< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

72/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه41تا43/

﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا ﴿41﴾ يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوّي بِهِمُ اْلأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا ﴿42﴾ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري حَتّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّي تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورًا ﴿43﴾

نحوه شهادت رسول اكرم (ص) به امت خويش

در مسئله شهادت كه هر امتي شاهدي دارد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم شاهد بر امت خود هست و بر گذشته‌ها، حرفي را در تفسير المنار ملاحظه مي‌فرماييد. ايشان شهادت را اين‌چنين معنا مي‌كنند كه پيغمبر هر امتي، شاهد آن امت است يعني عقايد، اخلاق، اعمال هر امت را با عقيده و خلق و عمل پيغمبر آن امت مي‌سنجند. اگر مطابق با عقيده و اخلاق و عمل پيغمبر آن امت بود اين امت، رستگارند و شهادت حق درباره اينها جاري است و اگر عقايد و اخلاق و اعمال امت، مطابق با عقيده و خلق و عمل پيغمبرشان نبود، اينجا پيغمبر، عليه آنها شهادت مي‌دهد. پس منظور از شهادت اين نيست كه پيغمبر يك عده را تصديق كند و عده‌اي را تكذيب، بلكه منظور آن است كه اعمال امت را با عمل پيغمبر آن امت مي‌سنجند[1] ، اين توجيهي است كه ايشان كردند. در اينجا دو مطلب هست: يكي اينكه انسان كامل معصوم، مثل امام و پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها ميزان الاعمال‌اند[2] . اين سخن، حق است؛ سخن ديگر اين است كه به چه دليل ما شهادت را به معناي ميزان الاعمال بگيريم، ميزان الاعمال در آيات ديگر هست، در روايات ديگر هست. اينجا شهادت، همان معناي حقيقي خود را داراست يعني در محكمه عدل، امام معصوم يا پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) واقعاً شهادت مي‌دهند كه حق با كيست و حق با چه كسي نيست؟

ملاك و معيار توزين اعمال در قيامت

در مسئله توزين، در اوايئل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آنجا مشخص فرمود كه با چه چيزي عقايد و اخلاق و اعمال مردم را مي‌سنجند، چون به خواست خدا، بحث جدايي دارد و آن اين است كه ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ يعني در قيامت، اگر بخواهند عقيده يا خُلق را بسنجند، با حق مي‌سنجند: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ كه قبلاً هم اين بحث اشاره شد. آيهٴ هشت سورهٴ «اعراف» اين است كه ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حقٌ» آنچه در آيهٴ هشت سورهٴ «اعراف» هست اين است كه ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ يعني «الحق، وزن است. يعني در هر توزيني، ميزاني است و موزوني و يك وزن. شما اگر خواستيد نان را توزين كنيد در اين ميزان يعني در اين ترازو، يك وزن قرار مي‌دهيد كه سنگ است، يك نان قرار مي‌دهيد كه موزون است، در يك كفه ترازو نان را قرار مي‌دهيد در كفه ديگر، سنگ را. اين سنگ، وزن است آن نان، موزون. زميني را خواستيد مساحي كنيد يا پارچه‌اي را خواستيد متر كنيد، هر چيزي را با وزن خاص او توزين مي‌كنيد و مي‌سنجيد، يك وزن است و يك موزون. در قيامت كه بخواهند عقيده، اخلاق و اعمال را توزين بكنند با چه وزن مي‌كنند؟ با سنگ اينها وزن مي‌كنند يا با حقيقت، توزين مي‌كنند. فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ[3] يعني در يك كفه ترازو حق قرار مي‌گيرد در كفه ديگر عقيده، خُلق، عمل. حالا آن ترازو چه ترازويي است، مناسب با وزن و موزون خواهد بود. عقيده را با حق مي‌سنجند، اخلاق و اعمال را با حق مي‌سنجند و چون انسان كامل، مظهر تام اين حق است، عقيده او هم مي‌تواند وزن باشد، اينها حق است، آنها ميزان الاعمال‌اند. چه اينكه در بعضي از نصوص آمده است كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «نحن الموازينُ القسط»[4] اين تام است.

تام نبودن معناي توزين گرفتن شهادت در آيه

اين مستلزم آن نيست كه ما شهادت را هم به معناي توزين معنا كنيم. شهادت، معناي خاص خود را دارد وزن، معناي خاص خود را، در هنگام محاسبه كردن، در هنگام داروي جا براي شهادت هست، در هنگام محاسبه كردن، جا براي وزن، هر كدام موقف خاص خود را دارد. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان شاهد يوم القيامه معرفي شد. در خطبهٴ 72 اين‌چنين آمده است: «فهو» يعني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «أَمِينُكَ الْمَأْمُونُ وَ خاَزِنُ عِلْمِكَ الَْمخْزُونِ وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ وَ بَعِيثُكَ بِالْحَقِ‌ّ وَ رَسُولُكَ إِلَي الْخَلْقِ» كه شاهد يوم القيامه رسول اكرم است. چه اينكه در خطبهٴ 106 هم همين مضمون آمده است: «حَتَّي أَوْرَي قَبَساً لِقَابِسٍ وَ أَنَارَ عَلَماً لِحَابِسٍ فَهُوَ أَمِينُكَ الْمَأْمُونُ وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ وَ بَعِيثُكَ نِعْمَةً وَ رَسُولُكَ بِالْحَقِ‌ّ رَحْمَةً». بنابراين شاهد معناي خاص خود را دارد و وزن بودن و ميزان بودن، معناي مخصوص خود را دارد، نبايد اينها را به هم مرتبط كرد.

مراحل تمني كفار و آخرين تمني آنان

مطلب ديگر اين است كه اينكه فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوّي بِهِمُ اْلأَرْضُ﴾ اين آخرين تمني كافران است. كافران تمني‌هاي زيادي دارند كه بخشي از آنها اين است كه‌ اي كاش! فديه‌اي از آنها قبول مي‌كردند، شفاعتي پذيرفته مي‌شد، نوري كسب مي‌كردند. مثل اينكه ﴿يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا[5] اينها مراحل گوناگوني از تمنيات را پشت سر مي‌گذارند تا مي‌رسند به اينجا كه مي‌گويند ‌اي كاش! ما به اندازه همه زمين يا دو برابر آنچه در روي زمين است داراي گنج و طلا مي‌بوديم و اينها را فديه مي‌داديم و از عذاب، نجات پيدا مي‌كرديم كه اين مضمون، در چند جاي قرآن هست[6] آيهٴ 36 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ گرچه اين صريحاً تمني اينها را بازگو نمي‌كند ولي مي‌فرمايد آنها در حالتي هستند كه اگر نظير آنچه در روي زمين است يا دو برابر آن، داراي طلا و ذخيره‌هاي گنجي مي‌بودند، حاضر مي‌شدند كه اينها را فديه كنند و از عذاب برهند. وقتي اين تمنيات هم اثر نكرد، مي‌رسند به آخرين تمني كه مي‌گويند ﴿يا لَيْتَني كُنْتُ تُرابًا[7] ، ﴿يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوّي بِهِمُ اْلأَرْضُ﴾ اين آخرين آرزوي آنهاست. چه اينكه آن جمله بعدي كه فرمود: ﴿وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا﴾ اين‌هم آخرين كار آنهاست.

اوايل تا ممكن است يا انكار مي‌كنند يا توجيه مي‌كنند، اواخر كه همه شواهد عليه اينها قائم شده است، ديگر هر چه دارند اظهار مي‌كنند و چيزي را كتمان نمي‌كنند. پس همان طوري كه تمنيات كافران، درجاتي دارد، كتمان و عدم كتمان اينها هم درجاتي دارد. اينها تمنيات گوناگوني دارند، گاهي مي‌گويند ‌اي كاش! كسي به ما نور مي‌داد يا فرياد مي‌زنند كه نوري به ما بدهيد يا داد مي‌زنند كه ما را برگردانيد يا اعتراف مي‌كنند كه مي‌گويند حالا ما قبول كرديم، ما را برگردانيد يا مي‌گويند ‌اي كاش! ما به اندازه دو برابر زمين، گنجي در اختيار مي‌داشتيم و مي‌داديم و نجات پيدا مي‌كرديم، از همه اين تمنيات كه نااميد شدند، آن‌گاه مي‌گويند ﴿يا لَيْتَني كُنْتُ تُرابًا[8] اين آخرين تمني آنهاست. چه اينكه آن مراحل انكار يا مراحل توجيه يا مراحل تخطئه ديگران و بهانه‌گيري كه تمام شد، آن‌گاه هر چه در نهان و نهادشان هست اظهار مي‌كنند و چيزي را كتمان نمي‌كنند. لذا آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آمده است[9] ، آن مي‌تواند درباره اوايل امر باشد.

 

ظهور ملكات دنيوي در قيامت انسان

پرسش:...

پاسخ: چون ملكات اينها كذب و افترا و بهانه‌جويي و امثال‌ذلك است، اينها هم بايد ظهور كند ديگر. يعني كسي كه در دنيا با دروغ زندگي مي‌كرد، با بهانه‌گيري زندگي مي‌كرد همين ملكات، در قيامت ظهور مي‌كند در قيامت هم دروغ مي‌گويد، مثل آدم خوابيده كه مي‌خواهد حرف بزند. آدم دروغگو خواب خوب هم نمي‌بيند، خواب يك نعمت بسيار خوبي است. خيلي از بزرگان به وسيله خواب، راههايشان را حل كردند، همان طوري كه نعمت خوب را خداوند اين آب را، اين هوا را، اين ميوه را، اين زمين را طيب و طاهر آفريد، به عده‌اي داد آنها ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا[10] اين را با حرام مخلوط كردند، در بيداري اين حلال را با حرام مخلوط كردند و كارشان خيانت است و دروغ، در خواب هم كه خيلي از نعمتها را خدا به اينها مي‌دهد، اينها در خواب هم دروغ مي‌گويند يعني چه دروغ مي‌گويند؟ يعني آنچه را كه مي‌بينند واقعيت است. چون روحشان به كم و زياد و خيانت عادت كرده، مقداري روي آن مي‌گذارد، مقداري از روي او مي‌گيرد، صبح كه برخواست چيزي در ذهن اوست، به معبر ارائه مي‌كند، آن معبر مي‌ماند كه چطور تعبير كند. درست، خواب ديد دروغ، بيان كرد. دست خودش نيست، اين روح پليدي كه به كم و زياد كردن عادت كرد، در خواب هم اين ملكه براي او هست. يك صحنه آموزنده بسيار خوبي ديد، كسي را ديد كه در عالم خواب او را نصيحت كرده است و همين تذكري است براي او. چون روح او روح خائن است، فوراً اين را به سود خود كم و زياد مي‌كند و آنچه را كه كم و زياد كرد همان در خاطرش مي‌ماند، با همان خاطره از خواب برمي‌خيزد و همان را براي تعبير كننده بازگو مي‌كند، در حالي كه آنكه ديد چيز ديگر بود، آنكه كم و زياد كرد چيز ديگر است.

آدم دروغگو آن توفيق را هم ندارد كه خواب خوب ببيند، وقتي هم كه در عالم خواب مي‌خواهد حرف بزند، به حرف او هم اعتباري نيست. در اتاق عمل، وقتي بيهوش شد بدن از كار افتاد، روح با خاطرات خودش سرگرم است، در آن حال هم باز كم و زياد مي‌كند، چون عادت كرده. در هنگام مرگ، اوايل امر اين ملكات تا هست همين خلاف كاري هست. آن آيات سورهٴ «نحل» و مانند آن كه در بحث ديروز گذشت از اين قبيل بود كه اينها مي‌گفتند ﴿ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ[11] ؛ ما بد نمي‌كرديم يا گاهي سوگند ياد مي‌كنند، مي‌گويند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ[12] يا سوگندي كه در آيهٴ هجده سورهٴ «مجادله» هست، آن‌هم از همين باب است: ﴿يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ﴾ همان طوري كه در دنيا براي شما قسمهاي دروغ ياد مي‌كردند، در قيامت هم براي خدا دارند قسم دروغ مي‌خورند. اين‌هم براي اوايل امر است؛ آنچه به دنيا و ملكات دنيا برمي‌گردد كم كم به تدريج از آنها گرفته مي‌شود.

هر كسي هر ملكه‌اي كه دارد، مادامي كه مدتي ترك بكند آن كار را نكند، آن ملكه از او گرفته مي‌شود. يك نويسنده ماهر كه خوشنويس است، او اگر ده، بيست سال ننويسد، اين ملكه نوشتن از او گرفته مي‌شود. يك مجتهد بارئ وقتي ده، بيست سال متاركه باشد، ديگر مي‌شود يك آدم عادي. هر هنرمندي، هر عالمي كه در رشته خاص خود مجتهد است ملكه دارد، وقتي مدتي طول كشيد و اين كار را ترك كرد، آن ملكه هم از او گرفته مي‌شود. آدمي كه به دسيسه و دروغ عادت كرده است و ملكه شد براي او؛ خوب مي‌تواند دروغ بگويد، خوب توجيه بكند، عادت كرده ملكه است براي او، اين اگر توبه بكند بيست سال، سي سال كم كم آن راههاي انحرافي را فراموش مي‌كند، ديگر يادش نيست. انسان كه مي‌ميرد اوايل، هرچه دارد ممكن است با او باشد. يك مهندس وقتي سي سال، چهل سال ديگر نقشه نكشيد، كم كم يادش مي‌رود. آنجا هم كه جاي اين علوم نيست، وقتي كه مُرد چون اين اعمال ترك مي‌شود، كم كم بعد از يك مدت، همه اين ملكاتي كه مربوط به علوم دنيايي بود، از يادشان مي‌رود.

زوال پذير بودن ملكات دنيوي در آخرت

اين كارهايي كه مربوط به دنياست، اين زوال‌پذير است يعني همه اين عادات و آداب و سنن و رسوم و هنرها و علوم و اعمال بعد از مدتي تدريجاً از انسان گرفته مي‌شود، مي‌ماند ايمان و كفر. در دنيا اين شخص منكر واقعيت بود و براساس انكار واقعيت، دست به آن كارها مي‌زد. مؤمن، معتقد به واقعيت بود و براساس اين اعتقاد صحيح، به كارهاي درست اقدام مي‌كرد. حقيقت اين اعتقاد كه حق است و حقيقت آن انكار كه باطل است يا به صورت روح و ريحان درمي‌آيد كه ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ[13] مي‌شود ابد يا به صورت ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ[14] درمي‌آيد مي‌شود، ابد. ديگر در آنجا جا براي كفر ورزيدن نيست كه او بشود كافر، چون اقرار مي‌كند كه من باطل بودم و الآن فهميدم: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا[15] منتها درد قيامت اين است كه انسان، حق را مي‌فهمد، نمي‌تواند ايمان بياورد، مشكل اين است. مثل آدمي را كه راهنمايان به او گفتند تو تشنه‌اي، تشنه بايد آب زلال بنوشد و اين راه باطلي كه تو مي‌روي به طرف سراب است، نه به طرف چشمه، راه چشمه جاي ديگر است. حرف راهنمايان را گوش نداد، سراب زده [و] شتابان به طرف سراب حركت كرد و سراب هم كه افق ديدش وسيع است. اين تشنه، به سراغ سراب مي‌دود تا همه اعضا و جوارح را از دست بدهد. وقتي خسته شد و به هيچ وجه توان رفتن نداشت، تشنگي او هم چند برابر شد، تازه مي‌فهمد كه اين سراب است، چشمه جاي ديگر است كه عده‌اي رفتند و آب گرفتند و سيراب برگشتند. سوخت و سوز اين شخص اين است كه الآن عطشش چند برابر شد (يك) فهميد راه چشمه كجاست؟ (دو) پاي رفتن ندارد (سه) نمي‌تواند برود.

تبيين مسأله دار عمل بودن دنيا و دار حساب بودن آخرت

در قيامت، همه مخالفان حق را مي‌فهمند، مي‌گويند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا[16] اما نمي‌توانند ايمان بياورند، بگويند آمنا، چون آنجا جاي ايمان نيست. ايمان، فعل اختياري است و تحت تكليف است و جزء وظايف انسان است و انسان در آن روز موظف و مكلف نيست. اين بيان نوراني حضرت امير كه در نهج‌البلاغه هست كه «إنَّ اليومَ عَمَلٌ و لا حِسابٌ و غداً حِسابٌ و لا عَمَلٌ»[17] يعني امروز جاي عمل است، خواه عمل قلبي خواه عمل بدني. فردا روز حساب است نه روز عمل، اين‌چنين نيست كه فردا كسي ايمان بياورد و راحت بشود، مشكل اين است، لذا مي‌شود ﴿يوم الحسرة[18] هر كس هر اندازه كار كرد، همان اندازه است. آنها كه خوبند، وقتي خوب‌تر را مي‌بينند متأثرند ولي ديگر نمي‌توانند آنجا بالا بروند. يوم القيامه، يوم ايمان و عمل نيست [بلكه] روز ظهور علم است؛ هر كس هر چه كرد، كرد. بنابراين كافران براساس آن ملكه كذب و خدعه و امثال‌ذلك كه ﴿وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ[19] يا استهزا مي‌كردند يا دروغ مي‌گفتند و امثال‌ذلك و اين كار برايشان ملكه شده بود، اوايل امر اين ملكه هست. لذا وقتي فرشته‌ها را مي‌بينند، مي‌گويند ﴿ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ[20] يا سوگند ياد مي‌كنند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ[21] كم كم يكي پس از ديگري، اين غبارها گرفته مي‌شود، اين عادتها زدوده مي‌شود، آن باطنها، آن فطرت اصلي آشكار مي‌شود. الآن كسي كه واقعاً خود را كور كرد، جايي را نمي‌بيند ولي در قيامت، اين پرده را از چشم او برمي‌دارند. اليوم كساني هستند كه ﴿أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري[22] اما با مرگ، اين پرده برداشته مي‌شود. پرده برداشته مي‌شود براي اينكه فقط اينها جهنم را ببينند، ديگر آن روز بهشت را نمي‌بينند. همين‌هايي كه ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ اعَمي[23] همين كورها مي‌گويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ همين كورها، طوري است كه پرده‌اي كه جلوي چشم اينها آويخته شده بود و جهنم را نمي‌ديدند، الآن جهنم را مي‌بينند؛ اما ﴿إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ[24] ديگر لقاي رحمت حق و بهشت حق و انبيا و مرسلين، اينها را ببينند اين طور نيست. كور نسبي‌اند، اين ظهور همان ملكه است در دنيا. در دنيا مجامع علمي فراوان بود، مراكز تربيت فراوان بود، راه خير فراوان بود، اين شخص تبهكار اينها را نمي‌ديد، راههاي فاسد بود، آن راههاي فاسد را مي‌ديد. كسي كه در دنيا راههاي صلاح وجود دارد او نمي‌بيند و راههاي فساد را مي‌بيند، اين شخص هم در قيامت جز جهنم چيزي را نمي‌بيند.

پس آنچه در آيهٴ هيجده سورهٴ «مجادله» آمده است كه فرمود: ﴿يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ﴾ اين ظاهراً براي همان مراحل ابتدايي يا متوسط است كه هنوز در صدد انكار و دروغ و توجيه‌اند.

بمنزله آيينه بودن تقوي و غبار بودن معصيت در قلب انسان

پرسش:...

پاسخ: براي حق تعالي چيزي مخفي نيست؛ اما خود اين شخص، اين همه غبارهايي را كه فراهم كرده است بايد غبار زدايي بشود يا نشود.

در قرآن فرمود شما اگر اهل تقوا باشيد، يك آينه بلندي جلوي چشم شماست، خيلي چيزها را مي‌بينيد ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا[25] . در مقابل هم فرمود: ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ[26] يعني آن سيئاتي كه كسب كرده‌اند، به منزله غبار و چرك، جلوي قلب اينها را گرفته است، اين شده رين القلب ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾ رين، همان چرك است. اين گناه، رين قلب است. خب، حالا اگر آينه‌اي زنگار گرفته، غبار گرفته اين جايي را نمي‌بيند تا اين آينه را پاك بكنند، طول مي‌كشد، چطور پاك مي‌كنند. اين‌چنين نيست كه با يك دستمال نرمي اين آينه دل را پاك بكنند، همه اينها را يكي پس از ديگري مي‌كشند، زنده زنده مي‌كشند. اينكه مرگ، قابل تحمل نيست و انسان تسليم مي‌شود، براي اينكه توان را از وي مي‌گيرد. حالا دندان آدم را اگر بخواهند بدون تخدير و بدون بي‌حس كردن، بيهوش كردن اين دندان را بكشند چقدر درد دارد، مي‌خواهد زنده‌اي را آدم بميراند ديگر، انگشتي را بخواهند قطع كنند، پوستي را بخواهند قطع كنند چقدر درد دارد؟ براي اينكه مي‌خواهند اين پوست را بميرانند، اين انگشت را مي‌خواهند بميرانند. تمام اين بدن را مي‌خواهند بميرانند و مي‌ميرانند ديگر، لذا اگر كسي دندان را بخواهد بدون تخدير بكشد خيلي درد دارد، چون يك عضو را دارند مي‌ميرانند. يك انگشت را بخواهند قطع كنند خيلي درد دارد، چون يك عضو را مي‌خواهند بميرانند. در هنگام مرگ، تمام اعضا را مي‌ميرانند ديگر. خب، اين حالت براي كساني كه قلبشان غبار گرفته، همه اين غبارها را در حال حيات جراحي مي‌كنند يعني اگر كسي بيماري قلب داشته باشد، فرض كنيد اين قلب ظاهري، او را بيهوش نكنند و قلب او را بشكافند و عمل كنند خب، خيلي درد دارد ديگر. اين ريني كه در قلب آمده، اين را مي‌خواهند بردارند ديگر، اينكه كار آساني نيست تا برنداشتند هم كه او نمي‌بيند، آن را هم برمي‌دارند كه فقط جهنم را ببيند. مثل كسي كه عمداً جلوي چشم خود پرده گذاشت و نديد خوبيها را، الآن اين پرده جلوي چشم او را مي‌گيرند كه اين زندان را ببيند، نه آن بوستان را وگرنه او كور است. اينكه مي‌گويند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا[27] اين معنايش اين نيست كه اين جهنم را نمي‌بيند، نه جهنم را مي‌بيند، مي‌گويد ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحًا[28] اما ذات اقدس الهي و رحمت خاصه او را نمي‌بيند ﴿كلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ[29] . بنابراين تا اين ملكات، يكي پس از ديگري زايل نشود، همان دروغگوييها و همان سوگندهاي باطل هست.

اقرار كفار و مشركين به شرك و كفر خود در قيامت

آيهٴ هيجده سورهٴ «مجادله» هم بر همين روال است ولي آيات ديگر كه بخشهاي پاياني را ارائه مي‌كنند اين است كه مي‌فرمايند اينها شهادت مي‌دهند بر خودشان، كه در حقيقت اين شهادت، همان اقرار است. آيهٴ 130 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ﴾ مشابه اين در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 37 هم هست كه از مشركين و كافران سؤال مي‌شود: ﴿أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا وَ شَهِدُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ﴾، اين ﴿شَهِدُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ در حقيقت «اعترفوا» است يعني «أقرُّوا». چه اينكه از همين شهادت، به اعتراف، ياد شده است: ﴿قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلي خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ[30] چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ ﴿مُلك﴾ هم آيهٴ يازده اين است: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعيرِ﴾. اين اعتراف، براي آن اواخر امر است وگرنه اوايل امر تا مي‌توانند ﴿ما كُنّا مُشْرِكينَ[31] و امثال‌ذلك مي‌گويند ﴿وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا﴾ هم اين است. روايتي از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است [كه] اين روايت، در نهج‌البلاغه نيست ولي امام صادق(عليه السلام) نقل مي‌كند كه حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود كه قيامت طوري است كه «خَتَم علي الأفواه... و نطَقَتِ الجُلود بما عملوا فلا يكتمون الله حديثا»[32] ؛ دهانها مهر مي‌شوند و پوستها سخن مي‌گويند و شهادت مي‌دهند و اينها ديگر هيچ حديثي را كتمان نمي‌كنند. از اين روايت برمي‌آيد كه اين ﴿وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا﴾ عطف است بر ﴿يوّد﴾ نه بر ﴿تسوي﴾ يعني در قيامت اينها دوست دارند، علاقه مندند كه ﴿تُسَوّى بِهِمُ اْلأَرْضُ﴾ و در قيامت هم چيزي را كتمان نمي‌كنند، نه عطف باشد بر ﴿تسوي﴾ كه «يوّد لا يكتمون» اين يك.

بسته شدن افواه و نحوه شهادت انسان در قيامت

مطلب ديگر آن است كه در همان روايتي كه حضرت فرمود: «ختم علي الأفواه»، بعد «فلا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا» جمع‌اش چگونه است. اگر دهان بسته است، انسان چطور هر چه دارد مي‌گويد. مشابه اين سؤال در خود آيات قرآن هم هست. در قرآن كريم دارد ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ[33] ولي در بخش ديگر دارد كه ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ[34] ؛ زبان شهادت مي‌دهد. خب، اگر دهان بسته است چطور زبان شهادت مي‌دهد؟ آيا موقفها فرق مي‌كند كه يك احتمال است يا نه، زبان را از دهان بيرون مي‌آورند، بعد دهان را مهر مي‌كنند و زبان در خارج فضاي دهان حرف مي‌زند، اين‌هم يك احتمال ديگر. به هر تقدير، با دهان بسته هر چه كه دارند مي‌گوين. اين تأييد مي‌كند بعضي از احتمالاتي را كه بعضي از اهل معرفت گفتند كه اين گونه از سخنها، سخنهاي به زبان حال و استعداد است، نه به زبان مقال يعني براساس روايتي كه در ذيل آيهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا[35] آمده است كه عده‌اي به صورتهاي گوناگون درمي‌آيند[36] ، اگر انساني به صورت حيوان درآمده است، همه اسرارش از تمام سر و پاي او ظهور مي‌كند. حرف نمي‌زند و اما همه اسرارش را بيان كرده است، اين‌هم يك احتمال كه دهان، بسته است ولي اين حيوان دهان بسته، همه اسرار خود را مي‌گويد، اين حيوان زبان بسته. حالا يا دهان را مهر مي‌كنند يا حرف نمي‌زند. خب، اگر دهان مهر شده است و حرف نمي‌زند، چطور به جلودش اعتراض مي‌كند ﴿قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا[37] ، اينكه ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ[38] يا در روزي كه جلود، شهادت مي‌دهد در آن مقطع، اگر دهان بسته باشد، چگونه دهان به پوست اعتراض مي‌كند، مي‌گويد ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾ يا در آن مقطع، هم دهان حرف مي‌زند هم پوست و اعضا و جوارح حرف مي‌زنند يا اين سؤالها و اعتراضها به زبان حال است. اين ﴿وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا﴾ به زبان حال است، اگر كسي ـ معاذ الله ـ به صورت حيوان درآمده است، او بدون اينكه حرف بزند همه اسرار خود را برملا كرده است، اين‌چنين است.

خيليها تلاش و كوشش مي‌كنند كه بفهمند عذاب قبر چگونه است، انسان با كدام بدن سؤال و جواب مي‌شود، با كدام بدن عذاب مي‌شود. اين يك ثمره علمي بي‌خاصيت دارد، هيچ خاصيتي ندارد. آنكه مهم است اين است كه انسان بترسد، بالأخره نجات پيدا كند حالا با هر وضع است، به دنبال او انسان تشنه نيست برود كه خودش را نجات بدهد ولي اينجا ولع دارد كه بفهمد كه با كدام بدن است، بالأخره با هر بدن هست خودت را درياب. انسان يك تشنگي كاذب دارد، مثل طلبه‌اي كه درسش مانده، دارد جدول حل مي‌كند. آخر حل جدول يك مشكل علمي نيست، كل بر فرض شما عمودي و افقي را حل كرديد، نه استدلالي بر او هست نه مطلبي را فهميدي، فقط هوشتان و وقتتان را صرف مي‌كنيد. آن را كه انسان بايد روي آن كار بكند، وقت صرف نمي‌كند. اين است كه بازدهي ندارد، اين روي آن كار مي‌كند، خيليها تشنه‌اند بفهمند كه بالأخره با اين بدن عذاب مي‌شوند يا با بدن ديگر. اين يك بحث عميق علمي بي‌خاصيت هم است. حالا يا با اين بدن يا با بدن ديگر، اصل عذاب حق است، انسان معذب است و حس مي‌كند، بدني دارد و مانند آن. عمده آن است كه انسان خود را از عذاب قبر برهاند و از عذاب قيامت برهاند، حالا بفهمد با كدام بدن است، اين يك عطش علمي است فقط.

به هر تقدير، آنكه مهم است اين است. لذا مي‌بينيد اين دعاها هم از همين قبيل پيام به ما مي‌دهند، حالا منتها يك آدم بصير، مرتب مي‌دود كه اين تيرها به او نخورد و اين اتومبيلهاي سريع‌السير او را زير دست و پا له نكنند، يك آدم غافل، بي‌خبر است و مي‌ماند. اينكه ائمه مي‌نالند، براي اينكه مي‌بينند حوادث، چه خبر است. معنايش اين نيست كه اينها تير خورده‌اند [بلكه] معنايش اين است كه اينها مي‌دوند كه تير نخورند. دعاهاي اينها، ناله‌هاي اينها، اشك اينها دفع است نه رفع، چون مي‌دانند چه خبر است، مي‌دوند. اگر جايي دارند سمپاشي مي‌كنند، دارند بمب شيميايي مي‌ريزند، آنكه مي‌داند مي‌دود و فرياد هم مي‌كشد كه مسموم نشويد. آن كه نمي‌داند، مي‌ماند. فرياد ائمه(عليهم السلام) نه براي آن است كه ـ معاذ الله ـ تير خورده‌اند، تمام فريادشان اين است كه حفظ بشوند، با همين معصوم‌اند. اگر ـ معاذ الله ـ اينها دست از دعا و نيايش و فرياد و ناله بردارند كه ديگر عصمتي براي آنها نمي‌ماند، اينها چون عبد صالح‌اند معصوم‌اند، لذا اين تضرعات اينها جنبه دفع دارد نه رفع، ماها كه مبتلاييم و بايد در صدد رفع باشيم، نيستيم.


[1] 1. ر.ك: تفسيرالمنار، ج5، ‌ص89.
[2] 2. ر.ك: بحارالانوار، ج97، ص287.
[4] 2. تفسيرالمنار، ج2، ص182.
[10] 1. سوره توبه، ‌ آيه 102.
[11] 1. سوره نحل، ‌آيه28.
[14] 2. سوره همزه، ‌آيات 7 و 8.
[15] 3. سوره سجده، ‌آيه 12.
[16] 1. سوره سجده، ‌آيه 12.
[17] 2. نهج البلاغه، ‌خطبه 42.
[18] 3. سوره مريم، ‌آيه39.
[19] 1. سوره آل عمران، ‌ آيه 54.
[20] 2. سوره نحل، ‌آيه 28.
[21] 3. سوره انعام، ‌آيه 23.
[22] 4. سوره كهف، ‌آيه 101.
[23] 5. سوره طه، ‌آيه124.
[24] 6. سوره مطففين، ‌آيه 15.
[26] 2. سوره مطففين، ‌آيه14.
[28] 2. سوره سجده، ‌آيه12.
[29] 1. سوره مطففين، ‌آيه15.
[32] 1. تفسيرالعياشي، ‌ج1، ‌ص242.
[33] 2. سوره يس، ‌آيه65.
[34] 3. سوره نور، ‌ آيه 24.
[35] 4. سوره نبأ، ‌آيه18.
[36] 1. مجمع البيان، ج10، ‌ص642.
[37] 2. سوره فصلت، ‌آيه21.
[38] 3. سوره يس، ‌آيه 65.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo