< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

72/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه56تا58/

 

﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِ‌آياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ نارًا كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكيمًا ﴿56﴾ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَليلاً ﴿57﴾ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ سَميعًا بَصيرًا ﴿58﴾

جهنم و بيان اوصاف آن

چون در جمله قبل فرمود: ﴿وَ كَفي بِجَهَنَّمَ سَعيرًا﴾[1] آن‌گاه در وصف جهنم، اين كريمه را نازل كرد. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ نارًا﴾ اين جهنمي كه سعير است و افروخته است و در افروختگي كافي است، وضعش اين است كه كساني كه به آيات الهي كفر مي‌ورزند، خداوند اينها را وارد اين آتش مي‌كند. كلمه ‌«يصليٰ، اصليٰ، تصليه‌» و مانند آن، در تفسير آيهٴ ده همين سورهٴ «نساء» قبلاً گذشت كه ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْمًا إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرًا﴾ فرق ﴿يَصْلَ﴾[2] ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[3] ﴿سَأُصْليهِ سَقَرَ﴾[4] آنجا مبسوطاً بحث شد. خب، اينكه فرمود: ﴿وَ كَفي بِجَهَنَّمَ سَعيرًا﴾ الآن دارد نحوه كفايت او را شرح مي‌دهد؛ چرا جهنم افروخته كافي است براي تعذيب، براي اينكه آتشش خاموش نمي‌شود و اين شاهدان عدل را هم مي‌سوزاند، براي اينكه آن مشهودٌ عليه، كيفر ببيند، اين پوستها شاهدان عدل‌اند، اينها نه كتمان كرده‌اند نه بر خلاف، شهادت داده‌اند، هيچ يك از اين دو كار را نكرده‌اند. يك وقت است شاهد، در محكمه ساكت است [و] حرف نمي‌زند، يك وقت است شهادت زور دارد، هر دو‌ حرام است ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[5] ؛ اگر كسي در محكمه عدل، شهادت حق را كتمان كند گناه كرده. اين پوستها در محكمه عدل الهي كتمان نكردند، اين (يك). شهادت زور و باطل هم ندادند، حق گفتند (دو) و خدا هم اينها را انطاق كرده است، وقتي صاحبان جلود به اين پوستها مي‌گويند ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾، ﴿قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[6] خب، پس اين جلودي كه اين‌قدر عادل‌اند و شهادت عدل مي‌دهند، اينها را چرا مي‌سوزانند؟

علت عذاب جسم در آخرت

اينها را مي‌سوزانند تا مشهودٌ عليه عذاب بشود، نه شاهد. پوست چه بسوزد چه نسوزد براي او فرقي نمي‌كند جسم است ديگر، درك كه ندارد. شما چه اين چوب را پارچه حرير بر پيكرش بپوشانيد، چه او را تازيانه بزنيد چه او را بسوزانيد براي چوب فرق نمي‌كند. اين شاهدان عدل را مي‌سوزانند تا مشهودٌ عليه عذاب ببيند، لذا نفرمود «كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غيرها لتذوقَ العذاب»؛ تا اين جلود عذاب بكشند، فرمود: ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾ اين جمع مذكر سالم است يعني تا اين كافران عذاب بچشند وگرنه پوست كه عذاب نمي‌كشد پس اين شاهد عدل، سوخته مي‌شود تا مشهودٌ عليه عذاب بشود ﴿بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾ حالا معلوم شد كه چرا جهنم كافي است. گاهي گفته مي‌شود در اين وسطها، وضع جهنميها دو گونه است: يك وقت گروهي‌اند كه هر وقت اين آتش مي‌رود خاموش بشود، فوراً خدا او را افروخته مي‌كند، نظير آنچه در سورهٴ «اسراء» آيهٴ 97 آمده است ﴿وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلي وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَ بُكْمًا وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا﴾؛ هر وقت اين آتش مي‌خواهد خاموش بشود، خوابي و افسرده بشود ما افروخته مي‌كنيم. خب، هر وقت هم اين پوستها مي‌روند پخته بشوند و بريزند، يك پوست ديگري روييده مي‌شود تا عذاب را بكشد، چون اين پوست وقتي كه سوخت ديگر درك نمي‌كند. پس از دو طرف، كار دائمي است آتش دائم، ادراك عذاب هم دائم. لذا در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ﴾[7] ؛ هيچ تخفيفي در كار نيست.

حكيمانه بودن عذاب انسان در آخرت

پرسش:...

پاسخ: بله؛ براي اينكه مشهودٌ عليه را عذاب بكند پوست را مي‌سوزاند، براي اينكه مشهودٌ عليه بخواهد احساس بكند، با ابزار احساس مي‌كند، البته بدون ابزار هم احساس مي‌كند؛ منتها خدا حكيم است، براساس آنچه در ذيل همين آيهٴ محلّ بحث آمده ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكيمًا﴾ براساس حكمت اين‌كار را مي‌كند. لذا آلوسي در تفسير خود اين حرف را دارد. آلوسي در تفسيرش دارد كه من معتقدم كه معاد هم روحاني است هم جسماني، اين يك نكته. بعد مي‌گويد من نمي‌خواهم ـ معاذ الله ـ بگويم معاد جسماني نيست، فقط روحاني است اين دو، ولي مي‌گويم اگر روحاني محض بود كافي بود[8] ، براي اينكه همه دردها براي روح است؛ منتها شريعت غرّاء هم معاد روحاني دارد، هم معاد جسماني دارد، هر دو حق‌اند و لا ريب فيه ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكيمًا﴾ مصلحت هر چه هست خود او مي‌داند و سوخت و سوز اين شاهد عدل براي اين نيست كه اين شاهد را عذاب بكند، لذا نفرمود ما اين جلود را عوض مي‌كنيم تا جلود، درد را بچشند [بلكه] فرمود تا آنها درد را بچشند.

به هر تقدير اين شاهد عدل، سوخته مي‌شود ولي معذب نمي‌شود، عذاب براي روح است نه براي بدن، براي اينكه روح، عذاب را درك بكند بدن را مي‌زنند.

پرسش:...

پاسخ:

مراتب روح و عذاب مربوط به هر مرتبه

روح را دوگونه عذاب مي‌كنند، چون روح داراي مراتبي است، در مرتبه عاليه روح اگر بخواهد عذاب بشود با ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[9] عذاب مي‌شود. در مراحل وسطيٰ و نازله روح، اگر بخواهد عذاب بشود با ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ﴾ عذاب مي‌شود. الآن در دنيا چطور است، در دنيا الآن اگر كسي را بخواهند عذاب بكنند دوگونه عذاب مي‌كنند: يك وقت مسئله افشاگري و خزي و رسوايي است، يك وقت مسئله ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ است. در همان‌جايي كه فرمود: ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ فرمود: ﴿وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾[10] ؛ حضور عده‌اي در صحنه اجراي حد براي آن است كه اين شخص تبهكار به عذاب روحي معذب بشود، اين رسوايي اوست. آن تازيانه، عذاب جسماني اوست. در لذتها هم اين‌چنين است، يك وقت است كسي را تشويق مي‌كنند، ترغيب مي‌كنند، تجليل مي‌كنند از كسي كه خدمتي به اسلام و مسلمين كرده است، اين يك لذت روحي است. يك وقت ميوه‌اي به او مي‌دهند، او را مهمان مي‌كنند، اين يك لذت جسماني است مهماني‌ها هم دو قسم است: يك وقت است غرض، اطعام است، نهاري به يك گروه مي‌دهند، اينها را در جايي دعوت مي‌كنند ناهار بدهند، منظور سير كردن است اين فقط اطعام است. حالا به هر وسيله‌اي شد، اينها را يا غذا درست مي‌كنند به منزل آنها مي‌دهند يا به او پول مي‌دهند مي‌گويند برو غذا بخور. يك وقت است شما مي‌خواهيد از دوستتان دعوت كنيد، در اينجا مي‌خواهيد اكرام كنيد نه اطعام، به استقبالش مي‌رويد بعد او را بدرقه مي‌كنيد، با تجليل از او پذيرايي مي‌كنيد، سخن از سير كردن شكم نيست كه بشود اطعام. پذيرايي هم دوگونه است بالأخره: يك وقت اطعام محض است؛ يك وقت با اكرام آميخته است. آنجا كه اكرام است، هم لذتهاي معنوي است هم لذتهاي ظاهري. آنجا كه اطعام مسكين است، گرچه آنجا نبايد تحقير و توهين باشد ولي صرف اطعام، كافي است ديگر، آنجا فقط سير كردن شكم است. غرض آن است كه چه در مسئله لذت، چه در مسئله ألم دو قسم است و هر دو قسم را ذات اقدس الهي بيان كرده و آلوسي مي‌گويد كه هر دو قسم، حق است ولي اگر يك قسم بود كافي بود[11] ؛ اما حالا هر دو قسم را خداي حكيم مقدر كرده است. خب، پس چيزي خاموش نمي‌شود.

بيان غير قابل عادت شدن عذاب جهنم

مشكل آن است كه بعضيها خيال كردند آدم وقتي به دردي مبتلا شد، انس با اين درد، كم كم از اثر آن درد مي‌كاهد. اگر كسي دستش بسوزد روز اول خيلي درد دارد؛ اما وقتي دو بار، سه بار، چهار بار، ده بار، بيست بار پانسمان شده، كم كم آن درد عادي مي‌شود؛ هنوز خوب نشده عادي مي‌شود. بعضيها خيال كردند كه بحث جهنم هم همين طور است؛ كافران و تبهكاران وقتي به جهنم رفتند آن اوايل، عذاب مي‌بينند، بعد كم كم عذابشان مي‌شود عذب، كم كم عادت مي‌كنند. قرآن مي‌فرمايد نه، اين‌چنين نيست، از دو طرف اين كار دائمي است تا عذاب، مستمر باشد. از آن طرف آتش تا مي‌رود خاموش بشود، ما افروخته مي‌كنيم، از اين طرف پوستها تا مي‌رود بريزند، فرسوده بشوند ما تازه مي‌كنيم، چرا؟ ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾ پس عذاب، مستمر است، هرگز كسي عادت نمي‌كند، اين يك نكته.

عذاب آخرت و ارتباط آن با فطرت انسان

انسان فطرتي دارد كه حق طلب است و حق خواه، اين گوهر اصلي انسان را تشكيل مي‌دهد، اين ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ نه در طول زمان خدا فطرت را عوض مي‌كند، نه بعد از تحول زمان و زمين و رسيدن به صحنه قيامت اين فطرت عوض مي‌شود. هيچ كسي تاكنون بدون فطرت توحيدي به دنيا نيامده، هيچ كسي هم از اين به بعد هم بدون فطرت توحيدي به دنيا نمي‌آيد، هيچ كسي هم فطرت توحيدي خود را در قيامت از دست نمي‌دهد. اين فطرت توحيدي، خدا خواه است و خدا طلب است و حق خواه است. اين همان است كه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[12] اين يك اصل. انبيا و همچنين عقل به كمك فرموده‌هاي انبيا(عليهم السلام) براي آن است كه اين فطرتي كه در درون ماست، اين را شكوفا كنند: ‌«‌وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[13] اين (دو). عده‌اي براساس ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[14] اين فطرت را سركوب كردند در درون خود، اين را زنده به گور كردند و به روي قبر او قصر هوس ساختند اين (سه)، كه ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[15] اين گروه، فطرت را از بين نبردند، اينها را دسيسه كردند ‌«مدسوس‌» يعني اينكه انسان خاكها را كنار ببرد، چيزي را در آن دفن بكند، اين را مي‌گويند دسيسه، مدسوس ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾[16] از اين باب است. خب، پس كافر و منافق و امثال‌ذلك اينها دسيسه كرده‌اند، اين ‌«دساها‌» اصل‌اش دَسّسها بود كه باب تفعيل «دسّ» است، اين ‌«‌ياء» تبديل شده از آن سين است. انسان تبهكار، اين فطرت الهي را دفن مي‌كند، آن وقت اغراض و غرائز نفساني را روي او قرار مي‌دهد، اين فطرت الهي را زنده به گور مي‌كند، روي او مي‌نشيند. چون آن فطرت هميشه هست و بود و خواهد بود، اين شخصي كه روي قبر فطرت دارد گناه مي‌كند برابر گناه، كيفر مي‌بيند. آن كيفر‌ها مناسب با اين گناه هست ولي مناسب با آن فطرت نيست. آن كه حقيقت انسان است، واقعيت انسان است جان انسان است، آن مرتب دارد مي‌سوزد و عذاب اليم دارد مي‌بيند. اين است كه هرگز عذاب عذب نخواهد شد، هرگز جهنمي عادت نمي‌كند كه بعد خوي بگيرد، هرگز عذاب، دگركون نخواهد شد هرگز نظير زخمهاي دنيايي نخواهد بود و مانند آن.

علت دائمي بودن عذاب براي گناه موقت

مطلب ديگر اين است كه گاهي گفته مي‌شود در مقابل اين سؤال كه چطور، انسان يك مدت معيني گناه مي‌كند، آن وقت به عذاب ابد بايد گرفتار بشود؟ جوابش در همان روايتي است كه مرحوم شيخ انصاري در كتاب شريف رسائل مضمون آن را نقل كرده است[17] . اما مطلب، مطلبي نيست كه از شيخ انصاري بر بيايد اين را حل كند، اين يك شيخ الرئيس مي‌خواهد و حكيم، صدر المتألهين مي‌خواهد و اينها مي‌خواهد. ايشان براساس اينكه انسان اگر نيت كرد، مشكل نيت، او را به عذاب ابد گرفتار مي‌كند. اصل سؤال اين است، مي‌گويند خب شخصي هفتاد سال، هشتاد سال كافر بود، منافق بود چرا به عذاب اليم گرفتار بشود؟ جوابي كه حضرت داد اين است كه چون در نيت اين شخص اين بود كه اگر دائماً بماند هم معصيت بكند، لذا به عذاب دائم گرفتار مي‌شود[18] ، اين ترجمه آن حديث است. خب، نوع فقها و اصوليين هم نظرشان اين است كه كسي براي نيت بدون عمل عقاب نمي‌شود. اگر كسي قصد كرده معصيت بكند و نكرد، اين را كه عقاب نمي‌كنند، آن هم جهنم ابد. اين در حد رسائل و مكاسب نيست كه اين مشكل حل بشود. از آن طرف فتوا مي‌دهند، فتواي همه هم همين است، نه فقط مرحوم شيخ كه اگر كسي نيت كرد، نيت گناه كه گناه نيست و درست هم مي‌گويند. روايت هم دارد كه اگر كسي «همَّ بالسيئة»؛ همت گمارد، نيت كرد كه معصيت بكند ولي نشد ـ نه توبه كرد ـ منصرف شد منصرفش كردند يا وسيله برايش پيش نيامد خب، روي اين گناه نمي‌نويسند[19] . آن وقت اگر كسي قصد گناه داشته باشد و گناه نكند و قصدش هم اين است كه تا ابد هم بماند، گناه بكند ولي نبود تا گناه بكند. براي همين قصد، به عذاب ابد معذب مي‌شود، اين نيست. اگر كسي روحش با‌ اين نيت عجين شد، هم مسئله عاقل و معقول وحدتش بايد حل بشود، هم مسئله عامل و عمل وحدتش بايد حل بشود، هم اينكه اين اوصاف نفساني وقتي ملكات نفساني شد، بعد صور نفساني مي‌شود، فصل اخير انسان را او مي‌سازد.

بيان نوع متوسط بودن انسان

اين از ابتكارات حكمت متعاليه است كه مي‌فرمايد انسان را ديگران، نوع الانواع مي‌دانستند، نوع اخير مي‌دانستند ولي حق اين است كه انسان، نوع متوسط است و در تحت انسان، انواع فراواني است. انسان، مثل حيوان است، همان طوري كه حيوان، نوع متوسط است در تحت او انواع فراوان، انسان هم نوع متوسط است در تحت او انواع فراوان. انسان سر چهارراه ايستاده است يا به طرف فرشته شدن مي‌رود يا به طرف شيطان و ديو شدن مي‌رود يا به طرف حيوانات بهيمي و چرندگان و شهوترانان مي‌رود يا به سمت حيوانات درنده‌خو مثل گرگ و امثال‌ذلك مي‌رود. به هر طرف از اين چهارراه رفت، آنها فصل اخير او را تشكيل مي‌دهند. يعني مي‌گويند الانسان حيوانٌ ناطقٌ، اين سر چهار راه ايستاده است. بعد اگر راه فرشته‌خويي را طي كرد، اين ناطقي است كه ملك شده است: «الانسان حيوانٌ ناطقٌ ملك» لذا از ملك بالاتر است چرا، چون نفس ناطقه، در ميدان جهاد اكبر، فرشته شدن را به غنيمت گرفت؛ اما آن ملائكه بدون جنگ، جايزه‌اي نصيبشان شده است. اينكه غنيمت برد، غير از آن است كه يك مِلك رايگاني به او رسيد است و اين راهش هم باز است «حيوانٌ ناطقٌ ملكٌ» اين (يك)، لذا از ملك بالاتر مي‌شود، مسجود ملك هم مي‌شود و اگر راه شيطان را طي كرده است، اين «حيوانٌ ناطقٌ شيطانٌ» كه اين شيطانيت، روي ناطقيت آمده كه اين ناطق مي‌شود فصل متوسط و آن شيطنت مي‌شود فصل اخير و فصل الفصول، زيرا او همه علم و انديشه را براساس نقشه و دسيسه پياده كرده است، لذا از شيطان ديگر پايين‌تر مي‌رود، اين (دو) و اگر راه چرندگي و شهوت‌راني و امثال‌ذلك را طي كرد، مي‌شود «حيوانٌ ناطقٌ بهيمةٌ»، لذا از هر بهيمه‌اي، بهيمه‌تر است. مگر يك حيوان چرنده چقدر لذت مي‌خواهد و درك هم ندارد، اين انسان همه هوش و عقل خود را در راه شهوت‌راني به كار مي‌برد، آن كاري كه حيوانها در مسائل شهوت‌راني دارند، هرگز به شهوت راني انسانهاي شهوت‌ران نمي‌رسد، چرا؟ چون ابزار درك حيوان، همان وهم اوست ولي انساني كه مسلح به عقل است، او عقل را در خدمت شهوت‌راني قرار مي‌دهد، اين گروه سوم. گروه چهارم كساني‌اند كه براساس درندگي دارند حركت مي‌كنند «حيوانٌ ناطقٌ سبعٌ» كسي است كه همه عقل و هوش و درس را در مسير درندگي پياده كرده است، لذا هيچ درنده‌اي، كار انسان درنده را نمي‌كند، مگر يك مار و عقرب در مدت عمر، چقدر نيش مي‌زنند. يك گرگ در مدت عمر چقدر مي‌درد. شما همه اين گرگها را كه حساب بكنيد، در تمام مدت عمر به اندازه درندگي اين گروه خون آشام، چه در بوسني و هرزگوين، چه كارهايي كه صدام افلقي كرده، چه كارهايي كه الآن غرب مي‌كند، چه كارهايي كه هيتلر و امثال هيتلر كرده در ظرف يك دقيقه، نمي‌شود، چون اين عقل و هوش را در خدمت غضب به كار مي‌برد.

سير نزولي ابتلاء در رذائل

هر كدام از اين راههاي چهارگانه اول، حال است، بعد ملكه است، بعد صورت نوعي، اين را حركت جوهري حل مي‌كند. حالا كه اين‌چنين شد، پس اين شخص در درون گوهر خود يك درنده است، اين امر بالفعل است، سخن از نيت به تنهايي نيست. اين درنده خويي با آن فطرت الهي، عذاب اليم را شروع مي‌كند. اين درنده خويي خواهان عذاب است، چون اين ثابت است اينكه از بين نمي‌رود، اين اگر يك ميليون سال هم بسوزد باز زنده است، چون ثابت است. سخن، در اين نيست كه چون نيتش اين بود كه اگر هميشه بماند گناه بكند، براي نيت عقاب كه كسي را عقاب نمي‌كنند. سخن در اين است كه او اين‌قدر گناه كرد كه فصل اخير فراهم كرد و اين فصل اخير، آتش طلب مي‌كند و ثابت هم هست و از بين رفتني نيست. آنها كه به صورت كفر، شرك، نفاق درنيامده بعد از احقابي از عذاب، آزاد مي‌شوند؛ اما آنهايي كه به حد شرك و نفاق رسيده است كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾[20] چون اين وصف، اين صفت و اين صورت اخير كه فصل الفصول است ثابت است، و اين فصل الفصول با آن فطرت الهي كه زنده به گور كرده ناهماهنگ است، برابر اين فصل الفصول، عذاب مي‌آيد، آن فطرت اصلي كه امانت الهي بود بيچاره رنج مي‌برد، اين مي‌شود دوام عذاب. گاهي گفته مي‌شود كه دوام عذاب، تصويرش به اين است كه آدم يك دقيقه كاري انجام مي‌دهد و يك عمر محروم مي‌شود، مثل اينكه با ميخي به چشم خود مي‌كوبد، كوبيدن ميخ به چشم يك دقيقه است؛ اما كور شدن، مادام العمر است. پس مي‌شود كار يك دقيقه، عذاب مادام العمر را بياورد، اين يك تقريري است نه تحقيق. اولاً در اين گونه از موارد، بر فرض كسي يك دقيقه ميخ در چشم فرو ببرد پنجاه سال يا صد سال كور باشد ديگر براي ابد كه كور نيست. اين پنجاه سال يا صد سال؛ نسبت به ابد، كحلقة في فلات است. ثانياً ـ آن نكته عمده است اين است كه ـ كسي كه ميخ به چشم فرو مي‌برد، يك چند روزي يا چند ساعتي چشمش مي‌سوزد و درد مي‌كند، بعد براي او عادي مي‌شود، او قهقهه دارد مثل ديگران. خب، اينها كه نابينا شدند يا نابيناي امي بودند يا طبق حوادثي، نابينا شدند، اينها هم مي‌گويند، مي‌خندند، احساس درد نمي‌كنند. گاهي هم ممكن است يادشان بيايد، بعد هم چون عادي است نگران نيستند. ولي برابر اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نساء» اگر كسي كافر بود، عذابش دائمي است يعني دائماً مي‌سوزد، نه دائماً بدنش مي‌سوزد يعني دائماً رنج مي‌برد. اين رنج دائم، نمونه ندارد. حالا اگر كسي هر دو چشمش را كور كرد، بعد از چند روز يا بعد از چند هفته يا بعد از چند ماه كه برايش عادي شد، او هم در طنزگويي و در طنز شنيدن شركت مي‌كند، مي‌گويد، مي‌خندد، مرفهانه زندگي مي‌كند، عادي است. ولي در قيامت اين‌چنين نيست، تنها سوختن نيست، عده‌اي مي‌گويند جهنم، دائمي است (يك) كافران و مشركان دائماً در جهنم‌اند، اين را هم قبول دارند (دو) سوخت و سوز هم دائمي است، دائماً مي‌سوزند (سه) ولي چون عادت كرده‌اند، برايشان عذاب نيست (چهار)، اين نكته اختلاف، بخش چهارم است. ظاهر اين آيه اين است كه نه، اين درد هم دائمي است: ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾.

سنخيت اوصاف عذاب آخرت با اوصاف گناهان دنيوي

مطلب ديگر آن است كه براي بعضيها اصلاً ﴿خَبَتْ﴾ ندارد تا افرختگي را به دنبال داشته باشد ﴿كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا﴾[21] نيست. مرتب آتش افروخته است. براي بعضيها اين است كه مختصري ميل خاموش شدن دارد، بعد افروخته مي‌شود. اين مثل كساني است، مثل آن جوانهايي است كه اگر كسي اينها را نصيحت كرد، موعظه كرد تا مي‌روند دست از گناه و تباهي بردارند دوباره رفقاي سوء اينها را به فساد مي‌كشانند. بعضي هستند نه، دائماً در فسادند. آنها كه دائماً در فسادند، عذاب الهي هم دائم السعير است. آنها كه گاهي مي‌رود گناهشان خاموش بشود ولي هنوز خاموش نشده، باز رفقاي سوء اينها را به تباهي مي‌كشانند مشمول همان هستند كه ﴿كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا﴾، به هر تقدير فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكيمًا﴾.

اوصاف مربوط به بهشت و بهشتي‌ها

آيه بعد درباره بهشتيهاست، مشابه اين آيه، قبلاً بحث شد يعني آيه‌اي كه درباره وعده مؤمنين است، فرمود: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَليلاً﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ پانزده بحث شد. آيهٴ پانزده سورهٴ «آل عمران» اين بود كه ﴿قُلْ أَ ؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ﴾ نكته‌اي كه شايد آنجا هم باز گفته شد، اين است كه در نوع اين موارد مي‌فرمايد كه جناتي است كه تحت آن جنات، انهار جاري است. اين دوتا مجاز را به همراه دارد: يكي اينكه زير باغ، نهر جاري نيست. باغ، مجموعه اين زمين و اين درختهاي به هم پيچيده است، باغي كه درختهايش كم باشد، جنت نيست. درختهاي او پر باشد، بسته باشد و جاي خالي نباشد كه شما كل اين فضا را فضاي سبز مي‌بينيد، سقف سبز مي‌بينيد، اين را مي‌گويند جنت وگرنه هر باغي جنت نيست. خب، اگر اين‌چنين شد، اين مجموعه به منزله يك امر است. آن‌گاه زير جنت، نهر جاري است يعني زير درختهاي جنت نهر جاري است، اين مجموعه را يك واحد فرض مي‌كنند، آن وقت سقفي دارد و سطحي، در سطح اين مجموعه كه زير اين درختهاي اوس، نه زير خود جنت، نهر جاري است اين يك مجاز و مصحح اين تجوز هم آن است كه اين مجموعه واحد است.

تجوز دوم اين است كه همان مثال معروف ادبي كه جري النهر مجاز است، نهر جاري نيست، رودخانه جاري نيست، رود جاري است. رودخانه خانه رود است، خانه كه جاري نيست، مثل مسافرخانه مسافر خانه كه مسافر نيست، آن عابر و ساكن مسافرخانه اهل سفر است. مسافرخانه ثابت است، مسافرخانه حاضر است مسافر مسافرخانه در سفر است، رود در سفر است نه رودخانه؛ اما مصحح تجوز هم اين است كه وقتي آب، فراوان باشد ‌[و] همه بستر رود را بگيرد، گويا رودخانه در جريان است. مثل همان دوتا آيه‌اي كه درباره اشك چشم ياد شده است. گاهي انسان، گريه مي‌كند قطرات اشك از چشمش مي‌ريزد، اينجا مي‌گويند جري الدمع، ساري الدمع يعني اشكش ريخت. گاهي آن‌قدر اشك در شبكه چشم قرار مي‌گيرد كه سراسر چشم را اشك مي‌گيرد و يكسر مي‌ريزد، اينجا مثل اينكه چشم ريخت، نه اشك چشم ريخت. در اين‌گونه از موارد، دو جاي قرآن تعبير دارد كه ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[22] ؛ عينشان مي‌ريزد نه دمع عينشان، نه اينكه اشكشان مي‌ريزد، چشمشان مي‌ريزد، براي اينكه كل اين چشم را اشك گرفته شده آب، حالا اين آب دارد مي‌آيد پايين، مثل اينكه عين دارد مي‌آيد پايين. مصحح اين تعبير كه فرمود: ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ آن است كه اينها گريه عادي ندارند؛ اشك، كل چشم را مي‌گيرد و يكجا مي‌ريزد، اينجا هم همين‌طور است. كل اين مسير پر آب است و در جريان. خب، حالا اين براي آب، فضاي آنجا چطور است. فرمود ظل الظليل، ‌«ظل‌» يعني سايه، نه در آن جا آفتابي هست و مي‌تابد به درخت يا ديوار و سايه‌اي پيدا مي‌شود، چون در آنجا ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْسًا وَ لا زَمْهَريرًا﴾[23] اين بساط شمس براساس ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[24] برچيده شد. شمس ديگري هم كه در بهشت نيست ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْسًا وَ لا زَمْهَريرًا﴾ اما فضا و هوا هواي سايه است، معتدل است. خب، معتدل است يا چهار فصل است، فصول چهارگانه دارد نه يكسان است، ظلي است ظليل. اين ظليل يك وصف تأكيدي است براي ظل، مثل ليل أليْل، يوم أيْوم و همان تعبيري ي كه در سورهٴ «واقعه» آمده است ﴿وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ﴾[25] نه يعني سايه‌اش دراز است، اينجا كه مي‌گويند سايه‌ات مستدام باد يعني هميشه سايه داشته باشي. يك وقت است مي‌گوييم سايه‌اش دراز است، اين در اول وقت، وقتي آفتاب طلوع كرد در همان كرانه شرق، اين درختها سايه‌شان طولاني است، اين ظل ممدود است و يك وقت است كه جايي اصلاً آفتاب گير نيست، مي‌گوييم ظلش ممتد است يعني مستمر است، نه دراز است. اينكه در تعبيرات دعا‌آميز مي‌گوييم سايه‌تان مستدام نه يعني دراز باد يعني هميشه شما باشيد. اين ظل ممدود هم همان است، آن‌گاه فضا و هواي بهشت، معتدل است دائماً و شمسي هم در كار نيست ﴿وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَليلاً﴾.


[1] . سورهٴ نساء، آيهٴ 55.
[2] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 12.
[3] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 94.
[4] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 26.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[6] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[7] . روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج3، ص57.
[8] . روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج3، ص57.
[9] . سورهٴ همزه، آيات 6 و 7.
[10] . سورهٴ نور، آيهٴ 2.
[11] . ر . ك: روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج3، ص57.
[12] . سورهٴ روم، آيهٴ 31.
[13] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[14] . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[15] . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[16] . سورهٴ نحل، آيهٴ 59.
[17] . ر . ك: فرائد الاصول، ج1، ص12.
[18] . الكافي، ج2، ص85.
[19] . ر . ك: بحار الانوار، ج67، ص191.
[20] . سورهٴ نساء، آيات 48 و 116.
[21] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 97.
[22] . سورهٴ مائده، آيهٴ 83؛ سورهٴ توبه، آيهٴ 92.
[23] . سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
[24] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[25] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 30.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo