< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

72/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه43/

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري حَتّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّي تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورًا ﴿43﴾

مراد از «مُنكر» و موارد استعمال آن در قرآن

اين كريمه چند حكم را به همراه داشت و دارد كه بعضي از آنها به عرض رسيد. اول اين است كه در حال مستي نزديك نماز نشويد، اين سكر لغتاً همان معناي حيرت و سرگرداني است و چون انسان مست و باده نوشيده، سرگردان است، از اين جهت مي‌گويند او در حال سكر است وگرنه كلمه سكر، در قرآن كريم در مواردي به كار رفت كه در آنجا سخن از مستي مِي و امثال‌ذلك نيست. نظير آيهٴ دوم سورهٴ «حج» فرمود: ﴿يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَي النّاسَ سُكاري وَ ما هُمْ بِسُكاري وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَديدٌ﴾ آنجا منظور از آن سكاري يعني متحير نه يعني مست. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» دو بار اين كلمه سُكر و سَكر و اينها به كار رفت و همه‌اش به معناي متحير و امثال‌ذلك است، سورهٴ «حجر» آيهٴ 15 اين است كه ﴿لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ﴾ يعني اگر راهي براي اين منكرين باز بشود و اينها به آسمانها هم سفر كنند، مي‌گويند چشمهاي ما به حالت سكر فرو رفته است يعني ما متحيريم. چه اينكه در همان سورهٴ «حجر» آيهٴ 72 اين است كه ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾؛ قسم به حيات و عمر توي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين منكران در مستي‌شان، نابينايانه حركت مي‌كنند. سكرت يعني همان متحير و اگر باده نوشيده را مي‌گويند مست و در حال سكر است يعني در حال تحير است، از اين جهت؛ منتها در اينجا قرينه داريم كه منظور همين سكر از باده است نه سكرهاي ديگر و اگر سكرهاي ديگر را شامل مي‌شود. به عموم تعليل شامل مي‌شود اگر كسي مست دنياست يا مست مقام است يا مست جواني است يا مستي‌هاي ديگر دارد، آن ممكن است براساس عموم ملاك، شامل‌اش بشود، نه براساس حكم فقهي. پس ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري﴾ كه منظور از اين سكاري، همان سكر از مِي است، نه سكر از خواب يا مانند آن.

عدم تكليف انسان در حال مستي

امر دوم اين است كه اگر كسي مست بود در حال مستي مكلف نيست، چون خطاب به غير عاقل متوجه نيست ولي قبل از مستي، اين حكم هست و متوجه به او خواهد شد يعني شما كاري نكنيد كه در موقع نماز، مست باشيد، قبل از سكر اين خطاب فعليت دارد و محذوري هم ندارد و اگر كسي اين كار را كرد و در حال نماز، مست بود آن‌گاه مكلف است به قضا. بنابراين اگر در حال مستي، شخص مكلف نيست، اين اختصاصي به نماز يا غير نماز ندارد، در حال مستي او قصد ندارد يا احياناً لا يعقل است و مكلف نيست، اما به سوء اختيار خود مقدمات مستي را فراهم كرد، چون به سوء اختيار خود مقدمات مستي را فراهم كرد، در حال هوشياري اين تكليف متوجه او هست كه كاري نكن كه مست بشوي كه اگر مست شدي، ممكن است اعمالي از تو صادر بشود و تو مسئول آن اعمالي، اين‌هم دو مطلب.

 

دلالت «صلوت» به مصلي در آيه محل بحث

سوم اين است كه منظور از اين صلات يا خود نماز است يا اگر مسجد است به لحاظ نماز، نهي متوجه شد ﴿لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ﴾ يعني «لا تقربوا المصليٰ» نظير همان آيهٴ سورهٴ «حج» كه فرمود: ﴿لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ﴾ كه منظور از صلوات، اماكن صلات است وگرنه صلات را ويران نمي‌كند، اماكن ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ[1] ؛ فرمود اگر دفاع نباشد و مبارزه مجاهدان في سبيل الله نباشد، اماكن مذهبي ويران مي‌شود كه منظور از صلوات، اماكن صلات است و اگر در اين آيه، منظور از صلات، مكان نماز باشد نهي از قرب مكان نماز، به لحاظ خود نماز است، براي اينكه فرمود: ﴿حَتّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ﴾ به قرينه ﴿حَتّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ﴾ معلوم مي‌شود كه منظور قرب به خود نماز است. بعضيها نظير آنچه در تفسير قرطبي آمده، خواستند بين «يقرَبوا» و «يَقرُبُوا» فرق بگذارند، «تقرَبُون» و «تقرُبُون» با هم فرق دارند كه اگر به فتح «را» باشد، مثل همين آيه و مانند اين آيه، به معناي تلبس است «لا تقرَبُوا» يعني «لا تتلبّسوا» و اگر به ضم «را» باشد «تقرُبُوا» باشد به معني «تَدنُ» يعني نزديك نشويد. آن قرب به معناي نزديك شدن را، ايشان از «قَرُب، يَقرُب» مي‌داند نه «يقرَب»، «يقرَب» يعني يلبس[2] . پس اينكه در آيات ديگر آمده است ﴿وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾ و مانند آن «لا تقربوا» يعني «لا تلبسوا» و آن قرب به معناي نزديكي با «يَقرُبُوا» استعمال مي‌شود نه «لا يقرَبوا» اين سخني است كه ايشان نقل مي‌كنند، به هر تقدير حكم روشن است.

بيان علت خطاب ﴿يا ايها الذين آمنوا ﴾ در آيه

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري﴾ خطاب، گرچه شامل همه مكلفين است ولي مؤمنين مكلف‌اند، براي اينكه غير مؤمن اهل نماز نيست، نه اينكه نماز بر او واجب نيست، براي اينكه او نماز نمي‌خواند نه لازم نيست. بخواند پس سرّ اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ و نفرمود «يا ايها الناس» براي آن است كه غير مؤمن نماز نمي‌خواند، نه بر غير مؤمن نماز واجب نيست، بر غير مؤمن هم نماز واجب است. نماز يك شرط صحت دارد و يك شرط وجوب. شرط وجوبش همان بلوغ است و عقل، شرط صحتش اسلام است و مانند آن؛ از كافر صحيح نيست، نه بر كافر واجب نيست.

تبيين فراز ﴿حتي تعلموا ماتقولون﴾

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري حَتّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ﴾، اينكه فرمود: ﴿حَتّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ﴾ حكم فقهي را به همراه دارد ولي اگر كسي در نماز، متوجه معاني نماز نباشد و نداند با چه كسي مناجات مي‌كند، در روايات ما آمده است كه آن مقداري از نماز، مقبول است كه انسان بداند با كه مناجات مي‌كند و سخن خود را بفهمد، بقيه مقبول نيست[3] . قبول يك حكم كلامي است صحت، يك حكم فقهي است. ممكن است كه از نظر فقه اين شخص، نماز صحيحي خوانده باشد و اعاده و قضا نداشته باشد ولي از نظر كلامي اين عبادت، مقبول نيست آن نمازي كه اثر دارد و معراج مؤمن است، همان مقداري است كه در نماز، انسان مي‌فهمد كه دارد چه مي‌گويد.

نهي از نزديك شدن به مصلي در حال جنب

اما بخش دوم اين آيه، فرمود: ﴿وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّي تَغْتَسِلُوا﴾ يعني شما در حال جنابت، نزديك مسجد نرويد. از اين كلمه جنباً خواستند استفاده كنند كه منظور از آن صلات مكان صلات است يعني مسجد، در روايات ما هم هست. روايتي را مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در مجمع نقل مي‌كند كه همان روايت را صاحب وسائل در كتاب طهارت وسائل نقل مي‌كند كه اگر شد ـ ان‌شاء‌الله ـ آن روايت را مي‌خوانيم كه از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه منظور از صلات، مكان صلات است يعني مسجد[4] ، به قرينه اين جمله دوم كه فرمود: ﴿وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ﴾ «لا تقربوا» مسجد را «جنباً» مگر به عنوان رهگذر كه در حال عبور عيب ندارد. آنها كه صلات را به معناي نماز گرفتند نه به معناي مسجد و اين جنباً را هم به مبناي اينكه در حال جنابت نماز نخوانيد، آن‌گاه ﴿عابِري سَبيلٍ﴾ را به معناي مسافر گرفتند يعني شما در حال جنابت نماز نخوانيد، مگر اينكه غسل بكنيد ولي در حال مسافرت مستثنا است كه اگر غسل نكرديد و تيمم كرديد كافي است. آنها كه جمله اول را همان صلات به معناي نماز مي‌دانند نه به معناي مسجد، جمله دوم و بخش دوم را اين‌چنين معنا مي‌كنند كه شما در حال جنابت نزديك نماز نشويد، نماز را شروع نكنيد، مگر اينكه غسل بكنيد و چون مسافريد و آب نداريد، آن‌گاه تيمم بكنيد، آنها اين‌چنين معنا كردند. ولي برابر آن روايتي كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است، منظور از صلات، مسجد است، قهراً جمله دوم معناي بازتري پيدا مي‌كند. پس جمله اول اين است كه شما نزديك مسجد نرويد در حال مستي و منظور اين نيست كه مست نمي‌تواند مسجد برود [بلكه] منظور آن است كه چون مسجد جاي نماز است، مست نمي‌تواند نماز بخواند تا اينكه آن حالتش برطرف بشود و بفهمد دارد چه مي‌گويد. منظور از بخش دوم اين است كه شما مسجد نرويد در حال جنابت، مگر اينكه غسل كرده باشيد: ﴿وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّي تَغْتَسِلُوا

موارد جواز تيمم عوض از غسل و وضو

حالا در بخش سوم اين آيه مي‌فرمايد كه اگر غسل، مقدورتان نبود و همچنين بعضي از موجبات غسل يا وضو براي شما پيش آمد، آن‌گاه تيمم بكنيد ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي﴾؛ اگر مريض بوديد صرف مرض، مجوز تيمم نيست. البته قيودي هم دارد، مثل اينكه صرف سفر، مجوز نيست. منظور از اين مسافر بودن، آن سفر شرعي هشت فرسخ نيست، چون بعضي از احكام است كه روي سفر مترتب است مثل قصر، آنجا سفر يعني مسافت خاصه يعني هشت فرسخ مثلاً، اين موضوع است براي نماز شكسته خواندن را و روزه را افطار كردن. ولي در آيات تيمم چه در سورهٴ «مائده»[5] چه در سورهٴ «نساء» فرمود اگر مسافر بوديد تيمم كنيد، اين قيد، وارد مورد غالب است، چون غالباً انسان در مسافرت كمتر دسترسي به آب دارد، مخصوصاً در آن عصر، از اين جهت فرمود اگر مسافر بوديد وگرنه سفر، موضوع براي تيمم نيست، نظير قصر و افطار. قصر نماز و افطار روزه، موضوعش سفر است؛ اما تيمم يكي از موضوعاتش سفر نيست يا يكي از مسوغاتش سفر نيست، همان نيافتن آب است كه عمده آن است كه يا آب نباشد يا باشد و ضرر داشته باشد. چه اينكه مرض، آن‌هم قيد، وارد مورد غالب است يكي از مسوغات تيمم مرض نيست، بلكه چون در حال مرض غالباً وضو يا غسل ضرر دارد از اين جهت فرمودند، پس اين‌هم قيد، وارد مورد غالب است، اين طور نيست كه مرض بما هو مرض موضوع باشد. مثلاً گفتند اگر كسي مريض بود شما عيادت كنيد يا در حال مرض، فلان جمله را بخوانيد، اين موضوع است براي آن حكم؛ اما اگر گفتند مريض بوديد، تيمم بكنيد. حالا اگر كسي مريض بود و آب گرم داشت و هيچ نحوه هم ضرري متوجه او نشد كه وضو بگيرد، پس در اين گونه موارد قيد، وارد مورد غالب است، نه مرض تمام الموضوع است و نه سفر.

چه اينكه آن سفري كه موضوع است براي قصر يا افطار، يك حد خاصي دارد، يك مسافت مخصوصي است مثلاً هشت فرسخ بايد باشد؛ اگر هفت فرسخ و نيم بود كافي نيست؛ اما اينجا اين حد شرعي ملاحظه نمي‌شود. اگر كسي در هفت فرسخي رفته، در مسافرت هفت فرسخي است، نمازش تمام است ولي آب ندارد. پس اين سفر، آن سفري نيست كه موضوع باشد براي قصر اتمام و مانند آن. قيد، وارد مورد غالب است ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ سرّ اينكه بعضيها اين «اؤ» ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ﴾ را به معناي واو گرفتند[6] ، براي اين است كه اين چهار عنوان ياد شده بعضيها ظرف است و بعضيها موضوع و موجب. مثلاً مجي، از غائط يا لمس نسا، اينها موجبات غسل است؛ اما مريض بودن يا مسافر بودن، اينها موجبات غسل نيست. اگر كسي غسل بر او واجب بود و در اثر مرض كه آب ضرر دارد يا در اثر سفر كه آب ندارد، مي‌تواند تيمم كند. پس اين چهار عنوان يكسان نيست كه بشود يكي را بر ديگري عطف كرد ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ لذا آمدند اين «أو» ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ﴾ را به معني «واو» گرفتند كه اين‌چنين بشود: «وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ و جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ» حالا يا موجب حدث اصغر پيدا شد يا موجب حدث اكبر. اگر مريض بوديد يا مسافر بوديد و موجب طهارتي ـ حالا يا حدث اصغر يا حدث اكبر ـ پيش آمد و آب نداشتيد، اين كار را بكنيد. اين ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ براي آن است كه كسي خيال نكند كه صرف مرض، مسوغ است يا صرف سفر، مجوز است. حالا اين ﴿فلم تجدوا﴾ دو قسم است: يا آب ندارد؛ يا اين متمكن از استفاده آب نيست. در حقيقت معنايش آن است كه شما از استعمال آب، متمكن نيستيد حالا يا آب نيست سالبه به انتفاء موضوع است يا آب هست و ضرر دارد شما واجد نيستيد؛ اين قدرت را نداريد از آب استفاده كنيد.

نحوه تيمم و مواردي صحّت تيمّم بر آن

﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾ «صعيد» آن وجه الارض است؛ چيزي كه از زمين خارج شده باشد [و] ديگر صدق زمين نكند، تيمم روي او صحيح نيست. مثل گياهان و آنچه پخته شده و از حالت زميني بيرون آمده؛ اما اگر زمين بر او صادق است، خواه سنگ خواه غير سنگ، زمين بر او صادق است تيمم به او جايز است بايد پاك باشد: ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾. نحوه تيمم را هم ذكر فرمود: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ﴾ نه تمام وجه را، از اين «باء» خواستند استفاده كنند كه بعضي از صورت را، بعضي از صورت را و همچنين بعضي از دست را مسح بكشيد[7] . وجهي كه در تيمم است، غير از وجهي است كه در وضو است، آنجا ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است، اينجا ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ﴾ در سورهٴ «مائده» راجع به وضو، آيهٴ ششم اين است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ﴾ ديگر «باء» ندارد؛ اما در سورهٴ محلّ بحث؛ «نساء» كه راجع به تيمم است، آنجا دارد ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ﴾، چه اينكه در همان سورهٴ «مائده» آيهٴ ششم در ذيلش كه راجع به تيمم است، مي‌فرمايد: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ﴾ كه تبعيض را از اين «باء» مي‌فهمند كه لازم نيست تمام وجه مسح بشود در تيمم. مثل اينكه در آن حديث، وجود مبارك امام(سلام الله عليه) به زراره مي‌فرمايد كه مسح، بر تمام سر نيست، بعضي از سر كافي است «لمكان الباء» زراره كه عرض مي‌كند آيا تمام سر را، مسح بكشيم يا بعضي از سر را حضرت مي‌فرمايد بعضي از سر را مسح بكشيد، براي اينكه فرمود: ﴿وامسحوا برئوسكم﴾ نفرمود «وامسحوا رئوسكم» چون اين «باء» نشانه تبعيض است، پس مسح بعض الرأس كافي است «لمكان الباء»[8] . مشابه آن در مسح صورت، در تيمم هم هست كه در باب وضو فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ ديگر «باء» ندارد، در باب تيمم فرمود: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ﴾ چه در سورهٴ «مائده» و چه در سورهٴ «نساء»، لذا بعض الوجه كافي است. تفسيرش را البته بايد روايت معين كند كه آن بعض، كدام است ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ﴾ يد در باب تيمم يك حكمي دارد كه تا زند است و مچ دست، در باب وضو يك حكمي دارد كه تا مرفق است. در باب قطع يد كه ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما[9] حدي دارد كه همان آن اصول اصابع است. اينها را نص خاص به وسيله معصوم(عليهم السلام) بايد مشخص بكند وگرنه صرف يد، بر همه اطلاق مي‌شود. اينكه خوارج تندروي كردند، گفتند دست سارق را بايد از دوش قطع كرد، براي اينكه دست بر اين مجموعه گفته مي‌شود، براي آن است كه اينها «لم يأت الباب من ابوابها» وگرنه يد، در باب قطع دست حكمي دارد كه همان اصول انگشتان است ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ در باب تيمم كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ﴾ از همان زند و مچ است تا سر انگشت. در باب وضو كه ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ تا مرفق هست، بالأخره بعضيها را آيه و بعضيها را عترت كه ثقلين‌اند و لا يفترقان[10] مشخص كرده‌اند.

بيان موارد اختلاف در تيمم و جمع حضرت استاد«مدظلّه»

عمده آن است كه آيا آيهٴ سورهٴ «مائده» با آيهٴ سورهٴ «نساء» اينها دو تا حرف دارند يا يك پيام، آيا اينها مطلق و مقيدند يا نه. در اينجا فرمود اگر شما آب نداشتيد يا آب ضرر داشت، تيمم بكنيد و راه تيمم هم اين است كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورًا﴾ بيش از اين، قيدي نيامده، همين ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ﴾. ولي در سورهٴ مباركهٴ «مائده» در همان آيهٴ ششم كه راجع به حكم تيمم است، فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ اين نه تنها اختلاف است بين اماميه و غير اماميه، بلكه در درون اماميه هم اختلاف است كه آيا مسح بر سنگ صاف و املس بي‌غبار، تيمم صحيح است يا نه. ظاهر آيهٴ محلّ بحث در سورهٴ «نساء» مي‌گويد صحيح است، براي اينكه مسح وجه الارض صادق است خواه آن سنگ املس داراي غبار باشد يا نباشد، خواه انسان روي خاك تيمم بكند خواه روي سنگ تميز بي‌غبار. ولي آيهٴ سورهٴ «مائده» مي‌فرمايد كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ يعني اين مسح صورت و دست بايد از ارض باشد، اگر چيزي در دست نيست و بر دست چسبيده نيست، شما از زمين بر صورت و دست مسح نكشيديد [بلكه] شما دست را گذاشتيد روي زمين و دستتان را به صورت مسح كشيديد يا دستتان را به دست مسح كشيديد، ديگر از زمين چيزي بر صورت و دست مسح نكشيديد، در حالي كه ظاهر آيه اين است كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ يعني از آن ارض، چيزي بايد روي ممسوح بيايد.

بعضيها كه مثل مرحوم فيض و اين بزرگان كه معتبر مي‌دانند غباري در آن دست باشد، گفتند به چه دست بچسبد، به ظاهر اين استفاده مي‌كنند. عده‌اي مي‌گويند نه، اصلاً شايسته است كه انسان بعد از اينكه انسان دست روي زمين گذاشت و با يك ضربت يا دو ضربت، دست به زمين زد بعد مستحب است كه نفض كند اين خاكها را طرد كند؛ اين دستها را به هم بزند كه غبار بريزد، اگر لازم باشد كه چيزي از زمين روي اين عضو ممسوح بچسبد، ديگر آن نفض و تكان دادن و غبارروبي دست مسح شده لازم نيست، اين برهان تام نيست براي اينكه اين نفض، طوري نيست كه همه اين ذرات را بريزد كه، اين يك چنين استلزامي ندارد، تمام اين ذرات را بريزد. البته خيلي از ذرات، ريخته مي‌شود ولي چيزي بالأخره مي‌ماند در دست كه به اين عضو ممسوح برسد. اين در صورتي است كه اين «من» تبعيض باشد و اما اگر اين «من» مبدأ را نشان بدهد، نه براي بيان بعض يعني مبدأ مسحتان از زمين باشد، ديگر يك چنين تلازمي نيست كه آن وجه الارض، آن زميني كه انسان، دست روي آن زمين مي‌زند براي تيمم، حتماً بايد خاك باشد يا غبار‌آلود باشد كه چيزي به دست بچسبد [بلكه] اگر يك سنگ تميزي هم بود، شستشو شده بود، تميز بود هيچ غباري هم نداشت، تيمم روي او صحيح است.

ادّعاي عامه در خصوص ميگساري صحابه و جمع مرحوم بلاغي

﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ دو مطلب است كه خيلي مهم است: يكي اصرار بيگانه‌هاست، براي اينكه اين ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ﴾ وقتي نازل شده است كه خيلي از كرام از صحابه ميگساري مي‌كردند ـ معاذ الله ـ و اين را هم به بعضي از معصومين نسبت دادند. مرحوم آقاي بلاغي(رضوان الله عليه) يك سعي بليغي كرده است در بين اين مفسرين، سعيشان مشكور باشد! ايشان نوع اين روايات را جمع‌بندي كرد و ثابت كرد كه اينها سنداً ضعيف‌اند هم از نظر مضمون معارض هم‌اند، هم از اين نظر كه آنكه اين سفره شراب را پهن كرد چه چيزي بود با هم اختلاف دارند، هم اينكه در خانه چه كسي بود اختلاف دارند، هم اينكه پيش نماز آن نماز جماعت چه كسي بود اختلاف دارند و هم اينكه آن حرف باطلي كه در نماز گفته شد، اختلاف دارند، يك چنين چيزي چگونه مي‌تواند دامن صحابه را آلوده كند. گاهي مي‌گويند كه عبد الرحمن‌بن‌عوف مثلاً مستانه شروع كرد به نماز جماعت گاهي مي‌گويند ـ معاذ الله ـ علي‌بن‌ابي‌طالب(صلوت الله عليه) كه از «اذهب الله عنه الرجس و طهره تطهيرا» او نماز جماعت خواند، امام جماعت شد و او ـ معاذ الله ـ اين حرفها را زد. غرض اين است كه مرحوم آقاي بلاغي يك سعي بليغي كردند، گفتند اين روايات چه از نظر اينكه مهماندار چه كسي بود، چه از اين نظر كه امام جماعت چه كسي بود، چه از اين نظر كه آن جمله باطلي كه گفته شد چه جمله‌اي بود، از هر جهت مختلف و پراكنده است، لذا اعتماد و اعتباري به او نيست[11] ، اين يك مطلب.

احتمال دلالت آيه به مسجدالنبي در عصر نزول

مطلب مهم ديگر آن است كه تنها مسجدي كه آن روز در مدينه وجود داشت ـ غير از آن مسجد قبا كه اول حضرت ساخت ـ همين مسجد النبي است و اين آيه كه مي‌فرمايد: ﴿وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّي تَغْتَسِلُوا﴾ يعني جنب مي‌تواند از مسجد عبور بكند ولي نمي‌تواند در مسجد بايستد، مسجد النبي كه اين حكم را ندارد، جنب حق عبور ندارد. ساير مساجد البته حكم اين‌چنين است كه جنب، حق عبور دارد. شايد يكي از جهاتي كه عده‌اي را وادار كرد است كه بگويند اين عابري سبيل به معناي مسافر است نه معناي رهگذر مسجد، همين باشد. آن روز تنها مسجدي كه محل ابتلاي همه مسلمين و مؤمنين بود، مسجد النبي بود، گرچه مسجد قبا در يك فاصله محدودي ساخته شده بود؛ اما آن مسجدي كه نوعاً محل ابتلا بود، همين مسجد النبي است و مسجد النبي هم كه عبور براي جنب جايز نيست. حالا پاسخش اين است كه اين حكم، براي همان مراحل اوليه هم آمده است كه مسجد النبي حتي عبورش هم جايز نيست يا اين حكمها تدريجاً آمده. ممكن بود كه عبور، اول جايز بود بعد نهي شد و توقف جنب در مسجد النبي جايز نيست ـ چه اينكه عبور هم جايز نيست ـ فقط براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و وجود مبارك علي‌بن‌ابي‌طالب، ديگران در خانه‌شان به مسجد باز مي‌شد، چون اول، مسجد سقف نداشت در خانه‌شان به مسجد باز مي‌شد و در مسجد تردد مي‌كردند. وقتي اين آيات آمد درباره لزوم پرهيز ناپاكان از مسجد، همه درها به فرمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بسته شد، مگر درِ خانه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و درِ خانه حضرت امير كه اين بزرگواران در آن حال مي‌توانستند در مسجد النبي هم توقف كنند، نه ساير مساجد، در خود مسجد النبي هم مي‌توانند توقف كنند يعني مسجد النبي كه ديگران در حال جنابت، حق عبور ندارند، اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) حق توقف هم دارند، شايد براي اينكه آن آلودگي كه در ديگران هست در اينها پيدا نمي‌شود، بخشي از اين روايات در تفسير قرطبي هست البته[12] .

 

بررسي روايات وارده از كتاب وسائل

اما آنچه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب طهارت وسائل، باب پانزدهم از ابواب الجنابه، حديث بيست و 21 دارد اين است؛ كتاب وسائل، ابواب الطهارت، ابواب الجنابه باب پانزده، حديث بيست و 21 كه يكي راجع به همان روايتي است كه از امام باقر(سلام الله عليه) نقل شده كه قبلاً اشاره شد و دومي راجع به همين بستن درهاست. مرحوم شيخ حرّ عاملي(رضوان الله عليه) از امين‌الاسلام نقل مي‌كند «الفضل بن الحسن طبرسي في مجمع البيان عن ابي جعفر(عليهم السلام) في قوله تعالي ﴿و لا جنباً الا عابري سبيل﴾ أنّ معناه لا تَقربوا مواضع الصلاة مِن المساجد و انتم جُنبٌ الا مُجتازين»[13] خب، اين بيان خيلي روشن است كه مربوط به جمله دوم است. اين دليل نيست بر اينكه منظور از صلات در جمله اوليٰ، آن‌هم به معناي مكان صلات است؛ منتها اين بخش دوم را به مواضع صلات دادند، از باب تلازم بخش دوم با بخش اول در وحدت سياق، خواستند بگويند منظور از صلات مواضع صلات است آن‌هم نه مصليٰ، بلكه مسجد «أن معناه لا تقربوا مواضع الصلاة من المساجد و انتم جُنُبٌ الا مُجتازين» پس ﴿عابِري سَبيلٍ﴾ به معناي مسافر نيست [بلكه] به معناي همان عبور كننده است و ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ هم يعني «لا تقربوا مواضع الصلاة».

روايت 21 «الحسنُ بن علي العسكري(عليهما السلام) في تفسيره عن آبائه(عليهم السلام) عن النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) في حديث سد الابواب» آنجا دارد كه «أنّه قال لا يَنبغي لِأحدٍ يُؤمِنُ بالله و اليوم الآخِر ان يَبيتَ في هذا المسجد جُنُباً الا محمدٌ و عليٌ و فاطمةُ و الحسن و الحسين و المُنتَجَبون من آلِهِم الطَّيِّبونَ مِن اولادهم»[14] خب، اين گذشته از اينكه عبور را اجازه مي‌دهد، بيتوته را هم اجازه مي‌دهد و اين فخر است در آن دعاها كه «و سدَّ الابوابَ الا بابَه»[15] مهم ترين فخر اين است كه اين نشانه طهارت و عصمت اينهاست كه اين گونه از كارها، اينها را آلوده نخواهد كرد و اين فخر است و الا صرف اينكه كسي حق عبور داشته باشد از مسجد بگذرد كه فخر ديني نيست خب، بالأخره عبور داشته باشد، از مسجد بگذرد اينكه مهم نيست يا در خانه كسي به مسجد باز باشد و اگر موقع نماز شد نزديكتر و زودتر به مسجد برسد، اينكه فخر نشد. عمده اين است كه اينها از آن طهارت معنوي برخوردارند كه «لا يَنبغي لِأحدٍ» اين «لا يَنبغي» هم به قرينه روايات ديگر از آن حرمت استفاده مي‌شود، نه حكم استحبابي «لا يَنبَغي لِأحدٍ يُؤمِنُ بالله و اليومِ الآخِرِ انَ يَبيتَ في هذا المسجد جُنُباً الا» اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام)»[16] . خب، بنابراين عبور، ممنوع است به وسيله ادله بعدي ثابت شد به اينكه حتي در مسجد الحرامي كه محل ابتلايشان بود عبور، ممنوع است. بيتوته براي معصومين(عليهم السلام) جايز است، فضلاً از عبور و اين منافات ندارد كه آيه‌اي عام يا مطلق باشد، به وسيله بعضي از قيود، تخصيص يا تقييد بخورد، اين ديگر مشكلي ندارد. اما اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورًا﴾ اگر غفلتي در اين كارها شده است، جاي بخشش و عفو الهي هست حالا اگر كسي مسئله را نمي‌دانست، غفلتي كرد يا يك بار تعمداً ترك كرد، بالأخره جا براي توبه باز است، جا براي عفو الهي باز است كه به عنوان وعده دادند.


[2] 2. ر.ك:الجامع لاحكام القرآن، ج5، ص201.
[3] 1. ر.ك: الكافي، ج3، ص362 و 363.
[4] 1. ر.ك: مجمع البيان، ج3، ص81؛ر.ك:وسائل الشيعه، ج2، ص210.
[6] 1. الجامع لاحكام القرآن، ج5، ص220.
[7] 1. تفسيرالصفي، ج1، ص212.
[8] 1. ر.ك:الكافي، ج3، ص30.
[10] 1. ر.ك: الارشاد، ج1، ص233.
[11] 1. ر.ك: آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج2، ص115 و 116.
[12] 1. ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، ج5، ص207 و 208.
[13] 1. وسائل الشيعه، ج2، ص210.
[14] 1. وسائل الشيعه، ج2، ص210.
[15] 2. اقبال الاعمال، ص296.
[16] 3. ر.ك: وسائل الشيعه، ج2، ص210.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo