< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

72/03/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه59/

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ﴿59

ادعاي ارشادي بودن اطاعت در آيه

مطالب ديگري كه مربوط به اين آيه كريمه است اين است كه گاهي گفته مي‌شود اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ ارشاد است به همان اوامري كه شرعاً صادر شده است[1] يعني اگر خداوند فرمود: ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ[2] يا از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك دستور خاصّي رسيد، آن امرها مفيد وجوب است و اين امرها ارشاد است به همان امرهاي قبلي، ديگر اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ خودش حُكم جديدي ندارد، بلكه ارشاد است به همان امرهاي قبلي؛ اگر آن امر براي وجوب بود، اين امر﴿أَطِيعُوا﴾ ارشاد است به آن حُكم واجب و اگر آن امر براي استحباب بود، اين ﴿أَطِيعُوا﴾ هم ارشاد است براي آن حُكم مستحبّ و مانند آن. لذا اين ﴿أَطِيعُوا﴾ با آن ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾ يكي ارشاد به ديگري درمي‌آيد و تقريباً نتيجهٴ تأكيد دارد و مانند آن.

تام نبودن ادعا و حكم فقهي داشتن اوامر كتاب و سنت

اين سخن، تام نيست براي اينكه آن اوامري كه در كتاب و سنّت هست آن اوامر، حُكم فقهي دارند و اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ مسئله اصولي است، نه مسئله فقهي. ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾ يك حُكم فقهي است ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ[3] يك حُكم فقهي است؛ اما ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ كه حُكم فقهي نيست يك مسئله اصولي است. اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ دليل نقلي است بر حجيّت قول خدا در قبال دليل عقلي بر حجيّت قول خدا و آن ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ يك دليل نقلي است بر حجيّت قول رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، در قبال دليل عقلي بر حجيّت قول رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم). اين يك مسئله اصولي است آن يك مسئله فقهي است؛ اين سخن از ارشاد نيست، سخن از تأكيد نيست، اصلاً دو راه و دو وادي است و جداي از هم. همان طوري كه ما يك برائت عقلي داريم، مثل قُبح عِقاب بلابيان و دليل نقلي موافق همان دليل عقلي است، مثل ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً[4] يك وجوب اطاعتي داريم كه عقل حُكم مي‌كند، همان وجوب اطاعت را نقل تأييد مي‌كند. لذا اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ شامل نواهي هم مي‌شود؛ آنجايي كه خدا نهي كرده است، آنجايي كه پيغمبر نهي فرمود، شامل آن هم مي‌شود، اختصاصي به امر ندارد. همان طوري كه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ را با ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ[5] نمي‌شود سنجيد، براي اينكه يكي مسئله اصولي است [و] ديگري مسئله فقهي، ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ را هم با ﴿حرمت عليكم[6] هم نمي‌شود سنجيد، براي اينكه يكي مسئله فقهي است، يكي مسئله اصولي. اين ﴿أَطِيعُوا﴾ يعني هر چه كه آنها دستور دادند در مناهي بايد منتهي بشويد، نكنيد! در اوامر بايد امتثال بكنيد و انجام بدهيد.

پرسش:...

پاسخ: نه، ارشاد، اين است كه يك وقت است شارح مقدّس مي‌فرمايد چيزي كه ضرر دارد حرام است. طبيب هم مي‌گويد اين را نخور، اين ارشاد به همان حُكم عقل است اين هم حُكم فقهي است؛ اما ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ حُكم فقهي نيست، مسئله فقهي نيست [بلکه] مسئله اصولي است، آن وقت مَصبه اينها دو چيز است ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ يعني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سنّتش اعمّ از فعل و قول و تقرير، اين حجّت است. محتواي ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ حجيّت سنّت است، محتواي ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ[7] وجوب فقهي است براي نماز، آن يكي مسئله اصولي است [و] اين يكي مسئله فقهي است.

پرسش:...

پاسخ: بله، معناي ارشاد آن است و اما اين لسانش، لسان حجيّت است. مثلاً وقتي دليل عقلي اقامه شده است بر اينكه ظلم، حرام است، شارع مقدس هم اگر بفرمايد ظلم نكنيد اين ارشاد به حُكم عقل است، لذا اگر كسي ظلم كرد دوتا عِقاب ندارد.

 

پرسش:...

پاسخ: نه؛ مسئلهٴ اصولي كار به حجيّت دارد يعني قول رسول و فعل رسول و تقرير رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجّت است و اينها اصلاً دو وادي است. مثلاً خيانت در امانت، عقلاً حرام است و شارع اگر فرمود، ارشاد به حكم عقل است؛ اگر كسي خيانت كرد ديگر دوتا عِقاب ندارد كه چرا حُكم عقل را عمل نكردي؟ چرا حكم شرع را عمل نكردي؟ چون يكي ارشاد به ديگري است؛ اما اينجا اصلاً در دو محور است: يكي مي‌گويد قول رسول و فعل رسول و سنّت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجّت است؛ يكي مي‌گويد: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ يكي مسئله اصولي است، ديگري مسئله فقهي است.

تبيين بحث اصولي بودن<اطيعوا الرّسول> در آيه

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اطاعت‌الله مي‌گويد كه اين شخص، حجّت است. چرا وقتي پيغمبر نقل فرمود كه اين كارها را بايد انجام بدهيد ما بايد اطاعت كنيم؟ براي اينكه خدا فرمود: ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾. آن مسئله اصولي است، اين مسئله فقهي. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق وحي فرمود كه نماز ظهر چهار ركعت است: دو ركعت اول كه فرض‌الله است؛ دو ركعت دوم از راه وحي تشريعي به پيغمبر رسيده است و اين شده فرض‌النبي. خب، اين شده حُكم فقهي؛ اما ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ كه مسئله فقهي نيست، مسئله اصولي است يعني سنّت رسول، حجّت است؛ اگر امر كرد، اطاعت واجب است، نهي كرد اجتناب واجب است، اينها در دو وادي‌اند بالأخره، نه اينكه هر دو حُكم فقهي‌اند يكي ارشاد به ديگري باشد، لذا ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا[8] آن در عرض ساير اوامر و نواهي نيست، اين لسان آيه سورهٴ «حشر» حجيّت سنّت پيغمبر است [و] كاري به مسئله فقهي ندارد.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اصلاً يكي مسئله اصولي است. مسئله اصولي منحل مي‌شود به مسائل اصولي، مسائل كلّي فقهي منحل مي‌شود به مسائل فرعي. هرگز مسائل اصولي منحل نمي‌شود به مسائل فرعي. مسئله اصولي اگر جامع بود، منحل مي‌شود به مسائل اصولي متعدّد.

پرسش:...

پاسخ: اصلاً، مثلاً استصحاب حجّت است. استصحاب حجّت است، زيرمجموعه اين مسئله اصولي، استصحاب در احكام، استصحاب در موضوعات، استصحاب تنجيزي، اينها زيرمجموعه حجيّت استصحاب است؛ كار ندارد كه اگر كسي قبلاً متطهّر بود الآن شكّ در طهارت كرد بايد بر طهارت باقي باشد. آن حكم فقهي است؛ اما حجيّت استصحاب «لا تنقض اليقين ابداً بالشكّ»[9] اين مسئله اصولي است؛ اين مبناست، آن نتيجه است. مسئله اصولي را انسان هر چه پايين بياورد ديگر به مسئله فقهي درنمي‌آيد، مي‌شود مسائل جزييِ اصولي، اين مطلب اول.

 

معناي عام «اطيعوا الله» در ايه محل بحث

مطلب دوم اين است كه از ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ منظور اين نيست كه قولِ خدا حجّت است، چيزي كه مسلّم است از طرف خداست، اين حجّت است، قهراً فعل خدا هم حجّت است؛ اگر خداوند معجزه‌اي را به كسي اِعطا كرد در اينجا حرف نزد، كاري انجام داد آن كار، متّبع است و مُطاع و اگر خداوند چيزي انجام نداد؛ سكوت كرد آن سكوت هم حجّت است يعني انسان برابر سكوت بايد عمل بكند.

درباره رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اين طور است. اطاعت، چه در قول او، چه در فعل او، چه در تقرير او، كاري كه به رسول اسناد دارد اين حجّت است و ملاك است. مگر اينكه به دليل خاص ثابت شده باشد كه اين جزء مختصّات رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، نظير وجوب نافلهٴ ليل و مانند آن[10] كه اينها جزء خصايص نبيّ است. اگر چيزي جزء خصايص نبيّ نبود، به حجيّت باقي است يعني جاي تمسّك هست.

پس اطاعت خدا چه در قول، چه در فعل لازم است عقلاً و نقلاً يعني قول خدا و فعل خدا حجّت است، قول خدا و فعل رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم حجّت است، «إلاّ ما خرج بالدليل».

بازگشت قيد ﴿ذلك خيرٌ و احسن تاوبلا﴾ به تمام موارد

مطلب بعدي آن است كه اين جملهٴ ﴿ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾، گرچه محتمل هست كه به خصوص اخير برگردد و براساس آن نزاع معروف كه قيدي كه بعد از چند جمله ذكر شده است آيا براي همه آ‌ن جملات است يا براي جملهٴ اخير، درباره جملهٴ اخير مُتيقّن است، درباره ماعداي او مشكوك ولي اينجا ظهور سياقي نشان مي‌دهد كه اين قيد به همه برمي‌گردد يعني آن ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ كه فصل اول بود و اين ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ كه فصل دوم است، هر دو فصل مشمول ﴿ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾، هم اطاعت‌ الله و اطاعت الرسول و اطاعت اولواالأمر براي شما خير است و عاقبتش هم نيك، هم اينكه مرجع حلّ خصومت خدا و پيغمبر است براي شما خير است و عاقبتش نيك.

ظهور اين جمله اين است كه اين مخصوص اخير نيست؛ ما شكّ نداريم كه هم اوّلي خير است و هم دوّمي خير. بنابراين اين ﴿ذلِكَ﴾ يعني «كلّ ما سبق» براي شما خير است و تأويلش هم خير است. <تأويل> يعني آنچه بازگشت به او دارد. چون پايان كار در قيامت ظهور مي‌كند و خداوند هم مي‌فرمايد تأويل قرآن در قيامت مي‌آيد: ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ[11] يعني مآل امر آن است كه حقيقت قرآن در آنجا ظهور مي‌كند، پس پايان كارتان ـ در صورتي كه به فصل اول و فصل دوم اين آيه عمل كرده باشيد ـ نيك است.

نه اين كلمهٴ ﴿خَيْرٌ﴾ افعل تفضيل است، نه اين ﴿أَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾ افعل تفضيل، اينها افعل تعييني‌اند، نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ[12] . چرا؟ براي اينكه اگر افعل تفضيلي بود، معنايش اين است كه مختاريد خدا و پيامبر را اطاعت بكنيد و مختاريد هم نكنيد ولي اگر اطاعت بكنيد برايتان بهتر است. در حالي كه عقل مي‌گويد اطاعت خدا و پيغمبر واجب است و همچنين در مسئله حلّ خصومت. خب، مرجعي بالأخره در نظام الهي هست براي فصل خصومت يا نه؟ تنها مرجع؛ عقل مي‌گويد منابع معصوم است و آن خدا و پيامبر است ديگر. بنابراين خود اين سياق نشان مي‌دهد كه اين ﴿خير﴾ و ﴿احسن﴾ اينها افعل تعييني‌اند، نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾، نه تفضيلي.

تاكيد مجدد بر اطاعت از خدا و رسول (ص)

مطلب ديگر اين است كه همين مضمون، در آيات ديگر به صورت تندي بيان شده است. اينكه فرمود: ﴿إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ﴾ خودش شهادت مي‌دهد كه اگر مؤمن هستيد اين كار را مي‌كنيد. خب، اگر اين كار را نكرديد معلوم مي‌شود مؤمن نيستيد ديگر، با ايمان سازگار نيست. تهديدهاي تندي در آيات ديگر در همين زمينه آمده است كه نشان مي‌دهد اين افعل، افعل تعييني است، نه افعل تفضيلي. مثلاً در آيه 66 و 67 سورهٴ «احزاب» اين‌چنين است: ﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولاَ﴾ خب، آنها كه مطيع خدا و پيامبر نبودند اينها در آتش زيرورو مي‌شوند، چهره‌هايشان در آتش منقلب مي‌شود مي‌گويند اي كاش! ما مطيع خدا و پيامبر بوديم. معلوم مي‌شود اطاعت خدا و پيامبر يك امر مستحب نيست [بلکه] يك امر ضروري و واجب هست، بعد مي‌گويند اي كاش! ما مطيع خدا و پيامبر بوديم و اي كاش! از بزرگان خودمان اطاعت نمي‌كرديم: ﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولاَ ٭ وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ[13] .

 

بشارت به فوز و رستگاري اطاعت كنندگان خدا و پيامبر (ص)

مطلب بعدي آن است كه اگر به وسيله آيهٴ 66 سورهٴ «احزاب» حكم مشخص شد، آن‌گاه اگر بر فرض ابهامي هم در آيه محلّ بحث در سورهٴ «نساء» و همچنين آيهٴ 51 و 52 سورهٴ «نور» هست آن هم مشخص مي‌شود كه اطاعت، ضروري است و لازم است و آن آيه اين است كه: ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ٭ وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾؛ آنها كه مطيع خدا و پيامبرند اهل فوز و رستگاري‌اند، اهل فلاح‌اند. اين معنايش اين نيست كه حالا اگر اطاعت نكردند هم بالأخره از جهنم محفوظ‌اند ولي فلاحشان و صلاحشان در اين است كه اطاعت بكنند، اين طور نيست و عقل هم اطاعت پيامبر و رسول را ضروري مي‌داند، لازم مي‌داند [و] نقل هم همين را تأييد مي‌كند.

مباحث اصولي مورد بحث در آيه

مطلب بعدي آن است كه فخررازي چندتا مسئله اصولي را ذيل همين آيه مطرح كرد[14] . اين آيه از آن پرمحتواترين آيات است كه اگر ـ ان‌شاءالله ـ خدا به شما توفيق داد حالا تعطيلي در پيش است، بتوانيد رساله‌اي يا مقاله‌اي فارسي يا عربي، همين آيه را مطرح كنيد مقداري هم تفاسير ديگر را بگرديد خيلي حرف در آن هست و اثبات اينكه اين آيه مربوط به ائمه معصومين است نه ديگران، خودش حرفي است و اينكه كاري به مسئله قياس ندارد، اين هم حرفي است و اينكه لازم‌بودن عصمت جزء ابتكارات ما شيعه‌ها نيست كه بر ما حمله كنند كه شما قائل به عصمت‌ايد، اين حرف را محقّقين اهل سنّت هم گفتند كه كساني كه اولواالأمرند بايد معصوم باشند[15] ؛ منتها ما مي‌گوييم عصمت، چيزي نيست كه كسي به او دسترسي پيدا كند و بفهمد اين را خدا بايد مشخص كند، لذا معصومين را به وسيله آيه تطهير و مانند آن خدا معرفي كرده است؛ آنها مي‌گويند نه، عصمت را مي‌شود تشخيص داد و اهل حلّ و عقد معصوم‌اند. حالا چقدر مسئله عصمت تنزّل كرده است كه دست خيلي از اهل حلّ و عقد هم به او رسيده است. پس ما نزاع كبروي نداريم با اهل سنّت كه ما بگوييم اولواالأمر حتماً بايد معصوم باشند آنها بگويند نه، اولواالأمر لازم نيست معصوم باشند، آنها هم بگويند بايد معصوم باشند؛ منتها ما عصمت را به امام مي‌دهيم، آنها عصمت را به امت مي‌دهند، منتها اهل حلّ و عقد امّت، اين يك حرف تازه‌اي است يعني رواجش تازه است وگرنه حرفي است كه الآن هفت، هشت قرن رسمي در كتابهاي اينها هست ديگر، رواجش تازه است.

پرسش:...

پاسخ: مفهوم عصمت كه مشخص است، مصداق عصمت و درجهٴ عصمت. در اين احكام شرعي كه محلّ تصميم‌گيري است، آنها مي‌گويند كسي كه مرجع امّت است و اوامر او مُطاع است و در رديف قول خدا و پيامبر قرار دارد، آنها معصوم‌اند؛ منتها اين معصومين عبارت از اهل حلّ و عقدند، اين است ديگر يعني اينها نه عمداً خلاف مي‌كنند، نه سهواً.

ما اجماع را حجت مي‌دانيم، براي اينكه كشف از رأي معصوم مي‌كند[16] ، آنها اجماع را حجت مي‌دانند، براي اينكه خود اين اجماع، اتّفاق اهل حلّ و عقد است و همين اهل حلّ و عقد معصوم‌اند[17] ، نه خارج از اينها؛ سخن از قاعدهٴ لطف و يا دخول و يا كشف رضاي معصوم و اينها كه اماميه مي‌گويند در سخنان آنها نيست.خب، بنابراين اين حرف رسمي هفت، هشت قرن است كه اينها دارند؛ منتها رواجش تازه است.

تحليلي براستدلالات اصولي فخر رازي

مطلب بعدي آن است كه فخررازي مي‌گويد من كمتر از دو ساعت، بسياري از مسائل اصولي را از همين آيه استفاده كرده‌ام[18] . البته ايشان يك كتاب اصولي قبلاً نوشت با همان سرمايه‌هاي اصولي، اين آيه را مطالعه كرد در حقيقت، همان افكار اصولي خود را بر آيه تحميل كرد و گفت كمتر از دو ساعت، من بسياري از اين مسائل اصولي را از آيه استنباط كردم. چندين مسئله كه مسائل اصولي است، ايشان در همين زمينه دارند: يكي اينكه آيا امر، مفيد مَرّه است يا تكرار[19] ، بعد از اينكه مسئله قياس را ذكر كردند گفتند قياس و اجتهادي كه ما مي‌گوييم همان قياس است، استحساني كه ابوحنيفه مي‌گويد و استصلاحي كه مالك مي‌گويد اگر به همين اجتهاد قياسي ما برگشت كه درست است وگرنه درست نيست[20] . بعد هم مي‌گويد منابع حجّيت اصولي همين چهارتاست: كتاب است و سنّت است و اجماع است و قياس[21] ، به زَعم خود. آن‌گاه آيا امر، مفيد وجوب است يا نه، او را خواستند از ﴿أَطِيعُوا﴾ استفاده كنند يك بحث تقريباً نيمه‌مبسوطي در اين زمينه دارند و ثابت مي‌كنند كه بايد امر براي وجوب باشد[22] و آيا امر، مفيد مرّه است يا تكرار، استفاده مي‌كنند كه از اين ﴿أَطِيعُوا﴾ برمي‌آيد كه امر براي تكرار هست، براي اينكه اگر خدا فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ و استثنا نكرد، معلوم مي‌شود كه مكرّر، اطاعت واجب است و چون استثنا صحيح است، معلوم مي‌شود كه اين امر براي تكرار است، زيرا اگر امر براي تكرار نبود، استثنا صحيح نبود[23] . استثنا در حقيقت «إخراج ما لولاه لدخل»[24] اين معناي استثناست. استثنا يعني خارج‌كردن چيزي به نام مستثنا از مستثني منه كه اگر ما اين مستثني را از مستثني منه خارج نمي‌كرديم او داخل بود، چون مي‌توان گفت كه اطاعت كنيد مگر در فلان وقت، معلوم مي‌شود كه اين امرِ ﴿أَطِيعُوا﴾ همه اين اوقات را مي‌گيرد وگرنه استثناي يك وقت معيّن صحيح نبود. معلوم مي‌شود كه ﴿أَطِيعُوا﴾ همه اين اوقات را مي‌گيرد و اين نشانه آن است كه امر براي تكرار است. البته تحقيق در مسئله كه هرگز امر، مفيد وجوب نيست، خود لفظ مفيد وجوب نيست و وجوب را از راه ديگر ما كشف مي‌كنيم و اينكه امر براي تكرار نيست ـ چه اينكه براي مرّه هم نيست؛ ـ منتها صِرف‌الوجوب در مرّه حاصل مي‌شود و اين غير از آن است كه امر دلالت بر مرّه بكند، اين تحقيقاتي است كه اصوليين اماميّه كرده‌اند.

عدم اهتمام جدي اماميه به علم تفسير

گرچه در تفسير، آنها خيلي پيشرفت كرده‌اند ولي در مسائل فقه و اصول ـ مخصوصاً اصول ـ اماميّه خيلي ترقّي كردند؛ تحقيقاتي كه اماميه در اصول دارند، با تحقيقاتي كه آنها در اصول دارند واقعاً قابل قياس نيست. البته شما در رشته‌هاي تفسير مي‌بينيد آنها مرتب درباره تفسير كار كردند، حالا رهآوردشان چه اندازه است آن يك مطلب ديگر است ولي در تفسير كار كردند، در هر عصري چند تفسير نوشتند و تفسير، به عنوان يك درس رسمي در حوزه‌ها و جوامع ديني اينها مطرح بود. متأسفانه در بين ما اماميه اين طور نيست! ممكن است در مخزنهاي خطّي ما بعضي از تفاسير گمنام داشته باشيم ولي شما مي‌بينيد مرحوم شيخ طوسي مي‌فرمايد که شيعه يك تفسير مدوّن و جامعي نداشت[25] . خب، در طيّ آن چهار، پنج قرن مرحوم شيخ طوسي مي‌گويد شيعه، يك تفسير مدوّن و جامعي نداشت، نه اينكه چاپ نشده بود چون آن روز سخن از چاپ كه نبود. ممكن بود كسي درباره سورهٴ مباركهٴ مثلاً «يس» چيزي نوشته باشد يا بعضي از آيات را تفسير كرده باشد يا بعضي از سُوَر كوچك را تفسير كرده باشد؛ اما يك تفسير رسمي از شيعه در حوزه‌هاي علمي نبود، اين سخن مرحوم شيخ طوسي است در تبيان.

بعد از مرحوم شيخ طوسي نوبت به امين‌الاسلام مي‌رسد. البته ممكن است كسي بعضي از سُوَر را يا بعضي از آيات را تفسير كرده باشد؛ اما يك تفسير جامعي عرضه بكند تا حال كه ما به او دسترسي پيدا نكرديم.

بعد از مرحوم امين‌الاسلام نوبت برسد به مرحوم فيض. آن كنزالدقائق و اينها هم كه بعد پيدا شده حرف تازه‌اي ندارد. تفسير ابوالفتوح رازي هم كه مقارن با عصر مرحوم امين‌الاسلام است، آن‌هم بارِ جديدي ندارد ولي بالأخره يك عصر است. بين مرحوم امين‌الاسلام و مرحوم فيض، اين وسط خالي بود. از مرحوم فيض تا سيدناالاستاد مرحوم علامه باز وسط خالي است. حالا ممكن است انسان در مخازن، كتابهاي خطّي و تفسيرهاي خطّي را جستجو بكند. بعضي از تفسيرها نظير آنچه مرحوم سيدحيدر آملي[26] و اينها نوشتند البته، خب قابل عرضه هست كاملاً، حرفهايي نويي دارد كم ‌و بيش هست؛ اما برخلاف اين اهل سنّت كه بالأخره اينها حَلقات تفسيري‌شان زنجيري به هم بسته است. اين كار را كردند، حالا رهآورد عميقي ارائه نكردند آن مطلب ديگر است. در اصول نه و در فقه هم آن قدرتي كه اماميه داشت نه، ولي اماميه به حق در فقه و اصول عميقاً پيشرفت كرد، مخصوصاً در اصول اين دوره‌هاي اخير از مرحوم آخوند و شيخ(رضوان الله عليهما) به بعد، پس اين حرفهايي كه فخررازي دارد كه امر، مفيد تكرار هست[27] و امثال‌ذلك، از حرفهاي تقريباً ابتدايي اصول است كه ثابت شد اين طور نيست.

بيان علت تكرار «اطيعوا» در آيه

مطلب ديگر اين است كه خداوند فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾، نفرمود: «أطيعوا الله والرسول» و اين نشانهٴ آن است كه ادب ديني اقتضا مي‌كند كه چيزي همراه با خدا ذكر نشود. فخررازي مي‌گويد كه كسي در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشغول ايراد خطبه و سخن بود، گفت كه «من عصاها»؛ اگر كسي خدا و پيامبر را معصيت كرد او چنين و چنان خواهد شد. طبق نقل فخررازي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين شخص فرمود: «بئس الخطيب أنت»؛ بد سخنراني كردي و بد سخنراني هستي! چرا با يك جمله ذكر كردي؟ مي‌خواستي بگويي «من عصي الله و عصي الرسول»[28] جمله را جدا مي‌كردي؛ عطف جمله بر جمله مي‌كردي، نه عطف مفرد بر مفرد. مثل اينكه خدا هم همين كار را كرد، فرمود: ﴿اطيعوا الله و أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ عطف جمله بر جمله كرد، نه عطف مفرد بر مفرد، البته ادب اقتضا مي‌كند اين‌چنين باشد.

و اما در خود قرآن كريم هم گاهي عطف مفرد بر مفرد هست: ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ[29] حالا بعضي از فروع ديگر را كه در تفسير فخررازي هست شايد مهم نباشد، اگر لازم باشد او را متعرّض مي‌شويم. شما المنار را هم ملاحظه بفرماييد. المنار يك بحث مفصّلي در زمينهٴ اين آيه دارد[30] ؛ اين آيه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ يك بحث مفصّلي دارد.

مسئله ولايت فقيه، به مناسبتهاي گوناگون قبلاً بحث شد. مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» بحثهاي مبسوطي سيدناالاستاد ارائه كردند[31] كه در همان زمينه‌ها هم بحث شد.

ضرورت پرداخت به كار تحقيقي در حوزه

حالا يک بحثي مي‌ماند كه تزاحمي كه بين احكام هست چگونه در جامعهٴ اسلامي اين احكام متزاحم حل مي‌شود؟ معناي اطاعت اولواالأمر كه معصومين(عليهم السلام) هستند، در زمينه تزاحم، چگونه است و اگر در زمينه تزاحم معناي اطاعت اولواالأمر مشخص شد، آن‌گاه معناي تزاحم و حكم تزاحم در عصر غيبت كه يک فقيهي عهده‌دار مسئوليت نظام اسلامي است، آن‌هم مشخص مي‌شود. ولي شما براي اينكه بتوانيد به خواست خدا رساله‌اي، مقاله‌اي حالا يا فارسي يا عربي، مستدلّ و علمي تنظيم بكنيد گذشته از اينكه تبيان مرحوم شيخ طوسي، چون ايشان برهاني اقامه كرده است كه منظور از اولواالأمر بايد معصوم باشد[32] و به دنبالش امين‌الاسلام[33] بعد الميزان[34] را ملاحظه مي‌فرماييد (يك)، اينها بحثهاي تفسيري و رواياتي هم كه در اين زمينه وارد شده است اولواالأمر را مشخص كرده است[35] ملاحظه مي‌كنيد، جمع‌بندي مي‌كنيد اين (دو)، حرفهاي فخررازي[36] و حرفهاي المنار را هم مبسوطاً ببينيد كه جمعاً شايد هشت، ده فصل بشود، يك رسالهٴ تقريباً صد صفحه‌اي يا يك مقالهٴ صد صفحه‌اي مي‌توانيد خوب در اين تعطيلي كه در پيش داريد ارائه كنيد و ـ ان‌شاءالله ـ سعي كنيد هر چه را كه مي‌شنويد بر او بيفزاييد و محقّقانه چيزي بنويسد. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرفي كه مي‌زد اصحاب، بالأخره يادداشت مي‌كردند. فرمود: «استعن بيمينك»[37] يعني از دستت كمك بگير! به من نگو هر چه كه من مي‌گويم تو از دستت كمك بگير بنويس. وقتي يادداشت كردي، خب مي‌ماند. شما به خواست خدا الآن بعد بايد بشويد يك مفسّر رسمي و اين را تدريس بكنيد ديگر، براي اينكه انسان كه هميشه كه نبايد در درس تفسير بيايد بالأخره بايد مثل فقه و اصول و ساير علوم ديگر؛ كسي كه چند سال فقه خواند، چند سال اصول خواند، چند سال معقول و كلام و فلسفه خواند مي‌شود مدرّس ديگر. شما هم ـ ان‌شاءالله ـ به خواست خدا در آينده بايد بشويد مفسّر.

 

توصيه به بيان تفسيرقرآن و نهج البلاغه در ايام تبليغ

همّتتان اين نباشد كه در جلسات مردمي از اين آيات استفاده كنيد. اگر براي مردم بخواهيد، بهرهٴ كمي مي‌بريد براي خطابه‌ها، سخنرانيها مثلاً اينها، بهرهٴ كمي مي‌بريد، مثل نهج‌البلاغه ديگر. نهج‌البلاغه كه در حوزه‌ها مهجور است براي همين است كه براي منبرها و مردم و جلسات، ما خواستيم آن وقت كلمات قصار و آن جمله‌هاي تقريباً موعظه‌اي نهج‌البلاغه مطرح است در حوزه‌ها. اگر براي تحقيق و تدريس مي‌خواستيم، آن وقت مشخص مي‌شد كه نهج‌البلاغه به مراتب قوي‌تر از كفايه است. اصلاً فاصله نهج‌البلاغه و كفايه و مكاسب قابل قياس نيست؛ نهج‌البلاغه در حدّي نيست كه مثلاً يك كفايهخوان بفهمد. يا مكاسب‌خوان بفهمد همان خطبه‌اي كه وجود مبارك حضرت امير دارد ابن‌أبي‌الحديد مي‌گويد: «منذُ خمسين سنة» يعني من از پنجاه سال قبل تا الآن «منذُ خمسين سنة»؛ از پنجاه سال قبل تا الآن «أكثر من ألف مرّة»؛ بيش از هزار بار من اين خطبه را خواندم و هر بار مي‌خواندم براي من «أحدثت عندي روعة»[38] ؛ تازگي داشت براي من. خب، اين يك شارح قوي است ديگر. مي‌گويد از پنجاه سال قبل تا الآن، من بيش از هزار بار اين خطبه را خواندم. بعد هم مي‌گويد و اين خطبه حضرت امير(عليه السلام) از آن خُطبي است كه اگر كسي گوش داد، بايد سجده كند[39] . وقتي ما اين حرف را از شرح نهج‌البلاغه ابن‌أبي‌الحديد به عرض مرحوم علامه در جلسه خصوصي رسانديم كه ايشان چنين حرفي دارد، اين حرف خيلي بلند است فرمودند: ابن‌أبي‌الحديد اغراق نكرد[و]، گزاف نگفت، براي اينكه در حقيقت، سجده براي كلمات علي‌بن‌ابي‌طالب، سجده براي آيات است؛ همان آيات قرآني است كه در كلمات حضرت علي ظهور كرده است.

غرض اين است كه ما چون نهج‌البلاغه را براي همان سخنراني مي‌خوانيم همين كلمات و مواعظ، ظهور كرده. اگر براي مراحل توحيدي مي‌خواستيم، آ‌ن وقت معلوم مي‌شود كه فاصله نهج‌البلاغه با مكاسب و رسائل خيلي است. آيات قرآني هم همين طور است ديگر؛ اگر آيات اخلاقي‌اش را بخواهيم خب، وضع همين است كه هر سيصد سال، سيصد سال يك نفر ظهور مي‌كند؛ اما اگر نه، مسائل اساسي اسلام را بخواهيم از قرآن، چون اوّلين منبع همين قرآن است ديگر، بخواهيم استنباط كنيم آن‌گاه معلوم مي‌شود كه چقدر دشوار است.

حالا شما به عنوان تجربه، همين آيه مباركه را كه چندين فصل در ضمن اوست اين دوتا كار را از نظر تفسير اماميه انجام بدهيد يعني حدّاقل، اين تفسير تبيان و مجمع‌البيان و الميزان از يك‌سو با رواياتي كه در اين زمينه وارد شده است، مدار تفسير آيات به آيات هم كه در نظرتان هست، اينها را انجام بدهيد، بعد نوشته‌هاي فخررازي و المنار را هم ملاحظه بفرماييد، مي‌بينيد حدّاقل ده فصل مسائل علمي عرضه كرديد ده، ده صفحه مي‌شود صد صفحه، آن وقت خودتان از كارتان لذّت مي‌بريد. حالا اين را ـ ان‌شاءالله ـ انجام بدهيد به خواست خدا، حالا تا فردا بقيه بحث.


[1] ر.ک: مصباح الفقاهه(المکاسب)، ج6، ص27.
[9] وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[10] ر.ک: جواهرالکلام، ج29، ص126.
[14] التفسيرالکبير، ج10، ص112و113؛ ص118و 119.
[15] التفسيرالکبير، ج10، ص113.
[16] ر.ک: فرائد الاصول، ج1، ص82.
[17] التفسيرالکبير، ج10، ص113.
[18] التفسيرالکبير، ج10، ص119.
[19] التفسيرالکبير، ج10، ص117.
[20] التفسيرالکبير، ج10، ص116.
[21] التفسيرالکبير، ج10، ص118و119.
[22] التفسيرالکبير، ج10، ص116.
[23] التفسيرالکبير، ج10، ص117.
[24] قوانين الاصول، ج1، ص194.
[25] التبيان في تفسيرالقرآن، ج1، ص1.
[26] تفسيرالمحيط الأَعظم والبحر الخضم.
[27] التفسيرالکبير، ج0، ص117.
[28] التفسير الکبير، ج10، ص117.
[30] المنار، ج5، ص148-179.
[31] الميزان، ج4، ص121-125.
[32] التبيان في تفسيرالقرآن، ج3، ص236و237.
[33] مجمع البيان، ج3، ص101.
[34] الميزان، ج4، ص398-400.
[35] ر.ک: تفسيرنورالثقلين، ج1، ص497-508.
[36] التفسيرالکبير، ج10، ص112-119.
[37] بحارالانوار، ج2، ص152.
[38] شرح نهج البلاغه(ابن ابي الحديد)، ج11، ص153.
[39] شرح نهج البلاغه(ابن ابي الحديد)، ج11، ص153.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo