< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

71/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه25تا28/

﴿وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَي الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ﴿25﴾ يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ﴿26﴾ وَ اللّهُ يُريدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيمًا ﴿27﴾ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا﴿28﴾

اختصاص محصنات مومن به زنان اهل اسلام

مطالب مانده از آن آيات، عبارت است از اين: اينكه فرمود اگر كسي نتوانست با محصنات مؤمن ازدواج كند، با كنيزها ازدواج كند آيا اين محصنات مؤمنات شامل اهل كتاب هم مي‌شود يا نه؟ يعني اگر كسي نتوانست با زنهاي آزاد ازدواج كند ـ اعم از مسلمان و اهل كتاب ـ آن‌گاه مجاز است كه با كنيزها ازدواج كند؟ يا نه، منظور خصوص محصنات اهل اسلام است، چون در سورهٴ «مائده» نكاح دو گروه را اجازه داد. در آيهٴ پنج سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ آيا اينكه فرمود: ﴿مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ﴾ منظور از اين مؤمنات، در مقابل مشركات است تا شامل هر دو گروه سورهٴ «مائده» بشود يعني هم زنهاي آزاد مسلمان، هم زنهاي آزاد اهل كتاب. يا نه، منظور از اين مؤمنات، مقابل اهل كتاب است كه فقط شامل زنهاي آزاد مسلمان مي‌شود يعني اگر كسي نتوانست با زنهاي آزاد مسلمان ازدواج بكند، اوست كه مجاز است با كنيزها ازدواج بكند، خواه با زنهاي اهل كتاب بتواند يا نتواند. ظاهرش اين دومي است يعني اگر كسي با زنهاي آزاده مسلمان نتواند، با كنيز ازدواج او عيب ندارد خواه بتواند با اهل كتاب ازدواج بكند خواه نتواند. اين مؤمنات، در مقابل مشركات نيست [بلكه] در مقابل همان اهل كتاب است كه در سورهٴ «مائده»[1] ، اينها را عدل هم قرار داد.

نقل و نقد اقامه دليل بر قيد رجحان بودن شرط ايمان در منكوحه

مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ يعني با كنيزهاي مؤمن ازدواج بكنيد، آيا اين قيد ايمان يك قيد رجحان و يك قيد فضيلت است يا يك شرط لزومي است. بعضيها خيال كردند چون در اين آيه هم شرط نكاح ذكر شده است يعني ناكح بايد داراي اين دو شرط باشد: يكي خوف عَنت داشته باشد؛ يكي استطاعت نداشته باشد كه با آزاد ازدواج كند. شرط ناكح اين دوتا است. شرط منكوحه هم ايمان است. بعضيها گفتند منكوحه شرطي ندارد، كنيز خواه مسلمان خواه غيرمسلمان نكاح او جايز است، البته اگر مؤمنه و مسلمه باشد بهتر است. زيرا در اين آيه گرچه فرمود: ﴿مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ ولي در كنارش اوصاف ديگري را ذكر فرمود كه آن اوصاف، نقش لزومي ندارند [بلكه] نقش رجحان دارند، براي اينكه فرمود: ﴿مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ در آن جاها نه احصان به معناي عفت شرط است، نه سفاح و اتخاذ خِدن و زنا مانع است؛ همان طوري كه آنها دليل ارشادي و شرط رجحان است، اين ايمان هم شرط رجحان باشد، نه شرط لزوم.

اين سخن تام نيست، براي اينكه اولاً چند كلمه فاصله است بين آن محصنات و اين مؤمنات. اصلاً در حدود بيش از يك سطر فاصله است و آن ﴿مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ﴾ كه بر اين مؤمنات عطف نشده؛ نفرمود «من فتياتكم المومنات المحصنات» تا شما بگوييد همان طوري كه احصان شرط نيست، پس ايمان هم شرط نيست، بيش از يك سطر فاصله شد جمله‌هايي فاصله شد، چند جمله در وسط هست و اين ﴿مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ﴾ مربوط به آن جمله‌هاي بعدي است، نه مربوط به اين ﴿الْمُؤْمِناتِ﴾ اين يك جواب. جواب دوم آن است كه ما از آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» به خوبي استنباط كرديم كه نكاح غيرمؤمنه جايز نيست، فرمود: ﴿لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّي يُؤْمِنَّ وَ َلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ﴾[2] ما با نهي صريح در سورهٴ «بقره» اثبات كرديم كه ايمان، شرط است. نمي‌شود به شهادت اين كلمه احصان كه جداي از ايمان ذكر شده است، بگوييم چون احصان شرط نيست، پس ايمان هم شرط نيست، اين دو مطلب،

شرط بودن اذن مولي در نكاح امه به استناد ظهور آيهٴ 25

سوم اينكه فرمود: ﴿فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ﴾ ظاهر اين كريمه آن است كه در نكاح أمه، اذن مولا شرط است، رضايت كافي نيست؛ اذن فَحوا و مانند آن كافي نيست، اين نظير تصرف در مال نيست كه اذن فَحوا كافي باشد. يك وقت است انسان مي‌داند كه اين شخص، رفيق اوست و راضي است كه در مال او تصرف بكند؛ علم به رضا دارد. همين مقدار كافي است، چون در لسان دليل نهي از تصرف در مالِ غير، همان طيب نفس استثنا شده است يا رضا استثنا شده است. فرمود: «لا يَحلّ مالُ امرء مسلم إلاّ بطيب نفسه»[3] اگر طيب نفس احراز شد تصرف، جايز است؛ اما اينجا سخن از رضا و طيب نفس نيست [بلكه] سخن از اذن است، حالا اعم از اذن سابق يا اذن لاحق به نام اجازه. اگر كسي فضولي، عقدي نسبت به كنيز ديگري ايجاد كرد، اذن مولا را بايد تحصيل كند [و] صرف رضا كافي نيست.

فخر رازي و برداشت نفقه از معناي ﴿أُجُورَهُنَّ﴾

چهارم اينكه ﴿وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ فخررازي از بعضيها نقل مي‌كند كه منظور از اين اجور، نفقه است نه مَهر. زيرا مَهر، مقدارش مشخص است. نفقه است كه مقدار مشخصي ندارد بايد او را تقييد كرد ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ وگرنه مهر را كه لازم نيست تقييد بكنند[4] ، بگويند مَهر را ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ بده. خب، مهر يك قدر مشخصي دارد ديگر. آنچه محتاج به تقييد است نفقه است، چون نفقه اندازه معيني ندارد، او را بايد مقيد كرد كه ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ بدهند.

تام نبودن استدلال فخر رازي و شمول دلالت «اجورهن >به نكاح دائم و منقطع

اين هم تام نيست، براي اينكه ظاهر اين نكاح إما اعم از نكاح دائم است و منقطع. اجري را بايد در اين نكاح منظور داشت كه هم در نكاح دائم باشد و هم در نكاح منقطع. چون در نكاح منقطع نفقه نيست، پس بايد اجر را به معناي مَهر گرفت كه شامل هر دو قسم نكاح بشود و اما اينكه گفته شد: ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ نمي‌تواند قيد مَهر باشد چرا، كاملاً مي‌تواند، براي اينكه هيچ مقداري از مهر را نگيريد در پرداخت مهر، مماطله يا تأخير نكنيد، اينها «اتيان مهر بالمعروف» است نه از قدر او بكاهيد [و] نه در كيفيت پرداخت، سهل‌انگاري بكنيد.

در اختيار مولي بودن زمام امور مالي در نكاح امه

مطلب پنجم آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ درباره مَهر زنهاي آزاد فرمود مَهر آنها را بايد بدهيد و حق نداريد چيزي از مَهر آنها تصرف كنيد، مگر اينكه خود آنها اجازه بدهند. در آيهٴ چهار همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود كه ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنيئًا مَريئًا﴾؛ اما اينجا چون كنيز نمي‌تواند به طيب نفس خود چيزي از مَهر را ببخشد، بنابراين نمي‌شود برابر آيه چهار سوره «نساء» عمل كرد؛ لكن برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» مي‌توان عمل كرد، آيهٴ 237 سورهٴ «بقره» اين بود كه: ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ﴾؛ آن كه زمام عقد به دست اوست، او هم اگر عفو كرد براي شما حلال است. در افراد كه بالغ و رشيدند و وليّ ندارند، زمام عفو به دست خود آنهاست. درباره افرادي كه وليّ دارند، زمام عفو به دست وليّ است. پس برابر اين آيهٴ سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ﴾ مي‌توان استفاده كرد كه آيهٴ چهار سورهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنيئًا مَريئًا﴾ اين درباره مَهر كنيزها هم جاري است.

دلالت معناي «محصنات» به زنان عفيفه غيرشوهردار

مطلب ششم آن است كه اين ﴿مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ به معناي زنهاي شوهردار نيست، چون با زنهاي شوهردار كه ازدواج نمي‌شود و به قرينه ﴿غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ همان زنهاي عفائف منظور است يعني كساني كه اراده تحصن و عفت دارند و اجباري هم بر اينها نيست. چه اينكه موارد ديگر هم كه فرمود: ﴿مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ﴾[5] كه درباره مردها فرمود هم به همين معناست. آنجا هم ﴿مُحْصِنينَ﴾ به معناي عفيف‌هاست، اينجا هم ﴿مُحْصَناتٍ﴾ به معناي عفيف‌هاست يعني تحصن دارند، اراده خويشتن‌داري دارند و بزهكاري هم بر اينها تحميل نمي‌شود، نه به معناي متزوجات. براي اينكه متزوجات، قابل ازدواج نيستند (يك) و قرينه ﴿غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ هم آن معناي عفت را تأييد مي‌كند (دو).

مراد از «محصنات غير مسافحات» در آيهٴ 25

از اين مطلب ششم، امر هفتم هم روشن مي‌شود كه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾، اين ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ تفريع است بر احصان به اين معنا، نه احصان به معناي ازدواج. چون در اينجا احصان به معناي ازدواج اصلاً مطرح نبود كه تا ما بگوييم ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ يعنی «فاذا تزوجن». ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ يعني «فاذا وجدن شرط الاحصان» را، اينكه ما گفتيم ﴿مُحْصَناتٍ﴾ باشند ﴿غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ باشند يعني اراده تحصن دارند از خود و تحميلي هم بر اينها نشده برابر سورهٴ «نور» كه فرمود: ﴿وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَي الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾[6] . البته اين شرط يعني اراده تحصن به ضميمه عدم اكراه، تمام السبب يا تمام الموضوع است براي اجراي حدّ، نه احصان به معناي اسلام و نه احصان به معناي ازدواج و نه احصان به معناي عفت محضه كه اگر زانيه بودند، مثلاً حدّ نداشته باشد و مانند آن.

پس اين تفريع هم تام است، براي اينكه قبل از آن، سخن از محصنات به معناي عفائف است، نه محصنات به معناي متزوجات ـ مرحوم آقاي بلاغي(رضوان الله عليه) براي اينكه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ را به همان متزوجات معنا كنند، اين ﴿مُحْصَناتٍ﴾ را اين‌چنين ذكر كردند. محصنات يعني همان متزوجات باشند و يعني كساني كه مي‌خواهند به وسيله ازدواج، در حصن قرار بگيرند. ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ يعني حالا كه متزوج شدند، آن وقت ناچارند بگويند كه شرط مفهوم ندارد و اين مفهوم هم خب معتبر نيست[7] و مانند آن، در حالي كه جمله شرطيه است و شرطيه هم مفهوم دارد ديگر. به كمك روايات مي‌شود استفاده كرد كه منظور از اين ﴿مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ يعني كنيزهاي عفيفي‌اند كه خود اراده تحصن دارند از درون و تحميل زنا هم از بيرون بر اينها نشده، چون اگر تحميل بشود حدّ ندارند، زيرا «رُفِعَ ... ما استكرهوا»[8] اگر تحميل نشود آنجا جاي حدّ است، اين جمله شرطيه هم كاملاً مفهوم دارد و مي‌شود به مفهوم اوهم اخذ كرد.

بررسي روايات وارده در خصوص آيه محل بحث

مطلب بعدي آن است كه رواياتي كه در ذيل همين آيه آمده است، اينها هم؛ خود اين روايات هم متعدد است و هم خود اين روايت، شاهد داخلي دارد كه احصان نمي‌تواند مراد باشد كه آن روايات را در تفسير شريف نورالثقلين ملاحظه مي‌فرماييد كه سؤال مي‌كنند از امام معصوم(سلام الله عليه) كه منظور از احصان چيست؟ حضرت مي‌فرمايد كه منظور از اين احصان آن است كه مثلاً همسردار باشند. در جلد اول صفحه 470 روايات مربوط به ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَي الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ مطرح است. روايتي كه از عياشي نقل مي‌كنند اين است كه مي‌گويند، از امام صادق(سلام الله عليه) پرسيديم: ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَي الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ يعني چه؟ «قال يعني نكاحهن اذا اتين بفاحشةٍ» يعني اگر ازدواج كردند و بعد آلوده شدند. روايت بعد كه از عبدالله‌بن‌سنان نقل شده است اين است كه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ يعني چه؟ امام صادق(سلام الله عليه) طبق اين نقل مي‌فرمايد: «احصانهن أن يُدخل بهن قلتُ فإنْ لم يدخل بهن فأحدَثْنَ حدَثاً هل عليهن حدٌ قال نعم» معلوم مي‌شود آن بيان مصداق است در حقيقت، نه اينكه تفسير باشد «قال نعم نصف الحر فان زنت و هي» يعني آن حر «محصنة فالرجم».

روايت بعدي كه محمدبن‌مسلم نقل مي‌كند «عن احدهما(عليهما السلام) قال سألته عن قول الله في الإماء إذَا اُحْصِنَّ، ما احصانهنّ قال يُدْخَل بهنّ قلتُ فإنْ لم يدخل بهنّ ما عليهنّ حدٌ؟ قال بليٰ»[9] حدّ هست. آن‌گاه روايت بعدي كه از عبدالله‌بن‌سنان است از امام صادق(عليه السلام) «قال سألته عن المحصنات من الإماء قال هنّ المسلمات»[10] . خب، اين گرچه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ را معنا نكرده ولي در ذيل ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ اين [مضمون در] روايت هست كه «المحصنات من الإماء هنّ المسلمات». در حالي كه در روايت فرمود: چه مسلمه باشند چه يهوديه، حدّشان نصف حدّ حر است. چه همسردار باشند چه بي‌همسر، حدشان نصف حد حر است[11] . از مجموع روايات بايد طرزي از آيه برداشت كرد كه اين جمله شرطيه، مفهوم خودش را داشته باشد و آنها هم بشوند بيان مصداق. روايات بعدي كه در اين تفسير هست، مربوط به اين جمله نيست.

بنابراين با كمك آيهٴ سورهٴ «نور» و روايات مي‌شود اين‌چنين استفاده كرد كه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ كه اين جمله شرطيه، مفهوم داشته باشد و مفهوم‌اش هم اين است كه اگر اينها اراده تحصن كردند ولي احصان نشدند به فعل مجهول يعني بر احصان باقي نماندند، موالي اينها، اينها را اكراه بر زنا كردند، اينها ديگر حدّ ندارد چون «رُفِعَ ... ما استكرهوا»[12] ؛ اما ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ يعني «اذا اُبقيِن علي التحصن» برابر آيهٴ سورهٴ «نور» كه فرمود: ﴿وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَي الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾[13] آنها اگر اراده عفت كردند، شما اين عفت داري آنها را ابقا كنيد؛ تحميل نكنيد بر آنها زنا را. خب ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ يعني «أبقِين علي التحصن» بعد آلوده شدند به حال اختيار، حدّ دارند [و] حدّشان نصف حدّ محصنات است. به معناي اسلام باشد نه مفهوم معتبر است در اينجا، چون چه مسلمه باشد چه غيرمسلمه حدّ دارد و نه اين قرائت مجهول جا دارد، چون اگر به معني اسلام باشد بايد گفت «فَإِذا أُحْصَنَّ» يعني «فاذا أسلمن»[14] . اينكه در اوايل سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند كه ما اگر احصان را به معناي اسلام بگيريم «تمّ المعني»[15] اين هم تام نيست، چون اگر احصان را به معناي اسلام بگيريم و «اَحْصَنَّ» قرائت بكنيم، مفهوم‌اش اين است كه اگر مسلمان نباشند اين نصف حدّ نيست، در حالي كه مسلمان هم نباشند اين نصف حدّ هست. گرچه رأي نهايي سيدناالاستاد اين نيست كه احسان به معناي اسلام است، همان مطلب دقيقي است كه در آخر مي‌فرمايد «فافهم»[16] ولي بايد اين را رد مي‌فرمودند.

نقل و نقد اشكال فخر رازي و مفهوم موافق گيري از «فاذا احصن»

مطلب بعدي آن است كه فخررازي، ذيل اين ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ همين اشكال را ذكر مي‌كند، مي‌گويد ‌«اشكالٌ قوي‌» بعد مي‌خواهد حل كند مي‌گويد كه چون احتمال هست كه كنيز، اگر همسر نداشته باشد حدّش نصف حدّ حر باشد و اگر همسر داشته باشد، حدّش بيش از اين مقدار باشد يعني معادل حدّ حرّ باشد يا بيشتر از نصف باشد، وقتي خدا فرمود: اگر همسردار بودند، حدّش نصف حدّ حرّ است، پس اگر همسردار نبودند به طريق اُوليٰ، مفهوم دارد؛ منتها مفهوم موافق دارد يعني اگر همسردار نبودند به طريق اُوليٰ نصف است[17] .

اين دو اشكال دارد: يكي اينكه جمله شرطيه مفهوم موافق خود را دارد و مفهوم مخالف هم دارد. مفهوم مخالف‌اش اين است كه اگر همسردار نبود اين حدّ نيست، در حالي كه شما مي‌خواهيد بگوييد به طريق اُوليٰ همين حد است، اين براي مفهوم مخالف. مفهوم موافق هم دو ضلع دارد. مفهوم موافق مي‌گويد وقتي همسردار بودن حدّش، نصف حدّ حرّ است اگر همسردار نبود يقيناً بيشتر نيست، از اين بيشتر نيست. حالا شايد كمتر باشد، ثلث حدّ باشد يا ربع حدّ حرّ باشد، مفهوم موافق را همه جا بايد سنجيد. يك وقت است كه مي‌فرمايند: ﴿فَلا تَقُلْ لَهُما أُفِّ﴾[18] اين مفهوم موافق‌اش اين است كه وقتي اف گفتن حرام باشد، ضرب و شتم به طريق اُوليٰ حرام است، اين مفهوم موافق روشن؛ اما اگر اين‌چنين گفتند: اگر كسي وضع مالي‌اش مناسب بود، امكان داشت، او فلان مبلغ به عنوان زكات بدهد. حالا اگر وضع مالي‌اش مناسب نبود از اين بيشتر نيست، ممكن است از اين كمتر باشد.

بنابراين نه مفهوم مخالفي كه در اينجا منعقد مي‌شود با سخن فخررازي شبهه‌اش برطرف خواهد شد، نه مفهوم موافقي كه اينجا هست با حرف ايشان تأمين مي‌شود. بنابراين اگر جمله شرطيه باشد معنايش اين است كه اينها «اذا اردن التحصن و أبقين علي التحصن» حدّشان نصف حدّ حرّ است و اما اگر احصان نشوند يعني ابقاي بر تحصن نشوند و اجبار بشوند بر زنا، حدّ ندارند.

ناتمام بودن استدلال تعميم حكم اماء به غير ابواب حدود

مطلب بعدي آن است كه فخررازي مي‌گويد: فقها از اين ﴿فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَي الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ به عنوان يك حكم كلي در غير حدّ هم استفاده كردند كه حكم كنيز، نصف حكم حرّه است[19] ، اين را در غير باب حدود هم استنباط كرده‌اند. اين استنباط هم ناتمام است، براي اينكه در خود باب حدود، اين اصل به عنوان اصل كلي معتبر نيست چه رسد به غير باب حدود، اين همان قياسي است كه كرده‌اند. اگر در خصوص حق الله خدا تخفيف داد، دليل نيست كه در حدودي كه ناظر به حق الناس است خدا تخفيف داده باشد چه رسد به غير حدود. چه اينكه در باب حدّ شرب خمر و حدّ زنا و امثال اينها كه حق الله است، معمولاً تخفيف هست، حدّ كنيز نصف حدّ حرّ است. حدّ عبد نصف حدّ آزاد است ولي در مسئله قذف كه حق الناس هم در او ملحوظ است، آنجا حدّ كنيز و حرّه يكسان است، حدّ عبد و حرّ يكسان است[20] . پس در خود باب حدود، اين اصل به كليت ابقا نشده چه رسد به غير باب حدود. سرّش اين است كه اصلاً از آيه اصل كلي استنباط نمي‌شود، اين درباره خصوص حدّ زنا آمده. در موارد ديگري كه حق الله است هم مشابه اين تخفيف داده شد، در حق الناس تخفيف داده نشد، لذا در قذف حدّ حرّ و عبد يكسان است.

تكويني يا تشريعي بودن تضعيف و تنصيف برخي از عذابها

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَي الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ در قرآن كريم گاهي عذاب نصف مي‌شود، گاهي ضِعف و دو برابر. اما اين تنصيف يا تضعيف به لحاظ تكوين است و آخرت، نه به لحاظ مسائل فقهي و تشريع و در دنيا. در موارد زيادي، قرآن فرمود عذاب يك عده دو برابر است؛ اما نه يعني حدّ شرعي دو برابر است. اگر راجع به زنان پيغمبر ملاحظه بفرماييد، آنجا فرمود كه: ﴿يا نِساءَ النَّبِيِّ﴾ آيهٴ سي سورهٴ «احزاب»: ﴿مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسيرًا﴾؛ فرمود اگر يكي از شماها گناه بكنيد، معصيت كبيره‌اي كه بيّن الغي است مرتكب بشويد، عذابتان دو برابر است نه يعني اگر ديگران هشتاد تازيانه دارند شما صد و شصت تازيانه يا صد تازيانه دارند شما دويست تازيانه، اين‌چنين نيست. براي اينكه در آيهٴ بعدش مي‌فرمايد: ﴿وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحًا نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقًا كَريمًا﴾[21] اين ناظر به مسئله قيامت است و جريان آخرت. فرمود: اگر كار خوب كرديد، اجرتان در آخرت دو برابر ديگران است. كار بد كرديد، كيفرتان در آخرت دو برابر ديگران است. سرّش آن است كه شما كه وابسته به بيت نبوت‌ايد اگر كار خوب كرديد دوتا كار خوب كرديد در حقيقت: يكي خود آن عمل را انجام داديد؛ يكي حيثيت اين بيت را حفظ كرديد، دو كار خوب كرديد دو پاداش داريد و اگر كار بد كرديد دو كيفر داريد: يكي اينكه اصل كار بد را مرتكب شديد؛ يكي هم اينكه حيثيت اين بيت را حفظ نكرديد، نه اينكه اگر كسي يك گناه بكند دو كيفر دارد، چون شما دو گناه كرديد دو كيفر داريد.

مشابه اين درباره خود ذات مقدس رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آمده. در سورهٴ «اسراء» به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آيهٴ 74 و 75 اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً ٭ إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ﴾؛ دو چندان عذاب دنيا و عذاب آخرت دامنگير آن رهبري مي‌شود كه به سمت بيگانه‌ها راه پيدا كند. خب، اين در حقيقت چون كار او آثار سوء زيادي دارد، كيفر او هم زياد هست، نه اينكه كيفرهاي دنيايي او زياد باشد مثلاً حدّ قذف، دو برابر ديگران، حدّ شرب دو برابر ديگران ـ معاذ الله ـ و مانند آن باشد.

تشريعي بودن حكم تنصيف مجازات اماء در آيهٴ 25

اما در خصوص محلّ بحث كه فرمود: ﴿فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَي الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ اين خصوص حكم فقهي و حق تشريعي است كه عبد و أمه، نصف حدّ حرّ را دارند.

رد استفاده حکم استحبابی از <والله غفوررحيم>

مطلب بعدي آن است كه فخررازي از ذيل اين آيه كه فرمود: ﴿وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ هم خواستند استشهاد كنند كه اين حكم، حكم لزومي نيست، براي اينكه فرمود خدا غفور است و رحيم. چون خدا غفور است و رحيم، اين را براي شما مباح كرده[22] . در حالي كه اين غفور و رحيم هم در ذيل احكام لزومي هم در ذيل احكام غيرلزومي به كار برده مي‌شود و در اينجا هم، هم بعضي از معاصي آمده هم بعضي از احكام وضعي ديگر آمده، در همه موارد جا دارد فرمود: حالا اگر آلوده شديد خدا ممكن است ببخشد، اين نشانه استحباب نيست.

بيان معنا و مفهوم ﴿يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ ...﴾

اما اين دو، سه آيه‌اي كه بعد آمده، فرمود كه: ﴿يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ يعني آنچه را كه ما گفتيم، اين موارد را ذات اقدس الهي اراده كرده است، بازگو كند تا حقايقي را براي شما تبيين كند، سنني را براي شما شرح بدهد [و] شما را به سنن صالحه هدايت بكند و از روشهاي باطل دور بدارد ﴿يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ يعني ﴿يُريدُ اللّهُ﴾ با نازل كردن اين آيات و احكام، اينها را اراده مي‌كند چرا ﴿لِيُبَيِّنَ﴾؛ براي اينكه براي شما خوب روشن كند مطلب را و شما را هدايت كند به آن سنت صالحه: ﴿يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾. ‌«ليبين لكم سنن الذين من قبلكم‌» و همچنين ﴿يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ يا نه ﴿يُريدُ اللّهُ﴾ با نازل كردن اين آيات ﴿لِيُبَيِّنَ لَكُمْ﴾؛ معارف و احكام را ﴿وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ﴾ كه ديگر باب تنازع نباشد [و] آن سنن، فقط مفعول ﴿يَهْدِيَكُمْ﴾ باشد.

جعل احكام متعدد نكاح در اسلام جهت جلوگيري از گناه

قبل از اسلام نكاح با أمه بود[23] ؛ منتها اينها را بدون حرمت ازدواج مي‌كردند يعني حرمتي و احترامي براي اينها قائل نبودند. اسلام آمده فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ پس اسلام آمده و راه صحيح را ارائه كرده است. قبل از اسلام، نكاح منقطع نبود و اسلام آمده اين را طرح كرد[24] تا كسي به گناه نيفتد. پس نكاح دائم، نكاح منقطع، نكاح إما راههاي حفظ عفت را خوب شرح داد. آنهايي كه نبود آنها را تأسيساً بيان فرمود، مثل نكاح متعه. آنهايي كه بود ولي آلوده بود، آنها را شستشو كرد، تنظيم كرد، تنظيف كرد، مثل نكاح با إماء بعد ارائه كرد، ﴿وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ﴾؛ خدا مي‌خواهد بر شما لطف‌اش را شامل كند، اين همان توبه اولاي خداست ﴿وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ﴾ يعني «يرجع عليكم» كه اين توبه مولاست «علي العبد» يعني تعطف و عاطفه و احسان مولاست «علي العبد» و خدا در بيان همه اينها و هدايت همه اينها و اراده توبه، عليم است به مصالح و حكيم است؛ مي‌د‌اند كجا چه كاري را انجام بدهد؛ اما ديگران كارشان اين است كه: ﴿وَ اللّهُ يُريدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ﴾ ولي ﴿وَ يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيمًا﴾؛ آنها دلشان مي‌خواهد كه كاملاً از اين مسير جدا بشويد؛ هم از آن نكاح اصلي و هم از نكاح منقطع و هم از نكاح إماء، آنجايي كه ما گفتيم ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ﴾[25] از آن مي‌خواهند جدا بشويد. آنجايي كه گفتيم ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾[26] از آن مي‌خواهند جدا بشويد. آنجايي كه گفتيم ﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ مي‌خواهند از آن جدا بشويد. خيليها ـ معاذ الله ـ تن به گناه مي‌دهند، حاضر نيستند با افراد ساده زندگي كنند. خب، اگر واقع كسي بخواهد آن عفت‌اش را حفظ بكند و آلوده نشود با افراد ساده زندگي بكند، نه احتياج دارد به آلودگي، نه احتياج دارد به متعه، نه احتياج دارد به آن خوف عنت خود را گرفتار كند، اما همه مي‌خواهند دنيا داشته باشند با آن زرق و برقي كه براي هيچ كسي ميوه نشد و گناه هم نكنند خب، اين نمي‌شود.

فرمود: ﴿وَ اللّهُ يُريدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ﴾ توبه الهي هم تنها توبه بر عبد نيست كه عبد از گناه باز داشته بشود يعني رفع گناه باشد، بلكه دفع گناه هم هست يعني با اين بيان، لطف خدا شامل حال شما هم مي‌شود كه شما آلوده نشويد؛ دفعاً لذنب است، نه رفعاً لذنب. براي اينكه درباره خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آمده است كه ﴿لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَي النَّبِيِّ﴾[27] اين توبه «علي النبي» دفعاً للذنب است، نه رفعاً للذنب، معصوم كه گناه ندارد. لطف الهي دافع هرگونه گناه است، اين لطفها را خدا دارد. آنهايي كه آلوده شدند، مثل غير معصومين نسبت به آنها رفع مي‌كند، آنهايي كه آلوده نشدند، دفع مي‌كند. بعضي از افرادند كه آلوده نشدند و خدا مي‌خواهد آنها آلوده نشوند، اين راهها را ارائه مي‌كند.

مشعر به عليت بودن تعليق حكم بر وصف و ضعف انسان در مقابل ميل عظيم

اما دشمنان دين تلاششان اين است كه ﴿أَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيمًا﴾ به كدام سمت؟ به همان سمت شهوات ﴿وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً﴾ ‌«اليها»، «اليها» در قرآن نيست؛ اما تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليت است ديگر. اگر گفتند: راهزن‌ها مي‌كوشند شما ميل پيدا كنيد يعني ميل به راهزني. اگر گفتند: معتادان مي‌كوشند كه رفقاي اينها مايل شوند يعني ميل به اعتياد. اگر گفتند: بزهكاران مي‌كوشند كه ديگران را مايل كنند يعني به بزهكاري. اينكه فرمود: ﴿وَ يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيمًا﴾ يعني «ميلاً عظيماً الي الشهوات». ميل اگر عظيم باشد، ديگر هيچ چيز جلوي او را نمي‌گيرد.

﴿يُريدُ اللّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا﴾؛ انسان ضعيف خلق شد و خدا مي‌خواهد تخفيف بدهد بار او را سبك بكند؛ اما بعضي حاضر نيستند. همين حكم را خدا مي‌خواست قبلاً نازل كند ولي در جاهليت اينها آماده نبودند. به سوء اختيار خود تن به آن إصر و اغلال[28] داده‌اند. البته انسان، طبيعتاً ضعيف است؛ اما فطرتاً خيلي قوي است. نوع آياتي كه درباره مذمت انسان يا ضعف انسان است به طبيعت او، بدن او و امثال‌ ذلك برمي‌گردد ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾[29] ، ﴿عَجُولاً﴾[30] ، ﴿خُلِقَ هَلُوعاً[31] ، جزوع است، منوع است[32] ﴿كانَ اْلإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‌ءٍ جَدَلاً﴾[33] ، ﴿كَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾[34] اين همه آيات كه بيش از پنجاه ـ قريب شصت ـ آيه در مذمت انسان است، همه اينها را كه بررسي مي‌كنيد به طبيعت او و به بدن او برمي‌گردد.

كمال تجليل بُعد ملكوتي انسان در قرآن كريم

اما وقتي به روح او، به فطرت او، به آن جنبه الهي و ملكوتي او نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد در كمال تجليل، قرآن از او نام مي‌برد ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[35] . اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه فرمود: «ما ضعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِيَت عليه النيّةُ»[36] اين ‌هم از غرر روايات ماست يعني شما اگر فطرت را و نيت را قوي كرديد، هرگز بدن اظهار ضعف نمي‌كند. ‌اين بدن را روح اداره مي‌كند: «ما ضعف بدنٌ عما قَوِيَت عليه النية»؛ اگر نيت قوي شد و اراده قوي شد، آن‌گاه بدن احساس ضعف نمي‌كند و اراده را معرفت تقويت مي‌كند. چون اراده، كار عقل عملي است و معرفت، كار نظر است. اگر كسي به اين احكام و حِكَم، عارف و آگاه شد و تمرين كرد، اراده‌اش قوي مي‌شود، بعد هم بدن تابع اوست و خيلي هم سهل است براي او.


[1] . سورهٴ مائده، آيهٴ 5.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 221.
[3] . نهج الحق، ص493.
[4] . التفسير الكبير، ج10، ص51.
[5] . سورهٴ مائده، آيهٴ 5.
[6] . سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[7] . آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج2، ص92 و 93.
[8] . متشابه القرآن (ابن شهرآشوب)، ج2، ص181.
[9] . تفسير نور الثقلين، ج1، ص470.
[10] . تفسير نور الثقلين، ج1، ص470.
[11] . وسائل الشيعه، ج28، ص133 و 134.
[12] . متشابه القرآن (ابن شهرآشوب)، ج2، ص181.
[13] . سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[14] . مجمع البيان، ج3، ص55.
[15] . الميزان، ج4، ص279.
[16] . الميزان، ج4، ص279.
[17] . التفسير الكبير، ج10، ص52.
[18] . سورهٴ اسراء، ايه 23.
[19] . التفسير الكبير، ج10، ص53.
[20] . الكافي، ج7، ص237.
[21] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 31.
[22] . التفسير الكبير، ج10، ص53.
[23] . الميزان، ج4، ص282.
[24] . الميزان، ج4، ص282.
[25] . سورهٴ نساء، آيهٴ 23.
[26] . سورهٴ نساء، آيهٴ 24.
[27] . سورهٴ توبه، آيهٴ 117.
[28] . ر . ك: سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[29] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 37.
[30] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 11.
[31] . سورهٴ معارج، آيهٴ 19.
[32] . سورهٴ معارج، آيات 20 و 21.
[33] . سورهٴ كهف، آيهٴ 54.
[34] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 100.
[35] . سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[36] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص400.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo