< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

72/02/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه49تا52/

 

﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً ﴿49﴾ انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ كَفي بِهِ إِثْمًا مُبينًا ﴿50﴾ أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً ﴿51﴾ أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا ﴿52﴾

مطالب مربوط به تزكيه نفس در قرآن

مطالبي كه درباره تزكيه مانده است عبارت از اين است كه قرآن كريم چهار كار را مخصوص ذات اقدس الهي مي‌داند و سه كار را هم به مؤمنين اجازه مي‌دهد و آن كار چهارم را منع مي‌كند.

الف: معرفي اصول ارزشي تزكيه

آن كارهاي چهارگانه كه به خداوند اسناد دارد اول، معرفي اصول ارزشي است كه تزكيه، بعد از معرفت آنهاست؛ چه چيزي مايه فضيلت روح است، چه چيزي مايه رذيلت روح، اين را اول معرفي مي‌كند كه اين با تعليم همراه است كه تعليم كتاب و تعليم حكمت است.

ب: راه رسيدن به اصول مذكور

دوم، راه رسيدن به اين اصول ارزشي را هم خداوند مشخص كرده است. دستورات عبادي داد، دستورات پرهيز از محرمات و ارتكاب به واجب و مستحب داد، كيفيت مراقبت و محاسبه را آموخت كه اينها راههاي عملي است كه انسان، چگونه اين اصول ارزشي را كه شناخت، فراهم بكند. راه به دست آوردن، راه مبارزه با دشمن، راه پيروزي در جهاد اكبر، همه را مشخص فرمود كه اينها راهنمايي عملي است. افرادي هم كه اين راه را طي كردند به عنوان انبيا و اوليا(عليهم السلام) اينها را هم اسوه و الگوي مردم قرار داد، اين دو.

ج: توفيق خداوند در عمل به اصول مذكور

سوم اينكه كساني كه اين اصول ارزشي را شناختند و به آنها ايمان آوردند و در صدد عمل كردن برآمدند و مقداري اين راه را طي كردند، خدا توفيق تزكيه عملي هم مي‌دهد يعني انسان به اين فضايل، علاقه‌ مند مي‌شود. وقتي علاقه ‌مند شد به آساني انجام مي‌دهد، از رذايل منزجر است، بدش مي‌آيد، وقتي از گناه و رذيلت بدش آمد، به آساني ترك مي‌كند. دوتا حادثه ممكن است يكسان باشد و براي دو نفر اتفاق بيفتد: يكي به آساني از او بگذرد؛ ديگري نتواند، بالأخره به دام بيفتد. به دونفر پيشنهاد رشا مي‌دهند يكي به آساني مي‌گويد نه، يكي به زحمت، بالأخره به دام مي‌افتد. دو نفر مي‌گذرند، نامحرمي در كنار ديد اينهاست، يكي به آساني چشم مي‌پوشد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا[1] را عمل مي‌كند، خيلي به آساني، ديگري بالأخره به دام مي‌افتد. خب، آنكه به آساني از گناه گذشت، اين مشمول لطف خداست؛ گرايشي، جاذبه‌اي، علاقه‌اي، كششي در درون انسانها نسبت به فضيلت پيدا مي‌شود، اين ديگر توفيق الهي است مرحله سوم است، اين تزكيه عملي خداست.

د: به نيكي و عظمت ياد كردن خداوند از روندگان راه تهذيب

مرحله چهارم اين است كه كسي كه اصول ارزشي را شناخت و به آنها ايمان آورد و راه فراهم كردن و عملي آنها را ياد گرفت و پيمود و از توفيق الهي برخوردار شد و مهذب شد، خدا از اينها به نيكي و عظمت ياد مي‌كند كه اين تزكيه قولي است، آنها را مي‌ستايد فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ[2] يا ﴿وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي[3] يا شخصي را اسم مي‌برد يا گروهي نام مي‌برد كه اينها را تزكيه قولي دارد، كه خدا اينها را مي‌ستايد، اين چهار. انسانها تا سه كارش را راه دارند و مؤظف هم هستند. اول بايد تزكيه يعني شناسايي اصول ارزشي.

فرق اصول ارزشي نظام اسلامي با غيراسلامي

در اين مقطع اول بين نظام اسلامي و غيراسلامي خيلي فرق است. خيلي از چيزهاست كه ما جزء اصول ارزشي مي‌دانيم، ديگران نمي‌دانند و بالعكس. حجاب را كسي جزء اصول ارزشي مي‌داند، ديگري سَبك ديگر فكر مي‌كند، غنا را كسي جزء اصول ارزشي مي‌داند ديگري سبك ديگر فكر مي‌كند. مرحله اول آن است كه آن اصول ارزشي را انسان به خوبي شناسايي كند و ياد بگيرد كه اين به ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ[4] هم نزديك است. اينجاست كه بعضي حرفي زده‌اند كه سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان آن را رد كرده، اين همان غرب زدگي بود. گاهي انسان بدون اينكه بشناسد اصول اوليه اخلاق در اسلام چيست، حرفي كه بيگانه‌ها گفتند او را مي‌پذيرد. مثلاً اعتماد به نفس اعتماد به نفس، را جزء فضايل شمردند. خب، اين فكري است كه از مغرب زمين آمده، هرگز اسلام اعتماد به نفس را امضا نمي‌كند، انساني كه «لا يَملِك لِنفسِه نفعاً ولاضرّاً ولا موتاً ولا حياةً ولا نُشوراً»[5] آنچه را كه اسلام به او بها مي‌دهد، اعتماد به خداست، نه اعتماد به نفس[6] . گاهي انسان بين فضيلت و رذيلت اشتباه مي‌كند، مثلاً ضعف نفس چيز بسيار بدي است و عاطفه چيز بسيار خوبي است. گاهي بين اينها اشتباه مي‌شود، مثلاً كسي خودستايي مي‌كند، مي‌گويد من رقيق القلبم، عطوفم، براي اينكه در تمام مدت عمر، مرغي را سر نبريدم و اگر دارند مرغي را سر مي‌برند، من نمي‌توانم آنجا بايستم و از اين حرفها و همين شخص از كنار فقرا و پابرهنه‌ها با بي‌اعتنايي مي‌گذرد. آنجا كه محرومها را مي‌بيند و با بي‌اعتنايي مي‌گذرد، آنجا را به حساب نبود عاطفه نمي‌آورد ولي آن كار حلال را كه دين اجازه داده است به عنوان ذبح حيوانات يا نحر شتر يا ذبح گاو و گوسفند در روز دهم در منا يا به عنوان أُصخيه در غير منا آنها را كه دين ترغيب كرده است، انجام نمي‌دهد و اين را يك فضيلت مي‌داند. آن ضعف نفس است نه عاطفه، عاطفه آن است كه در جايي كه خدا فرمود بايد منعطف باشي، مهربان باشي، اين منعطف باشد. لذا بين ضعف نفس كه چيز بدي است با عاطفه كه چيز خوبي است، اشتباه مي‌شود.

 

مدح اعتماد به خدا و ذم اعتماد به نفس

بين اعتماد به خدا كه چيز خوبي است و عدم اعتماد به نفس كه چيز خوبي است و اعتماد به نفس كه چيز بدي است اشتباه مي‌شود. اعتماد به نفس معنايش اين است كه من به حول و قوه خود توكل مي‌كنم، در حالي كه خداوند وقتي مؤمنين را معرفي مي‌كند، مي‌فرمايد اينها كساني‌اند كه در برابر همه تهاجم بيگانگان كه يكجا عليه اسلام و مسلمين حمله كردند، حرفشان اين بود كه ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ[7] ديگر نمي‌گفتند كه قدرتهاي نظامي ما كافي است يا توان رزمي ما كافي است، اعتماد به نفس بد است، اعتماد به حق خوب است.

پرسش:...

پاسخ: اما در عين حال كه مي‌فرمايد: ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ[8] مي‌فرمايد تمام كار به دست خداست ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ[9] يعني امدادهاي غيبي از خداست، مردم هم اگر قلبشان متوجه توست اين‌هم به عنايت الهي است، چون مقلب القلوب است كه دلها را مي‌گرداند.

پرسش:...

پاسخ: خب، انسان به چه چيزي تكيه كند؟ خودش كه «لا يَملِك لِنفسِه نفعاً ولاضرّاً ولا موتاً ولا حياةً ولا نُشوراً»[10] مالك هيچ نيست و اين تعبير لطيف بزرگان در تفسير «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» كه در هنگام برخواستن از سجده يك نمازگزار مي‌گويد، چيز جالبي است و آن اين است كه ما نه تنها «بحول الله اقوم»، بلكه «بحول الله اقعد»[11] خب، نشستن يك كار آساني است، ما نه تنها ايستادنمان به حول خداست، نشستنمان هم به حول خداست. آنجا كه مي‌خواهيم حالا تكيه بدهيم، باز هم به حول خداست.

پرسش:...

پاسخ: نه، همين ﴿أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ﴾ است ديگر. يك وقت است كسي مي‌گويد خدا و خلق قهرمان خدا، اين شرك است. يك وقت است مي‌گويد خدا را شكر كه خلق را حامي ما قرار داده است، اين توحيد است. حرف ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم اين است كه ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ[12] خدايا! من فرزندانم را آوردم اين سرزمين كه اينها نماز را احيا كنند. وقتي اينها در اين هدف موفق مي‌شوند كه مردم، اينها را ياري كنند. وقتي مردم ياور اينها هستند كه دلهاي مردم، اينها را بخواهد. وقتي دلهاي مردم اينها را مي‌خواهد كه تو كه مقلب القلوبي، دلها را هدايت كني، پس كار به دست توست ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ﴾. بنابراين اعتماد به نفس اين رذيلت است، اعتماد به حق فضيلت است. كسي كه بخواهد به جايي برسد، مي‌گويد كه اين همه كمالات را كه ديگران دارند مگر از خودشان داشتند، چه كسي به اينها داده؟ خدا، تنها راه رسيدن به خدا هم بندگي اوست، اين بندگي را ما هم مي‌كنيم، مي‌گيريم ديگر. اين ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ[13] يا ﴿سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ[14] هر روز ندا مي‌دهد كه مسابقه بدهيد شايد برنده بشويد، نگوييد فلان كس به جايي رسيد. خب، فلان كس شما وقتي كه نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد پدرش هم يا يك كشاورز بود يا يك پيشه‌ور ساده بود، همه كه جزء انبيا و اوليا‌زاده نبودند، ديگران در اثر اعتماد خدا به اينجا رسيدند. اين همان بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) است كه يعني اعتماد به خدا، ثمن و بهاي هر كالاي گران و سُلّم و نردبان هر درجه بلند است؛ آدم هر جاي بلندي بخواهد برسد، با نردبان اعتماد به خدا مي‌رسد: «الثقةُ بالله تعالي ثمنٌ لِكُلِّ غالٍ و سُلَّم الي كلِّ عالٍ»[15] اين اعتماد به خداست.

خداوند تنها تكيه گاه مستقل مومنين

پرسش:...

پاسخ:غرض آن است كه تكيه‌گاه مؤمن، قدرت مستقل خداست، نه خودش قدرت دارد نه ديگران. اگر هم خودش عاجز است، هم ديگران عاجزند به چه كسي تكيه كند؟ هيچ كسي، مؤمن و موحد، فقط به خدا تكيه مي‌كند. مي‌گويد خدايا! من كمال مي‌طلبم، اين كمال نه در نزد من است نه در نزد ديگري. اين اصلاً دعاهاي معصومين(عليهم السلام) مخصوصاً آن جمله‌هاي اوليه اين دعاي «ابوحمزه ثمالي» از امام سجاد(سلام الله عليه) نشان مي‌دهد كه «مِن أين لي الخير يا رب و لايُوجَد الا مِن عندك و من أين لي النجاة و لا تُستطاع الا بك» بعد عرض مي‌كند «لا الذي احسن استغني عن عونك و رحمتك و لا الذي أساء و اجترأ عليك ولم يرضك خرج عن قدرتك»[16] خدايا! نه آنهايي كه به جايي رسيدند از خودشان داشتند، نه آنهايي كه تعدي كردند از قدرت تو بيرون رفتند خب آنها را چه كسي داد، بنابراين ما شكلمان آن مسئله توحيد است.

 

پرسش:...

پاسخ: انسان ارزشش در اين است كه بفهمد منشأ قدرت و كمال كيست و به او تكيه كند، همين. وقتي بفهمد منشأ قدرت و كمال، خداست و لاغير و به اين منشأ كمال و قدرت تكيه كند، مي‌شود متوكل علي الله، نه متوكل علي النفس است نه متوكل علي الغير، مي‌شود متوكل علي الله، اين اعتماد، همان توكل است ديگر، اعتماد كه چيز ديگري غير از توكل نيست، نه توكل به نفس خوب است نه توكل به غير، فقط توكل به الله خوب است.

منوط به عمل انسان بودن سه اصل از اصول ارزشي چهارگانه

خب، پس اصول اولي كه شناخت اصول ارزشي است اين را خدا مشخص كرد، آن چهار كار كه خدا انجام داد و مي‌دهد، كار اول را هم بايد مؤمن انجام بدهد، اصول ارزشي را خوب درك بكند. دوم را هم انجام بدهد، راههاي رسيدن به آن را فراهم بكند و طي بكند. وقتي مقداري اين راه را طي كرد، پاداشي را كه خدا به او دارد مي‌دهد شناسايي كند حق‌شناسي كند. يك وقت آدم، ميل به گريه پيدا مي‌كند، اين بايد قدرداني كند. يك وقت ميل پيدا مي‌كند يك كار خيري انجام بدهد، اين كلام الله است زود بايد اطاعت كند. از نظر اخلاقي، اين اوامر، مفيد فوريت است. ممكن است فقه نگويد اين واجب، واجب فوري است و اما از نظر اخلاقي اين اوامر، مفيد فوريت است وگرنه فوراً برمي‌گردد. قلب را هم كه قلب گفتند، چون سريع الانقلاب و التقلب است، حالتي در انسان پديد آمده است كه ميل كرده كار خير انجام بدهد، زود انجام بدهد وگرنه پشيمان مي‌شود، چون آن رقيب سرسخت، آماده است براي منصرف كردن، مرتب دارد وسوسه مي‌كند كه خب براي آينده‌ات چه كار بكني، خب چرا ديگران اين كار را نمي‌كنند، خب همه اينها حرف شيطان است، خب چرا تو بكني چرا ديگران نكنند، اين همه نشستند حالا تو داري كار خير انجام مي‌دهي، مردم مي‌گويند اين خودخواه است، همه اين سه، چهارتا حرف كه گفته شد حرف شيطان است.

گاهي آدم در فعل، ريا مي‌كند گاهي در ترك، ريا مي‌كند، ريا كه مخصوص به فعل نيست يك وقت كار خيري را انجام مي‌دهد، براي اينكه مردم بگويند. يك وقت كار خيري را ترك مي‌كند، براي اينكه مردم نگويند اين هر دو رياست. آن كه كار خيري را انجام نمي‌دهد مي‌گويد من اگر اين كار خير را انجام بدهم، مردم فلان سخن را مي‌گويند، اين ريائاً ترك كرده است، آنجا كه كار خير را انجام مي‌دهد كه مردم بگويند ريائاَ كار خير را انجام داد، هر دو رياست. تا انسان از اين مرزها بگذرد و موحد باشد و بشود، هنر است چه در فعل، چه در ترك فقط خدا را ببيند [و] كاري به مردم نداشته باشد. خب، اگر يك وقت پيامي رسيد اين همان جاذبه و عنايت الهي است. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين آيه را قبلاً ملاحظه فرموديد كه گاهي خداوند بر مؤمنين صلوات مي‌فرستد: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّور[17] صلوات ملائكه به همين ايجاد جاذبه و كشش است كه در انسان گاهي حالتي پيدا مي‌شود شبي برخيزد، اين كلام فرشته است با آدم حرف مي‌زند. اگر يكي دوبار با آدم حرف زدند، ديدند كه اعتنايي نشد، خب رها مي‌كنند، اين مرحله سوم.

در اختيار ذات اقدس الهي بودن مرحله چهارم

مرحله چهارم هست، همان مرحله ممنوعه است كه كسي بعد از شناسايي اصول ارزشي و شناخت راههاي رسيدن به آنها و طي راه و بهره‌برداري جوايز اين راه در ادامه اين راه، بعد از سير اين سه مقطع، حالا شد آدم خوب، اگر خودستايي كند بد است، اين چهارمي براي خداست؛ خدا مي‌تواند بگويد كه فلان دودمان مصطفاي من‌اند، فلان دودمان مجتباي من‌اند ﴿الله يجتبي[18] ، ﴿الله يصطفي[19] اما شخص بگويد من صفوه حقم، مجتباي حقم اين تام نيست اين باطل است اين در صورتي كه راست باشد بد است، در صورتي كه دروغ باشد كه از بحث بيرون است دروغ باشد كه همان كار يهوديهاست كه اين فريه است كه مي‌گويند ﴿نحن ابناء الله[20] يا ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً[21] يا ﴿ لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري[22] اينها كه فريه است، آن كه آدم خوب است حق ندارد بگويد من خوبم، اين مطلب چهارم. مي‌ماند يك مطلب پنجم كه در جمع اينها مطرح است و آن اين است كه ﴿وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[23] چه مي‌شود؟

پرسش:...

پاسخ:

ريشه شرك داشتن رذيلت عجب و غرور

خود عجب و غرور رذيلتي است، ريشه‌اش هم شرك است، چون ريشه همه رذايل شرك است. ريشه همه فضايل، توحيد است و ريشه همه رذايل، شرك است. قرآن كريم اين مطلب را مبرهن مي‌كند. در سورهٴ مباركهٴ «نور» چندجا فرمود كه اگر فضل الهي نبود، شما گرفتار مي‌شديد يا اگر فضل الهي نبود شما مزكي و مهذب نمي‌شديد. در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ ده دارد ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكيمٌ﴾ جواب ﴿لولا﴾ نيامده؛ اما در آيهٴ چهارده جوابش اين است ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ في ما أَفَضْتُمْ فيهِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ در آيه‌اي كه محل شاهد است جوابش اين است، آيهٴ 21 همان سورهٴ «نور» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكي مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا﴾ خب، اگر نبود لطف الهي، كسي به جايي نمي‌رسيد. اگر همين راهنمايي بود، نبود آن ميل و گرايش، كسي به جاي نمي‌رسيد. آن‌گاه لطف خدا را انسان به نام خود ثبت بدهد، اين در حقيقت مي‌شود كذب، هر غروري ريشه در آن شرك دارد، آن‌گاه ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ[24] ، اين ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكّي﴾ به هر معنايي كه از اين معاني چهارگانه تزكيه كه ياد شده است، نسبت به ذات اقدس الهي رواست.

تزكيه نفوس مأموريت اصلي پيامبر (ص)

از اينجا معلوم مي‌شود كه رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تزكيه نفوس به چه معناست كه فرمود ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ[25] ، اين ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ هم اصول ارزشي و تزكيه روح را بيان مي‌كنند (يك)، هم راههاي عملي را ارائه مي‌كنند (دو)، هم مجراي فيض خالقيت‌اند، آنها كه اين راه را دارند طي مي‌كنند به بركت معصومين موفق‌تراند كه اين همان شفاعت دنياست، وسيله بودن اينهاست و صدها خيري است كه از باب ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ[26] به وسيله اينها عائد مردم مي‌شود اين (سه) و اگر ديگران را هم مي‌ستايند، آن هم باذن الله است و به عنوان ﴿وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[27] است، اين (چهار)، لذا در همان نامه‌اي كه ديروز قرائت شد، حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه آن مسئله «تزكيةِ المرءِ نفسَه»[28] جلوي ما را گرفت و اگر آن نهي نبود، گوينده‌اي فضايل فراوان را مي‌گفت، باز هم نمي‌فرمايد من مي‌گويم، آن‌هم براي اتمام حجت است. در صدر آن جمله‌ها آمد كه به عنوان حديث نعمت است.

بررسي ارتباط ﴿ و اما بنعمة ربِّك فحدث﴾ با تزكيه نفس

اما مسئله ﴿وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[29] اين موافق با تزكيه نيست، مخالف با تزكيه است. اگر كسي بخواهد نعمت خدا را بازگو كند، ديگر خودستاسي نمي‌كند. يكي از نعم الهي همين تعليم اين آيات است كه ﴿فلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ[30] كه در سورهٴ «نجم» آمده. نعمت خدا را انسان بايد زنده نگه بدارد، يكي از نعمش همين تعليم است كه مبادا خودتان را بستاييد، مغرور باشيد. در سورهٴ مباركهٴ «نجم» به همه خطاب كرده، فرمود آيهٴ 32 سورهٴ «نجم»، ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ﴾، «اجنه» جمع جنين است نه جمع «جن». اجنه يعني جنينها، فرمود شما اجنه بوديد؛ در رحمهاي مادرتان جنين بوديد. خب، اين جنين را ما به اين صورت درآورديم، گاهي هم براي آنكه آن پرده را كنار ببرد، آن اصالت انسان را به آدم نشان بدهد آن قدر انسان را بي‌ارزش مي‌كند كه اگر كسي درك بكند خب خجالت مي‌كشد. فرمود: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيِّ يُمْني[31] در بخشهاي ديگر فرمود انسان اصلش مني بود و نطفه بود و علقه و مضغه و اين راهها، آن در صدد بيان سير طبيعي اين كار است، بعد يك محرك الهي اين سير طبيعي را راهنمايي مي‌كند تا برسد به ﴿فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ[32] . اينجا جاي تحقير نيست، اينجا جاي تحقيق است.

اما آنها كه منكر معادند، با آنها خدا براساس تحقير حرف مي‌زند، نه براساس تحقيق. تحقيق را در آيات ديگر گفته؛ اما اينجا با تحقير با اينها سخن مي‌گويد، فرمود: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيِّ يُمْني﴾ خود نطفه بودن كافي است، حالا ﴿نُطْفَةً مِنْ مَنِيِّ﴾ هم كافي بود، اين ﴿مني يمني﴾ يعني چه؟ اين ﴿مني يمني﴾ نظير تف است. يك وقت بگويند آب دهن، آب دهن چيز تحقير‌آميزي نيست؛ اما اگر گفتند تف، تف آن آب دهني است كه مي‌اندازند دور، اين منيّ امنا شده همين است. اگر تف، زشت است ﴿مني يمني﴾ كه به مراتب بدتر از اوست. حقيرتر از اوست فرمود تو يك چنين چيزي بودي، حالا در برابر ما مي‌گويي معاد چيست؟ ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيِّ يُمْني[33] اين هر سه كلمه پيام دارد. خب، حالا انساني كه اين‌ طور بود بيايد خودستايي كند، فرمود: ﴿ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ﴾؛ همه‌تان جنين بوديد، بعد الآن به اين صورت درآمديد ﴿فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقي[34] اولاً معلوم نيست كه پايان كار چيست، چون ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ[35] و الآن ممكن است كسي عالم و عادل و باتقوا باشد، بعد چه درمي‌آيد معلوم نيست. جريان آن بلعم باعور را هم مي‌فرمايد به عنوان آيت الهي بازگو كنيد ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ[36] او جزء افراد مكرّم بود، بعد از پوست درآمده يا شيطاني كه شش هزار سال عبادت كرد كه معلوم نيست سال دنياست يا آخرت[37] ، بعد به آن صورت درآمده. هر كسي گفته من، يك ريشه شيطاني دارد، اين خودش را بايد بيازمايد ديگر، اينها نعمت الهي است كه انسان بايد تحديث كند. فرمود هرجا ديديد در شما اين داعيه پيدا شد كه بگوييد من بهتر از زيدم، هستي نبايد بگويي، همين كه گفتي افتادي. آنكه مي‌گويد ﴿أنا خير منه[38] اين حرف شيطان است تا سخن از هو الله المضال است، سخن از فرشته‌هاست تا سخن از ﴿انا خير منه﴾ هست، اين سخن شيطان است.

حاكي از قول شيطان بودن انسانيت انسان

در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» آن بخشهايي كه مربوط بود به جريان حضرت داوود ﴿وَ قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ[39] آنجا عده‌اي در جريان طالوت كه سمت فرماندهي لشكر را به عهده داشت، گفتند: ﴿أَنّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ[40] آنجا اين بحث مبسوطاً شد كه هرجا سخن از من و ماست، حرف شيطان است. آنها گفتند ما از طالوت بهتريم او چيزي ندارد كه زعيم ما باشد ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ و سرانجام هم فرار كردند؛ اما آنها كه گفتند ما راضي هستيم به فرمان الهي ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ[41] ماندند و پيروز شدند.

قرآن معيار شناخت سخن رحمان از شيطان

ما براي اينكه اين خاطراتمان را ارزيابي كنيم، ببينيم اين حرف فرشته است يا حرف شيطان، راهها را قرآن براي ما مشخص كرد. يك عده صداشناس‌اند، الآن همان طوري كه كسي پشت اين در حرف بزند ما مي‌فهميم عرب است يا عجم، زن است يا مرد؛ اما مؤمن است يا غير مؤمن ما نمي‌شناسيم، انبيا و اوليا اگر كسي حرف مي‌زد، از باب ﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ[42] از همين نحوه حرف مي‌فهميدند اين مؤمن است يا منافق، درك آن براي ماها سخت است. ولي اگر كسي پشت اين پرده حرف بزند ما مي‌فهميم عرب است يا عجم، زن است يا مرد، اين يك كار آساني است. خاطرات نفساني فراوان است، اين دل درياي خاطرات است، هركسي هم هرچه دارد اينجا وارد مي‌كند تا ما كدام را شناسايي كنيم و گوش بدهيم و بپذيريم. مرتب شيطان با ستادش وسوسه و دسيسه دارد، مرتب فرشتگان الهام دارند، مرتب. تا حالا چه كسي پيروز بشود؟ ما براي اينكه اين خاطره‌ها را شناسايي كنيم از كجاست و چه پيامي دارد، قرآن راه خوبي به ما ارائه كرده. فرمود هرجا سخن از من و ماست، من، طايفه من، گروه ما، حزب ما، ‌اين شيطان است. اگر ﴿أنا خير منه[43] است شيطان است، اگر ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ[44] است شيطان است، اگر نه، ﴿هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِي الْمُصَوِّر[45] اين حرف رحمان است و حرف فرشته‌هاست، اين راهها را قرآن كريم مشخص كرده است. اگر كسي آن راه را طي كرد و تشخيص داد براساس ﴿وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[46] هرگز خود را نمي‌ستايد، مي‌گويد خدا را شكر كه اين‌چنين انجام گرفته است، خدا را شكر كه به اين صورت درآمده است، هميشه سجده شكر به وجود مبارك امام سجاد كه سجاد بود، يكي از جهات تلقيبش همين است، هر نعمتي را كه دريافت مي‌كرد سجده مي‌كرد، هر بلا و عذابي كه از او دفع مي‌شد سجده مي‌كرد[47] . ما اگر بلايي از ما دفع بشود، مي‌گوييم حتماً كار خيري كرديم كه از ما دفع مي‌شود، او را هم باز به خود اسناد مي‌دهيم. خب، اين روا نيست ديگر. يك بيان خوبي مرحوم آقا ميرزا جواد تبريزي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف مراقبات دارند. ايشان مي‌فرمايند خب ما خيلي از اين اشتباهات را كرديم و مي‌كنيم؛ اما دين به ما دستوري داده كه يك مستحب دائمي داشته باشيم. گفت اين انگشتر عقيق را كه آدم دست مي‌گذارد، يك مستحب دائمي است كه دين مي‌خواهد، بالأخره انسان هميشه يك كار خيري داشته باشد[48] . با وضو بودن كه خب روشن است، غرض اين است كه دين مي‌خواهد ما هيچ گاه از اين نام و ياد غافل نباشيم، يك اثر خيري بالأخره داشته باشيم. هرجا سخن از خداست، اين ﴿وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[49] است، هرجا سخن از غير خداست آن يا ﴿انا خير منه[50] است يا ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ[51] .

 

دروغ بودن تزكيه افراد خودستا

اما همين گروهي كه خود را مي‌ستايند و تزكيه مي‌كنند، فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ كَفي بِهِ إِثْمًا مُبينًا﴾ اينها تزكيه‌شان دروغ است خب، اين تزكيه راستش بد است چه رسد به دروغ، اينها به فريه تزكيه مي‌كنند. همه اين بحثهايي كه گفته شد به سبب فريه يهوديها بود. اگر گفتند ﴿لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصاري[52] كه فريه است، اگر گفتند ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً[53] كه فريه است و همين يك گناه روشني است براي اينكه اينها آثم‌اند به اثم مبين، همين بس. است البته اثم مبين كيفر دارد ولي منظور اين نيست كه براي مجازات آنها اين كافي است، نه براي گنهكار بودن اينها اين كافي است.

پرسش:...

پاسخ: بله خب، همين تأييد مي‌كند يعني همين تأييد مي‌كند كه ضار و نافع اوست. اين بايد بگويد خدا را شكر مي‌كنم كه ما را هدايت كرده كه صدقه بدهيم يا صله رحم بكنيم يا مشكل مردم را حل بكنيم تا اين مشكل ما حل بشود. بايد بگويد خدا را شكر مي‌كنيم كه ما را راهنمايي كرده، صله رحم بكنيم تا اين بلا از ما دفع بشود، نه اينكه بگويد من صله رحم كردم بلا دفع شد. بگويد خدا را شكر كه اين راهنمايي كرده است، ما را توفيق داد كه اين كار را انجام داديم و بعد آن مشكل را هم از ما حل كرد، آن وقت قدري به خود نسبت بدهد، قدري به خدا كه روا نيست.

 

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اگر كسي مؤمن باشد مي‌شود عزيز. شما نگاه كنيد اين دعاي صحيفه سجاديه را، اين مي‌گويد «أنا بَعدُ اقلُّ الأقلِّين و اذلُّ الأذلّين و مثل الذرّة أو دونَها»[54] .

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر با همين به جايي مي‌رسد، آن وقت وقتي در مقابل غير باشد، مي‌گويد چون خدا با ماست ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا[55] .

وابستگي قيام و قعود انسان به خداوند

پرسش:...

پاسخ: نه، همين راه نفوذ پيدا كردن يك ارزش غيراسلامي است، كجا هست؟ اگر كسي به قرآن و روايات مراجعه كند، مي‌بيند كه حرف اوليا اين است در مقابل خدا كه عبد خاضع‌اند، در مقابل غيرخدا مي‌گويند خدا با ماست وچيزي از خود ارائه نمي‌كنند كه ما اين كار را كرديم و در عبادت ما آمده است كه «بحول الله تعالي و قوته اقوم و اقعد» آن حرف لطيف براي مرحوم كاشف الغطاء بود در همان كتاب فقهي كشف الغطاء. ايشان در كتاب شريف كشف الغطاء كه از لطايف كتابهاي فقهي ماست، آنجا مي‌گويد در همين تفسير ذكر «بحول الله تعالي و قوته اقوم و اقعد» مي‌گويد آن قدر اين ذكر، لطيف است كه به انسان مي‌فهماند نه تنها قيام تو براي خداست، نشستن و قعودت هم به حول خداست[56] .

پرسش:...

پاسخ: ﴿أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[57] ، ديگر اعتماد به نفس نيست، ديگر اعتماد به الله است نه اعتماد به نفس يعني قلب به اعتماد ياد حق، مطمئن است نه خود. همان مؤيد است كه قلب به اعتماد ياد حق مي‌آرمد، مثل يك چيز لرزاني، كودكي كه توان ايستادن ندارد اگر به قيّمي تكيه كرد مي‌ايستد؛ اما چيزي كه هيچ قيامي از خود ندارد، توان داعيه هم ندارد، به ذكر خدا قلب مي‌آرمد، مي‌شود اعتماد به حق، نه اينكه اعتماد به نفس داشته باشد و براي خود سهمي قائل باشد، براي خود هيچ سهمي قائل نيست، مي‌گويد چون خدا منشأ قدرت است، ما به قدرت خدا مطمئنيم.


[1] 1. سوره نور، ‌آيه30.
[2] 1. سوره آل عمران، ‌آيه33.
[3] 2. سوره طه، ‌آيه41.
[4] 3. سوره بقره، ‌آيه129؛ سوره آل عمران، ‌ آيه164؛ سوره جمعه، ‌ آيه2.
[5] 1. اقبال الاعمال، ص628.
[6] 2. ر.ك: الميزان، ‌ج4، ص374.
[7] 1. سوره آل عمران، ‌آيه173.
[8] 2. سوره انفال، ‌آيه64.
[9] 3. سوره انفال، ‌آيه64.
[10] 4. اقبال الاعمال، ص628.
[11] 1. ر.ك: كشف الغطاء، ‌ج3، ص432، 433.
[12] 2. سوره ابراهيم، ‌آيه37.
[14] 4. سوره آل عمران، ‌آيه133.
[15] 1. اُعلام الدين، ص309.
[16] 2. اقبال الأَعمال، ص67.
[17] 1. سوره احزاب، ‌آيه43.
[18] 1. سوره شوري، ‌آيه13.
[19] 2. سوره حج، ‌آيه75.
[20] 3. سوره مائده، ‌آيه18.
[21] 4. سوره بقره، ‌آيه80.
[22] 5. سوره بقره، ‌آيه111.
[24] 1. سوره نور، ‌آيه21.
[26] 1. سوره مائده، ‌ آيه35.
[27] 2. سوره ضحي، ‌آيه11.
[28] 3. نهج البلاغه، نامه28.
[29] 4. سوره ضحي، ‌آيه11.
[30] 5. سوره نجم، ‌آيه32.
[31] 1. سوره قيامت، ‌آيه37.
[33] 3. سوره قيامت، ‌آيه37.
[34] 4. سوره نجم، ‌آيه32.
[37] 2. نهج البلاغه، خطبه192.
[47] 1. المناقب، ج4، ص167.
[48] 2. ر.ك: المراقبات، ص203.
[54] 1. الصحيفة السجادية، دعاي47.
[55] 2. سوره توبه، ‌آيه40.
[56] 1. ر.ك: كشف الغطاء، ‌ج3، ص433، 432.
[57] 2. سوره رعد، ‌آيه28.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo