< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 47 تا 49 سوره کهف

 

﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ ﴿وَعُرِضُوا عَلَي رَبِّكَ صَفّاً لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً﴾ ﴿وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾

 

چون سوره ي مباركه ي «كهف» در مكه نازل شد و يكي از عناصر مهم و محوري مطالب سوَر مكّي جريان توحيد و نبوّت و معاد است و جريان توحيد و نبوّت هم در اين سوره تا حدود لازم مطرح شد جريان معاد را هم بشرح ايضاً تشريح مي‌كند. فرمود براي تشريح قيامت روزي كه قيامت فرا مي‌رسد ما اين سلسله ي جبال را كه ستون زمين است و ميخ زمين است و سبب آرامش زمين و نجات او از اضطراب است اول اين را از بين مي‌بريم بعد هم زمين را به صورت ديگر تبديل مي‌كنيم ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ﴾ به تدريج اين كوهها را مي‌بريم پايان سير را در اين قسمت از آيه مشخص نفرمود كه به كدام طرف مي‌بريم؟ كجا مي‌بريم؟ در آيات چندگانه‌اي كه در بحث ديروز اشاره شد تا حدودي روشن شد كه مسير كجاست و منتها كجاست به كدام سَمت مي‌برند در درجه ي اول فرمود اين كَثيب مَهيل مي‌شود در درجه ي ثانيه عِهن منفوش مي‌شود، در درجه ي ثالثه هباء مُنبث مي‌شود و﴿بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾[1] مي‌شود يعني كوبيده مي‌شود و مانند آن. در سوره ي مباركه ي «نبأ» آنجا فرمود: ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[2] اين پايانش است ديگر از آن به بعد خبري نيست اين «كَانَتْ» آيا به معناي «صارت» است يا نه، يعني در قيامت اين جبال سراب مي‌شود يا در قيامت كشف مي‌شود كه جبال سراب بود؟ اگر ما برهان كافي داشته باشيم مي‌گوييم اين «كَانَتْ» به معناي «صارت» است اما اگر برهان كافي نداشتيم اين «كَانَتْ» معناي خودش خواهد بود.

مطلب بعدي آن است كه همان‌طوري كه معلوم سيري دارد اول خيلي ستبر و بادوام و مستحكم است كم كم ضعيف مي‌شود سرانجام به صورت ديگر ظهور مي‌كند علم و عالِم هم بشرح ايضاً اول انسان به علم خودش خيلي تكيه مي‌كند چون تكيه‌گاه علم او عرف است و بناي عقلاست و لغت است و مشهودات حسّي است قدري كه جلوتر مي‌رود مي‌بيند بخشي از اينها جزء امور اعتباري است بخشي كه جلوتر مي‌رود مي‌بيند اينها جزء ظنون است، قدري جلوتر مي‌رود مي‌بيند خطاي در تطبيق است، قدري كه بالاتر رفته است معلوم مي‌شود كه حق جايي ديگر بود و او جاي ديگر مي‌ديد عالَم باطل نمي‌شود و باطل در عالم نيست اما اين حقيقت كجاست براي افراد حس‌گرا يك طور ظهور مي‌كند براي افراد عقل‌گرا يا دل‌گرا طور ديگر ظهور مي‌كند اين عالم بالأخره حق است و خداي سبحان عالم را آفريد و فرمود به حق هم خلق كردم، اما آنچه را كه ما مي‌بينيم و مي‌فهميم و مي‌يابيم آن حق است يا ما در آينه مي‌بينيم آن حق در جاي ديگر است اينها سُوَر مرآتيه‌اند؟ اگر معلوم لحظه به لحظه آن صلابتش گرفته مي‌شود كَثيب مهيل مي‌شود بعد عِهن منفوش مي‌شود بعد هباء مُنبث مي‌شود علم هم اين‌چنين است عالِم هم اين‌چنين است فرق ما با اولياي الهي آن است كه ما تا نميريم اين حرفها براي ما روشن نمي‌شود آنها چون با موتِ ارادي مُردند هم‌اكنون مي‌بينند آنچه را كه ما بعد از مرگ مي‌بينيم آنها مي‌بينند كار به دست ديگري است در جاي ديگر رفت و آمد هست ما آينه‌اي است به اندازه ي نظام كيهاني اين آينه ي ميلياردي كه همه ي كهكشانها و مانند آن گوشه‌اي از اين آينه‌اند حقيقتي در اين آينه مي‌تابد روزي اين آينه مي‌شكند و برمي‌گرديم مي‌بينيم چيزي عوض نشده همه‌اش حق بود ولي كارگردان ديگري بود كار در جاي ديگر بود و ما در آينه داشتيم دعوا مي‌كرديم اين شعر لطيف شيخناالاستاد مرحوم حكيم الهي قمشه‌اي وقتي وجود مبارك سيّدالشهداء وارد قتلگاه شد اين شعرش خيلي لطيف‌تر از اشعار مرحوم محتشم كاشاني است او مي‌گويد تا آن لحظه وجود مبارك سيّدالشهداء خب حالتهاي عادي داشت اما وقتي كه از روي اسب به زمين افتاد «آينه بشكست و رخ يار ديد» همه ي صحنه‌ها وقتي رخت بربست آن‌گاه ﴿وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾[3] ما تا نميريم براي ما روشن نمي‌شود اما آنها كه «موتوا قَبل أن تموتوا»[4] براي آنها هم‌اكنون ظهور كرد هم‌اكنون مي‌بينند كه ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[5] مخصوص انسان نيست هم‌اكنون مي‌بينند كه ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[6] مخصوص مجاهدان نيست هم‌اكنون مي‌بينند كه آب سيراب نمي‌كند، نان رفع گرسنگي نمي‌كند آن كسي كه ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾[7] او مُطعِم است، او ساقي است، او سيراب مي‌كند نه اينكه او آب آفريد و آب ما را سيراب مي‌كند نه اينكه او نان آفريد نان ما را سير مي‌كند خير، او ما را سير مي‌كند منتها ما اين چهار فصل را بايد مرزبندي كنيم آن فصولي كه جزء منطقه ي ممنوعه است به خود اجازه ي ورود به آن منطقه را ندهيم يعني هويّت مطلقه كه مقام ذات اقدس الهي است فصل اول است بالقول المطلق منطقه ي ممنوعه است صفات ذات كه عين ذات است اكتناه آنها منطقه ي ممنوعه است احدي به آن دو منطقه راه ندارد فصل سوم مي‌شود وجه الله و فيض الله، فصل چهارم مي‌شود مستفيض ما مستفيضيم يعني آسمان و زمين فيض مي‌گيرند آنكه با عالَم كار دارد همين وجه الله هست و فيض الله هست و نور السماوات و الأرض است و امثال ذلك كه همه ي اينها ظهورات الهي‌اند اين ظهور وقتي به صورتهاي گوناگون در آمد ما خيال مي‌كنيم اين مستفيضها اصل‌اند وقتي صحنه عوض شد مي‌بينيم سخني از مستفيض نيست اين مَثل چندبار در همين جلسه ي بحث ذكر شد اگر كسي چند متر نخ كاموايي درست كند با اين كاموا يك بلوز يا ژاكت ببافد با اين كاموا آستين درست مي‌كند، دست درست مي‌كند يقه درست مي‌كند جلو را درست مي‌كند پشت سر درست مي‌كند نقش و نگار به آن مي‌دهد گل و بلبل به آن مي‌دهد يا نقش مار و عقرب به آن مي‌دهد نه اينكه رنگ‌آميزي كند با خود همين كاموا به صورت نقشهاي ديگر در مي‌آورد وقتي بافت مي‌شود آسمان و زمين، وقتي نفخ صور شد همه را باز كرد مي‌شود يك مُشت كاموا نه سخن از مار است نه سخن از عقرب نه سخن از آستين است نه سخن از يقه نه سخن از روست نه سخن از زير، آن نفخ صور كه شد همه رخت برمي‌بندند دوباره اين كاموا را باز مي‌بافد ﴿نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[8] ما مستفيضيم و با فيض خدا كار داريم ماها كه با اين علوم ادبي عرفي و نحو و صرف رايج و دارج كار داريم وقتي به اين آيه برخورد مي‌كنيم ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[9] مي‌گوييم اين «كانت» به معني «صارت» است اما قدري كه جلوتر برويم يا بعد از مرگ براي ما روشن مي‌شود خب آن لحظه كه بساط آسمان و زمين برچيده شد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ شد، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[10] شد، ﴿وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً﴾[11] شد، بساط همه برچيده شد ديگر آن‌وقت از بين مي‌رود؟ چه چيزي در عالَم از بين رفت؟ آن وجه الله كه موجود است اين مستفيض است كه چيزي از خودش نداشت آن‌گاه مي‌فهميم كه «فَكَانَتْ» به معني «فَكَانَتْ» است اين دعاي نوراني كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است در هنگام تلاوت قرآن كه خدايا آن توفيق را به من بده كه من آيه‌اي كه تلاوت مي‌كنم مشمول آن باشم كه «اقرأ وارق»[12] توفيقي بده كه هر آيه‌اي باعث رُقيّ و ترقّي من بشود «واجعلني ممّن» هر آيه‌اي را اين آيه «تُرقيه»[13] يعني او را ترقّي مي‌دهد اين در تفسير هست در بحثهاي ديگر هم هست ما اگر در همين حد توقّف كنيم ناچاريم پشت سر هم برابر حرفهاي ابن‌هشام آيه را معنا كنيم وقتي كه مي‌رسيم به پايان سوره ي مباركه ي «قصص» ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ آنچه كه در اين كريمه آمده است اين‌چنين نيست كه «كلّ شيء هالك و يَبقي» كه بعد فعل مضارع باشد آيه ي 88 سوره ي مباركه ي «قصص» اين است ﴿وَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ خب ما با همين قواعد ادبي بخواهيم اين آيه را معنا كنيم چطور معنا مي‌كنيم؟ استعمال هالك كه مشتق است در ما يأتي بالقول المطلق مجاز است اگر اختلافي هست استعمال مشتق در مَن مضي عنه المبدأ است كه حق است يا مجاز ولي نسبت به ما يأتي كه مجاز است ما اين هالك را به معناي مجاز معنا كنيم قرينه مي‌خواهد قرينه‌اي نداريم كه بگوييم ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ يعني «سيهلك» خير، ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ﴾[14] الآن هالك است منتها تو خيال مي‌كني به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه مي‌فرمود اين كودك وقتي سيب را در آينه مي‌بيند خيال مي‌كند كه در آينه سيب هست به طرف اين آينه حمله مي‌كند ولي آن بزرگ‌تر به او مي‌گويد سيب در ظرف است و روي ميز و عكسش در آينه است شما به دنبال آينه داري مي‌روي اگر كسي به دنبال آينه برود به سيب نمي‌رسد اما وقتي برگردد آينه را به عنوان مرآت بداند بگويد اين آينه حق مي‌گويد، حق مي‌گويد يعني من ندارم جاي ديگر است ما حرف اين آيت را مرآت را گوش بدهيم به مقصد مي‌رسيم چون همه ي اشيا فلش به طرف وجه الله دارند مي‌گويند اوست چون همه ي اينها آيه‌اند ديگر چيزي در جهان نيست كه آيه و علامت و نشانه نباشد آيه كه مردم را به خود دعوت نمي‌كند آيه مردم را به ذي‌الآيه دعوت مي‌كند تمام آنچه در آسمان و زمين است آيه است ذاتاً وصفاً فعلاً أثراً در همه ي مقاطع چهارگانه چيزي در عالَم نيست كه ما را به خدا دعوت نكند پس چيزي در عالَم نيست كه خودش منشأ اثر باشد اگر چيزي در عالم نيست كه منشأ اثر باشد پس هر چه در عالم هست سراب است آنچه كه حق است وجه الله هست اين آيه ي ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ﴾ اين مشتق در معناي خودش است يعني الآن هالك است نه «سيهلك» منتها براي برخيها الآن ظاهر است براي برخيها هم بعد از مرگ ظاهر مي‌شود تفاوت در ظرف ظهور است بنابراين ائمه(عليهم السلام) هم با ما با همين روال سخن گفتند گاهي در خود روايات هم اين «فَكَانَتْ» شبيه اين معنايي كه دارد ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[15] آنها اين «كان» گرچه اسم نبردند ولي به صورت صيرورت معنا كردند در خطبه‌هاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه خطبه ي 195 اين است فرمود وقتي قيامت فرا مي‌رسد به اين صورت در مي‌آيد «فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَقاً» نه «يكون»، «يصير» آن روز آن جبال صَلْد، مُتصلّد و متصلّب و سخت به صورت سراب مضطرب در مي‌آيد اين يك مرحله است، يك مرحله هم اين است كه خودشان در تمام موارد از حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) نقل شده است كه چيزي در جهان جز وجه الله نيست باقي هالك‌اند بنابراين اين دعاي امام صادق(سلام الله عليه) كه هنگام تلاوت مي‌خوانيم معنايش اين خواهد بود كه خدايا ما اگر بخواهيم از قرآن طرْفي ببنيدم اين‌طور نباشد كه همان معنايي كه خيليها گفتند و برخيها هم از ما نبودند و گفتند ما به همان حد بسنده كنيم بلكه توفيقي بده كه يك مرحله بالاتر بياييم منتها مرزها بايد مشخص بشود كه ما با وجه الله كار داريم، خب فرمود: ﴿يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ﴾ به اين صورت در مي‌آيد ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً﴾ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل آيه سوره ي مباركه ي «نبأ» كه ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾ آنجا سراب را به دو معنا ذكر كردند يكي همين آب‌نما، يكي حقيقت‌نما كه در حقيقت دوتا مصداق است براي يك معناي جامع اين مشترك لفظي نيست منظور اين بزرگوار هم اين نيست كه سراب دوتا معنا دارد مشترك لفظي است سراب يعني حقيقت‌نما، حقيقت نيست ولي حقيقت را نشان مي‌دهد تفاوت سراب با مرآت اين است كه سراب نشانش نشان كاذب است و به خود دعوت مي‌كند نشان دروغ مي‌گويد خبري از آب نيست ولي صورت مرآتيه نشان مي‌دهد و درست مي‌گويد و دروغ نمي‌گويد در خطبه‌هاي نهج‌البلاغه هم مرايا ضبط شده است هم مرآيي كه صدر و ساقه عالم مرآياي الهي‌اند يعني آينه ي حقّ‌اند يا مرآيي‌اند بنا بر اينكه مرآيي هم جمع مرآت باشد نه جمع مريي ولي آنچه كه رهگشاست همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه در باب مجلس الرضا مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در پايان كتاب شريف توحيد نقل كردند كه آن مصاحبه را و گفتگوي حضرت با آ‌ن عمران را چندبار در همين محفل خوانديم كه آن شخص مي‌گويد ما خدا را چگونه بشناسيم ما در خداييم يا خدا در ماست چون نه ما در خداييم نه خدا در ماست بنابراين شناخت او ممكن نيست يا راهي براي اثباتش نيست يا مثلاً مانند آن، حضرت فرمود همه ي ما خودمان را در آينه مي‌بينيم عرض كرد بله، فرمود شما در آينه هستيد يا آينه در شما؟ «فلم يحر جوابا»[16] هيچ راهي براي جواب نداشت فرمود شما مسئله صورت مرآتيه را حل كن يك امر روشني است ديگر ما همه‌مان خودمان را در آينه مي‌بينيم آينه صورت ما را به ما نشان مي‌دهد آينه يك جرم شفافي است به نام شيشه پشتش هم يك مقدار جيوه است بعد قابي هم به آن دادند همين غير از اين كه ديگر خبري نيست شما تمام اين محدوده ي آينه را ريز ريز بكني عكس پيدا نمي‌كني عكسي نيست اگر كسي عكس گرفته بله كاغذي است و عكسي است و خارج وجود دارد اما اينكه در آينه هست هيچ است هيچ يعني هيچ ولي درست مي‌گويد هيچ دروغ هم نمي‌گويد سراب دروغ مي‌گويد، صورت مرآتيه راست مي‌گويد خودش ندارد جاي ديگر را نشان مي‌دهد حضرت فرمودش ما مشكل صورت مرآتيه را حل كن آن هم براي شما حل مي‌شود سراسر عالَم آينه‌دار جلال و جمال حقّ‌اند خودشان چيزي ندارند فقط او را نشان مي‌دهند اگر اين ديد شد آن‌وقت او مُطعِم است، او ساقي است، ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[17] ، ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ همه ي اينها حل مي‌شود البته در عنصر محوري وجه خدا و فيض خدا، پس بنابراين اينكه جناب فخررازي بيان كرده كه «نُسَيِّرُ» سير مي‌دهيم به طرف عدم اين احتياج به توجيه دارد نه اينكه به طرف عدم برود هيچ موجودي معدوم نخواهد شد ما قدري جلوتر رفتيم مي‌فهميم كه اين خبري نبود از او جاي ديگر بود و اين آن غير را نشان مي‌دهد و حالا فعلاً آينه شكسته بايد برگرديم جاي ديگر را ببينيم نه اينكه اين شيء واقعاً امروز موجود است و فردا معدوم مي‌شود خير، فردا ظرف ظهور مرآت بودن اينهاست.

 

پرسش: ببخشيد شما گفتيد زمين و زمان و امام اينها همه آيت خدا هستند اما كه آيت خدا هست مي‌تواند باشد يا نه؟

پاسخ: بله، آن امامت وجه خداست آن وجه خدا كه شما در همين دعاي توسّل مي‌گوييد «أين وجه الله الذي به إليه يتوجّه الأولياء»[18] اين جزء وجه خداست اين جزء مستثناست نه مستثني منه اين جزء وجه الله است ديگر.

 

پرسش: حاج آقا اگر تمام جهان آينه هست پس چرا فرمود: «سَراباً»؟

پاسخ: بله ديگر، اين آينه بودن وقتي ما مي‌گوييم آينه غير از آن است كه عرف مي‌گويد آينه كسي مي‌خواهد برود بازار آينه بخرد او شيشه مي‌خرد و قاب مي‌خرد و يك مقدار جيوه در آن است مرآت، اين مرآت اسم آلت است يعني ابزاري كه وسيله ي ديدن صورت است اين معني آينه است اما وقتي يك مفسّر، يك حكيم، يك عارف، يك فقيه مي‌گويد مرآت به آن صورت مي‌گويد مرآت نه به آن جيوه اينكه آينه‌فروش بازاري نيست مرآت يعني «ما به يُري الشخص» نه «ما به يُري الصورة» آن آينه‌فروش مي‌گويد من شيشه و جيوه و قاب مي‌دهم كه اين آلت ديدن صورت است حكيم مي‌گويد اين صورت آلت ديدن صاحب‌صورت است اين مرآت با آن مرآت خيلي فرق مي‌كند اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود سراسر عالَم مراياي الهي است اين خواهد بود، خب همه او را نشان مي‌دهند ديگر شما وقتي كه آيه را تبديل مي‌كنيد مي‌شود چيزي در عالم پيدا بشود كه از جهتي خدا را نشان ندهد اين محال است خب اگر حيثيتي داشته باشد بگوييم آيت بودن براي موجود امكاني نظير زوجيّت اربعه است يعني لازمه ي ذات اوست خب هر لازمي متأخّر از ملزوم است يك، مقام ذات مقدّم بر مقام لازم است دو، اگر مرآتيّت و آيت بودن لازمه ي ذات ممكن باشد يعني عَرَض لازم باشد در حوزه ي ذات ممكن نيست دو، پس اين ممكن در مقام ذات خودش آيت حق نيست ـ معاذ الله ـ بنابراين بايد اين را جلوتر بياوريم نبايد بگوييم آيت بودن لازمه ي ذات ممكن است آن‌طوري كه زوجيّت لازمه ي ذات اربعه است بعد بايد جلوتر بياوريم جلوتر كه آورديم گاهي ممكن است خيال بشود اگر ما آيت بودن ممكن را نظير ناطق بودن انسان بدانيم كافي است اين هم شرك در مرآتيت است زيرا انسان جزئي دارد به نام حيوانيّت، جزئي دارد به نام ناطقيّت اگر آيت حق بودن جزء ذات باشد آن وقت آن جزء ذات ديگر، ديگر آيت خدا نيست ـ معاذ الله ـ اين نيست پس اين آيت بودن بايد بيايد كلّ ذات را بگيرد جنس و فصل و مقوّم و همه و همه بشود آيه آن‌وقت «نازم آ‌ن مهمان كه بيرون كرد صاحب خانه را» ديگر چيزي براي انسان نمي‌ماند ما تا زنده‌ايم خيال مي‌كنيم انسان حقيقتي است كه بررسي او ما را به خدا مي‌رساند يا آسمان اين‌طور است يا زمين اين‌طور است كه آيت بودن لازمه ي ذات ممكن است وقتي به اين تحليل رسيديم مي‌بينيم كه نه خير حيوانيّتي در كار نيست، ناطقيّتي در كار نيست چيزي نيست جز آيت بودن آيت هم غير از ذوالآيه چيز ديگر را نشان نمي‌دهد پس مرآتي كه در نهج‌البلاغه آمده است غير از آينه بازار است آينه بازار آلت ديدن آن صورت است آينه ي نهج‌البلاغه آلت ديدن صاحب‌صورت است، خب پس آنكه جناب فخررازي فرمودند كه به طرف عدم سير داده مي‌شود بايد توجيه بشود شايد با همين توجيه سخنان ايشان هم حل بشود بعد فرمود: ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ «غادر» را هم كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه اصلش «تَرَك» است و غدير را هم غدير گفتند يعني آن بركه را غدير گفتند براي اينكه «ما تَركته السيول» است سيل كه مي‌آيد به همراه خود هر چه آورد مي‌برد مگر آن مقدار آبي كه در اين بركه‌ها گذشته اين را ترك مي‌كند چون آب در اين گودال و بركه مي‌ماند اين تَريكه ي سيل است «ما تركته السيول» است از اين جهت به آن گفتند غدير يعني آن آب بركه را.

 

پرسش: به قرينه ي ﴿وَحَشَرْنَاهُم﴾ نمي‌شود گفت ارض بارزه مقصود صحراي محشر است چون بلافاصله فرمود: ﴿وَحَشَرْنَاهُم﴾؟

پاسخ: بله، ارض محشر هست اما برابر سوره ي مباركه ي «ابراهيم» كه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[19] اين ارض محشر همان ارض دنياست منتها تبديل‌شده، خب مثل اينكه انسان آخرت همان انسان دنياست با اين وضع درآمده گاهي به صورت حيوان گاهي به صورتهاي ديگر.

 

﴿وَعُرِضُوا عَلَي رَبِّكَ صَفّاً﴾ حالا صَف يا به معناي شفاف بودن است و تكرار اين «صاد» و «فاء» براي تأكيد اين شفاف بودن است صَفصف از همين قبيل است ﴿قَاعاً صَفْصَفاً﴾[20] كه دوتا صف است يعني خيلي شفاف و روشن است زَلزل از همين قبيل است كه تكرار اين «زاء» و «لام» براي تأكيد آن لغزش است صف يعني صاف يا نه، صفّاً يعني همان‌طوري رديف ايستادن نظير صف جماعت. ﴿لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ در بحث ديروز از سوره ي مباركه ي «انعام» كمك گرفته شد چون آنجا دارد كه ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ كه در سوره ي مباركه ي «انعام» آن آيه قبلاً گذشت يعني آيه ي 94 سوره ي مباركه ي «انعام» اما مشابه اين منتها درباره ي فرد و به طور عموم در سوره ي مباركه ي «طه» به اين صورت آمده است آيه ي 79 به بعد آيه ي هشتاد سوره ي مباركه ي «مريم» اين است ﴿وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً﴾ اين شخص در قيامت فرداً مي‌آيد چيزي با او نيست چه اينكه در همان سوره ي مباركه ي «طه» آيه ي 95 به اين صورت ياد شده است ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ هيچ چيزي با آدم نيست خب اگر هيچ چيزي با آدم نيست اين اعمال است كه ملك آدم است و ما را رها نمي‌كند يا ما مملوكيم اين به همراه ما مي‌آيد اينكه فرمود: ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ يك چيز را دارد استثنا مي‌كند و آن اين است كه ﴿وَوُضِعَ الْكِتَابُ﴾ و هر كسي عمل خودش را مي‌بيند ﴿لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً﴾ شما فكر مي‌كرديد ـ معاذ الله ـ وعدي، وعيدي، حسابي، كتابي در عالم نيست ﴿وَوُضِعَ الْكِتَابُ﴾ حالا در بخشي از اين امور حضور عمل، حضور كتاب و مانند آن مطرح است در بخش ديگر احضار عمل، احضار كتاب مطرح است در بخش سوم مُحضِر عمل، مُحضر كتاب مطرح است كتاب خودبه‌خود نمي‌آيد كسي اين را مي‌آورد، عمل خود‌به‌خود حاضر نمي‌شود كسي او را حاضر مي‌كند آن كس كيست؟ خود انسان است حالا بنگريد بخشي از طايفه آيات دارد كه ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ در اين بخش يعني سوره ي مباركه ي «كهف» و مانند آن، در سوره ي مباركه كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً﴾[21] عمل خودبه‌خود نمي‌آيد كسي او را احضار مي‌كند اين طايفه ي ثانيه، طايفه ي ثالثه اين است كه چه كسي او را احضار مي‌كند؟ خود انسان آن را در سوره ي مباركه ي «تكوير» آنجا به اين صورت بيان فرمود آيه ي دوازده به بعد اين است كه ﴿وَإِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ﴾ ﴿وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ﴾ ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ پس ما يك قافله‌ايم كه داريم مي‌رويم درست است فرديم كلّ اعمال دوران زندگي با ماست ما يك قافله‌ايم اين‌چنين نيست كه ديگري آورده باشد ما تا بتوانيم اعتراض بكنيم بگوييم خدايا اينها را كس ديگر آورده چون هيچ راهي براي اعتراض نيست آن گاه سخن از يا وليتا است براي اينكه ما عمل را مي‌بينيم، اصلش را به عنوان متن در همين سوره ي مباركه ي «كهف» فرمود: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ شرحش داد در سوره ي مباركه ي «زلزله» مشخص فرمود آيه ي 7 و 8 كه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ مثقال نه اينكه واحد طلافروشي و نقره‌فروشي و اينهاست مثقال يعني ذرة وزن ذرة اين ذرّات پراكنده ي در فضا را مي‌گويند مثقال، مثقال ذرّه اين است نه مثقالي كه در طلافروشي يا كالافروشي ديگر است اين را حاضر مي‌بينيم بعد در سوره ي نساء «فرمود» اين خودش نمي‌آيد كسي او را مي‌آورد در سوره ي «تكوير» فرمود خود آدم مي‌آورد آن‌وقت راهي براي تكذيب نيست به هيچ وجه در آن لحظه است كه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[22] هيچ چاره جز اعتراف نيست، خب. اينكه فرمود: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ يعني هيچ جاي ديگر براي انكار نيست براي اينكه چون خود انسان اين عمل را كرده دست‌پخت خود اوست و مشخص مي‌كند و چاره‌اي هم براي انكار ندارد. ﴿وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ﴾ چون مي‌دانند چه كردند ﴿وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾ اين اعتراف است اين تأنيث صغيره و كبيره به لحاظ آن تأنيث موصوف است يعني معصيت صغيره معصيت كبيره، خصلت صغيره خصلت كبيره مگر اينكه اين شمرده، خب اين شمرده اين چه كسي است كه مي‌شمارد اين را؟ اين كتاب را مي‌شمارد يك وقت است ما مي‌گوييم در آن نوشته است يك وقت است مي‌گوييم احصا كرده، خب در سوره ي مباركه ي «اسراء» هست كه ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ [23] ، ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ و هيچ ستمي هم در عالم نيست براي اينكه ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ انسان عمل خود را به خوبي مي‌شناسد اين عمل از بين نمي‌رود يك و چيز معطّل ما در عالَم نداريم دو، كه يك موجود معطّل و شناور و سرگردان باشد مگر مي‌شود در سلسله ي علل و معلول يك چيز معطّل و بيكاري باشد پس عمل از بين نمي‌رود يك، اگر موجود است يك چيز شناور و سرگردان و متحيّر در عالم نيست دو، الاّ ولابد اين عمل به جايي مرتبط است آن چه كسي است؟ خود عامل است اين سه، چهارم مگر مي‌شود موجودي با موجود ديگر رابطه داشته باشد و بيكار؟ نه سرگرداني در عالَم هست نه تعطيل خب اگر اين در عالَم سرگردان نيست اين عمل سرگردان نيست به عامل مرتبط است مي‌شود موجودي به چيزي مرتبط باشد و هيچ كار نكند؟ وقتي وجود مبارك حضرت امير آن‌طوري كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كردند كسي سؤال كرده من چرا توفيق نماز شب ندارم؟ فرمود: «قيّدتك ذنوبك»[24] اين گناهِ روز نمي‌گذارد شب بلند بشوي مگر مي‌شود آدم كاري بكن اين كار بيكار باشد؟ خب معقول نيست چيزي موجود باشد در دستگاه آدم باشد و هيچ كاري هم نكند فرمود: : «قيّدتك ذنوبك»، خب فرمود: ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ حالا اگر مطالبي در اين‌باره باشد كه بعد به خواست خدا ادامه بدهيم نه كه وارد مسئله ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ﴾[25] بشويم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo