند و اگر اين كار را انجام نداد، اين گناهها متراكم مي‌شود؛ هر لحظه در نامهٴ عمل او گناهي نوشته مي‌شود، اينكه تسلسل نيست، اين تراكم گناه است. ممكن است كسي عمري در حال گناه باشد كه هر لحظه در نامهٴ عمل او گناهي نوشته بشود.

تراکم گناه در صورت عدم توبه و فوري بودن آن

مطلب چهارم آن است كه اگر كسي بگويد كسي كه گناه كرده است بايد توبه كند و اگر توبه نكرد يك معصيتي كرده است كه بايد از اين تركِ توبه، توبه كند كه چون توبه، واجب است و او ترك كرد، معصيت كبيره را مرتكب شد بايد از اين معصيت هم توبه كند و چون به توبه دوم موفق نشد يعني از تركِ توبه، توبه نكرد، بايد از تركِ توبهٴ تركِ توبه، توبه كند، اين مي‌شود تسلسل، فرمايش مرحوم آقاشيخ محمدحسين ناظر به اين است. آن‌گاه دو سلسله از گناهان در نامهٴ عمل او خواهد بود: يكي اينكه چون گناه كبيره‌اي را مرتكب شد فوراً ففوراً بر او واجب است توبه كند، اين يك سلسله. مثل كسي كه لباس غصبي دارد و مكان غصبي دارد، عمري در مكان غصبي با لباس غصبي هم به سر مي‌برد، اين هر لحظه بر او معصيت نوشته مي‌شود، اين تراكم گناهان است اين تسلسل نيست. ولي از آن جهت كه بر او واجب بود در لحظهٴ اول توبه كند، مالِ مردم را برگرداند اين كار را نكرد. پس ترك توبه يك معصيت كبيره است بايد از اين تركِ توبه، توبه كند، چون از اين هم توبه نكرد اين هم يك معصيت كبيره است بايد از تركِ تركِ تركِ توبه، توبه كند اين مي‌شود تسلسل. فرمايش مرحوم آقاشيخ محمدحسين در اجتهاد و تقليد ناظر به اين قسمت است.

تحليل فرق شبهه تسلسل با تراکم معصيت

بنابراين اگر كسي بگويد كه اين چهارمي درست است، اين همان شبهه تسلسلي است كه مرحوم آقاشيخ محمدحسين فرمودند، اين را كسي نمي‌گويد. عقل كه عهده‌دار بيان وجوب توبه است آن را در همان مطلب سوم خلاصه مي‌كند، نه در مطلب چهارم. مي‌گويد توبهٴ از آن گناه يك واجب است، مثل نجات از غصب، اگر كسي از غصب نجات پيدا نكرد يك لباس غصبي را دربركرد، مرتب دارد گناه مي‌كند، اينكه تسلسل نيست يك گناهِ متراكم است. ولي اگر بگوييم براي اين تركِ توبه هم بايد توبه كند اين بله، تسلسل مي‌شود. البته اين تسلسل لايَقِفي است نه تسلسلِ مصطلحِ باطل؛ لكن عقلي كه عهده‌دار اصلِ وجوب توبه است، معيار و محور آن را هم مشخص كرده است مي‌گويد: ديگر ترك توبه گناه كبيره باشد كه يك توبهٴ ديگري بر او باشد نيست، اين نظير ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ[7] است كه أوامر بعدي مي‌شود ارشادي يعني اگر كسي امر ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ[8] را شنيد بر او واجب است اطاعت كند. امر ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ جز ارشاد به اين حُكم عقل چيز ديگر نيست؛ نمي‌شود گفت كه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ يك وجوب اطاعت دارد، ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ يك وجوب اطاعت دارد، چون ﴿أَطِيعُوا﴾ خودش امر است بايد آن امر را اطاعت كرد، آن امر هم به وسيلهٴ يك امر شرعي است آن امر شرعي را هم بايد اطاعت كرد فيتسلسل اين‌چنين كه نيست يعني عقل مي‌فهمد كه اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ ارشاد است به همان امتثال ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ چيز ديگر نيست، لذا اگر كسي نماز نخواند دوتا عِقاب ندارد: يكي براي اينكه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ را امتثال نكرد؛ يكي براي اينكه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ را امتثال نكرد اينها نيست، پس اين مطالب چهارگانه تنظيم‌شده است.

مطرح شدن بحث مفصل توبه در علم اخلاق بر خلاف علم فقه

قسمت قابل توجّه بخش توبه را علماي اخلاق به عهده گرفتند يعني در فقه، خيلي رقيق و كم مطرح شد؛ اما در كتابهاي اخلاقي به صورت مبسوط مطرح شد كه محجّه مرحوم فيض، همان احياي احياءالعلوم غزالي است كه كتاب خوبي است در اين قسمت. البته بسياري از اين سخنان در احياءالعلوم غزالي هست، بعد مرحوم فيض اين را احيا كرده، تهذيب كرده.

دو مطلب را در محجّه مرحوم فيض همين بخش، ايشان نقل مي‌كنند.

رجوع عبد به حق در امر توبه و اقوال مختلف در آن

يك مطلب آن است كه اين توبه‌اي كه گفته شد آيا مستقيماً خود بنده رجوع مي‌كند به حق يا لطفِ خدا شامل حال اوست، سهم مؤثر و مستقل براي كيست و براي چيست و مانند آن؟

جبريه حرفي دارند، معتزله يك حرف ديگر دارند، قائلين به حال و كسب يك حرف ديگر دارند، آن‌گاه هر كدام يك گوشه را گرفتند و گوشه‌هاي ديگر را رها كردند. اماميه، برابر راهنمايي اهل‌بيت(عليهم السلام) سخن جامع‌الاطرافي دارند [كه] انسان را مختار مي‌دانند و در طول ارادهٴ حق سبحانه و تعالي. انسان با حفظ مبادي اختياري خود، در مجراي ارادهٴ حق قرار مي‌گيرد، نه تفويضي در كار است و نه جبري. البته بايد اين سخن در جاي خاصّ خود باز بشود. به مناسبت اينكه ديگران يك گوشهٴ اين جريان را ديدند بعضي به تفويض تن دردادند [و] بعضي مبتلا به جبر شدند و مانند آن، همان قصهٴ معروف را مرحوم فيض در اين بخش از محجّه نقل مي‌كند كه عده‌اي از نابيناها شنيدند فيلي آوردند، اينها رفتند به تماشاي فيل. بعضي از اينها دست به پاي فيل زدند، بعضيها دست به دندان فيل زدند، بعضي از اينها دست به گوش فيل زدند، همه‌شان نابينايند. بعد رفتند نزد نابينايان ديگر تعريف كردند، گفتند: فيلي كه آوردند ما رفتيم لمس كرديم. يكي گفت: فيل يك ستون نرمي است، يكي گفت: فيل يك استخوان خشكي است، يكي گفت: فيل يك بادبزن پهنِ نرمي است، اين نابيناها هر كدام آنچه را كه لمس كرده‌اند خبر دادند. آن كه دست به پاي فيل زد، تمام بدن فيل را مثل اين ستون تلقّي كرد؛ خيال كرد فيل همين است. آن كه دست به دندان فيل زد، خيال كرد همه فيل، جز استخوان چيز ديگر نيست؛ استخوانِ خشن. آن كه دست به گوش فيل زد، خيال كرد يك بادبزن نرم و پهني است، همه فيل همين است.

اينها چون در تاريكي يا نابينايي به مطلبي پرداختند، جامع‌الاطراف نظر ندادند. ولي آنكه در روز و با نور چشم، اين حيوان را مي‌بيند، مي‌گويد او يك حيوان عظيم‌الجثّه‌اي است گوشي دارد، خرطومي دارد، دنداني دارد، دست و پايي دارد و مانند آن؛ همه را جامع‌الاطراف مي‌بيند، اين قصه را هم مرحوم فيض نقل مي‌كند.

روش حلّي مرحوم فيض کاشاني(ره) و توضيح حضرت استاد

بعد از اين، جريان ديگر را نقل مي‌كند كه اين تقريباً يك حلّ خوبي است براي نصوصي كه در اين زمينه آمده [و] آن اين است كه در بعضي از روايات دارد كه گناه با ايمان سازگار نيست: «لا يَزني الزانيَ و هُوَ مؤمن»[9] ، «لا يَسرقُ السّارِقُ وَ هُوَ مَؤمِن»[10] و مانند آن. اگر گناه با ايمان سازگار نيست آيا حق با معتزله است كه مي‌گويند: مرتكبِ كبائر كافر است يا نه، مي‌فرمايند حق با آنها نيست؛ مرتكب كبائر كافر نيست و قابل بخشش است؛ اما ايمان به دو معناست: يكي جزء علوم‌المكاشفه است كه همان اعتقاد قلبي است؛ گناه با اعتقاد قلبي منافات ندارد كسي معتقد است خدايي هست؛ اما نافرماني مي‌كند، همان كه ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا[11] او معصيت مي‌كند. يك وقت ايمان جزء علوم معامله است نه جزء علوم مكاشفه يعني ايمان را يا در خصوص بخشِ عملي تفسير مي‌كنند يا مي‌گويند: ايمان مجموعه عقيده قلب و اقرار به زبان و عمل به اركان. اگر عمل به اركان در متنِ ايمان مأخوذ است و يك شخص دست به گناه مي‌زند، پس با اعضا و جوارحش اطاعت نكرده است، پس اعضا و جوارحِ او مؤمن نيست. اين است كه فرمود: «لا يزني الزاني و هو مؤمن»، «لا يسرق السارق و هو مؤمن» اين مثل آن است كه كسي بگويد من وجود طبيب را قبول دارم، حاذق بودن او را هم قبول دارم، نسخه‌اي كه نوشته است كه براي من سودمند است، چون ناپرهيزي مي‌كند، او اين نسخه را قبول ندارد[12] .

بنابراين چون ايمان هم در قلب ظهور دارد، هم در زبان ظهور دارد، هم در اعضا و جوارح ظاهر است كسي كه اهل گناه است، گناهش با اين بخش از ايمان سازگار نيست، نه با آن اصلِ اعتقاد قلبي.

اقسام کفر در قرآن و سنت

لذا كفر در خود قرآن كريم و همچنين نصوص، به دو قِسم تقسيم مي‌شود: يك كفر اعتقادي است يك كفر عملي. كفر عملي را در ذيل آيه حج مي‌توان يافت كه ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ[13] ، اين ﴿مَن كَفَرَ﴾ يعني «من ترك الحج»؛ آن مستطيعي كه حج را ترك كرده است كافر است يعني كفرِ عملي دارد وگرنه او كه مسلمان و موحّد است، اين يك كفر عملي است نه اعتقادي. نظير همان ارتدادي كه در مقبوله عمربن‌حنظله است كه رادّ بر حُكم حاكم شرع، مثل رادّ بر اهل‌بيت(عليهم السلام) است و رادّ بر آنها مثل رادّ بر پيغمبر و خداست و رادّ بر پيغمبر و خدا كافر است[14] .

خب، اين ردّ به معناي ارتداد اعتقادي كه نيست، اين ارتداد عملي است يعني اگر كسي حُكم وليّ خدا را عمل نكند در مقام عمل، موحّد و مؤمن نيست، نه اينكه در مقام قلب موحّد نباشد. حالا يك روايت يا دو روايتي را تبرّكاً به عنوان پايان‌بخش بحث توبه بخوانيم تا معلوم بشود كه هم اصلِ توبه واجب است و هم اينكه از هر گناهي بايد توبه كرد.

بررسي باب جهادالنفس کتاب شريف وسائل الشيعه و روايات مربوط به توبه

باب 47 از ابواب «جهاد‌النفس» در وسائل، كتاب‌الجهاد چون در وسائل بعد از جريان جهاد اصغر، جريان جهاد اكبر را هم مرحوم صاحب وسائل اينجا ذكر كردند، با اينكه دأب ايشان نبود بحثهاي اخلاقي و امثال ذلك را ذكر كنند، روايات فقهي محض را ذكر مي‌كردند، اينجا روايات اخلاقي را هم ذكر كردند.

يكي از رواياتي كه ايشان در اين باب 47 ذكر مي‌كنند، همان بيان حضرت امير(سلام الله عليه) است كه فرمود: «لاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ»[15] ؛ هيچ شفيعي سودمندتر از توبه نيست. انسانِ گناهكار بايد شفيع بياورد؛ اگر توبه كرد توبهٴ او مايهٴ شفاعت اوست.

در حديث يازدهم اين باب آمده است كه ابن‌ابي‌عمير از امام هفتم(سلام الله عليه) مي‌پرسد كه «فالشفاعة لِمَنْ تجب» به حضرت عرض كرد كه پس شفاعت براي چه كسي است؟ امام هفتم(سلام الله عليه) به ابن‌ابي‌عمير طبق اين نقل فرمود: «حدّثني أبي عن آبائه عن علي(عليهم السلام) قال، قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انّما شفاعتي لأهل الكبائر مِن أمّتي فأمَّا المُحْسنون فما عليهم مِن سبيل»[16] محسنون را در بعضي از قسمتها بر تائبين تطبيق كردند[17] .

در باب 48 از ابي‌عبدالله(عليه السلام) است كه رسول خدا فرمود: «مِنْ علامات الشِّقاء جمودُ العين و قَسوةُ القلب و شدّةُ الحرصِ في طلب الدنيا و الاصرارُ علي الذنب»[18]

روايت پنجم اين باب از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه «مَنْ أَذنب ذَنباً و هو ضاحك دخل النار و هو باكٍ»[19] كه شرح اين حديث، در خلال بحث روشن شد.

حديث پنج باب 47 همان فرق بين تائب و غيرتائب است كه از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است «شَفاعتُنا لِأهل الكبائر مِن شيعتنا فَأَمّا التّائبون فإنّ الله يقول ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾»[20] كه مُحسن را بر تائب تطبيق كرده‌اند، ساير روايات را هم ملاحظه مي‌فرماييد.


[1] - بحار الانوار، ج25، ص205.
[2] - سورهٴ نصر، آيات 2 و 3.
[3] - كشف المراد، ص566.
[4] - كشف المراد، ص566.
[5] - سورهٴ نور، آيه 31؛ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
[6] - سورهٴ نور، آيهٴ 31.
[7] - سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[8] - سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[9] - الكافي، ج2، ص278.
[10] - الكافي، ج2، ص285.
[11] - سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 106.
[12] - ر.ك: المحجة البيضاء، ج8، ص11- 13.
[13] - سورهٴ «آل‌عمران»، آيهٴ 97.
[14] - بحار الانوار، ج101، ص262.
[15] - وسائل الشيعه، ج15، ص334.
[16] - وسائل الشيعه، ج15، ص335.
[17] - وسائل الشيعه، ج15، ص334.
[18] - وسائل الشيعه، ج15، ص337.
[19] - وسائل الشيعه، ج15، ص338.
[20] -(سورهٴ توبه، آيهٴ 91)وسائل الشيعه، ج15، ص334.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo