< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه156تا159/

﴿وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلي مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا ﴿156﴾ وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا ﴿157﴾ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا ﴿158﴾ وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴿159

دفاع قرآن از عصمت و طهارت حضرت مريم(عليها السلام)

اهل كتاب دربارهٴ مريم(سلام الله عليها) سخني داشتند و همچنين دربارهٴ عيسيٰ(سلام الله عليه)؛ دربارهٴ مريم كه آن بانوي مطهره معصومه را متهم كرده بودند، سورهٴ مباركهٴ «مريم» كاملاً از عصمت و طهارت او دفاع كرد. آيات 28 به بعد سورهٴ «مريم» اين بود كه وقتي بني اسرائيل ديدند مريم(سلام الله عليها) اين كودك را به همراه دارد و در دست دارد ﴿ يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا ٭ فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا ٭ قالَ إِنّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا ٭ وَ جَعَلَني مُبارَكًا أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا﴾. پس آنچه دربارهٴ مريم(سلام الله عليها) آمده است با آياتي از قبيل ﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِيًّا[1] يا اينكه من آمدم ﴿لأَهَبَ لَكِ غُلامًا زَكِيًّا[2] و امثال‌ذلك، دليل عصمت و طهارت مريم را ارائه كرد و آن تهمت را بر طرف كرد.

كشته نشدن حضرت عيسي(عليه السلام) به دست بني‌اسرائيل

دربارهٴ عيسيٰ(سلام الله عليه) آنها سخني داشتند گفتند ما عيساي مسيح را كشتيم: ﴿وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ﴾ راجع به اين سخن، گرچه اين كفر آميز است براي اينكه نشانهٴ آن است كه آنها اهتمام كردند يكي از انبياي اولواالعزم را بكشند ولي اين سخن، درست نبود و قرآن، اين سخن را تكذيب كرد. فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ﴾؛ اينها او را اعدام نكردند ﴿وَ ما صَلَبُوهُ﴾؛ به دار هم نياويختند ﴿وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾، امر بر اينها مشبته شد و اگر كه در آن بلوا ديدند كه كسي را به دار آويختند براي اينها روشن نبود كه اين عيساي مسيح است يا شبيه به اوست. قرآن كه كلام الله است مي‌فرمايد كه نه قتلي واقع شد نه به دار آويختني و امر، بر آنها مشتبه شد و كساني هم كه دربارهٴ عيسي(سلام الله عليه) سخن گفته‌اند يا داعيه‌اي داشته‌اند، سخنشان محققانه و عالمانه نبوده است: ﴿وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾ پس جاهلانه حرف مي‌زنند، ﴿إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ﴾ كه مظنه هم مغني چيزي نيست و مفيد حق نيست ﴿وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا﴾.

مطلب مهم آن است كه اينكه فرمود: ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا﴾ يعني خدا، مسيح(سلام الله عليه) را زنده به طرف خود برد يا بعد از ارتحال، روحش را مانند روح همهٴ روح انبيا و اوليا و مؤمنين به طرف خود، برد چيست؟

مخلَّد نماندن در دنيا

اصل مسئله كه همه بايد بميرند اين ترديدي در آن نيست. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء»، مرگ براي همه را به عنوان قضاي حتم ياد كرد؛ آيهٴ 34 و 35 اين است: ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾؛ فرمود ما تا كنون براي كسي مخلد بودن را مقدر نكرده‌ايم، ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾؛ آيا بر فرض تو مي‌بيني آنها مخلد خواهند بود ما خلود را براي كسي در دنيا مقدر نكرده‌ايم، دنيا بايد تبديل بشود به آخرت البته آخرت، دار خلود است. اينكه فرمود ما قبل از تو براي كسي خلود را مقدر نكرده‌ايم اين به اين معنا نيست كه ممكن است بعد از شما كساني مخلد بشوند، چون بعدش هم در آيهٴ 35 دارد: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ به عنوان موجبهٴ كليه است؛ هر كسي مرگ را مي‌چشد: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ﴾. پس هيچ كسي چه قبل از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه بعد از پيغمبر، مخلد در عالم نخواهد بود، براي اينكه خود عالم طبيعت و دنيا رأساً منقرض مي‌شود و به آخرت تبديل مي‌شود قهراً همهٴ مردم اهل دنيا خواهند مرد.

عدم منافات طول عمر با مرگ حتمي

مطلب ديگر آن است كه دوام عمر، منافات با مرگ حتمي ندارد يعني ممكن است يك كسي يك عمر طولاني داشته باشد بعد، سرانجام رحلت بكند، نظير آنچه دربارهٴ خضر(سلام الله عليه) گفته شده است. خب خضر قبل از پيغمبر بوده است و بعد از پيغمبر هم زنده است. اينكه فرمود: ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ[3] معنايش اين نيست كه ما قبل از شما براي هيچ كسي طول عمر را مقدر نكرده‌ايم، اين كه نيست. خب خضري كه موسيٰ(سلام الله عليه) به صحابت او و همسفري او موفق شده است قبل از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و بعد از او هم طبق نقل معروف، حيات دارد و اين منافات ندارد به اينكه خدا بفرمايد ما قبل از تو براي كسي خلود را مقدر نكرده‌ايم، زيرا معنايش آن است كه آنهايي كه قبل از تو زندگي مي‌كرده‌اند ما براي آنها جاودان بودن را مقدر نكرديم كه هرگز نميرند؛ اما طول عمر مطلب ديگري است لذا خضر(سلام الله عليه) روزي رحلت مي‌كند و آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه عيساي مسيح بالأخره رحلت مي‌كند آن تعيين كننده نيست در اينكه اين ضمير به چه بر مي‌گردد كه آيهٴ بعد است ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ﴾. غرض آن است كه طول عمر، منافات ندارد با اينكه هر كسي بالأخره بايد بميرد.

تعيين بودن مرگ عيسي در آيات قرآن

چه اينكه درباره عيسيٰ(سلام الله عليه) هم او به صورت يقيني رحلت مي‌كند و اهل رحلت است، حالا يا رحلت كرده است يا رحلت مي‌كند. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيهٴ 33 اين‌چنين است از زبان مسيح(سلام الله عليه) نقل مي‌كند ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾؛ پس عيسيٰ هم مانند ساير انسانها يقيناً رحلت مي‌كند، اين هم يك مسئله و اين مطلب را نه تنها آيهٴ سوره «مريم» يعني آيهٴ 33 سورهٴ «مريم» شهادت و دلالت مي‌كند كه ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾، بلكه آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم كاملاً بر اين مسئله دلالت مي‌كند كه عيسيٰ(سلام الله عليه) يقيناً محكوم مرگ است، حالا يا رحلت كرده است يا رحلت مي‌كند؛ مثل خضر كه بعداً رحلت مي‌كند؛ مثل وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) كه بعداً رحلت مي‌كند و شهيد مي‌شود. پس طول عمر، منافات ندارد با آن قطعيت مرگ.

سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين‌چنين مي‌فرمايد مي‌فرمايد كه در قيامت ذات اقدس الهي از عيسي بن مريم(سلام الله عليهما) سؤال مي‌كند ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را به عنوان دو معبود بپرستيد؟ اين يك سؤال توبيخي است نسبت به مردم؛ منتها مخاطب اين سؤال، رهبر مردم است؛ مردمي كه مسيح و مادرش را به عنوان معبود پذيرفتند در حالي كه خود مسيح(سلام الله عليه) تقبيح مي‌كرد و اين كار را باطل مي‌دانست و ضلالت معرفي كرد و گفت كه خداي من و شما يكي است و تنها معبود، خدا است و لا‌غير، مع‌ذلك در قيامت خداوند به عيساي مسيح مي‌فرمايد آيا تو گفتي يعني اين مردمي كه تو و مادرت را به عنوان معبود تقديس مي‌كردند هيچ دليلي ندارند، برهان عقلي كه ندارند دليل نقلي هم كه ندارند، براي اينكه عقل كه توحيد را اثبات مي‌كند نقل هم كه همان توحيد را تأييد مي‌كند و تو كه پيغمبري هم كه چنين حرفي نزده‌اي، ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ﴾؛ در همان قيامت، مسيح(سلام الله عليه) به خدا عرض مي‌كند: ﴿قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ ٭ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ[4] ؛ من با اين مردم هيچ حرفي در ميان نگذاشته‌ام مگر همان حرفي كه تو به من دستور دادي و آن دعوت به توحيد ربوبي است. چيزي جز توحيد ربوبي من به مردم ارائه نكرده‌ام، ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ﴾ اين حصر است ﴿إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ﴾. آن مأمور به چيست؟ آن اين است كه مردم بگويم و من هم به مردم همين را ابلاغ كردم ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ﴾ من هم بنده‌ام و مربوب شما هم بنده‌ايد و مربوب. بعد به خدا عرض كرد: ﴿وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ﴾؛ مادامي كه در بين مسيحها بودم شاهد اعمال و عقايد اينها بودم ﴿لَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ[5] ؛ وقتي كه تو توفي كردي و مرا متوفي كردي و من رحلت كرده‌ام، ديگر تو شاهدي بر آنها بودي. پس من تا زنده‌ بودم شاهد بودم و مردم را هدايت مي‌كردم، حالا يك عده نمي‌پذيرفتند مطلب ديگري است بعد از توفي من، تو شاهد بودي. پس آيات پاياني سورهٴ «مائده» اصل توفي مسيح را تأييد مي‌كند كه او بالأخره روزي رحلت مي‌كند حالا يا كرد يا مي‌كند. چه اينكه آيات سورهٴ مباركهٴ «مريم» هم كاملاً دلالت مي‌كند بر اينكه عيساي مسيح، ابدي نيست بالأخره يا رحلت كرده است يا رحلت مي‌كند. روزي به نام روز مرگ هست که فرمود: ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا[6] .

خلاصهٴ استدلالات دربارهٴ حيات و ممات عيسي(عليه السلام)

بنابراين اصل مرگ در جهان براي همه قطعي است، اين يك مطلب و نه تنها قبل از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي احدي، خلود مقدّر نشد بعد از آن حضرت هم براي احدي، خلود مقدّر نشد، اين دو مطلب و طول عمر، منافات ندارد با همگاني بودن مرگ؛ ممكن است كسي داراي عمر طولاني باشد جزء معمرين باشد ولي سرانجام بالأخره بايد رحلت كند، نظير خضر(سلام الله عليه) يا وجود مبارك حضرت ولي عصر(سلام الله عليه)، اين هم سه مطلب و دربارهٴ عيسي(سلام الله عليه) هم گذشته از اينكه آن اصول كلي دلالت مي‌كند بر اينكه وجود مبارك مسيح يك روز رحلت مي‌كند، آيات خصوصي هم دلالت دارد كه يقيناً مسيح(سلام الله عليه) يك روزي رحلت مي‌كند، چه اينكه فرمود: ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا[7] و در قيامت هم به خدا عرض مي‌كند من تا در بين مردم بودم شاهد بودم، وقتي تو توفي كردي و مرا بردي يعني مرا ميراندي ديگر تو شاهدي[8] . آنجا توفي به معناي مرگ است و اگر نه توفي به معناي ارتفاع روحي و امثال‌ذلك باشد كه شهادت، محفوظ است [و] از بين نمي‌رود. خب، چون آيهٴ سورهٴ «مائده» در قيامت به عنوان گفتگو بين ذات اقدس الهي و عيساي مسيح است، آنجا توفي يقيناً به معني مرگ است. ولي آيهٴ 55 سورهٴ «آل عمران» چون در دنيا مطرح است يعني خداوند در دنيا با عيساي مسيح اين كلمات را در ميان مي‌گذارد، اين دلالت قطعي بر مرگ ندارد يعني در آن زمان نزول آيه اين دلالت ندارد كه من جان تو را الان مي‌گيرم، الان دارد به او خطاب مي‌كند ﴿إِنّي مُتَوَفِّيكَ﴾ حالا چه زماني ﴿متوفّيک﴾ چه زماني تو را متوفا مي‌كنم در دراز مدت يا كوتاه مدت، اينكه معلوم نيست ﴿اِنّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾، اين ﴿مطهرك﴾ همهٴ اينها به خود مسيح(سلام الله عليه) بر‌مي‌گردد يعني تو را از مردم كافر پاك مي‌كنم، در محيط آلوده نباشي.

 

بنابراين اگر هم عيساي مسيح(سلام الله عليه) الان زنده باشد با آن اصول كلي كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده مخالف نيست يعني با ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ[9] با ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت[10] و مانند آن مخالف نيست. عمده آن است كه الآن عيساي مسيح زنده است يا نه؟ در عصر نزول قرآن كريم، خداوند فرمود كه آنها كه مي‌گفتند اين را اعدام كردند يا به دار آويختند هيچ كدام از اين دو نظر درست نيست، ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ اليه﴾ باز هم دلالت ندارد كه در زمان نزول قرآن كريم، عيساي مسيح زنده بود. چه اينكه دلالت ندارد الان كه 1400 سال از نزول قرآن كريم گذشته است عيساي مسيح زنده است، فقط دلالت برفرض اينكه ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ﴾ به اين معنا باشد كه با جسم و جان با هم، به طرف خود برد معنايش اين است كه در آن ظرفي كه آنها ادعا كردند وجود مبارك مسيح را اعدام كردند يا به دار آويختند اين‌چنين نبود؛ اما در عصر نزول اين آيه باز هم حضرت مسيح زنده است دلالت ندارد. الان هم كه 1400 سال يا بيشتر از نزول آيه گذشته است باز هم دلالت ندارد كه الان هم حضرت، زنده است. اگر روايتي دلالت داشت بر اينكه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) زنده است هيچ منافاتي هم با آيه ندارد، چون آيه كه نفي نكرده است هر دو احتمال است.

بررسي چهار ضمير در آيهٴ 159

بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴾؛ فرمود هيچ اهل كتابي نيست خواه يهودي خواه مسيحي، مگر اينكه به وجود مبارك مسيح ايمان بياورند قبل از مرگ و در قيامت هم وجود مبارك مسيح، بر همه اينها شاهد است و شهادت مي‌دهد. در اين آيه، چهار ضمير است تكليف سه ضمير روشن است تكليف آن ضمير ديگر روشن نيست ضمير اين ﴿لَيُؤْمِنَنَّ﴾ به همان احد اهل كتاب بر‌ مي‌گردد اين ترديدي در او نيست، اين يك. ﴿بِهِ﴾ اين ضمير ﴿بِهِ﴾ هم به وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) بر مي‌گردد اين هم روشن است، اين دو ضمير. اين ﴿قَبْلَ مَوْتِهِ﴾ كه ضمير سوم است وضع‌اش روشن نيست. ضمير چهارم در ﴿يَكُونُ﴾ مستتر است كه ﴿وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴾، ﴿يكون﴾ يقيناً به مسيح(سلام الله عليه) بر مي‌گردد اما ضمير جمع ﴿عليهم﴾ كه اصلاً محل بحث نيست تا محل شبهه باشد خب، معلوم است كه به اهل كتاب بر مي‌گردد. آن ضميرهاي مفرد، سه مورد از اينها حكمش روشن است يكي از اينها روشن نيست. آيا وحدت سياق ايجاب مي‌كند كه اين سه ضميري كه در كنار هم، متصل هم است همه به مسيح برگردد، چون ﴿بِهِ﴾ كه به مسيح بر مي‌گردد ﴿يكون﴾ هم كه به مسيح بر مي‌گردد ﴿قَبْلَ مَوْتِهِ﴾ كه در وسط قرار گرفت، آيا اين هم به مسيح بر مي‌گردد.

تحقيق در مرجع ضمير ‌«‌موته»

اين ضمير ﴿قَبْلَ مَوْتِهِ﴾ اگر به مسيح بر گردد، آن وقت اين آيه نظير ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ﴾ كه در سورهٴ «مريم» بود و نظير آيهٴ 117 سوره «مائده» كه ﴿فَلَمّا تَوَفَّيْتَني﴾، اينها دلالت مي‌كند بر اينكه عيسيٰ(سلام الله عليه) اهل رحلت است و براي هميشه مخلد نخواهد بود و اگر ضمير ﴿موته﴾ به عيسيٰ(عليه السّلام) برنگردد به كتابي برگردد، معنايش اين است كه همهٴ اهل كتاب قبل از مرگشان به عيسي ايمان مي‌آورند. روايتي را در همين جوامع روايي ما هست كه حجاج ثقفي(عليه من الرحمان ما يستحق من العذاب) گفت اين آيه مرا خسته كرد؛ اين آيه‌اي كه دلالت مي‌كند بر اينكه هيچ اهل كتابي نيست مگر اينكه قبل از مرگ‌اش به عيسيٰ ايمان بياورد من را خسته كرد، براي اينكه من گاهي يهودي يا مسيحي را؛ مثلاً يهودي را اعدام مي‌كنيم دستور قتل‌اش را مي‌دهيم، مي‌بينيم كه زبانش هم هيچ حركت نمي‌كند و با همان اعدام ما از بين مي‌رود، در حالي كه آيه دارد كه همه اهل كتاب قبل از مرگشان به عيسيٰ ايمان مي‌آوردند. بعضي از معاصرين همين حجاج گفتند كه قصه اين نيست كه شما درك كرديد و گفتيد كه اين آيه ما را خسته كرده است، بلكه قصه آن است كه در حالت احتضار، آن چشم ملكوتي‌شان باز مي‌شود و به عيساي مسيح ايمان مي‌آورند حالا آن ايمان، مقبول است يا نه؟ مطلب ديگر است. مربوط به اين ايمان در حال دنيا نيست حالا يا مثلاً به رجعت بر‌ فرض بر گردد. خب ايمان اينها در اين حيات ظاهره نيست. حجاج گفت اين حرف را از كجا آورديد؟ گفتند از محمد بن علي الباقر آورديم. بعد حجاج گفت كه «جئت من عين صافية»، همين را در تفسير فخر رازي است ظاهراً و همچنين بعضي از تفاسير اهل سنت آنها دارند كه حجاج سؤال كرد اين را از كجا آورديد؟ گفتند از محمد بن‌علي‌بن‌الحنفيه آورديم؛ از ابن حنفيه آورديم[11] آن هم محمدبن‌علي است ديگر بالأخره. خب، بر فرض هم آن روايت اهل سنت درست باشد او هم از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) گرفته است. طبق اين بيان، ضمير ﴿موته﴾ به همان اهل كتاب بر مي‌گردد؛ منتها نه در نشئهٴ ظاهر، بلكه در حال احتضار ملكوتي يعني وقتي وارد عالم برزخ مي‌شود و اگر ضمير ﴿موته﴾ به همان اهل كتاب برگردد، با آيهٴ 55 سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» خيلي هماهنگ نيست، چون در آيهٴ 55 سورهٴ «آل عمران» اين بود كه ﴿إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسي إِنّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي يَوْمِ الْقِيامَة﴾؛ فرمود من تو را توفي مي‌كنم و به طرف خودم رفع مي‌كنم و تو را از كافران تطهير مي‌كنم و كساني كه پيروي تو را پذيرفتند، فوق كافران قرار مي‌دهم ﴿إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾. معلوم مي‌شود تا روز قيامت يك عده هستند كه هنوز به عيساي مسيح ايمان نياوردند و پيروان راستين عيساي مسيح، فوق آنها هستند.

تغيير مصداق ‌«فوق الذين كفروا‌» بعد از ظهور اسلام

البته قبل از ظهور اسلام، آن مسيحيهاي واقعي جزء پيروان مسيح(سلام الله عليه) بودند كه فوق كافران بودند. بعد از ظهور اسلام، مسلمين جزء پيروان واقعي مسيح‌اند نه مسيحيها، براي اينكه مسلمين‌اند كه به همه انبيا ايمان دارند و عيساي مسيح(سلام الله عليه) را با انجيل غير‌محرَّف مي‌پذيرند. پس قبل از ظهور اسلام، مسيحيها جزء پيروان عيساي مسيح بودند كه فوق يهوديها مي‌شدند. بعد از ظهور اسلام، آن مسيحيهايي كه مسلمان شدند و همچنين قاطبهٴ مسلمين، اينها در حقيقت پيروان راستين عيسي مسيح‌اند چون همهٴ آنچه را كه عيساي مسيح آورده است اينها قبول دارند، انجيل را ايمان دارند، مسيح را قبول دارند عصمت او و طهارت او عصمت مادرش و طهارت مادرش همه را قبول دارند برابر اينكه قرآن همهٴ اينها را معرفي كرده است و بشارت مسيح(سلام الله عليه) را هم قبول دارند و برابر بشارت او به وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ايمان آوردند در حقيقت، اينها پيروان حقيقي مسيحيها هستند، اينها اگر قدرشان را بدانند ﴿فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ خواهند بود.

 

ظهور ايمان در ايمان اختياري

مطلب ديگر آن است كه ظاهر اين آيه اگر ايمان مؤثر باشد، اين نشان مي‌دهد كه در حال اختيار، ايمان مي‌آورند نه در حال اضطرار و دو نكته در اين جمله است: يكي اينكه ظاهرش آن ايمان سودمند است نه ايمان در حال احتضار كه سودمند نيست.

ايمان تمام انبياء گذشته به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

دوم اينكه اين اختصاصي به مسيح ندارد. خب همهٴ اهل كتاب به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان مي‌آورند همه آن حضرت را و اهل بيت(عليه السّلام) را مي‌بينند و حقانيت برايشان روشن مي‌شود ولي آن ايمان، ايمان سودمند نيست.


[11] ر.ک: التبيان، في تفسيرالقرآن، ج3، ص386؛ ر.ک: مجمع البيان، ج3، ص211و212؛ ر.ک: التفسيرالکبير، ج11، ص263؛ ر.ک: الجامع لاحکام القرآن، ج6، ص11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo