< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه157تا159/

 

﴿وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا ﴿157﴾ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا ﴿158﴾ وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴿159﴾

مطالبي كه مربوط به اين بخش از آيات سورهٴ «نساء» است بعضيها به عرض رسيد و بعضيها هم مانده است. خلاصهٴ آنها چند مطلب است، گرچه بعضي از آنها گذشت.

تعييني بودن مرگ براي همه و حضرت عيسي(عليه السلام) در دنيا

مطلب اول آن است كه در دنيا هيچ كس مخلد نيست كه هرگز نميرد. ممكن است عمر طولاني داشته باشد ولي مرگ براي همه قطعي و يقيني است. آيات سورهٴ «انبياء» شاهد اين عموميت مرگ است كه ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ ٭ كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[1] . بنابراين هيچ اصلي نمي‌تواند از مرگ عمومي و همگاني بكاهد. مطلب دوم آن است كه جريان عيساي‌ مسيح(سلام الله عليه) با اين اصل مخالف نيست، زيرا وجود مبارك آن حضرت يا رحلت كرده است يا غيبت كرد و هجرت كرد و بعداً رحلت مي‌كند ولي بالأخره رحلت او يقيني است، به دليل آيهٴ سورهٴ «مريم» كه فرمود: ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾[2] . پس وجود مبارك مسيح، روزي يقيناً مي‌ميرد مرگي دارد به شهادت آيهٴ سورهٴ «مريم» كه فرمود: ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾ آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» مي‌تواند توفي به معناي مرگ را بفهماند و آن آيهٴ 116 و 117 سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود كه در بحث ديروز اشاره شد. در بحث ديروز به اين قسمت رسيديم كه در سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ ٭ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾ اين توفي، ظاهراً همان مرگ است نه به معناي رفع روح و مانند آن، چرا؟ چون اين بحث در قيامت، محاورتاً اتفاق مي‌افتد چون بعد دارد كه ﴿قالَ اللّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ﴾[3] اين محاوره و گفتگوي بين ذات اقدس الهي و عيساي‌ مسيح(سلام الله عليه) در قيامت است، چون در سورهٴ «مريم» فرمود: ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾[4] اين آياتي كه در پايان سورهٴ «مائده» است و آن محاورهٴ ذات اقدس الهي و عيساي‌ مسيح(عليه السلام) را در قيامت تشريح مي‌كند، ظاهراً اين همان ﴿يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾ است كه اين ﴿أُبْعَثُ حَيًّا﴾ بعد از موت و توفي آن حضرت صورت مي‌پذيرد. پس آيهٴ سورهٴ «مائده»، توفي‌اش ناظر به همان مرگ است و اين صحنه هم مربوط به معاد است و اما توفي كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» است، ممكن است همين باشد ممكن است غير اين، اين هم يك مطلب.

چهار تعبير با اسم فاعل دربارهٴ مسيح در پيروان وي در سورهٴ آل‌عمران

مطلب ديگر آن است كه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه)، خداوند در سورهٴ «آل عمران» چهار مطلب را با ايشان در ميان گذاشت: يكي توفي است و ديگري رفع است و سومي تطهير است و چهارمي جعل پيروان مسيح، برتر از كافران و همه هم به صورت اسم فاعل ياد شده است. در آيهٴ 55 سوره «آل عمران» اين بود كه ﴿إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسي إِنّي مُتَوَفِّيكَ﴾ كه اين هم اسم فاعل است، ﴿وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ كه اينها همه اسم فاعل است ﴿وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾. پس چهار تعبير با اسم فاعل، دربارهٴ حضرت مسيح و پيروان او آمده اسم فاعل در اين گونه از موارد يا به معناي مضارع است، نظير ﴿إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً﴾[5] كه دربارهٴ وجود مبارك آدم اين‌چنين آمده است. ذات اقدس الهي با ملائكه گفتگويي كرد، فرمود: ﴿إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً﴾. گاهي ممكن است كه به معناي حال باشد يعني از همان زمان شروع بشود، نظير آنچه دربارهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) آمده است كه: ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾[6] كه با همين بيان، جعل خلافت و امامت كرده است. ظاهرش اين است كه هم اكنون تو را امام قرار دادم، نه اينكه وعده بدهد كه بعداً تو را به مقام امامت مي‌رسانم. پس مي‌شود كه اين تعبير را براي مضارع به كار برد يعني آينده و مي‌شود اين تعبير را براي حال كه هم اكنون شروع بشود به كار برد. اينكه فرمود: ﴿إِنّي مُتَوَفِّيكَ﴾ حالا توفي به هر معنا كه باشد، بعداً تو را متوفي مي‌كنم يا هم اكنون كه اين وحي نازل مي‌شود آغاز توفي است و همچنين ﴿رافِعُكَ إِلَيَّ﴾ و همچنين ﴿وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ همهٴ اينها احتمال آن هست كه بعداً اين كار انجام بشود يا از همين الآن شروع شده و همچنين آن اسم فاعل كه چهارمين مشتق است ﴿وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[7] . اين چهارمي چون يك امر زمان‌دار و ممتدي است، ممكن است كه شروعش بعداً باشد، نظير ﴿إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً﴾ يا شروعش الآن باشد و بعداً ادامه داشته باشد، نظير ﴿إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾. پس اينكه فرمود: ﴿وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ دو احتمال در آن هست، مثل همان سه تعبير اسم فاعل قبلي يعني ﴿مُتَوَفِّيكَ﴾ و ﴿رافِعُكَ﴾ و ﴿مُطَهِّرُكَ﴾.

منظور از ‌«‌مطهّركَ من الّذين كفروا ...»

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ آيا نظير چيزي است در سورهٴ مباركهٴ «مائده» دربارهٴ تبليغ خلافت و امامت علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) آمده است از آن باب است يعني نظير آيهٴ 67 سورهٴ «مائده» است كه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاس﴾ يعني تو در بين مردم هستي ولي از گزند آنها محفوظي! اين ﴿وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾[8] يعني من تو را نجات مي‌دهم يا از جمع كافران و حشر با كافران تو را نجات مي‌دهم و تطهير مي‌كنم، ظاهراً اين دومي است نه اولي يعني به وزان ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾ نيست كه تو در بين مردم باشي ولي از آسيب آنها مصون بماني بلكه منظور آن است كه ديگر در بين مردم نيست، اين هم يك مطلب.

لزوم توجّه به اولواالعزم بودن نبوّت عيسي در تفسير معناي ‌«‌مطهِّركَ»

مطلب بعدي آن است كه اگر منظور از ﴿مُطَهِّرُكَ﴾[9] اين باشد كه من شما را از جمع اين مردم بيرون مي‌برم و در جاي ديگر به عنوان مهاجرت، زندگي مي‌كني اين با اولوا العزم بودن عيساي مسيح سازگار نيست. اين ﴿مُطَهِّرُكَ﴾ چه اينكه ﴿مُتَوَفِّيكَ﴾[10] و ﴿رافِعُكَ﴾[11] ، اينها هيچ كدام به اين معنا نيست كه من تو را از بين اين مردم مي‌برم به سرزمين ديگر كه تو از اينها منزوي بشوي يا از سمتت معزول بشوي و مانند آن. زيرا او جزء انبياي اولوا‌ العزم است؛ منطقهٴ رسالت انبياي اولوا العزم «جميع وجه الارض» است مادامي كه پيامبر بعدي نيامده ولي پيامبر خاتم(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) گذشته از اينكه منطقهٴ رسالت او از نظر مكاني جميع وجه الارض است، از نظر زماني هم الي يوم القيامه امتداد دارد. خب، پس نمي‌شود گفت كه مسيح(سلام الله عليه) را از آن سرزميني كه زندگي مي‌كردند به جاي ديگر بردند چون هر جا برود با مسئوليت است از انبياي اولوا العزم است و بايد كه آن تبليغ و رسالت را ايفا كند يك عده‌اي هم قهراً ايمان مي‌آورند يك عده‌اي ايمان نمي‌آورند، پس ﴿مُتَوَفِّيكَ﴾ ﴿رافِعُكَ﴾ ﴿مُطَهِّرُكَ﴾ هيچ كدام به اين معنا نيست كه من تو را از اين منطقه مي‌برم به جاي ديگر.

تفسير معناي ‌«‌رافِعك»

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿رافِعُكَ﴾ به معناي رفع معنوي نيست يعني من درجات تو را بالا مي‌برم، نظير ﴿يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات﴾[12] كه در سورهٴ «مجادله» است نيست، نظير ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾[13] كه در سورهٴ «نور» است نيست. زيرا آن رفع معنوي و تقرب الهي براي مسيح(سلام الله عليه) هميشه بود و هست. اين‌چنين نيست كه اگر وجود مبارك مسيح در بين مردم باشد آن حالت را نداشته باشد، پس ﴿رافِعُكَ﴾ به اين معنا نيست كه من درجات تو را بالا مي‌برم، چون درجاتش هميشه بود. اين يك امر جديدي را دارد خبر مي‌دهد كه وجود مبارك مسيح، از بين مردم بالأخره بايد فاصله بگيرد. حالا از بين مردم فاصله گرفتن نه به اين است كه از يك سرزميني به سرزمين ديگر برود، اينكه نظير يونس نيست يا انبياي ديگر نيست كه جزء اولوا العزم نباشند، ممكن است كه از حوزهٴ رسالتشان سفر بكنند [بلکه] اينها جزء انبياي اولوا العزم‌اند كه همهٴ وجه الارض جزء قلمرو رسالت اينهاست. بنابراين اين ﴿رافِعُكَ﴾[14] به معناي رفع معنوي محض نيست چون اين هميشه بود، چه اينكه به معناي بردن از سرزميني به سرزمين ديگر هم نيست. اين بايد يك معنايي را تفهيم كند كه با اولوا العزم بودن او بسازد و جايي باشد كه مسئوليت نداشته باشد. يك كسي كه از انبياي اولوا العزم است و حالتي به او دست بدهد كه ديگر مسئول نيست، اين ديگر نمي‌تواند علي وجه الارض ظاهر باشد، چون در هر جاي زمين باشد اين سمت را دارد: امرش داير بين سه تا احتمال است يا رحلت است كه بعضيها گفتند يا «عروج الي السماء» است كه بعضيها گفتند يا غيبت است، نظير آنچه وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) دارد. چون اگر كسي «غائب عن الانظار» باشد آن مسئوليت تكويني را دارد ولي آن مسئوليت تشريعي را ندارد، آن‌گاه با حيات او هم مي‌سازد يعني براساس دو فرض ممكن است مسيح(سلام الله عليه) زنده باشد: يكي نظير آنچه كه مثلاً ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾[15] از باب اسراء باشد بعد معراج، متمم اسراء باشد يا نظير غيبت كبراي وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) كه زنده است ولي مسئوليت تشريعي ندارد ـ گرچه مسئوليت تكويني دارد ـ وجود مبارك مسيح بايد يک چنين حالتي داشته باشد، خب.

تحقُّقِ رفع و توفّي و تطهير در مورد عيسي به قرينهٴ آيهٴ 158 نساء

مطلب بعدي آن است كه اين چند تعبير كه همه به صورت اسم فاعل ذكر شد، فرمود: ﴿إِنّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ﴾[16] كه همه به صورت اسم فاعل ذكر شد، در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» در آيهٴ محل بحث يعني آيهٴ 158 سورهٴ «نساء» كه محل بحث است فرمود: ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ﴾. پس آن ﴿رافِعُكَ﴾ محقق شد و ظاهرش اين است كه اين ﴿مُتَوَفِّيكَ﴾ و ﴿مُطَهِّرُكَ﴾ هم محقق شده است، چون هر سه دربارهٴ مسيح است و هر سه به صورت اسم فاعل است بعد هم در اينجا خبر داد كه رفع، محقق شد. ظاهرش اين است كه توفي هم محقق شد، تطهير هم محقق شد. حالا اين توفي و تطهير و رفع يكسانند حالا يا به نحو ارتحال است يا به نحو عروج است يا به نحو غيبت و اگر رواياتي دارد كه مثلاً وجود مبارك مسيح آخر الزمان ظهور مي‌كند و به حضرت حجت(سلام الله عليه) اقتدا مي‌كند[17] ، اين هم با نزول او از سماء سازگار است هم با ظهور او بعد از غيبت سازگار است.

 

ناسازگاري ظاهر آيهٴ محل بحث با آيات 116 و 117 سورهٴ مائده

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود كه در قيامت براي همه شهادت مي‌دهد با آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است چگونه جمع مي‌شود. در اينجا يعني در همين محل بحث در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴾. در سورهٴ «مائده» در آن بخشهاي پاياني كه مربوط به قيامت است؛ آيهٴ 116 و 117 اين است كه خداوند، در قيامت به مسيح(سلام الله عليه) مي‌فرمايد تو به اين مردم گفتي كه من و مادرم را به عنوان اله بپذيريد. عرض كرد نه، اگر مي‌گفتم شما مي‌دانستيد براي اينكه شما هر چه را ما مي‌دانيم مي‌دانيد ولي هر چه را شما مي‌دانيد ما نمي‌دانيم شما علام الغيوبيد، آن‌گاه گفت: ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيد﴾؛ عرض مي‌كند به خدا من مادامي كه در بين اينها بودم شاهد اينها بودم، بعد از اينكه توفي كردي تو مراقب اينها بودي و تو بر «كل شيءٍ» شهيدي

تفكيك چهار مطلب در آيات 116 و 117 سورهٴ مائده

اينجا چهار مطلب است كه اين چهار مطلب، سه مطلبش هماهنگ است آن مطلب چهارمي هم در سايهٴ آن سه مطلب هماهنگ معناي خود را باز مي‌يابد. آن سه مطلب هماهنگ اين است كه در قيامت كه محاوره‌اي بين ذات اقدس الهي و مسيح برگزار مي‌شود، مسيح به خدا عرض مي‌كند كه ما هر چه را مي‌دانيم تو مي‌داني ولي آنچه را كه تو مي‌داني ما نمي‌دانيم، پس معلوم مي‌شود ذات اقدس الهي به همه چيز شاهد است. بعد كه گفت ﴿تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ﴾[18] . مطلب دوم آن است كه فرمود: ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ﴾[19] اين جمع محلّي به الف و لام ﴿الغيوب﴾ معلوم توست. مطلب سوم هم آن قضيهٴ موجبه كليه است به نحو كلي است كه ﴿وَ أَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيد﴾[20] خب، پس شهادت الهي، مراقبت الهي، علم الهي مخصوص به عصر و دون عصري مخصوص به نسلي و دون نسلي نيست در همهٴ حالات، خدا رقيب است ﴿علام الغيوب﴾ است و شهيد.

عيسي، خليفهٴ خدا در شهادت و مظهر شهادت خدا

مطلب چهارم اين است كه عيساي‌ مسيح مي‌گويد من تا زنده بودم شاهد بودم، آن وقت اين مطلب چهارم وضعش روشن خواهد شد؛ معنايش اين نيست كه من تا زنده بودم اين سمت را داشتم و بعد از توفي من اين سمت به عهدهٴ شماست نه، براي اينكه آن وقتي هم كه من زنده بودم ﴿تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ﴾ بود، تو ﴿علام الغيوب﴾ بودي تو ﴿عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيد﴾ بودي، پس آن وقتي هم كه من شاهد بودم قبل از توفي، مظهر شهادت تو در من بود. من خليفهٴ تو بودم در شهادت، به دليل اينكه آن مراقبت بالاصاله و بالذات از آن توست ﴿كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ﴾[21] اين فاصله شدن <انت> كه ضمير فصل است، با معرفي شدن آن خبر يعني ﴿الرقيب﴾ با الف ولام كه معرف به الف و لام است اين مفيد حصر است يعني رقيب بالاصاله و بالذات تويي، مراقب بالاصاله و بالذات تويي شهيد بالاصاله و بالذات ﴿علي كل شيء﴾ تويي و من آن وقتي كه بودم مراقبت اينها را از طرف تو به عهده داشتم، من <رسول الرقيب> هستم و «رسول الرقيب رقيب بالرساله»، من <رسول الشهيد> هستم و «رسول الشهيد شهيد بالرساله» من رسول <عالم الغيب> و «رسول عالم الغيب، عالم الغيب بالرساله» است. عيساي‌ مسيح(سلام الله عليه) عالم غيب بود، براي اينكه فرمود: ﴿أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ﴾[22] ؛ هر چه غذايي كه خورديد هر چه ذخيره و پس اندازي كه كرديد من مي‌دانم چه كرديد. خب، اين معنايش اين نيست كه مسيح، بالذات عالم غيب است ـ‌معاذ الله‌ـ و ذات اقدس الهي هم بالذات، عالم غيب است يا مسيح بالذات، مراقب است و ذات اقدس الهي هم بالذات مراقب است، اين‌چنين نيست. اين سه وصف براي ذات اقدس الهي بالذات و الاصاله ثابت‌ است يعني عالم الغيب بودن رقيب بودن و شهيد بودن و شاهد بودن و هر سه وصف براي مسيح(سلام الله عليه) ثابت است «بالرسالة و الخلافة و النيابه». خب، پس اين مطلب چهارم كه شهادت و شاهد بودن مسيح است در سايه آن سه مطلب، معناي خود را پيدا مي‌كند، چون ﴿أَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾[23] استثنا‌پذير نيست، ﴿علام الغيوب﴾[24] بودن كه حصر است استثنا‌پذير نيست و ﴿كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيب﴾[25] كه دلالت بر حصر دارد استثناپذير نيست، قهراً اينكه مسيح گفت من مادامي كه در بين آنها بودم شهيد بودم اين شهادت من آميخته با مراقبت است، آميخته با علم غيب است، منتها بالرساله.

تفاوت مصداق شهادت در آيهٴ محل بحث با شهادت در آيهٴ پاياني سورهٴ مائده

مطلب ديگر آن است كه آيهٴ سورهٴ «مائده» ـ كه به خواست خدا بعداً خواهد آمد ـ آيا با اين آيه محل بحث سورهٴ «نساء» منافات دارد يا نه؟ در آيهٴ محل بحث سورهٴ «نساء» دارد كه ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴾؛ اين ﴿يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴾ ظاهرش آن است كه يوم القيامه بر همهٴ اهل كتاب شهيد است نه بر بعضي دون بعضي. ولي ظاهر آيه سورهٴ «مائده» آن است كه من مادامي كه در جمع اينها بودم شاهد بودم [امّا] وقتي از جمع اينها با توفي رفتم تو رقيبي[26] . آيا اين آيه با آن آيه هماهنگ نيست يا نه، هماهنگ است هر كدام مطلب خاص خود را دارد. ظاهراً هماهنگ است هر كدام مطلب خاص خود را دارد. اين شهادتي كه در سورهٴ «نساء» است شهادت بر اعمال است كه ﴿جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[27] ؛ هر پيامبري شاهد اعمال امت خودش هست و اما آن شهادتي كه در سورهٴ «مائده» مخصوص به زمان قبل از توفي بود آن شهادت، آميخته با مسئوليت و مراقبت بود. عيساي‌ مسيح عرض مي‌كند خدايا! من مادامي كه در بين مردم بودم مراقب بودم كه چنين حرفي را نزنم، آنها را هم نهي كردم گفتم كه ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ﴾. بعد از اينكه من رحلت كردم تو رقيب بودي[28] ، من كه نبودم در بين اينها تا اينكه مسئوليتي داشته باشم؛ حالا يا با رحلت يا با معراج يا با غيبت كه من ديگر مسئوليت نداشتم اگر بعد از من سخن تثليث به ميان آمد. سخن از اَب و ابن و روح القدس به ميان آمد يا سخن از اتخاذ من و مادرم به عنوان دو اله به ميان آمد، من نبودم تا جلوي اينها را بگيرم.

در جمع بين آيهٴ سورهٴ «نساء» و آيهٴ سورهٴ «مائده» مي‌توان چنين گفت كه در سورهٴ «نساء»، وجود مبارك مسيح به عنوان شاهد بر همه معرفي شد. شاهد بر همهٴ اهل كتاب يعني شاهد اعمال؛ هر چه را كه آنها كردند عيساي‌ مسيح مي‌داند و مي‌فهمد و يوم القيامه هم شهادت مي‌دهد. ولي شهادتي كه در سورهٴ «مائده» است و مخصوص زمان قبل از توفي است، آن شهادت به معناي مراقب بودن است به قرينهٴ تقابل، فرمود: ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيب﴾[29] ، از اين ﴿انت الرقيب﴾ معلوم مي‌شود كه معناي ﴿كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴾ يعني «كنت عليهم رقيباً ما دمت فيهم». ﴿فَلَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ﴾؛ من تا بودم مراقب بودم بعد هم كه مرا توفي كردي مسئوليت نداشتم تا جلوي اينها را بگيرم. اينها بعد به وسيلهٴ دسائس، تن به تثليث دادند. پس آنچه در سورهٴ «نساء» است كه وجود مبارك مسيح شاهد بر همهٴ اهل كتاب است و آنچه در سورهٴ «مائده» است كه شهادتش براي قبل از توفي است اينها با هم هماهنگ اند، براي اينكه شهادت در سورهٴ «مائده» به معناي رقيب بودن است نه شاهد بر اعمال.

سرّ بازگشت ضمير ‌«‌موته» به اهل كتاب

مي‌ماند آن مطلب پاياني و آن اين است كه ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ﴾ اين ضمير﴿ بِه﴾ كه به عيسيٰ برمي‌گردد، اين ﴿قبل موته﴾ هم ظاهراً به خود اهل كتاب برگردد يعني هيچ اهل كتاب نيست مگر اينكه قبل از مُردن حالا يا ايمان مي‌آورد يا قُبِيل مرگ مي‌فهمد. سرّش آن است كه آن طوري كه دربارهٴ مسيح اختلاف شده است دربارهٴ انبياي ديگر اختلاف نشد. اختلاف دربارهٴ مسيح بين طرفي افراط و تفريط بود؛ عده‌اي او را دعي دانستند[30] ـ‌معاذالله‌ـ عده‌اي او را ابن الله دانستند[31] ، آنها افراطي بودند و اينها تفريطي. در ميلاد آن حضرت كاملاً اختلاف بود، در وفات آن حضرت هم كاملاً اختلاف بود. يك عنصري كه مولداً و وفاتاً مورد اختلاف باشد مثل مسيح نبود، لذا قرآن كريم هم دربارهٴ ميلاد او فرمود اينها حرف عالمانه ندارند هم دربارهٴ موت او فرمود اينها حرف عالمانه ندارند.

دربارهٴ ميلادش در سورهٴ مباركهٴ «مريم»[32] و امثال‌ذلك[33] مطرح است. دربارهٴ ارتحال آن حضرت فرمود عده‌اي گفتند قتل، عده‌اي گفتند دارآويختن هيچ كدام از اينها نبود ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ﴾ و آنها كه دربارهٴ مسيح سخن گفتند، هيچ كدام آنها عالمانه حرف نزدند: ﴿إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ﴾ و اين شكشان هنگام مرگ برطرف مي‌شود؛ همهٴ اينها هنگام مرگ حالا يا قبل از مرگ براساس آن ايمان طبيعي مقبول يا عند الاحتضار بر اساس آن ايمان اضطراري غيرمقبول، حق برايشان روشن مي‌شود و اين آيه، دليل بر حصر نيست كه حقانيت مسيح فقط عند الاحتضار روشن مي‌شود تا كسي بگويد اين اختصاصي به مسيح(عليه السلام) ندارد، ساير انبيا هم حق بودن اينها عند الاحتضار روشن مي‌شود، بلكه هيچ كس مثل مسيح مورد اختلاف نبود، نه ولادتاً و نه وفاتاً و هيچ كس هم مثل مسيح، بين افراط و تفريط مردم قرار نگرفت بالأخره انبياي ديگر را يك عده به عنوان رسول قبول داشتند يك عده نداشتند، همين دو طرف بود. دربارهٴ مسيح گذشته از اينكه مؤمنين به او، او را به عنوان رسول قبول دارند ديگران بين دو طرف افراط و تفريط رفتند؛ عده‌اي در ولادت او آن حرف تفريطي را زدند ﴿وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا﴾، عده‌اي هم در طرف افراط رفتند كه گفتند مسيح، ابن الله است. پس در ولادت او افراط و تفريط و حق، هيچ كدام از اين دو نبود و در وفات او هم عده‌اي به قتل [و] عده‌اي به دار آويختن او نظر دادند، در حالي که هيچ كدام از اينها نبود. پس ﴿إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّن﴾ و روزي هم بالأخره حقيقت روشن مي‌شود. ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا﴾

پيروزي مؤمنين به مسيح در برابر كافرين

مطلب ديگر آن است كه در زمان حيات مسيح(سلام الله عليه)، بني‌ اسرائيل به دو گروه تقسيم شدند: يك عده مؤمن به حضرت مسيح؛ يك عده كافر به آن حضرت و نزاعي رخ داد و ذات اقدس الهي مؤمنين به مسيح را تأييد كرد و آنها را پيروز كرد، چه اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «صف» اين‌چنين آمده است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَ‌آمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ﴾[34] ؛ فرمود مسلمانها! شما جنگ كردن را از مسيحيها ياد بگيريد. آن روز معلوم مي‌شود كه هنوز كاملاً تحريف نشده بود، ديگر مسيحيت به اين صورت مسيحيت آمريكايي در نيامده كه فقط دين جذبه باشد دين گذشت باشد دين انزوا باشد. اين آيه در سورهٴ «صف» كه اصلاً سورهٴ «صف» سورهٴ جنگ است اولش جنگ وسطش جنگ آخرش هم جنگ؛ آن اولش كه ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوص﴾[35] اين است، وسطش هم اين است كه ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ﴾[36] آخرش هم كه جريان جنگ است. اصولاً اين سوره، سوره جنگ است. بعد به مسلمانها مي‌گويد مسلمانها! شما دفاع از دين را از مسيحيها ياد بگيريد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّه﴾ همان طوري كه حواريين مسيح، انصار او بودند. حالا اين دين كامل الهي را به اين صورت نرم بي‌خاصيت در آوردند.

به هر تقدير، در آن آيهٴ پاياني خدا به مسلمين مي‌گويد كه شما مثل حواريين باشيد كه عيساي‌ مسيح فرمود: ﴿مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّه﴾، آن وقت ﴿فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا﴾ اين مومنين ﴿ظاهِرينَ﴾[37] پيروز شدند. در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» دارد كه ما بعد از توفي و رفع و تطهير تو، پيروان تو را باز پيروز مي‌كنيم: ﴿وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾[38] ، معلوم مي‌شود آنها كه پيروان راستين مسيح بن‌مريم، رسول الله بودند هم در زمان حيات آن حضرت جنگ كردند و پيروز شدند و هم بعد از او كساني كه پيروان واقعي مسيح باشند تا روز قيامت پيروزند.


[1] سورهٴ انبياء، آيات34و35.
[2] سورهٴ مريم، آيهٴ 33.
[3] سورهٴ مائده، آيهٴ 119.
[4] سورهٴ مريم، آيهٴ 33.
[5] سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[6] سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[7] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 55.
[8] سورهٴ آ ل عمران، آيهٴ 55.
[9] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 55.
[10] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 55.
[11] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 55.
[12] سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[13] سورهٴ نور، آيهٴ 36.
[14] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 55.
[15] سورهٴ اسراء، آيهٴ 1.
[16] سورهٴ آ ل عمران، آيهٴ 55.
[17] بحارالانوار، ج26، ص263.
[18] سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[19] سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[20] سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[21] سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[22] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 49.
[23] سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[24] سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[25] سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[26] سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[27] سورهٴ نساء، آيهٴ 41.
[28] سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[29] سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[30] ر.ک: سورهٴ مريم، آيهٴ 28.
[31] سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[32] سورهٴ مريم، آيات16-34.
[33] سورهٴ آل عمران، آيات45-47؛ سورهٴ نساء، آيهٴ 171.
[34] سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[35] سورهٴ صف، آيهٴ 4.
[36] سورهٴ صف، آيات10و11.
[37] سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[38] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 55.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo