< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

71/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه34و35/

 

﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا ﴿34﴾ وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا خَبيرًا ﴿35

دلايل قيموميت شوهران بر زنان

خلاصه بحث اين شد كه زن در مقابل شوهر خود به دو دليلي كه شوهر دارد و زن ندارد، تحت قيموميت شوهر هست: دليل اول همان فضيلت تكويني مرد است نه قرب الي الله‌اش كه كمال الهي باشد، آن كمال الهي بين زن و مرد فرقي نيست. يكي اينكه مديريت مرد و قدرت تدبير مرد، تكويناً بيش از زن است كه اين امر طبيعي است و تكويني؛ دوم اينكه مرد، عهده‌دار تأمين همهٴ هزينه‌هاي منزل است؛ هم هزينه‌هاي مشترك و هم هزينه‌هاي فرزندها و هم هزينه خود زن، همه به عهده مرد است. به اين دو دليل، مرد قيّم است اين خلاصه بحث و اين هم يك وظيفه است، نه يك فخر.

 

بحث روايي علامه طباطبايي (ره) و مباحث مربوط به عظمت زن

سه مطلبي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در بحث روايي بعد از نقل جريان اسماء بنت يزيد يعني اسماء انصاريه ـ همان روايتي كه ديروز از الدرالمنثور خوانديم ـ بيان مي‌كند [که] حتماً ملاحظه فرموديد. اين سه بيان، هر سه تام است.

بيان اولشان اين است كه زن يك عظمتي دارد كه اين عظمت، بايد در خانه‌ها محفوظ باشد. اگر زن عرضه بشود در حد يك كالا و بيرون بيايد فساد، دامنگير مي‌شود. روزي جامعه فاسد و آلوده شده و مي‌شود كه زن با مردها به سر ببرد، اين اوّلي. دوم اينكه مسئله حكومت و قضا و جهاد به عهده مردهاست [و] زنها اين وظيفه را ندارند، در قبال‌اش يك وظايف ديگري دارند. سوم كه يك بحث تا حدودي طولاني است اين است كه اگر مرد به سِمَت ولايت مي‌رسد، به سِمَت قضا مي‌رسد، به سِمَت جهاد مي‌رسد اينها وظيفه است. مبادا كسي به تعبير ايشان حالا به ميز قضا تكيه داده فخر بكند، بگويد من مي‌توانم قاضي باشم و زن نمي‌تواند، چون ذات اقدس الهي او را از اين كار ممنوع كرده است، اين فخري براي مرد نيست؛ مرد مؤظف است اين كارها را انجام بدهد، آن كارهاي ظريف و كارهاي مهم را كه اصول خانوادگي است به عهده زن داده[1] .

اما تأمين همه نيازهاي علمي و عملي كه زن در يك نظام اسلامي دارد و در يك جامعه انساني دارد به عهده خود زنهاست. اين به معناي حصر زنها در خانه‌ها نيست، بلكه به معناي عدم ارتباط زنها با مردهاست يعني بايد طوري اينها را تربيت كرد كه اول، اينها به وسيله محارمشان اين علوم را ياد بگيرند [و] بعد خود زنها معلم يكديگر باشند؛ خود زنها مشكلات يكديگر را حل بكنند، نه اينكه زنها مشكلات را تحمل بكنند و بسوزند و بسازند، بلكه مشكلات را با دست خودشان حل بكنند يعني عالم بشوند به وسيله يك معلم زن، طبيب بشوند و كارهاي درماني را انجام بدهند ولي به وسيله يك معلم زن؛ همان طوري كه مردها اين رشته‌ها را دارند، زنها هم اين رشته‌ها را داشته باشند تا در مشكلات خود نيازي به مردها نداشته باشند. البته آن قدر لازم نيست كه نياز كل جامعه را برطرف بكنند، چون نيازهاي مردها را خود مردها برطرف مي‌كنند. عمده آن است كه اين‌گونه از تفاوتها، مايه تفاوت معنوي كه تقرب عبد به مولاست نيست، اينها وظيفه است. پس آنچه معيار تقرب الي الله است هرگز بين زن و مرد فرق نيست و آنچه فرق بين زن و مرد است براي بررسي و تأمين نيازهاي اجتماعي است كه اينها وظيفه است نه فخر، اين يك مطلب كه هر سه امري كه ايشان فرمودند قابل دقت است، مخصوصاً آن مطلب سوم.

نشان تقرب الهي نبودن قيموميت مرد در اجتماع

بخش بعدي بحث اين است كه اين آيهٴ مباركه، قيّم بودن كه يك كار اجتماعي و يك وظيفه خانوادگي است نه تقرب الي الله، اين را به دو دليل به عهده مرد گذاشت: يكي اينكه هوش تدبير و اداره خانواده و زندگي كه مرد اين هوش را دارد، بيش از زن است و دوم اينكه تمام هزينه‌هاي اختصاصي و اشتراكي منزل را مرد به عهده دارد. حالا اگر اين دو وصف براي مرد نبود يا داشت و از دست داد يا دارد و اِعمال نمي‌كند، اينجا ديگر قيموميت و ولايت رخت برمي‌بندد. يك چنين مردي كه نتواند يا نخواهد زندگي داخلي و مشترك زن و شوهر را براساس دستور شرع اداره بكند، اينجا ديگر مرد قيّم زن نيست. اينجا نشوز مرد مطرح است، چون اختلافي كه بين زن و شوهر هست در سه مسئله خلاصه مي‌شود: يكي اينكه ناسازگاري از طرف زن است، اين همان حكم ناشزه است كه فرمود: ﴿وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾؛ حكم دوم آن است كه ناسازگاري، مشترك است يعني مرد با زن ناسازگار است، زن هم با مرد ناسازگار است، اين همان حكمي است كه فرمود: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها﴾؛ قسم سوم نشوز مرد است كه مرد، ناشز مي‌شود. آن را در آيهٴ 128 همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» بيان كرد، فرمود: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا﴾. گرچه تفصيل بحث، درباره آيهٴ 128 ـ همين آيه‌اي كه در اواخر سورهٴ «نساء» است ـ به خواست خدا بعداً خواهد آمد ولي اگر زني ديد مرد، ناشز شد يعني ديگر مدير نيست، اگر واقعاً مدير نباشد يا قدرت تأمين هزينه نداشته باشد كه يك عجز طبيعي است يا واقعاً مدير است ولي اين مديريت را اعمال نمي‌كند؛ قدرت دارد كه هزينه‌ها را تأمين كند ولي نمي‌كند، اينجا مرد، ناشز است. زن مي‌تواند موعظه بكند ولي موعظه درباره مردي اين‌چنين بي‌اثر است، ديگر نوبت به هجر و زدن نمي‌رسد، براي اينكه آن در قدرت زن نيست كه زن، ترك كند مرد را يا بزند مرد را اين قدرت را ندارد. اگر زني گرفتار يك چنين مردي شد، امرش را به وليّ مسلمين به حاكم شرع مراجعه كند، چون حاكم شرع وليّ ممتنع است. حاكم شرع دستور مي‌دهد كه اين شوهر، مديريت را اعمال بكند، آن ﴿بِمَا فَضَّلَ اللّهُ﴾ را به كار ببرد (يك)، و آن انفاق را هم تحمل بكند ﴿وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ﴾ را تحمل بكند اين (دو). اگر با حكم حاكم شرع، نشوز مرد حل شد كه مشكلي نيست ﴿وَالصُّلْحُ خَيْرٌ﴾؛ صلح مي‌كند. اگر با حكم حاكم شرع ـ چه اينكه با نصيحت حاكم شرع ـ مشكل حل نشد [و] اين مرد همچنان به نشوز خود ادامه مي‌دهد، نه آن مديريت را اعمال مي‌كند [و] نه اين هزينه‌ها را تحمل مي‌كند حاكم، وليّ ممتنع است؛ وادارش مي‌كند كه اين كار را انجام بدهد و از مال او مي‌گيرد و هزينه زن را تأمين مي‌كند. اگر مالي نداشت يا در دسترس قرار نداد؛ طوري نبود كه حاكم بتواند مالي را از اين شوهر بگيرد و هزينه زن را تأمين بكند، آن‌گاه وادارش مي‌كند كه اين زن را آزاد كند يعني طلاق بدهد. اگر اين وادار كردن هم اثر نكرد، خود حاكم شرع طلاق مي‌دهد[2] ، پس اين مراحل چهارگانه را يكي پس از ديگري محكمه اسلامي به عهده مي‌گيرد. البته براي اينكه اين كار رواج پيدا نكند، خيلي صريح فتوا ندادند كه هر كسي به بهانه اينكه شوهر، نشوز دارد زن او را از او جدا كند، اين جزء مهم ترين كاري است كه بايد در او احتياط اِعمال بشود. مرحوم سيد فتوا داد بعضي از مراجع ديگر فتوا دادند، مرحوم سيد صاحب عروه در آن ملحقات‌اش فتوايش همين است[3] ، چون حاكم، وليّ ممتنع است.

بيان معناي «الطلاق بيد من اخذ بالساق»

آن‌گاه مسئله «الطّلاق بيد من أَخذ بالساق»[4] معنايش اين نيست كه طلاق به دست مرد است و لاغير، معنايش اين است كه طلاق كه حكم جدايي بين زن و مرد است به دست زن نيست، نه به دست شوهر است و لاغير؛ احدي حق طلاق ندارد ولو حاكم شرع حالا اگر حادثه‌اي براي كسي پيش آمد كه پدر، وليّ او بود اين وليّ مي‌تواند زن فرزندش را كه مولّي عليه اوست طلاق بدهد، در بعضي از نصوص آمده است كه «ما أراه الّا بمنزلة الامام يعني الوالي »[5] . پس « الطلاق بيد من اخذ بالساق» به اين معنا نيست كه فقط شوهر مي‌تواند طلاق بدهد و لاغير و حاكم شرع هم با طي اين مراحل ياد شده قبلي مي‌تواند طلاق بدهد اين (دو)، چه اينكه در مسئله مفقود الاثرها بعد از گذشت چهار سال، حاكم شرع طلاق مي‌دهد[6] . اگر غايبي از او خبري نيامده و زن به محكمه مراجعه كرده، گفته شوهرم غايب شد و الآن مدتي از او خبر ندارم، بعد از گذشت چهار سال از زمان ارجاع قضيه به محكمه كه اين فتوا معروف است، حالا فتاواي ديگر هم هست بعد از گذشت يك مدت، محكمه شرع طلاق مي‌دهد. پس اينكه گفته شد: «الطلاق بِيَدِ مَن أَخَذ بالسّاق»[7] معنايش اين نيست كه اين زن، گرفتار شوهر است و اگر هرگونه نشوزي از شوهر مشاهده كرد بايد تحمل بكند، اين‌چنين نيست. البته تفصيل بحث در آيهٴ 128 سوره <نساء> به عهده مراحل آينده است به خواست خدا. آنجا يك وقت هست كه زن در اثر پيري، خيلي مورد رغبت مرد نيست [و] مرد به فكر همسر جديد هست كه در شأن نزول آن آيهٴ 128 اين است[8] . در اينجا زن مي‌تواند از بعضي از حقوق خود كه حق المقاسمه و مانند آن است صرف‌نظر بكند و در همان منزل باشد و اگر اصرار دارد حق المقاسمه و حق المضاجعه طلب مي‌كند، با اينكه «قد دخلت في السن» حالا سالمند شده است، اينجاست كه ممكن است مرد، نشوز كند يا اعراض كند. در اين زمينه، قرآن دستور مصالحه داده است؛ فرمود: ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما﴾ كه ﴿أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ[9] . پس وقتي مرد قيّم زن است كه هم آن نعمت طبيعي و تكويني كه خدا به او داد اعمال بكند كه مديريت است و هم اين حكم تشريعي را كه وظيفه ديني اوست كه هزينه‌ها را بايد تأمين كند به اين وظيفه خود پايبند باشد.

 

نشوز زن و مرد و احكام مربوط به آن

پس ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾ به دو سبب و اگر اين دو سبب را مرد حفظ كرد، زن تمكين نكرد زن مي‌شود ناشزه و اگر اين دو سبب از بين رفت كه به سوء اختيار مرد از بين رفت، مرد مي‌شود ناشز و اگر علل و عوامل ديگري بود كه به سوء اختيار نبود، آن هم محكمه شرع حق دارد كه مشكل زن را حل كند. بعضيها خيال كردند كه حاكم شرع فقط در صورتي كه شوهرندار باشد مي‌تواند حكم به تفريق بكند؛ آنجا كه دارد و نمي‌پردازد نمي‌تواند، اين هم شايد تام نباشد. آنجا كه دارد و نمي‌پردازد، او را وادار مي‌كند به اينكه بپردازد و اگر نشد از مال او مي‌گيرد. اگر نشد مالها را جايي گذاشت كه در دسترس حاكم شرع نيست، آن‌گاه حاكم شرع اقدام مي‌كند به «تفريق بينهما».

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آن يك حكم غالبي است قضاٰ؛ رهبريت، جهاد، حكم غالبي است؛ منتها بر رهبر جامعه لازم است كه از مشورت چنين زني هم بهره بگيرد.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ حق هم باشد حق، قابل انتقال است حكم كه باشد، چون منشأش حق است. حق هم دو قسم است: يک حقي است كه آن مستحق، مقوِّم آن حق است اين قابل نقل و انتقال نيست. يك وقت هست كه آن مستحق، مورد حق است نه مقوم حق، قابل نقل و انتقال است؛ مثلاً حق المضاجعه كه حق زن است اين زن نمي‌تواند به بيگانه‌اي منتقل بكند، چون خودش مقوم حق است. اينكه گفته مي‌شود حق، قابل نقل و انتقال است در جايي كه آن مستحق، مورد حق باشد نه مقومِ حق، اگر مستحق، مورد حق باشد بله قابل اسقاط است. حالا خيلي از حقوق است كه مرد مي‌تواند اسقاط كند ديگر.

پرسش:...

پاسخ: نه، اين حكم اوّلي است. اگر خود مرد اين حق را داد؛ اجازه داد زن بيرون برود يا اينكه حق المضاجعه را اسقاط كرده است، راحت است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ حق است و عمل به اين حق، حكم است.

پرسش:...

پاسخ: بله مي‌توانند بروند، قيموميت جامعه به عهده او نيست، او مي‌رود حرف زنان را مي‌زند، حرف موكلان خود را مي‌زند. اين وكالت است، وكالت كه قيموميت نيست، ولايت نيست. اگر بخواهد وليّ بشود قاضي بشود در جهاد شركت كند شارع اجازه نداده، بخواهد وكيل بشود نه وليّ، شارع اجازه داده.

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر، وزير و وكيل كه وليّ نيست. بخواهد والي جامعه بشود نمي‌تواند، بخواهد وكيل مردم باشد خب بله مي‌تواند بشود. ولي در جامعه يك حكم است، در داخلهٴ منزل حكم ديگر است. به هرتقدير، اين ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾ دوسبب را ذكر كرد و اين دو سبب گاهي محفوظ است و زن تمكين نمي‌كند، مي‌شود ﴿وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ﴾ گاهي اين دو سبب از بين مي‌رود، مي‌شود ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا[10] .

پرسش:...

پاسخ: بله، اين را در متن عقد چون شناسايي كردند يكديگر را در متن عقد مي‌تواند شرط بكند كه اداره منزل به عهده من باشد؛ من بتوانم روزانه صبح تا ظهر بروم كار بكنم، اين را در متن عقد مي‌تواند شرط بكند. شارع مقدس بر زن واجب كرده است كه تمكين بكند؛ اما در متن عقد اگر شرط بكند كه مبنياً عليه هم واقع بشود كه به منزله شرط ضمني است كافي است كه بگويد من صبح تا ظهر بايد بروم بيرون و كار انجام بدهم، تدريس مي‌كنم، اين قابل اسقاط است ديگر.

پرسش:...

پاسخ: اطاعت كه نه، سخن از اطاعت نيست. سخن از اين است كه به شرط بايد وفا بكند «المؤمنون عند شروطهم»[11] مي‌گويد بله به شرط خود وفا بكن، نه از زن اطاعت بكن.

پرسش:...

پاسخ: نه اينكه مفهوم ندارد كه يعني هركسي مال‌دار بود مطاع است اين شخص يعني شوهر براساس دو سبب، قيّم هست نه معنايش اين است كه هركس اين دو سبب را داشت قيّم است ديگر.

 

«قانتات» و معناي آن در آيه

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ﴾، <قانتات> نه يعني «مطيعات لازواجهن» يعني «قانتات لامر الله»، نه معنايش اين است كه اينها دائماً مطيع شوهرند نه، اينها دائماً مطيع امر خدايند. اگر امر شوهر، پيشنهاد شوهر مطابق با امر خدا بود اطاعت مي‌كنند [و] اگر مخالف با امر خدا بود، چون اين زنها صالح‌اند و مطيع خدا هستند آنجا اطاعت نمي‌كنند. اگر زني باايمان بود، شوهرش پيشنهاد داد كه بايد مشتركاً در مجالس مختلط بين زن و مرد شركت كنيم، اين اطاعت نمي‌كند چرا؟ چون اين «قانت لله» است؛ مطيع امر خداست. آنجا كه پيشنهاد شوهر را مي‌پذيرد براي آن است كه خدا فرمود. پس صالحات، زناني نيستند كه «قانتات لاوامر بعولتهن» باشند [بلکه] صالحات، زناني‌اند كه قانتات‌اند، مطيعات اوامر الهي‌اند آن وقت امر الهي مي‌شود ميزان. پيشنهاد شوهر را بايد با اين ميزان الهي ارزيابي كرد و سنجيد، اگر مطابق با حكم خدا بود اطاعت مي‌كند وگرنه اطاعت نمي‌كند. يا اينكه به او گفت كه بايد در فلان مجلس شركت بكنيم خب، بر او واجب نيست شركت بكند [بلكه] تمكين واجب است. تمكين زناشويي، نه اينكه او پيشنهاد داد بايد فلان جا مهماني برويم اين هم بايد دنبالش راه بيفتد ولو حلال. اين‌چنين نيست كه اين زن مثل بچه شوهر باشد كه اطاعت پدر و مادر بر بچه واجب است و عقوق‌اش حرام، اين‌چنين نيست. معيارشان هم مشخص است كه در كجا بايد اطاعت بكند [و] آن را هم در متن عقد مي‌توانند به صورت محدود بازگو كنند و بررسي كنند پس <فالصالحات> قانتات اوامر خدايند، نه قانتات اوامر شوهر؛ اگر پيشنهادهاي شوهر با اوامر الهي مطابق بود انجام مي‌دهند وگرنه انجام نمي‌دهند.

 

پرسش:...

پاسخ: خب، حالا او نبايد معصيت بكند. اينكه حكم خدا نيست كه حالا او چون قدرت دارد مي‌تواند زور بگويد، نه اين‌چنين نيست. او امر خودش را به محكمه شرع كه وليّ ممتنع است ارجاع مي‌دهد.

عدم جواز تكليف مالايطاق زنان توسط شوهران

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ﴾ آن‌گاه در ذيل فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا﴾ سخني را فخررازي دارد، مي‌گويد كه خداوند با اينكه داراي علو و عظمت هست هرگز شما را بيش از اندازه توانتان مكلف نمي‌كند: ﴿لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ ما آتاها[12] وهمچنين ﴿لا يُكَلِّفُ اللّهُ إِلاّ وُسْعَها[13] شوهرها هم حق ندارند زنها را بيش از اندازه توانشان تكليف كنند[14] ، اين مطلبي است حق؛ اما با مبناي اشاعره كه امام رازي ...

چون او كه تفكر جبري دارد مي‌گويد خدا ﴿لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ[15] ؛ هر دستوري را كه خدا داد حق است ولو انسان نتواند انجام بدهد، چون به حسن و قبح عقلي معتقد نيستند. اگر تكليف ما لايطاق جايز هست، ديگر نمي‌توان گفت چون خدا تكليف ما لايطاق نمي‌كند و قبيح است شوهر هم نبايد تكليف ما لايطاق بكند. البته خداوند تكليف ما لايطاق نكرده است، شوهرها هم حق ندارند تكليف ما لايطاق بكنند و اين مسئله كه ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا﴾ يك دستور اخلاقي و آموزنده‌اي است كه پشتوانه اين حكم است. گفتند شخصي تازيانه‌اي بلند كرده كه بنده خود را تنبيه كند. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همين حال ديد، بعد فرمود كه بدان! كسي كه تو بر او مسلطي ـ كه اين عبد است ـ خدايي دارد كه تسلط او بر تو بيش از تسلط تو بر اوست و الآن دارد تو را مي‌بيند كه او تازيانه را رها كرده[16] .

لزوم حفظ مردانگي و نداشتن رفتار قلدر مأبانه در خانه

مطلب ديگري كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد و عده‌اي نقل كردند و زمخشري در كشاف اين را نقل كرده اين است كه آنچه بر مرد لازم است، حفظ مردانگي است در داخل منزل، نه اِعمال زور و قلدري و آن حديث اين است كه فرمود: «علِّق سوطَك حيثُ يراه اهلُك»[17] <سوط> با سين و طاء مؤلف يعني تازيانه. فرمود: تازيانه‌ات را به اين ديوار اتاق نشيمنت آويزان كن كه بچه‌ها ببينند تو تازيانه داري، نه اينكه اهل زدن باشي، آن مردانگي‌ را بالأخره نشان بده. آن كسي كه هوشمند نيست بيجا عصباني مي‌شود مشكلي را هم حل نمي‌كند، برفرض هم بزند بازدهي جز پاشيدن خانواده ندارد. آن كه عاقل است حريم مي‌گيرد، هر حرفي را در منزل نمي‌زند با هر لباسي هم در منزل نمي‌نشيند، طرزي در آن داخله منزل به سر مي‌برد كه اعضاي منزل از او حريم بگيرند براي او حرمتي قائل باشند، مي‌گويند فلان شخص محترم است، يعني چه؟ يعني وقتي آدم او را ديد، حريم مي‌گيرد. اين به زور و قلدري بسته نيست، اين به هوش و فهم بسته است. فرمود مرد بايد مردانه در منزل زندگي كند، بالأخره يك نفر بايد حرف آخر را در خانه بزند و آن مرد است. اگر كسي خود را ذليل بعضي از غرائز نشان داد، آن ديگر مذكر است فقط، مرد نيست.

اينكه در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه دارد «يا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ»[18] همين است ديگر؛ فرمود شما مذكريد نه مرد [که] اين را به بعضي از حاضران در صحنه مصاف و جنگ فرمود. فرمود صرف مذكر بودن كافي نيست كه مدير داخلي بشود [بلکه] بايد مردانگي داشته باشد بايد هركاري نكند، هر حرفي نزند، هر تقاضايي نداشته باشد آن وقت آن هم بالأخره انسان است ديگر، اين همه خواسته‌ها را بر او تحميل بكند اين زور تا يك اندازه اثر دارد. همين كه بچه‌ها بزرگ شدند دوران عجز اين پدر فرا مي‌رسد، بچه‌ها به سمت مادر علاقه‌مندند آن وقت دوران ذلت اين پدر فرامي‌رسد. خلاصه آن كه مدير داخله زندگي است، مرد است نه مذكر. فرمود: «علِّق سوطَك حيثُ يراهُ أهلُك»؛ بفهمند تو مردي، مردانگي داشته باش. در جزئيات اين زندگي داخلي شما اگر سيري در اين روايات بكنيد، آن‌گاه مشخص مي‌شود كه در زيارت <جامعه> كه ما به ائمه(عليهم السلام) عرض مي‌كنيم «كَلامُكُمْ نُورٌ»[19] يعني چه؟ اينها به همه جزئيات رسيدند. فرمودند يك وقت هست كسي ندارد خب ندارد، از او هم توقع زائد نيست. وقتي كسي به اندازه خود متمكن است، او اگر خواست ميوه‌اي براي منزل تهيه كند سعي كند آن ميوه‌هاي پوسيده و پلاسيده و ارزان قيمت را تهيه كند به فكر قناعت باشد، ملائكه مي‌گويند «لابارك الله فيك»[20] ؛ خدا به تو بركت ندهد، تو داري براي بچه‌ها چه مي‌بري؟ آنها چشمشان به دست مرد است. فرمود شما مرد باشيد، اگر چيزي به شما ذات اقدس الهي داد مردانه اهل منزل را تأمين كنيد. اين روايات اطعمه و اشربه را ملاحظه بفرماييد، روايت خريدن ميوه را ملاحظه بفرماييد در باب خصوص ميوه، اگر مردي اين‌چنين شد اعضاي منزل هم تمكين مي‌كنند كه اگر يک وقت او نداشت، توقع نداشته باشند. آنها كه عاقل‌اند انسان‌اند بالأخره؛ مي‌فهمند كه اين مرد اگر داشته باشد مضايقه ندارد ديگر اين‌چنين نيست كه به فكر اين باشد كه ميوه‌هاي پوسيده، ميوه‌هاي پلاسيده، ميوه‌هاي ارزان قيمت را براي زن و بچه‌اش تأمين كند. اگر اسراف بد است [و] آن همه نهي درباره او آمده، اين تقتير هم بد است. فرمود وقتي كسي دارد ميوه مي‌خرد، اين همه ميوه‌هاي سالم هست، ميوه‌هاي خوب هست اين به سراغ آن ميوه‌هاي پوسيده ارزان قيمت رفته، ملائكه مي‌گويند «لابارك الله فيك»[21] ؛ خدا به تو بركت ندهد.

شما وقتي اين جزئيات را تصفُّح مي‌كنيد نشان مي‌دهد كه تمام اين امور را ائمه(عليهم السلام) به ما گفتند، مي‌شود «كَلامُكُمْ نُورٌ»[22] . آن‌گاه شوخي كردن، زياد خنديدن، حرفهاي لغو زدن اين از وقار مرد كم مي‌كند، اين فقط مذكر منزل است نه مرد منزل، اينها را كه دين قوام زندگي نمي‌داند ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ﴾ تعليل كرده. حالا اين آمده آن فضيلت و هوشمندي و عقل و درايتي كه خدا به او داد اين در محل كارش پياده كرده، حالا در داخله منزل مي‌خواهد خستگي را رفع بكند، اين جاي رفع خستگي جاي قيموميت است، اين ﴿بِما فَضَّلَ اللّهُ﴾ را در محل كار و محل درس پياده كرده اينجا كه آمده مي‌خواهد چهار تا حرف بزند، چهار تا شوخي بكند، چهار تا بخندد، چهار تا بازي در بياورد اينكه <ما فَضَّلَ اللّهُ> نشد. اين ﴿بِما فَضَّلَ اللّهُ﴾ را در محيط كار انجام داده اينجا مي‌خواهد خستگي‌اش را رفع بكند، آن وقت اين مذكر خيال مي‌كند مرد است اين‌چنين است. اين بايد كه محل كارش را با محل زيست‌اش را يكسان عاقلانه اداره كند، نه اينكه همه كارها را ببرد بيرون، خستگي‌هايش را بياورد به درون، اينكه نمي‌تواند مدير منزل باشد. آن وقت آن زني كه در خانه خسته است با يك مذكر خسته بايد زندگي كند اين زندگي پا نمي‌گيرد. در فضاي منزل بايد ﴿بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ﴾ اجرا بشود، نه وصف به حال متعلق موصوف؛ نه اين شخص در خانه بگويد من كسي هستم كه در اداره خوب مديريت دارم، اين وصف به حال متعلق موصوف است يا بگويد كه من كسي هستم كه در حوزه علميه يا در دانشگاه سمتي دارم، اين وصف به حال متعلق موصوف است. اگر كسي مدير منزل است، همان طوري كه در محل كار از هوش الهي مدد مي‌گيرد، در محل زيست هم از آن هوش الهي مدد بگيرد. نه اينكه در محل كار از آن تفضيل و فضيلت الهي مدد بگيرد، آن وقت محل زيست او بشود محل رفع خستگي مع‌ذلك بشود قيِّم، آدم خسته قيِّم نيست آدمي كه دارد خستگي رفع مي‌كند وليّ و والي نيست [بلکه] آدم فاضل، وليّ و والي است.

پرسش:...

پاسخ: أمّا صبي باش يعني لطيف باش يعني رقيق باش، نه يعني جلف باش، جلف بودن غير از صبا است، آن ظرافت صبا را داشته باش. صبي چگونه است؟ ظريف است نه آن جلفي و سبك مغزي و تهي مغزي را انسان در منزل داشته باشد.

تأکيد روايات بر حفظ مردانگي در منزل

اين از آن لطايف رواياتي است كه از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده و زمخشري در كشاف نقل كرده كه «علِّق سوطَك حيثُ يراه اهلُك»[23] يعني تازيانه‌ات را جايي آويزان بكن كه اعضاي منزل ببينند، معنايش اين نيست كه شما يك تازيانه‌اي داشته باشيد، برويد بكوبيد به ميخ كه همه ببينند تازيانه داريد؛ نه، مردانگي را در منزل حفظ بكن يا معنايش اين نيست كه اگر كسي در نيروهاي مسلح كار مي‌كند سلاح كمري دارد وقتي آمده روي ميخ آويزان بكند، بچه‌ها بفهمند او اسلحه دارد، اينكه نيست. فرمود مردانگي را در منزل نشان بده.

اولي بودن شوهر بر نهي از منکر زن خويش

پرسش:...

پاسخ: آن را گفتند اوايل اين‌چنين است، بعد نهي از منكر درجاتي دارد ديگر. اگر كسي بخواهد به نهي از منكر عمل بكند اول، موعظه است، بعد انزجار است، بعد تنبيه ديگر. بهترين و مناسب ترين شخص براي تنبيه اين زني كه دارد خلاف شرع مي‌كند همان شوهر اوست ديگر. اگر مردي براي اينكه لباسها را اين زن نشست يا فرشها را رفت و رو نكرد يا مهمانها را خوب پذيرايي نكرد يا غذاها را خوب آماده نكرد، بزند اين فقط مذكر قلدر است نه مرد، چون اينها خلاف شرع است در اين‌گونه از موارد زدن زن، چون حقي كه بر زن ندارد اين كارها را زن انجام بدهد، چون اينها خلاف شرع نيست حالا اگر زن نكرده اينها را، حالا آنجا كه خلاف شرع است زن تمكين نمي‌كند خب، چه كسي بيايد نهي از منكر بكند كه شايسته‌تر از خود اين مرد باشد يعني يك نامحرم بيايد به اين زن بگويد تو تمكين بكن يا اين نهي از منكر را شارع مقدس به عهده خود مرد گذاشته. فتوا دادند كه در زمان غيبت، شوهر مي‌تواند حدود الهي را نسبت به زن اجرا كند[24] . اين معنايش قيموميت مرد بر زن نيست، قيموميت حكم خداست. اين اگر بگويد چرا لباس مرا روفو نكردي، اتو نكردي اينجا حق ندارد اگر بگويد چرا تمكين نكردي يا چرا بدون اجازه جايي كه نبايد بروي رفتي، اينجا شرعاً حق با مرد است ديگر يعني بر مرد، بعضي از امور واجب است بر زن بعضي از امور واجب است. اگر مرد، آن كارهاي واجب را انجام نداد زن چون قدرت زدن ندارد، به محكمه شرع مراجعه مي‌كند حاكم، وليّ ممتنع است كه راههايش اشاره شد. اگر زن آن وظيفه شرعي‌اش را انجام نداد، مرد مي‌تواند به عنوان نهي از منكر همه اين مراحل را انجام بدهد، آنجايي كه بر زن واجب است. حالا در نهي از منكر اگر زدن هست نبايد زدن به حد شكستن استخوان يا پاره شدن گوشت منتهي بشود، اينكه قطع لحم يا كسر عظم را به همراه داشته باشند، اينها جايز نيست.

پرسش:...

پاسخ: آن مثال است، چون حد مشخصي را كه شارع مقدس بيان نكرده است، غرض اين است كه تعدي جايز نيست.

پرسش:...

پاسخ: چون اصل اجراي حد يك مسئله قضايي است، حتي زن نسبت به زنهاي ديگر هم اشكال كردند. اين براي آن است كه با عاطفه زنانه سازگار نيست، اين بايد بگيرد بزند ببندد خب، اين با رقت او سازگار نيست وسطها مي‌بينيد كه اشك مي‌ريزد، اين نمي‌تواند و اين هم فضيلت مذكرها نيست خلاصه، اين روايت ديروز از غرر روايات است كه حالا آن را مطالعه بفرماييد.


[1] الميزان، ج4، ص351و352.
[2] الانوار اللوامع في شرح مفاتيح الشرائع، ج10، قسم1، ص121 و 122.
[3] تکملة العروة الوثقي، ج1، ص75و76.
[4] مستدرک الوسائل، ج15، ص306.
[5] الکافي، ج6، ص125.
[6] تحريرالوسيله، ج2، ص342.
[7] مستدرک الوسائل، ج15، ص306.
[8] مجمع البيان، ج3، ص183.
[11] التهذيب، ج7، ص371.
[14] التفسيرالکبير، ج10، ص73.
[16] الکشاف، ج1، ص507.
[17] الکشاف، ج1، ص507.
[18] نهج البلاغه، خطبه27.
[19] من لايحضره الفقيه، ج2، ص616.
[20] الکلافي، ج5، ص201و202.
[21] الکافي، ج5، ص201و202.
[22] من لايحضره، الفقيه، ج2، ص616؛(مفاتيح الجنان، زيارت جامعه کبيره).
[23] الکشاف، ج1، ص507.
[24] تذکرة الفقهاء، ج9، ص445.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo