< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

72/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه86تا89/

﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَسِيباً ﴿86﴾ اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً ﴿87﴾ فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُوا أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً ﴿89﴾

تفهيم ادب جامع اجتماعي در آيهٴ 86

دو نكته مربوط به آن آيهٴ قبل مانده است: اول اينكه اين آيه، يك ادب اجتماعي جامعي را تفهيم مي‌كند [و] اختصاصي به سلام ندارد. البته وجوب جواب مخصوص به سلام هست؛ اما اصل حُكم تأديبي، اختصاصي به سلام ندارد؛ هر گونه احترامي كه به شما كردند بايد معادل آن يا بهتر از آن را پاسخ بدهيد. لذا اگر كسي عطسه كرده است، شايسته است ديگران كه در كنار او نشسته‌اند، بگويند: «يرحَمُك الله» و شايسته است كه او در جواب بگويد: «يَغفر الله لكم و يَرحَمُكم»[1] كه به احسن، جواب بدهد، نه به مِثل. اگر به مثل جواب داد كافي است ولي در روايت آمده است اگر كسي عطسه كرد ديگران به او بگويند: «يرحمُك الله»، او بگويد «يَغفر الله لكم و يَرحَمُكم» اين يك ادب ديني است كه هم دلها را به هم مرتبط مي‌كند و هم نام خدا و ياد خدا را زنده مي‌كند.

 

اختصاص نداشتن آيه به مسئله سلام

نكته دوم آن است كه از وجود مبارك امام مجتبي نقل شد كه كنيزي، يك دسته گُلي ـ حالا ريحانه يا گُل ديگر ـ به حضرت اهدا كرد و وجود مبارك امام مجتبي او را آزاد كرد. سرّش را كه از آن حضرت سؤال كردند، فرمود كه خداوند به ما دستور داد اگر نسبت به شما احترام مي‌كردند شما به همان اندازه يا بهتر از آن اندازه پاسخ بدهيد. احسنِ از اهداي او و از كار او، عِتق او بود، لذا من احسن از كار او را انجام دادم و اين آيهٴ مباركه را تلاوت فرمودند[2] . معلوم مي‌شود كه اين آيه، اختصاصي به مسئلهٴ سلام ندارد، اين دو نكته مربوط به آيهٴ قبل.

اشاره داشتن آيهٴ 87 به بحث مبدأ و معاد

اما آيهٴ مباركهٴ ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ چون در ذيل آيهٴ قبل فرمود: خدا، حسابرس مطلق است. چون حسابرس مطلق است، زمينه براي ذكر ﴿يَوْمِ الْحِسَابِ[3] فراهم شده. ﴿يَوْمِ الْحِسَابِ﴾ همان قيامت است كه حساب هر كسي ظهور مي‌كند، لذا فرمود: ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ روز قيامت چون روز حسابرسي است، معلوم مي‌شود در دنيا يك شريعت و قانون و تكليفي بود كه در قيامت، اعمال انسانها را برابر با آن قانونها مي‌سنجند. پس هم مبدأ در اين آيه اشاره شد، هم معاد و هم ضمناً مسئلهٴ نبوّت و رسالت، چون روز قيامت اگر روز حساب است، حساب براي آن است كه اعمال مردم را با قانوني بسنجند؛ ببينند برابر آن قانون عمل كردند يا نكردند، آن قانون مي‌شود وحي و شريعت و نبوّت و رسالت. پس ذيل آيهٴ قبل مسئلهٴ حسابرسي را مطرح فرمود كه حسابرسي، قانوني را دربردارد. در خود اين آيه هم به مبدأ اشاره فرمود، هم به معاد، مبدأ است و معاد و نبوّت و شريعت هم در اين وسط اشاره شده است، چون اگر معاد براي حسابرسي است، پس در دنيا يك تكليف و قانوني بوده.

قابل حل بودن معاد با براهين عقلي و نقلي

مطلب بعد آن است كه در قرآن كريم، راجع به معاد تعبيرهاي فراواني است. سرّ اينكه در اين آيه از صداقت خدا برهاني تشكيل دادند براي آن است كه مسئلهٴ معاد، همان طوري كه با برهان عقلي قابل حل است با برهان نقلي هم قابل حل است. بيان ذلك اين است كه ذات اقدس الهي گاهي دربارهٴ معاد از امكانش خبر مي‌دهد؛ آنها كه استبعاد كردند يا محال دانستند خدا مي‌فرمايد نه، اين ممكن است.

امكان را هم گاهي از راه قابليّت اين اجزا براي برگشت مجدّد اقامه مي‌فرمايند، گاهي از راه تماميّت قدرت لايزال خدا استدلال مي‌فرمايند، پس اصل امكان را با اين راهها اثبات مي‌كنند. گاهي هم مي‌فرمايند نه تنها ممكن است اين محال نيست، بلكه واقع مي‌شود؛ خبر از وقوع مي‌دهد كه معاد هست، نظير آياتي كه در بحث ديروز اشاره شد.گاهي در مقطع سوم به امكان يا خبر از وقوع قناعت نمي‌شود، مي‌فرمايد اين حتمي‌الوقوع است. اين همان است كه در اصطلاحهاي منطقي از او به عنوان ضرورت ياد مي‌كنند، مي‌گويند «الأربعة زوجٌ بالضروره» اين «بالضروره»اي كه در منطق و فلسفه و كلام مطرح است، در تعبيرات ديني به عنوان «لا ريب فيه» ياد مي‌شود. اگر قضيه‌اي ضروريه باشد، مي‌گويند اين محمول براي اين موضوع ثابت است «لا ريب فيه». اين «لا ريب فيه» تعبير ديگري از «بالضروره» است. كلمهٴ ضرورت و اين اصطلاحات منطقي در قرآن به كار نرفت؛ اما مضمون و مُفادش به كار رفت ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيه﴾[4] يعني هيچ ترديدي نيست كه اين روز واقع مي‌شود يعني بالضروره است كه اگر مسئلهٴ معاد را بخواهند به زبان منطق بيان كنند، مي‌گويند «إنّ الساعة آتيةٌ بالضروره» به صورتهاي قرآني تعبير كنند، مي‌گويند ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا[5] در قرآن، عنوان «لا ريب فيها» است [امّا] در اصطلاحات علمي عنوان «بالضرورة» است.

جهت اين قضيه، امكان نيست كه «إنّ الساعة آتية بالإمكان»، بلكه جهت اين قضيه ضرورت است؛ اين قضيه، قضيهٴ ضروريه است: «إنّ الساعة آتية بالضروره» حتماً قيامت مي‌آيد. تعبير ديني از اين كلمهٴ ضرورت، به عنوان «لا ريب فيه» است ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا﴾ يعني بالضروره واقع مي‌شود. آيهٴ محلّ بحث هم همين است ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني بالضروره. در اين آيه، گذشته از اينكه از ضرورت معاد يعني امر قطعي است خبر داد با «لام» قَسم هم اين مسئله را تبيين فرمود كه ﴿لَيَجْمَعَنَّكُمْ﴾ يعني «واللهِ يجمعنّكم» هم با قَسم، هم با «نون» تأكيد ثَقيله.

خب، مهم‌تر از همه آن دليل نقلي است كه در ذيل آيه است كه فرمود: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً﴾ گاهي براي اثبات ضرورت معاد از حكمتِ خدا و عدل خدا استفاده مي‌شود. خدايي كه حكيم است عالم را كه ياوه نيافريد، خدايي هم كه عادل هست عالم را كه گزاف خلق نكرد. اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد، ظالم و عادل، موحّد و ملحد يكسانند، براي اينكه وقتي حسابي در كار نباشد و انسانها با مرگ نابود بشوند نه خوبان پاداش بگيرند، نه بدان كيفر ببينند،؛ فرقي بين موحّد و ملحد نيست و اين با عدل خدا سازگار نيست. لذا ذات اقدس الهي استدلال مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[6] آيا مسلم با مجرم يكي است؟ آنها كه نمي‌گويند ظالم و عادل در دنيا يكسانند، آنها هم مي‌گويند در دنيا بعضي بدند، بعضي خوب. نكته مهم آن است كه آنها كه منكر معادند مي‌گويند مسلم و مجرم، متّقي و فاجر بعد از مرگ يكسانند. مثل يك درخت گلابي و يك درخت پُرتيغ جنگلي، اينها وقتي هيزم شدند و خشك شدند كسي آن درخت گلابي را پاداش نمي‌دهد، نمي‌گويد آن وقتي كه تو سبز بودي ميوه مي‌دادي يا اين درخت پرتيغ جنگلي را كيفر نمي‌كند، نمي‌گويد آن وقتي كه تو سبز بودي لباس مي‌دريدي و بدن پاره مي‌كردي، نه هر دو نابود مي‌شوند آيا انسانها اين‌چنين‌اند يعني مسلم و مجرم اين‌چنين‌اند؟ متّقي و فاجر اين‌چنين‌اند؟ اين با حكمت خدا، با عدل خدا سازگار نيست، گاهي اين‌چنين استدلال مي‌فرمايد. گاهي برهاني بر مسئلهٴ اقامه نمي‌كند؛ دليل اقامه نمي‌كند، مي‌گويد خدا كه «أصدق القائلين» است خبر مي‌دهد اين صغرا و هر چه را كه صادق و اصدق خبر داد يقيناً واقع مي‌شود اين كبرا، پس قيامت واقع‌ شدني است اين نتيجه.

اثبات معاد با دليل نقلي در آيهٴ محل بحث

آيه محلّ بحث از اين قبيل است كه با دليل نقلي، مسئلهٴ معاد را ثابت مي‌كند گاهي حدّ وسط، دليل عقلي است و نتيجه مي‌دهد ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا﴾[7] يعني «بالضروره». گاهي حدّ وسط، دليل نقلي است باز هم نتيجه مي‌دهد: ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا﴾ گاهي مي‌گويند چون جهان هدف دارد، خدا حكيم است و عادل بايد معادي باشد، گاهي بدون اقامهٴ برهان عقلي، به صِرف نقل استدلال مي‌شود. معاد حق است، چرا؟ براي اينكه خدا فرمود. مسئلهٴ معاد را كه لازم نيست انسان، اول با برهان عقلي ثابت كند [اما] مسئلهٴ نبوّت اين‌چنين است، مسئلهٴ نبوّت را نمي‌شود با خود نقل ثابت كرد؛ كسي بگويد من پيامبرم، براي اينكه خدا فرمود. اين بايد با برهان عقلي ثابت بشود كه خدايي هست، اگر ثابت شد خدايي هست و از راه اسماي حُسنا، اوصاف الهي شناخته شد، آن‌گاه ممكن است به كمك آن دليل عقلي، نبوّت اثبات بشود.

اصل اثبات مبدأ با برهان عقلي است و مانند آن ولي دربارهٴ معاد هم با برهان عقلي مي‌توان به مقصد رسيد، هم با برهان نقلي يعني بعد از اثبات اينكه خدا حق است و بعد از اثبات وحي و نبوّت و رسالت و كلام خدا كه اين كلام معصوم است و اين كلام، كلام خداست، انسان مي‌تواند به صورت شكل اول منطقي برهان اقامه كند كه معاد را خدا خبر داد و هر چه را خدا خبر داد واقع مي‌شود، پس معاد واقع مي‌شود.

آيهٴ محلّ بحث از اين قِسم است، لذا فرمود: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً﴾، اگر خدا فرمود قيامت، حق است شما در چه چيزي ترديد داريد؟ اگر ديگران صادق‌اند يا احياناً عده‌اي از آنها صدّيقين‌اند، خدا «أصدق القائلين» است. اين مسئلهٴ ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً﴾، ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾ كه دو جاي قرآن ذكر شد و هر دو هم در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» است، هر دو دربارهٴ معاد است: يكي همين آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً﴾، يكي هم باز در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 122 فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾، ﴿قِيلاً﴾ يعني «قولاً» كه همان مصدر است.

خب، پس اگر خدا «أصدق القائلين» است و هيچ كِذبي در او نيست، پس اين خبر يقيني‌الوقوع است. خبري يقيني‌الوقوع است كه انسان به صِدق مُخبِر و به علم مُخبر و به احاطهٴ مُخبر، جزم داشته باشد. ما صِدق خبري را از صِدق مُخبري استنتاج مي‌كنيم. مُخبر اگر موثّق باشد، ما وثوقي به صِدق خبر پيدا مي‌كنيم، اگر معصوم باشد ما قطع به صِدق خبر پيدا مي‌كنيم. در عادل اين‌چنين نيست، عادل گرچه صِدق مُخبري دارد ولي احراز صدق خبري او دشوار است. لذا انسان بيش از مظنّه يا بالاتر؛ وثوق هرگز قطع پيدا نمي‌كند، براي اينكه ممكن است اين عادلِ مُخبر و مُخبرِ عادل اشتباه كرده باشد ولي دربارهٴ كسي كه منزّه از خطاست و مبرّاي از نِسيان است ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[8] ؛ پس او ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ[9] است و ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾[10] است و ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾[11] است و دروغ هم كه نمي‌گويد. پس نه از راه اشتباه و نه از راه تعمّد كذب، هيچ راهي براي احتمال خلاف نيست. اگر چنين مُخبري خبر داد، ما يقين پيدا مي‌كنيم به اينكه معاد حق است. پس گاهي از راه برهان نقلي گاهي هم از راه برهان عقلي و اين ذيل آيه، حدّ وسط استدلال است. نظير حدود وُسطايي كه در بعضي از آيات عقلي قرآن ياد شده است.

پرسش:...

پاسخ: خصوصيّات چون امر جزئي است عقل راه ندارد، مثلاً چند موقف در قيامت هست؟ بهشت چقدر است؟ جهنم چطور است؟ خصوصيّات اينها كه امر جزئي است اينها را بايد از راه نقل اثبات كرد؛ اما اصل معاد را كاملاً عقل اثبات مي‌كند، چه اينكه نقل هم اثبات مي‌كند. لذا قرآن در آن مواردي كه به برهان عقلي تقرير مي‌كند، مي‌خواهد تعليم كند؛ اما اين آيه سخن از تعليم نيست، سخن از اعلام به وقوع است، ضمناً تعليم هم هست؛ منتها تعليم به اصدق‌القائلين بودن خدا يعني چون خدا را شما با برهان عقلي پذيرفتيد كه صادق است و اصدق‌القائلين است و هر چه را هم كه اصدق‌القائلين فرمود «لا ريب فيه» است، پس معاد «لا ريب فيه» است.

اين آيهٴ محلّ بحث با برهان نقلي، مسئله را اثبات مي‌كند. مي‌فرمايد چون خدا «أصدق القائلين» است وقتي خبر داد، جا براي ترديد نيست؛ اما دليلي در اين آيه براي ضرورت معاد ذكر نمي‌كند. آنجا كه مي‌فرمايد: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾[12] اين برهان عقلي است يعني شما خيال كرديد اين عالم، هدف ندارد [و] هر كس هر چه كرد آزاد است يعني انسانها خلق مي‌شوند، خاك مي‌شوند از خاك مي‌آيند بالا و انسان مي‌شوند، دوباره خاك مي‌شوند و هيچ حساب و كتابي نيست و اين عالم به دارالقرار نمي‌رسد؟ اين مي‌شود عبث، اين برهان عقلي است كه خدا دارد از باب ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[13] تعليم مي‌دهد. اما آيهٴ محلّ بحث، برهان اقامه نمي‌كند، مي‌فرمايد خدا كه اصدق‌القائلين است خبر داد جا براي ترديد نيست، شما كه خدا را قبول داريد.

منافقين مكه و دستور خداوند به نحوه تعامل مسلمين با آن‌ها

مطلب ديگر آن است كه در چند آيهٴ قبل فرمود: ﴿مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا﴾[14] اين اصل، زمينه‌اي بود تا اينكه آنچه محلّ ابتلاي مردم صدر اسلام در مدينه بود پاسخ بدهد. مسلمانها در صدر اسلام، دربارهٴ منافقين دو نظر داشتند، چون منافقين دو گروه بودند: عده‌اي از منافقين در مكّه ماندند و كارشكني مي‌كردند و هم‌پيمان با مشركين بودند و براي آنها و به سود آنها كار مي‌كردند؛ عده‌اي هم آمده بودند هجرت كردند در مدينه و به آن شدّتي كه منافقين مكّه بودند شايد كار نمي‌كردند ولي آن كارهاي مرموزشان در تاريخ ثبت است ـ آنهايي كه در مدينه بودند ـ دربارهٴ منافقيني كه هجرت كردند [و] آمدند مدينه، فعلاً نظام اسلامي با آنها كاري نداشت ولي دربارهٴ منافقيني كه در مكّه مانده بودند و با مشركين، همدست و هم‌كاسه بودند مسلمانهاي مدينه دو نظر داشتند.

در اين زمينه، قرآن كريم آيه نازل كرد: اولاً آن اصل كلي را فرمود كه اگر كسي شفاعت حَسنه كرد، بهرهٴ خوب مي‌برد و اگر شفاعت سيّئه‌اي را مرتكب شد، بهرهٴ بد مي‌برد. بعد از آن اصل كلي به مسلمين مدينه هشدار داد، فرمود: ﴿فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْن﴾؛ چرا دربارهٴ منافقين دو دسته شديد؟ اولاً بدانيد ﴿وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُوا﴾ اينها را خدا واژگون كرده، اينها الآن زيرورو فكر مي‌كنند اينها به عكس فكر مي‌كنند، اينها كساني‌اند كه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾[15] در اثر سيّئات اينها خدا اينها را به حال خود اينها رها كرد. ﴿أَرْكَسَهُم﴾ نظير «أنكسهم» يعني اينها را وارونه كرد. اينكه اينها وارونه شدند، سر به پايين است و پا به هوا، در اثر سيّئات اينهاست.

عدم وجود ترقي در منافقين و علت آن

بزرگان اهل معرفت مطلبي داشتند و آن اين است كه انسانهاي دنيادوست، مثل درخت‌اند؛ درخت هرگز ترقّي نمي‌كند ولو خيلي هم قَد بكشد، اين فروعات درخت است كه بالا مي‌رود وگرنه اصل درخت كه سرِ او و ريشهٴ او و دهن او و چشم اوست او به گِل فرورفته و آنچه بالا آمده اين سرِ درخت نيست، اين دُم درخت است. فرمود آنها كه «سلّط الله عليهم الماء والطين» همين طورند، آنها كه به گِل فرو رفته‌اند، فروعات زندگي‌شان بالاست، نه اينكه خودشان واقعاً ترقّي كرده باشند. منافقين هم اين‌چنين‌اند: ﴿وَاللّهُ أَرْكَسَهُم﴾ يعني سرِ اينها را به طرف پايين و پاي اينها را به طرف بالا برد، چشم اينها، فكر اينها، قلب اينها در لجن است، اين دُم اينهاست كه بالا آمده. خب چرا به اين روز سياه مبتلا شدند؟ ﴿بِمَا كَسَبُوا﴾؛ بر‌اساس سيّئاتشان است.

بيان حكم كلامي و فقهي در خصوص منافقين

بعد اول راه مسئلهٴ كلامي را ذكر كرد، بعد حُكم فقهي را بيان فرمود. حُكم كلامي اين است كه شما به طمع خام نشسته‌ايد ﴿أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ﴾ اينها كساني‌اند كه ساليان متمادي در فِسق، غوطه‌ور شدند با ديدن حجّت خدا هدايت نشدند و خدا اينها را به حال خود اينها رها كرد. وقتي به حال خودشان رها شدند، در ضلالت و گمراهي فرو مي‌روند. شما مي‌خواهيد كسي را كه در اثر خِذلان الهي، در ضلالت فرورفته است آن را هدايت كنيد؟ يك صغرا و كبرا به شكل منطقي از همين سطر اخير آيه استنباط مي‌شود: ﴿أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً﴾ يعني منافقين، كساني‌اند كه «أضلّهم الله» اين صغرا، ﴿وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً﴾ اين كبرا، پس «فلن تجدوا لهداية المنافقين سبيلا» اين نتيجه ﴿أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً﴾.

خب، اين منطقي حرف‌زدن، به صورت شكل اول سخن‌گفتن، منسجم حرف‌زدن، دلپذير هم هست. حالا فرمود اين حُكم كلامي كه مسئلهٴ اضلال و هدايت اينها در اثر سوء اختيار اينهاست و خدا اينها را به حال خودشان رها كرده، وارونه شدند، سرشان بايد به طرف آسمان و فضايل باشد، به طرف گِل است و لَجن و فروعاتشان بالاست. اينها هدايت‌پذير نيستند، براي اينكه اين همه مسائل را از نزديك سيزده سال در مكه ديدند، منافقانه رفتار كردند. بعد از تأسيس حكومت اسلامي در مدينه، اين فشارهاي تحميلي مشركين عليه مسلمين را ديدند، منافقانه رفتار كردند. حالا بعد از گذشت بيست سال تقريباً، حالا مي‌خواهيد اينها را هدايت كنيد، اين‌چنين نيست اين حُكم كلامي. حُكم فقهي را هم بعد در كنارش ذكر فرمود، فرمود همان طوري كه با مشركين مي‌جنگيد، بايد با اينها هم بجنگيد.

تعيين تكليف مسلمين در مواجهه با منافقين

اولاً زمينه را هم باز آماده فرمود، فرمود اينهايي كه آنجا هستند تنها مشكلشان نفاقشان نيست، [بلكه] مشكلشان تبليغات سوء هم است ﴿وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا﴾؛ آنها تلاش و كوشش مي‌كنند كه شما هم از دين برگرديد و مرتد بشويد. پس آنها اين‌چنين نيست كه حالا گفتند ما فرصت هجرت پيدا نكرديم، آنجا هم كه هستند اميد و آرزويش اين است كه شما مرتد بشويد ﴿وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا﴾ آن‌گاه مساوي اينها خواهيد شد، آنها هم مساوي شما مي‌شوند ﴿فَتَكُونُونَ سَوَاءً﴾ شما هم مثل منافقين باشيد، آنها هم مثل شما باشند همه‌تان كافر باشيد. پس ﴿فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّي يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ مگر اينكه اينها توبه كنند، برگردند، هجرت كنند از مكه به مدينه و «في سبيل الله» حركت كنند. نه جزء باند مشركين باشند (يك)، نه آن نفاق داخلي را حفظ بكنند (دو)، نه آرزومند باشند كه شما هم مثل آنها مرتد و كافر بشويد (سه)، نه ترك هجرت را بر هجرت مقدّم بدارند (چهار)، بلكه هجرت كنند، آن‌گاه مانند ساير مسلمين جزء اولياي شما به شمار مي‌آيند. اگر هجرت نكردند ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم﴾؛ همان طوري كه با مشركين مي‌جنگيد، با اينها بجنگيد ﴿وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً﴾[16] .


[1] . الكافي، ج2، ص655.
[2] . مناقب آل‌أبي طالب (ابن شهرآشوب)، ج4، ص18.
[3] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[4] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.
[5] . سورهٴ حج، آيهٴ 7.
[6] . سورهٴ قلم، آيهٴ 35.
[7] . سورهٴ حج، آيهٴ 7.
[8] . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[10] . سورهٴ مائده، آيهٴ 117؛ سورهٴ حج، آيهٴ 17.
[11] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.
[12] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[14] . سورهٴ نساء، آيهٴ 85.
[15] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 65.
[16] . سورهٴ نساء، آيهٴ 89.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo