< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/03/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 90 تا 99 سوره کهف

 

﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَي قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ ﴿كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً﴾ ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً﴾ ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ ﴿قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَي أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً﴾ ﴿قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾ ﴿ءَأَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّي إِذَا سَاوَي بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً﴾ ﴿فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً﴾ ﴿قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً﴾ ﴿وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً﴾[1]

قصّةٴ ذي‌القرنين كه براي اهل كتاب معروف بود و از راه شهرت بين اهل كتاب به مشركان حجاز هم منتقل شد مورد سؤال قرار گرفت و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق آيات الهي به او پاسخ داد. آنچه از اين بخش از قرآن برمي‌آيد اين است كه اين شخص معروف به ذي‌القرنين بود چون سه بار كلمهٴ ذي‌القرنين در اين سور‌ه تكرار شد مردمِ آن منطقه‌ها هم مي‌گفتند ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ اين لقب بايد طوري باشد كه براي منطقه‌هاي عرب‌نشين و مانند آن باشد اين ترجمهٴ آن نيست ظاهراً خود اين كلمه نامِ آن شخص بود و او هم معروف به اين نام بود و اين هم نه اهل مغرب بود و نه اهل مشرق اهل خاورميانه بود اينها را از قرآن مي‌شود فهميد حالا آن تحقيقاتي كه ابوريحان بيروني كرده يا ديگران گفتند و يا احتمال كورش هست اينها هم در اين اثنا روشن مي‌شود. خب، پس اين اهل مغرب نبود اهل مشرق هم نبود و چون ظاهر قرآن اين است كه اين سفري به طرف مغرب كرده و سفري به طرف مشرق كرده اين براي خاورميانه است.

مطلب بعدي آن است كه سفر مغربش را به همين مغربِ نزديك ختم كرده مغرب دور كه برسد به آن شمال اقيانوس آرام به آنجا نرسيد ولي درباره سفر مشرقش دو سفر براي مشرقش ذكر فرمود، فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَي قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ ﴿كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً﴾ ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً﴾ اين سفرِ خاوري را به دو بخش تقسيم كرد حالا يا در عرض هم يا در طول هم، اگر در طول باشد يك مشرقِ نزديك و يك مشرق دور را هم او طي كرده اگر در عرض هم باشد در يك امتداد باشد اين بالأخره به همان مشرقِ نزديك كه آخرين سِير آن روز بود رسيده است ولي بالأخره در قسمت شرق خاوردور دوتا سفر داشت ولي در باختر يك سفر داشت.

مطلب بعدي آن است كه از اينكه فرمود در آيه 84 ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً﴾ در آيه 85 هم فرمود: ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ در آيه 89 هم فرمود: ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ در آيه 92 هم فرمود: ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ﴾ اينها همه امضاي قانون سببيّت است كه «أبي الله أن تجري الامور الا بأسبابها» يا «أبي الله أن يُجري الاُمور الاّ بأسبابها» كه اين را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كافي نقل كرده كه كارها بر اساس نظم علّت و معلول و سبب و مسبّب است هيچ كاري بي‌سبب نيست منتها آن سبب يا عادي است نظير همين كارهايي كه اين بشر عادي انجام مي‌دهد يا سبب، ناشناخته و غير عادي است كه از او به معجزه و كرامت و امثال ذلك ياد مي‌كنند كسي يك حمد مي‌خواند يك بيمار صعب‌العلاجي بيماري‌اش برطرف مي‌شود كسي دعايي انجام مي‌دهد مشكل شديد حل مي‌شود يك وقت است با وسايل دارو و امثال اينها آن بيماري برطرف مي‌شود يك وقت با يك حمد برطرف مي‌شود اينها هم اسباب‌ و علل‌اند منتها بعضي عادي‌اند بعضي اسباب و علل غير عادي از اينكه مكرّر فرمود ذي‌القرنين برابر اسباب كار كرده است اين ناظر به همان اصل كلي است كه مرحوم كليني در كافي نقل كرده كه كارهاي عالَم بر اساس اسباب و مسبّبات است اگر آن اسباب شناخته‌شده باشد كه مي‌شود عادت و اگر ناشناس باشد كه خرق عادت است مي‌شود كرامت و معجزه.

سفرِ مشرقش را به دو قسمت تقسيم فرمود پس اين شخص به نام ذي‌القرنين معروف است و اهل مشرق هم نيست اهل مغرب هم نيست و اگر كسي اهل چين يا مغولستان يا آن قسمتها بود سدّي ساخت او ديگر ذي‌القرنين نيست براي اينكه او براي حفظ منطقهٴ خودش سدّي مي‌سازد آنكه قرآن نقل مي‌كند اين است كه اين از راه دور وارد منطقهٴ مشرق‌زمين شد و باخبر شد كه يأجوج و مأجوج مفسدند و براي نجات مردم از افساد يأجوج و مأجوج سدّي ساخت، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، ولي خب اينكه مشخص فرمود به طرف مشرق‌زمين رفت آنجا يأجوج و مأجوج آمدند ديگر اين معلوم است كه از مشرق‌زمين حركت نكرده كساني كه از مشرق‌زمين حركت مي‌كنند مثل مغولستان و چين آ‌نجا حركت مي‌كنند شرق آنها آن شمال اقيانوس آرام است غربِ آنها هم غرب نزديك دارند و غرب دور تا به شمالِ اقيانوس اطلس برسند، اما از اينكه فرمود اين سفري به غرب كرده است ﴿وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾[2] بعد سفري به شرق كرده است معلوم مي‌شود كه نه اهل مشرق بود و نه اهل مغرب.

خب، فرمود: ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً﴾ ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ آن بخشِ سفر غربي ذي‌القرنين كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾[3] ذي‌القرنين گفت آنها كه ظالم‌اند بالأخره بايد تنبيه بشوند آنهايي كه مؤمن‌اند و عمل صالح دارند متنعّم‌اند حالا شايد عده‌اي ايمان نياوردند ولي ظلم هم نكردند اين تقسيم حاصر نيست مگر اينكه منظور از آن ظلم خصوص شرك و الحاد باشد وگرنه تقسيم حاصر نيست ممكن است كسي كافر باشد ولي ظالم هم نباشد آنها هم ممكن است مشمول احسان ذي‌القرنين قرار گرفته باشند زيرا بر اساس آنچه در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» آمده است ذات اقدس الهي فرمود كساني كه كار بدي نسبت به مسلمانها نكردند شما نسبت به آنها مهربان باشيد در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» آيهٴ هشت اين است ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ كفّاري كه كاري با شما ندارند مزاحم شما نيستند نه در براندازي تلاش و كوشش كردند نه در تبعيد شما نه با كساني كه مزاحم شما بودند همكاري كردند ستمي به شما نكردند بدي هم نسبت به شما روا نداشتند در آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» مي‌فرمايد خدا نهي نكرده كه نسبت به اينها مهربان باشيد، خوش‌رفتار باشيد بلكه امر مي‌كند كه نسبت به اينها عدل را رعايت كنيد براي اينكه ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ اين همان زندگي مسالمت‌آميزي است كه جمهوري اسلامي در روابط بين‌المللي‌اش با كفار خارجي از اين منطقه دارد و نهي هم نشده نسبت به اينها در قانون اساسي ما هم همين مفاد آيه هشت سورهٴ «ممتحنه» آمده. دربارهٴ ذي‌القرنين فرمود اگر آنها ظالم‌اند خب بايد تنبيه بشوند، اگر مؤمن‌اند و عمل صالح دارند از پاداش برخوردارند حالا اگر كسي مؤمن نبود كافر بود ولي ستم هم نكرده اين هم ممكن است مشمول مِهر و رأفت الهي باشد برابر آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» اما دربارهٴ اين اقوامي كه در مشرق‌زمين بودند دربارهٴ آن سفر اول چيزي قرآن كريم ذكر نكرده كه حالا آن سفر اول كه فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَي قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ اينها از آن جهت كه رشد عقلي نداشتند تكليفي نداشتند سخن از ﴿إِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾ و ﴿إِمَّا أَن تُعَذِّبَ﴾[4] و امثال ذلك نبودند هر جا كه بشري زندگي مي‌كند و يك تفكّر عقلي در آنجا حضور دارد آنجا شريعت حضور دارد اما كساني كه در حدّ توحّش به سر مي‌برند هنوز به حدّ تفكّر عقلي نرسيدند آنجا براي آنها خب پيامبري يا فرستادهٴ از طرف پيامبري كسي نرفته و حجّتي بر آنها تمام نشده چون اهل حجّت نيستند. در اين قسمت كه فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ﴾ معلوم مي‌شود كه قبلاً سدّي ساخته شده بود دوتا سد ساخته شده بود نفرمود «بين الجبلين» فرمود: ﴿بَيْنَ السَّدَّيْنِ﴾ حالا اگر قرينه‌اي داشتيم كه منظور از اين سدّين، جبلين‌اند حرف ديگر است ولي ظاهرش سد است معلوم مي‌شود قبلاً براي نجات از آن قوم وحشي و مهاجم دوتا سد ساخته شده بود يك سد براي نجات يأجوج، يك سد براي نجات از مأجوج بين اين دو سد شكاف بود و فاصله بود مشكل مردم اين منطقه اين بود كه اين يأجوجيها كه پشت اين سد بودند مأجوجيها كه پشت آن سد بودند از اين شيار وسط سوء استفاده مي‌كردند از اين راه مي‌آمدند اينها مي‌خواستند بين اين دو سد هم سدّي ساخته بشود كه جلوي تهاجم اين قوم وحشي را بگيرد لذا تعبير به سد كردند ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا﴾ يعني آن طرف سد ﴿قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً﴾ آن‌گاه عده‌اي كه اين طرف سد بودند از طرف مهاجمان آ‌ن طرف سد كه آن طرف سدّيها يأجوج و مأجوج بودند در زحمت بودند از دست آنها به ذي‌القرنين گفتند ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ حالا اين معروف بود يا آنجا كه رفت معروف شد به اين نام او را شناختند ترجمان آنها با اينها سخن گفت بالأخره به هر وسيله‌اي بود مي‌دانستند كه اين شخص به نام ذي‌القرنين است ﴿قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ﴾ كه يك گروه بودند ﴿وَمَأْجُوجَ﴾ كه گروه ديگر بودند كه اينها پشت اين دوتا سد بودند اينها ﴿مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ ما ممكن است كه وسايل سدسازي را فراهم بكنيم اما آن معماري و مهندسي و آن قدرت ادارهٴ اين كار را نداريم ما امكانات اوليه را فراهم مي‌كنيم شما دستور بدهيد اينجا سد بسازند كه بين اين دوتا سد سدّي هم ساخته بشود كه جلوي تهاجم اين قوم را بگيرد ﴿قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ﴾.

 

پرسش: استاد ببخشيد طبق سياق آيه اين ﴿قَالُوا﴾ به همين قوم ﴿لا يَكادُون﴾ برنمي‌گردد.

پاسخ: نه، اينها كه خودشان مفسد في الأرض بودند به همين قرينه به كساني كه به اين طرف سد قرار دارند برمي‌گردد يأجوج و مأجوج پشت اين دوتا سد بودند و بين اين دوتا سد باز بود هم يأجوجيها از سدّ شرقي مي‌آمدند از اين بين تهاجم مي‌كردند هم مأجوجيها از طرف سدّ غربي اگر غربي و شرقي بود يا شمال و جنوبي بود همين طور ﴿قَالُوا﴾ سَكنهٴ اين طرف سد ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ گفتند ﴿يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ﴾ كه پشت اين دوتا سدّدند ﴿مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً﴾ يعني هزينه‌اي بدهيم ﴿عَلَي أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً﴾ اين وسط جاي يك سد خالي است اگر اين را بسازيد ديگر راه براي نفوذ آنها نيست. ذي‌القرنين در جوابشان گفت كه اين سد را مي‌سازم و نيازي هم به كمك مالي شما نيست ولي كمكِ انساني، نيروي كارگري بدهيد و مواد را هم به ما بفروشيد كارگرهايتان هم پول مي‌گيرند ﴿قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ﴾ چون خداي سبحان در همين سورهٴ «كهف» آيهٴ 84 فرمود: ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ﴾ ما او را متمكّن كرديم چه اينكه مشابه اين تعبير دربارهٴ حضرت سليمان(سلام الله عليه) هم هست وقتي عده‌اي از مَلكهٴ سبا نزد وجود مبارك حضرت سليمان آمدند كادويي، اهدايي به همراه داشتند آنها گفتند كه ما اين هدايا را مي‌بريم نزد سليمان آيهٴ 35 سورهٴ مباركهٴ «نمل» اين است ﴿وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ﴾ سليمان در جواب فرمود: ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ﴾ اظهار بي‌نيازي كردن و چيزي از آنها نگرفتن اين هم در سنّت سليمان(سلام الله عليه) بود هم در سيرهٴ ذي‌القرنين لذا ذي‌القرنين گفت ﴿مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ﴾ شما فقط اين وسايل را بدهيد هزينه‌اش را هم من تأمين مي‌كنم ﴿فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ﴾ كه ﴿أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾، رَدْم هم كه همان سدّ است. آن وقت پنج، شش كار را ذي‌القرنين دستور داد انجام دادند آن كارها به ترتيب عبارت از اين است گفت ﴿ءَأَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ﴾ اين زُبَر و زُبْرِه مثل غُرَف و غرفه كه جمع و مفرد است يعني بُريده‌هاي آهن، تكّه‌هاي آهن اين مادهٴ اول. بين اين دو سد بايد اين خلأ پُر بشود آن ضلع سد را مي‌گويند صَدف براي اينكه مصادف با اين طرف است اين ضلعِ اين سد دوم را هم مي‌گويند صدف چون مصادف با آن است جبلين هم همين طور است منتها تعبير به سدّين دارد نه جبلين اگر او سدّ طبيعي بود خب ممكن بود كه بگوييم منظور از اين سد همان جبل هست اگر يك روايت معتبري باشد كه منظور از اين سدّين، جبلين هستند قابل قبول است براي اينكه معني لغوي سد مراد است اما اگر ما دليل معتبري نداشتيم كه اين سدّين را به جبلين تفسير بكند خب همان سد خواهد بود آنها گفتند كه ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ﴾ ضلع آن سد مصادف با اين بخش است ضلع سدّ ديگر مصادف با اين بخش است اين ضلعين را مي‌گويند صَدَفين چون كلّ واحد مصادف ديگري است. ذي‌القرنين دستور داد موادّ اوليه را كه زُبره‌هاي حديد و بُريده‌هاي آهن بود فراهم كردند سه كار را با اين مواد انجام داد كه اينها موادّ خام بودند يكي اينكه عرضِ اين سدّين را پُر كردند، يكي اينكه طول اين سدّين را پُر كردند كه نه شكافي در عرض باشد، نه شكافي در طول كه آنها نتوانند بيايند بالا چون اگر كوتاه باشد خب مي‌آيند بالا يا با وسايلي مي‌آيند بالا وقتي اين صدفين يعني دو ضلع اين دو سد پُر شد عرضاً و طولاً آهن و بُريده‌هاي آهن را پُر كرد دستور داد آتشي فراهم بشود و كورهٴ آهنگري راه‌اندازي بشود و نفّاخي بشود قبلاً اين آهنگرها با آن كوره‌هايي كه مي‌دميدند نظير بادبزن كه آتش را روشن مي‌كند و مشتعل‌تر مي‌كند اين كار را مي‌كردند با آن مِنفَخها و نفّاخها مي‌دميدند و اين آتشِ توليدشده را مشتعل‌تر و گسترده‌تر مي‌كردند وقتي آتش مشتعل شد كلّ اين بُريده‌هاي آهن شده يك تكّه آتش در اين حال گفت يا مسِ گداخته يا سرب گداخته را بياوريد كه در حكم ملاط باشد كه من بريزم و اين ملاط‌گونه اين آهنِ گداخته را يكپارچه سدّ منظره بكند وقتي نفّاخان با آن مِنفَخها آتش را مشتعل كردند با دميدن و آن مسِ آب‌شده يا سرب آب‌شده را ريختند آن قسمت سوم هم تأمين شد يعني عرض سد حاصل شد، طول سد حاصل شد، قطر سد هم حاصل شد لذا ذوالقرنين و آنها فهميدند كه يأجوج و مأجوج هيچ راهي براي نفوذ ندارند نه در عرض، نه در طول، نه در نَقب زدن و شكافتن اين سه‌تا كار را بعد از آن پنج، شش كار يعني فراهم كردن بُراده‌هاي آهن، فراهم كردن وسايل نفّاخي، فراهم كردن كارگران و دميدن در آن منفخها و آتش را مشتعل كردن، فراهم كردن مسِ گداخته يا سربِ گداخته، ريختن آن موادّ گداخته روي اين آهنِ تَف‌ديده و داغ‌شده بعد وقتي سرد بشود يك دفعه يك سدّ طولاني عريضِ طويلِ عميق مي‌شود. وقتي اين چنين شد گفت: ﴿ءَأَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ﴾ يك، ﴿حَتَّي إِذَا سَاوَي﴾ اين حديدِ فراهم‌شده ﴿بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ﴾ بين ضلع آن سد و ضلع اين سد اين شيار و شكاف را عرضاً ﴿سَاوَي﴾ طولاً هم ﴿سَاوَي﴾ نه از نظر عرض كم آمد، نه از نظر طول كم آمد كه هيچ راهي براي نفوذ اين يأجوج و مأجوج نبود ﴿حَتَّي إِذَا سَاوَي بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَاراً﴾ فرمودند با اين مِنفخها بدميد كلّ اين منطقه شده آتش آهنِ گداخته، وقتي اين آتش مشتعل شدند اين آهن دستور داد ﴿ءَاتُونِي﴾ چه چيزي را ﴿ءَاتُونِي﴾ آن نُحاس مذاب يا سرب مذاب را به دليل آن ﴿قِطْراً﴾ كه گفتند چون اين قطره قطره مي‌ريزد به آن گفتند ﴿قِطْراً﴾، ﴿ءَاتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً﴾ يعني يا آن نُحاس مذاب را يا آن سرب مذاب را بياوريد ما قطره قطره بريزيم و اين يكسره به منزلهٴ ملاط بشود و بگيرد آن‌گاه چون اين سد مستحكم ساخته شد عرضاً، طولاً و عمقاً ﴿فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ﴾ نمي‌توانستند بالا بيايند چون اَمْلِه است، صاف بدون دست‌گير، مرتفع اين راه براي بالا آمدن ندارد ﴿وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً﴾ از نظر قطر هم قوي اينها نمي‌توانند سوراخ كنند قطرش را بشكافند تونل بزنند بيايند نه تونل‌پذير است نه دستگيره دارد نه راه ديگر البته اين كار را وقتي ذي‌القرنين انجام داد ﴿قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾ مردان الهي هر كاري كه نصيب آنها مي‌شود اين را به رحمت الهي استناد مي‌دهند چه اينكه وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) هم وقتي به آن قدرت رسيد گفت: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ آيهٴ چهل سورهٴ مباركهٴ «نمل» اين است ﴿قَال الّذي عِنْدَهُ... فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ﴾ وقتي وجود مبارك سليمان تخت بالقيس را از يمن به فلسطين در طرفةالعين ديد ﴿قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ ﴿لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾ الآن هم كه ذي‌القرنين اين كار را انجام داد گفت كه ﴿هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾، خب. بالأخره اين سد مانند سدهاي ديگر، اين كوه مانند كوههاي ديگر، اين بخش از زمين مانند ساير بخشهايي از زمين بالأخره روزي بساطش برچيده مي‌شود ذي‌القرنين گفت ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ﴾ وقتي دستور الهي برسد آن روز پيمان برسد اين سدّي كه يأجوج و مأجوج نه از عرض او، نه از طول او، نه از عمق او نمي‌تواند بگذرند خداي سبحان اين را هم مثل پودر نرم مي‌كند آن روزي كه فرا برسد مُندَك مي‌كند و وعدهٴ الهي هم حق است اين كار را اگر بخواهد مي‌كند و يقيناً خواهد كرد يعني قيامت خواهد آمد ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً﴾ از اين به بعد را ذات اقدس الهي به عهده مي‌گيرد مي‌فرمايد اگر آن وَعد آمد ما اين كوه را يا اين سد را مثل پودر نرم مي‌كنيم بشر مثل درياي سونامي‌زده موجي ايجاد مي‌شود آن روزي كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[5] مردم «يَمُوجُ بعضهم فِي بَعْضٍ» مردم مثل جِراد منتشر پراكنده مي‌شوند از هول و وحشت نه مي‌دانند كجا بروند و نه مي‌شناسند به چه كسي پناهنده بشوند يك عده البته در امان‌اند. خب، ﴿وَتَرَكْنَا﴾ اين ديگر كلام الهي است ﴿وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً﴾ اين نفخ اول بود كه اين كار را كرديم اينكه طليعهٴ معاد شد نفخ اول پيدا مي‌شود اينها از بين مي‌روند، نفخ دوم كه شد اينها ﴿فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[6] در نفخ دوم ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ﴾ اين نفخ دوم است وگرنه نفخ اول ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ مي‌شود همه در هم مي‌روند و از بين مي‌روند كه ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾[7] وقتي كه نفخ اول شد ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ اما ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾ آن‌گاه ﴿فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» دارد ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ آن روز كه نفخِ ثانيه شد و همه زنده شدند آن روز ما جهنم را نشان مي‌دهيم ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾[8] چه اينكه بهشت را هم در معرض مؤمنان قرار مي‌دهند. خب، آيا تاكنون اين وعد الهي محقَّق شد اين سد فرو ريخت و يأجوج و مأجوج از وراي اين سد در آمدند كه در بخشي از تفسيرهاي مفسّران نظير تفسير مراغي و امثال مراغي آمده كه اين سد فرو ريخت يك، چنگيز مغول از ماوراي اين سد در آمد دو، بساط سلجوقيها را برچيد سه، سلطان خوارزم چون به فرستادهٴ چنگيز بدرفتاري كرد و فرستادهٴ او را مثلاً از بين برد آنها هم مهاجمانه از آن طرف حركت كردند و بساط سلاجقه را برچيدند اين حرفي است كه او دارد اما ظاهر اين آيات ناظر به مسئلهٴ وعد قيامت است در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم مشابه اين آمده آيهٴ 95 و 96 سوره مباركه «انبياء» اين است ﴿وَحَرَامٌ عَلَي قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾ ﴿حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ﴾ از هر حُدْبه و برآمدگي سرازير مي‌شوند از بالاي كوه، بالاي سد بالأخره سرازير مي‌شوند و مي‌ريزند به منطقه‌هاي ديگر، خب اين طليعهٴ قيامت است چون بعد دارد ﴿وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اثبات آنچه در تفسير مراغي آمده آسان نيست كه مثلاً اين سد فرو ريخت و آنها آمدند و بساط سلجوقيها را برچيدند ممكن است اقوام ديگري كه اين طرف سد بودند حركت كردند و آن بساط را برچيدند.

نتيجه‌اي كه از اين بحثها گرفته مي‌شود اين است كه در هر سرزميني كه فكر و انديشه باشد وحي و نبوّت آنجا حضور فعّال دارد چه شرقِ دور، چه غرب دور منتها در بخشهاي قبل هم داشتيم كه قسمت مهمّ انبيايي كه تاريخشان در قرآن كريم آمده انبياي خاورميانه بودند براي اينكه قرآن چيزي را نقل مي‌كند كه بتواند سند ارائه كند به مردم خودش كه در خاورميانه زندگي مي‌كنند مي‌فرمايد فلان منطقه پيامبري بود مردمش ايمان آوردند آثار خوب نصيبشان شده فلان منطقه ايمان نياوردند آثار تلخ دامنگيرشان شده ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ﴾[9] الكذا، و عاقبة الكذا و عاقبة الكذا اين ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا﴾ براي همين خاورميانه است وگرنه باختردور و خاوردور كه با ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾ هماهنگ در نمي‌آيد چه كسي حالا مي‌تواند بگويد ماوراي قسمت شمالي اقيانوس آرام اين‌چنين بود يا قسمت شمالي اقيانوس اطلس اين طور بود شما برويد تحقيق بكنيد اين احالهٴ به غيب است لذا در بخشهايي از قرآن كريم فرمود ما قسمتي از قصص انبيا را بازگو كرديم ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[10] بعضي از انبيا هستند كه ما داستانشان را در قرآن براي شما نگفتيم البته در روايات براي اهل بيت فرمودند اما در قرآن نيست براي اينكه راه براي اثباتش نيست اما در جريان اينكه هيچ كشوري، هيچ منطقه‌اي، هيچ سرزميني نيست كه در او انسانِ متفكّر زندگي كند و وحي نرفته باشد نيست براي اينكه براي هر امّتي ﴿لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[11] و منذر داريم، هاد داريم ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً﴾[12] و مانند كه بخشي در سورهٴ مباركهٴ «نحل» و مانند آن گذشته ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[13] منتها حالا حجت خدا گاهي به وسيلهٴ خود پيغمبر هست، گاهي به وسيلهٴ امامهايي است كه جانشين پيغمبرند، گاهي به وسيلهٴ علمايي هستند كه از طرف ائمه مي‌آيند و مانند آن اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[14] ، ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ كه خَزنه جهنم به جهنّميها مي‌گويند وقتي جهنّميها مي‌خواهند وارد جهنم بشوند جهنّميها آن مالك دوزخ مي‌گويد ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ معنايش اين نيست كه مگر براي شما پيغمبر نيامده، معنايش اين است كه مگر پيام انبيا به شما نرسيده حالا گاهي خود پيامبر است گاهي امامان هستند، گاهي علما هستند، گاهي همين سفيران هدايت و طرح هجرت‌اند مگر حالا حتماً بايد مراجع بروند در روستاها؟ در آنها مي‌گويند مگر كسي نيامده از طرف مراجع حرفهاي الهي را به شما بگويد؟ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ نه معنايش اين است كه شما مگر پيغمبر نداشتيد تا آنها بگويند ما پيغمبر نداشتيم ولي علما آمدند گفتند اينكه نيست وقتي عالِمان دين مي‌گويند حرف انبيا را به مردم مي‌رسانند ديگر ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ يعني مگر حجّت شرعي براي شما پيش نيامده. خب، اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ براي همه هست حالا گوشه‌اي از اينها را به عنوان قصّهٴ ذي‌القرنين مطرح كرده گوشه‌هاي ديگر را در جوانح ديگر مطرح است. از اينكه سد به عنوان سدّ اسكندر معروف است تأييد مي‌كند كه آن سد را اسكندر ساخته است اما سدّي را اسكندر ساخته است كه قوي است اما اين همان سد است؟ با استفادهٴ از اين مَثل معروف كه سدّ اسكندر، سدّ اسكندر نمي‌شود ثابت كرد كه آن سدّي را كه ذي‌القرنين ساخت همين سدّ اسكندر است و ذي‌القرنين هم اسكندر است الآن اگر باستان‌شناسي بشود دوتا سدّي كه بينشان شيار شيار بود يك سدّ فلزّي كه اين دوتا سد را به هم وصل بكند پيدا بشود سازندهٴ او هر كه هست همين ذي‌القرنين است مسئلهٴ ديوار چين و امثال ديوار چين كه با سنگ و آجر و اينها ساخته شد اينكه سد نيست آن چند كيلومتر است آن هم ﴿بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ﴾ نيست، بين السدّين نيست، بين الجبلين نيست اگر باستان‌شناسي كه قرآن كريم بر اساس آن هنر تكيه مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «حجر» بحثش گذشت فرمود اگر شما متوسِّم باشيد يعني ميراث فرهنگي‌شناس باشيد يعني وَسْمه‌شناس باشيد، يعني سيماشناس باشيد، يعني سِمه‌شناس باشيد، يعني آثار باستاني بشناسي مي‌فهمي اين زير زمين چه خبر است فرمود ما دوتا شهر را خاك كرديم ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾[15] متوسّمين يعني متوسّمين يعني كساني كه زيرزمين را مي‌شناسند، آثار سه هزار سال، چهار هزار سال، پنج هزار سال را مي‌شناسند، عالِمانه تحقيق مي‌كنند از يك تكّه پارچه مي‌فهمند اين براي چند هزار سال قبل است، از يك تكّه چوب مي‌فهمند، از يك تكّه سنگ مي‌فهمند فرمود يك آدم عوام از اين جريان ما سر در نمي‌آورد البته مؤمن باشد به عنوان آيه نه آيات به عنوان آيه مي‌فهمد اگر مؤ‌من باشد ديوار و كوخ خراب‌شده را هم مي‌فهمد اما متوسِّم، سيما نه يعني چهره سيما يعني علامت موسوم يعني علامت‌دار، سِمه يعني نشانه اين موسوم هست يعني علامت دارد سِمه دارد يعني علامت دارد سيما دارد يعني علامت دارد منتها حالا چون علامت غالباً در چهره است خيال مي‌كنند كه سيما به معني صورت است سيما يعني علامت فرمود اگر كسي علامت‌شناس باشد ميراث فرهنگي‌شناس باشد زير خاكي شناس‌ باشد، سنگ‌شناس باشد، خاك‌شناس باشد مي‌فهمد كه اين زير زمين چه خبر است اين دوتا شهري است كه ما ويران كرديم سرِ راه شما هم هست وقتي از مكه به شام مي‌رويد يا از شام به مكه مي‌آييد ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾[16] اِمام آن بزرگراه را مي‌گويند هر راهي را نمي‌گويند امام آن بزرگراه راهي است كه آدم وقتي رسيد يقيناً لازم نيست از كسي بپرسد كه بزرگراه انسان را به مقصد مي‌رساند ديگر اين راههاي فرعي است كه بالأخره قدم به قدم آدم بايد بپرسد دست راست بروم يا دست چپ بروم اما وقتي وارد امام شد يعني بزرگراه شد خب يقيناً به مقصد مي‌رسد فرمود شما كه از مكه به شام مي‌رويد اين دوتا شهري كه ميراث فرهنگي و آثار باستاني دارد سرِ راهتان است ﴿وَإِنَّهُمَا﴾ اين دوتا شهر ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ اين بزرگراه شفاف و روشني كه همه‌تان مي‌رويد اين كنار شهرش است منتها حالا شما بايد آثار فرهنگي بشناسيد، بنابراين تحقيق دربارهٴ اينكه ذي‌القرنين كورش است يا آن شخص معروف حِميَري است كه ابوريحان بيروني بر آن است يا اسكندر مقدوني است كه شاگرد ارسطوست كه بسياري از مفسّران بر آن‌اند و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد بعيد است كه اين اسكندر كه شاگرد ارسطو بود او اين ذي‌القرنين باشد براي اينكه از او آثار توحيدي نقل نشده و قرآن از ذي‌القرنين به عنوان يك فرد موحّد ياد مي‌كند برخيها خواستند بگويند كورش است و برخي از متأخّران هم اين را ساختگي مي‌دانند كه هرگز كورش نيست برخيها هم بي‌ميل نيستند كه ثابت كنند اين كورش است كه ان‌شاءالله تتمّهٴ بحث در نوبتهاي ديگر.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo