< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسير آيات 41 تا 46 سوره غافر
﴿وَ يا قَوْمِ ما لي‌ أَدْعُوكُمْ إِلَي النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني‌ إِلَي النَّارِ (41) تَدْعُونَني‌ لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لي‌ بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَي الْعَزيزِ الْغَفَّارِ (42) لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَني‌ إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَي اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَي اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (44) فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45) النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46)

استفاده مؤمن آل فرعون از جريان انبيا در انذار قوم
بعد از اينکه وجود مبارک حضرت موساي کليم حجّت خود را ابلاغ کرد، تعليم کتاب کرد، تعليم حکمت کرد و معجزه ارائه کرد که آنها نپذيرفتند و درصدد تهديد برآمدند، مؤمنِ «آل فرعون» در چند مقطع به تبليغ و جهاد فرهنگي مبادرت کرد. گرچه هنوز دعوت موساي کليم(سلام الله عليه) در فضاي مصر به طور کامل منتشر نشد؛ ولي فضاي خاورميانه عموماً و فضاي مصر خصوصاً از پيام انبيا(عليهم السلام) تهي نبود، زيرا همين مؤمن «آل فرعون» گفته بود اگر شما اين دعوت را نپذيرفتيد: ﴿إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزاب ٭مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِم﴾،[1]پس بسياري از انبيا را به اجمال اشاره کرده است.

مطرح بودن جريان انبيا در خاورميانه آن روز
قرآن کريم دو طايفه از آيات را درباره تسلسل اين سلسله انبيا ذکر کرده است؛ يکي اينکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾[2]که در اين ﴿تَتْرا﴾ مثل تقوا «واو» اصل کلمه است، اين «وترا» بود؛ يعني متواتر بود، مثل تقوا که اصل آن «وقوا» بود، بعد آن «واو» به اين «تاء» تبديل شد. ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾؛ يعني«أَرْسَلْنا رُسُلَنا وَترا»؛ «رُسُل» ما متواتر بودند، پشت سر هم بودند و هرگز خلأيي براي تبليغ نبود؛ اين يک طايفه از آيات است. از نظر کتاب‌هاي آسماني و هدايت‌هاي الهی فرمود: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾؛[3] ما قولمان را به جامعه بشري متصل ابلاغ مي‌کرديم؛ اين هم طايفه دوم از آيات، پس هيچ وقت جهان از وحي الهي خالي نبود، يا رسول بود يا جانشين امام بود يا نائبان آنها بودند تا رسول بعدي؛ لذا در خاورميانه عموماً و در جريان مصر خصوصاً، احکام و ره آورد انبيا(عليهم السلام) روشن بود که مؤمن «آل فرعون» گفت: جريان نوح هست، جريان عاد هست، جريان ثمود و انبيای بعدي هم هست.
پرسش: سوال اين است که در سوره «يس» هم داريم: ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾؟[4]
پاسخ: بله، مثل آن در اول سوره مبارکه «جمعه» [5]هم هست که اين سوال پيش می آيد آيا آن «ما» نافيه است يا موصوله و موصوفه است؟ يعني اين چند سال نبودند؛ لذا آنها گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلين﴾، [6]اين‌طور نبود که هر روز پيغمبري که رفته پيغمبر ديگری بيايد، بلکه اين کتاب ساليان متمادي در بين اين امت به وسيله خود پيغمبر(عليه السلام) در آن عصر مي‌ماند يا به وسيله اوصيا و جانشينان او يا به وسيله عالمان او و نائبان او اين دين تا پيامبر بعدي مي‌ماند. معناي زمان ﴿فَتْرَة﴾ [7]اين نيست که در زماني کتاب آسماني اصلاً در زمين نبود، دعوت انبيا نبود يا عالمان نبودند، در همان مکه هم در عصر جاهليت «حنفائي» به سر مي‌بردند که حافظان شريعت ابراهيمي بودند، غرض آن است که هيچ وقت کتاب و قول انبيا(عليهم السلام) از جامعه قطع نمي‌شد و اين دو طايفه از آيات مي‌گويد که هست؛ منتها حالا در هر عصري به زودي پيامبري مبعوث شود، آن صلاحيت مي‌طلبد؛ ولي اين بود! خود مؤمن «آل فرعون» مي‌گويد که ممکن است جريان نوح دامن‌گيرتان شود، جريان قوم عاد، جريان قوم ثمود و جريان اقوام بعدي، پس معلوم مي‌شود که همه اينها در فضاي خاورميانه و مخصوصاً مصر مطرح بود؛ منتها کسي که مؤمن باشد، به دنبال راه انبيا مي‌رود و پيدا مي‌کند؛ کسي که اهل ايمان نباشد، مي‌گويد: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلين﴾، شما نرفتيد تا تحقيق کنيد و ببينيد، نه اينکه اين فکرها و اين راهنمايي‌ها نبود.

فرق نبوّت و رسالت و فايده آن
مطلب بعدي آن است که در بحث‌هاي قبلي فرق بين نبوت و رسالت اشاره شد؛ نبيّ آن کسي است که گزارش و خبر را دريافت مي‌کند و رسول آن است که اين خبرهاي دريافت شده را مأمور است تا ابلاغ کند؛ هر رسولي نبيّ است و امّا هر نبيّ‌اي رسول نيست و فايده‌ آن اين است که اين شخص براي خودش حجّت اقامه مي‌کند و او رسول خودش است. کسي که از طرف خداي سبحان «نبأ» و گزارش دريافت مي‌کند، او رسول خودش است؛ منتها مأمور ابلاغ به جامعه نيست، نه اينکه نبوّت او بي‌اثر باشد! بنابراين اينکه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌»، [8]براي اينکه اگر مي‌فرمود: «لَا رَسُولَ بَعْدِي» نبي را نفي نمي‌کرد، چون هر رسولي نبيّ است؛ امّا هر نبيّ‌اي رسول نيست؛ لذا فرمود: «لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌». آنها که نبيّ هستند و رسول نيستند، حجّت الهي بر خودشان قائم است و رسول خودشان هستند. اگر همهٴ اين انبيا افکار، آداب و سُنن آنها در آن فضاي خاورميانه و مخصوصاً در فضای مصر بود، بنابراين حجّت الهي بالغ است.

علّت دو قول بر تقدير مضاف در جمله ﴿وَ تَدْعُونَني‌ إِلَي النَّار﴾
مطلب بعدي آن است که مؤمن «آل فرعون» گفت من شما را دعوت مي‌کنم به نجات از آتش و شما مرا به آتش دعوت مي‌کنيد؟! در اين جا دو بيان بود که گذشت؛ يکي نظير ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾ است، آنهايي که از باطن اين گناه بي‌خبر هستند مي‌گويند: ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾؛ يعني «يَدعُونَ إليَ المَعاصِي الَّتِي يُوجِبُ الارتِکابُها دُخُولَ النَّار»، چنين چيزي را تقدير مي‌گيرند. آنها که از باطن گناه باخبر هستند، مي‌گويند واقعاً باطن گناه آتش است، بنابراين جمله‌اي را در تقدير بگيريم يا مضافي محذوف باشد، نيست؛ واقعاً گناه آتش است! در سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامی‌ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‌ بُطُونِهِمْ نارا﴾؛ [9]البته جريان قيامت هم سر جاي خود محفوظ است: ﴿وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا﴾؛ امّا الآن دارند آتش مي‌خورند! گروهي اندک از عالمِان هم بودند که مي‌گفتند بعضي‌ها که در صدد ايجاد اختلاف هستند، وقتي حرف مي‌زنند ما مي‌بينيم که از دهن آنها آتش در مي‌آيد! اين مقام برای همه نيست و چون برای همه نيست، اگر کسي اهل اين معنا باشد، ديگر قرآن را برابر آن تفسير «أنفسي» مي‌گويد که چيزي در تقدير نيست؛ امّا اگر کسي مانند ماها چيزي را نمي‌بيند، بايد چيزی را تقدير بگيرد.
اينکه فرمود غيبت کردن خوردن گوشت برادر مرده است،[10] اين براي ما تشبيه تلقي مي‌شود؛ امّا غزالي در احياء[11] نقل مي‌کند که شخصی محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) مشرف شد ـ غير ماه مبارک رمضان بود ـ گفت دو نفر از اهل خانواده روزه دارند؛ حضرت فرمود: آنها روزه ندارند! آنها گوشت خوردند، چگونه روزه دارند؟! عرض کرد آنها هيچ چيزي نخوردند! ظرفي آوردند و حالتي برايشان پيش آمد که اينها تهوّع کردند و گوشت را در اين طشت ريختند. عرض کرد يا رسول الله! آنها گوشت نخوردند! فرمود: غيبتي که کردند همين است! اين يک ديدي است و اگر کسي آن «ديد» را داشته باشد، ديگر آيه ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾ را نمي‌گويد که مضاف محذوف است يا جمله‌اي را تقدير بگيرد و همچنين ﴿إِنَّما يَأْكُلُونَ في‌ بُطُونِهِمْ نارا﴾ که در سورهٴ «نساء» هست را ديگر نمي‌گويد مقدّر است يا ﴿أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتا﴾ را نمي‌گويد تشبيه است و کسي که مثل ما آن «ديد» را ندارد، مي‌گويد تشبيه است يا تقدير است و مانند آن. در اين جا که مؤمن «آل فرعون» گفته بود: ﴿ما لي‌ أَدْعُوكُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني‌ إِلَی النَّارِ﴾ همين است! آنها که اهل معنا هستند و باطن را مي‌بينند، مي‌گويند باطن گناه و شرک آتش است و در ﴿إِلَی النَّارِ﴾ مضاف محذوف نيست؛ امّا براي ماها که آن «ديد» را نداريم، مي‌گوييم: ﴿تَدْعُونَني‌ إِلَی النَّارِ﴾؛ يعني «تدعونني الي الکفر الّذی يوجب دخول النار»، به هر تقدير اين چنين هست.

استفاده مؤمن آل فرعون از ظرافت های بيان در نحوه استدلال بر توحيد
مؤمن «آل فرعون» همان‌طوري که چند مقطع و چند دوره در برابر اينها استدلال کرد، چند پله هم استدلال کرد؛ آن سه مرحله که قبلاً اشاره شد، در نحوهٴ استدلال در ابتدا گفت که من توحيد را مي‌دانم؛ امّا ديني که شما مرا به آن دعوت مي‌کنيد، من حجّتي ندارم و به آن عالِم نيستم، اين يک مرحله است؛ بعد مي‌فرمايد که براي من صد درصد روشن است که اين باطل است! اين از ضعف به قوت رفتن و از شيب ملايم به شيب تند رفتن، قابل قبول است؛ امّا از همان اول بگويد که اين حرفي که من مي‌گويم صد درصد درست است و حرفي که شما مي‌گوييد صد درصد باطل است! اين شيبِ تند در گفتمان عادي خيلي مطبوع نيست. مؤمن «آل فرعون» اول اين‌گونه استدلال کرد و گفت: ﴿تَدْعُونَني‌ لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لي‌ بِهِ عِلْمٌ﴾؛ شما مرا به شرک و کفر دعوت مي‌کنيد، در حالی که من حجّت ندارم، علم ندارم و نمي‌دانم که حق با شماست؛ اگر شما علم نداري که حق با آنهاست و آنها هم که مدّعي علم هستند، اين مسئله مي‌شود «جَدَلِيُ الطَّرفين»؛ شما نمي‌دانيد و آنها مي‌گويند که ما مي‌دانيم! اين ديگر برهان نشد! لکن اين شيب نرم که اول گفت من علم ندارم و بعد اين را شفاف کرد و گفت من علم دارم که يقيناً حرف شما باطل است، اين در جان آنها مي‌توانست اثر بگذارد، ﴿تَدْعُونَني‌ لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لي‌ بِهِ عِلْمٌ﴾ .اگر اين مطلب نظري باشد، اين از باب شيب ملايم است که اول گفت من نمي‌دانم حق با شماست و بعد گفت من مي‌دانم که حق با شما نيست؛ امّا اگر بخواهد بگويد که چون من نمي‌دانم نيست، مثل اينکه من نمي‌دانم دو دوتا پنج تاست! يعني دو دو تا پنج تا نيست، اگر بود من مي‌دانستم! يک امر بديهي و چيزي که «بيّن الغيّ» است، انسان وقتي که مي‌گويد من نمي‌دانم؛ يعني نيست، چون شرک «بيّن الغيّ» است و برهان‌پذير نيست.

علّت عدم علم مؤمن آل فرعون به شرک
پرسش: آيا خدا می داند که ؟ پاسخ: بله، مي‌داند؛ اگر فرمود من چيزي را مي‌دانم که نيست، در پايان سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت که اصلاً شرک برهان‌پذير نيست، چون معدوم محض است و علم کشف است، شهود است، ظهور است، علم صورت معلوم نزد عالِم است و اين چيزي که معدوم محض است حضور و ظهور ندارد؛ لذا در پايان سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود: ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهبِهِ﴾،[12] اين ﴿لا بُرْهانَ لَه بِهِ﴾ جمله صفت است براي ﴿إِلهاً آخَر﴾؛ ديگر جواب نيست؛ ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾ که اين ﴿فَإِنَّما﴾ جزاست؛ اگر کسي مدّعي شِرک باشد که شرک دليل‌پذير نيست، اگر کسي بگويد دو دوتا پنج تا که دليل‌پذير نيست، ﴿فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾، چون شرک عدم محض است، برهان برنمي‌دارد: ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَه بِهِ﴾، اين جمله ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است، تا صفت باشد براي ﴿إِلهاً آخَر﴾، آن وقت ﴿فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾. پس اگر چيزي معدوم محض باشد برهان برنمي‌دارد، چون حضور و ظهور ندارد، علم کشف است! اين شخص که بگويد من نسبت به کفر و شرک «لا علم لي به»؛ من علم ندارم؛ يعني نيست! پس يا اين از شيب نرم شروع کردن است، تا مسئله به حسب ظاهر «جدلي الطرفين» شود و بعد شود برهاني، يا نه، وقتي گفت: ﴿تَدْعُونَني‌ لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لي‌ بِهِ عِلْمٌاز آن سنخ‌هايي نيست که بگوييم «عدم الوجوان لا يدلّ علي عدم الوجود». اگر چيزي نظري باشد که بايد با برهان تجريدي حلّ شود، اين «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» و اگر چيزي تجربي باشد که با حس و تجربه بايد حل شود و مصاديق فراوان داشته باشد، اين «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود»؛ امّا اگر چيزي «بيّن الغيّ» باشد، اين «عدم الوجدان يدلّ علي عدم الوجود»؛ يعني اگر کسي بگويد من نيافتم دو دوتا پنج تا؛ يعني دو دوتا پنج تا نيست! در بديهي اگر کسي گفت من نمي‌دانم؛ يعني نيست! و چون توحيد بديهي است و «بيّن الرشد» است و شرک «بيّن الغيّ» است، وقتي مؤمن «آل فرعون» مي‌گويد من علمِ به شرک ندارم؛ يعني من علمِ به دو دوتا پنج تا ندارم؛ يعني دو دوتا پنج تا نيست! پس يا از سنخ شيب ملايم است ـ نه اينکه مسئله «جدلي الطرفين» شود و او بگويد من علم ندارم و مشرکان بگويند ما علم داريم! اين از آن سنخ نيست ـ يا از باب اينکه «عدم العلم يدلّ علي عدم المعلوم»؛ البته در امور بديهي و بيّن، پس يکي از اين دو راه هست!

برهان مؤمن آل فرعون بر دعوت مردم به توحيد
بعد قدري جلوتر شيب آن تند شد و گفت: ﴿وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَی الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ﴾، ما برهان داريم بر اين مسئله؛ خدا آن است که دو کار انجام دهد: در دنيا قانون داشته باشد و در آخرت محکمه! اين بُت‌ها و چوب‌ها نه در دنيا قانون دارند و نه در آخرت محکمه، اينها را دور می اندازيد! اين شکل اوّل است! اينها نه در دنيا قانون دارند و نه در آخرت محکمه، کسي که بي‌عُرضه است خدا نيست، پس اينها خدا نيستند! اينها را چرا مي‌پرستيد؟ اينها قانون دارند؟! شما را به سعادت هدايت مي‌کنند؟! پيامي دارند؟! هيچ چيز! پس اينها نه در دنيا قانون دارند و نه در آخرت محکمه و اين صغراي قياس است؛ هر چه که نه در دنيا قانون دارد و نه در آخرت، اين خدا نيست! پس اينها خدا نيستند! هم به صورت شکل اوّل قابل تقرير است و هم به صورت شکل دوم؛ به صورت شکل دوم به اين صورت است: خدا آن است که در دنيا قانون و در آخرت محکمه داشته باشد، اينها در دنيا قانون و در آخرت محکمه ندارند، اين براساس اختلاف مقدمتين که در شکل دوم لازم است، نتيجه مي‌دهد که اينها خدا نيستند. بنابراين اين از شيب ملايم شروع کرده و گفته ﴿وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَی الْعَزيزِ الْغَفَّارِ﴾؛ قدرت از آن اوست، عزت از آن اوست، بخشش گناهان از اوست و توبه‌پذير هم است. ﴿لا جَرَمَ﴾ که اين ﴿لا جَرَمَ﴾ مثل ﴿لا رَيْب﴾[13] جهت قضيه است؛ در قضيه يا جهت امکان است يا «بالفعل» است يا ضرورت است، بالاخره در منطق ملاحظه فرموديد که نسبت محمول به موضوع يا محکم است يا محکم نيست يا امتناع است يا ضرورت است يا امکان، همين «بالضرورة» که در مثال‌هاي منطقي مي‌گوييم دو دوتا چهارتا «بالضرورة» يا «الانسان ناطق بالضرورة»، وقتي به اصطلاح قرآني مراجعه مي‌کنيم، اين به صورت ﴿لا رَيْب﴾ در مي‌آيد يا ﴿لاجَرَمَ﴾ در مي‌آيد؛ «أَنَّ الْقُرْآنَ حَقٌّ لَا رَيْبَ فِيه‌»، [14]«المَعاد حَقٌّ لَا رَيْبَ فِيه‌»، «المعاد حقٌّ لاجَرَمَ» که «لاجَرَمَ»؛ يعني «بالضرورة» و «لا رَيْبَ»؛ يعني «بالضرورة». قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقين﴾ [15]است ﴿لا رَيْبَ فيه﴾، ﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيه﴾ [16]که اين ﴿لا رَيْبَ فيه﴾ به منزله «بالضرورة» است و اين ﴿لاجَرَمَ﴾ هم به منزله «بالضرورة» است، «بالضرورة» خدا کسي است که اين دو کار را انجام دهد: در دنيا قانون و در آخرت محکمه که «بالضرورة» اين «صنم» و «وثن» هيچ کاره‌ هستند، پس سِمَتي ندارند. ﴿لاجَرَمَ أَنَّما﴾ که متأسفانه اين جاها متصل نوشته شده است و حالا ديگر چاره ای نيست، چون انسان اگر بخواهد که اين را اصلاح کند، مي‌گويند شيعه‌ها قرآن را عوض کردند! ﴿لا جَرَمَ أَنَّ ما﴾ که «انّما» خوانده مي‌شود، ﴿أَنَّما تَدْعُونَني‌ إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا﴾، اين چه دعوتي و چه قانوني دارد در دنيا؟ ما را به چه چيزي دعوت مي‌کند؟ ما برنامه زندگي مي‌خواهيم! اين چوب‌ها چه کاري مي‌توانند کنند؟ ﴿وَ لا فِي الْآخِرَةِ﴾، در آخرت خدا آن است که بگويد: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾؛[17] هر کسي را با رهبرشان دعوت مي‌کنيم و همه اينها را فرا مي‌خوانم که فراخوان عمومي براي محکمه است. پس اينها نه در دنيا دعوتي به قانون دارند و نه در آخرت به کيفر و پاداش دعوتي دارند و کسي که هيچ کاره است خدا نيست، پس اينها خدا نيستند. کسي که هيچ کاره است معبود نيست، پس اينها معبود نيستند. اين قطعي حرف زدن، جهت قضيه را ضروري گفتن و با قاطعيت سخن گفتن در اوّل شايد به مذاق مستمعان گوارا نبود؛ ولي اين شيب نرم که بعد تند شد، اثر خودش را می گذارد. اوّل گفت: ﴿ما لَيْسَ لي‌ بِهِ عِلْمٌ﴾؛ من نمي‌دانم که شرک حق است يا نه؟ ـ به همان دو بياني که گذشت ـ بعد فرمود: نه خير! من مي‌دانم که اينها «بيّن الغيّ» هستند ﴿لاجَرَمَ﴾؛ يعني «بالضرورة»، ﴿أَنَّما تَدْعُونَني‌ إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ﴾ که اين صغراي قياس بود؛ از «صنم» و «وثن» هيچ عُرضه‌اي پيدا نمي‌شود، بشر قانون مي‌خواهد، بشر برنامه مي‌خواهد، اينها که هيچ کاره‌ هستند! پاداش و کيفر مي‌خواهد، اينها که هيچ کاره‌ هستند! ﴿لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ﴾.

هماهنگ نمودن برهان با موعظه توسط مؤمن آل فرعون
خدا آن است که ﴿وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ﴾ که اين «الله» هم دعوتي در دنيا دارد، انبيا و اوليا را فرستاده، کتاب فرستاده و هم در آخرت جزاي هر کسي را خواهد داد، پس «مَرَدّ»[18] و مرجع ما به کسي است که هم در دنيا پيام دارد و هم در آخرت، اين «آلهه»ٴ دروغين شما، نه در دنيا برنامه دارند و نه براي آخرت ﴿وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ﴾ و شما که از مرز تجاوز کرديد و اسراف کرديد ﴿وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ﴾، خودتان را از آتش نجات دهيد! اوّل فرمود که شما مي‌خواهيد مرا به آتش دعوت کنيد و حالا که شيب آن تند شد، فرمود شما اصحاب نار هستيد، براي اينکه منطق با ماست! شما چه چيزي را مي‌پرستيد؟ اين سرزمين مصر مثل سرزمين‌هاي ديگر خاورميانه پُر از پيام انبياست؛ منتها شما نرفتيد بررسي کنيد؛ قصه نوح اين جا هست، قصه عاد اين جا هست، قصه ثمود اين جا هست، قصه اقوام و ملل و نِحلي که اين وسط‌ها بودند اين جا هست؛ منتها شما نرفتيد که تحقيق کنيد. ﴿فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ﴾؛ بعد مي‌فهميد! اين همان است که برهان را با موعظه هماهنگ مي‌کند که ﴿ادْعُ إِلى‌ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَة﴾.[19] فرمود شما بدانيد که مرگ پوسيدن نيست، مرگ چاله نيست، مرگ گودال نيست، بلکه مرگ معبر است و هنگام مرگ همه چيز براي شما روشن مي‌شود! آن هم نه اينکه مي‌فهميد، بلکه به ياد مي‌آوريد! چون همه اين حرف‌ها را قبلاً در يک جاي ديگر به ما گفتند. فرمود: ﴿فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ﴾؛ بعد متذکر مي‌شويد، گرچه ما هم تذکره‌ هستيم که فرمود: ﴿وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْری تَنْفَعُ﴾،[20]﴿مَا هِیَ إِلاَّ ذِكْری‌ لِلْبَشَر﴾[21] ما هم تذکره داديم؛ ولي همه ما اين حرف‌ها را قبلاً يک جاي شنيديم و خود قرآن هم تذکره است ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْر﴾؛[22] کتابي براي يادآوري است. همه انسان‌ها همين مراحل را در يک جاي ديگر قبلاً شنيدند، فرمود: وقتي که خوب توجه کنيد به يادتان مي‌آيد که آن وقت سر خود را تکان مي‌دهيد که ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلی‌ رُؤُسِهِمْ﴾از همين قبيل است. فرمود: ﴿فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ﴾.

تصميم سوء فرعون بر قتل ياران موسی و فرزندانشان
سرانجام بعد از اينکه حجّت الهي بالغ شد، معلوم شد که آنها تصميم سوئي هم گرفته بودند و اينکه فرعون گفته بود که کساني که با موساي کليم هستند و فرزندان آنها را بکُشيد به همين دليل است؛ آيه 25 اين بود: ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾، خود ﴿الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾ و چه آنها به طريق اُولي! اين تهديد عمومي بود و برنامه رسمي بود که از دربار فرعون صادر شده است که ﴿اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه﴾، براي اينکه جوان‌ها هستند که در جهاد و صحنه دفاع حضور پيدا مي‌کنند؛ ولي خود آن سالمندان و ميانسالان اگر کار تبليغي مي‌کردند، آنها را هم مي‌کشتند؛ بنابراين اين يک حکم رسمي از دربار فرعون بود. اين مؤمن «آل فرعون» فهميد که اين حجّت‌ها در برخي‌ها ممکن است اثر داشته باشد؛ ولي در تودهٴ فراعنه «قبط»[23] بي‌اثر است، گفت: ﴿أُفَوِّضُ أَمْري إِلَی اللَّهِ﴾. پرسش: اينکه فرموديد غالباً وجود ندارد، سِحر که قبلاً بوده و قبل از اسلام و بعد اسلام «آلهه» هم بوده است؟ پاسخ: يعني بت‌پرستي بوده است. پرسش: «آلهه» بوده؟ پاسخ: بله آلهه؛ يعني بت‌ها بود که مي‌فرمايد اين کار باطلي است. پرسش: باطل هست؛ امّا حقيقت و واقعيت داشت؟ پاسخ:؛ يعني چوب حقيقت داشت! وگرنه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ﴾؛[24] فرمود شما اين چوب‌ها را مي‌گوييد «ربّ» و اين «ربّ» يک کلمه سه حرفي است که يک «راء» است با دو «باء»، مضاعف است؛ زيرِ اين کلمه خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ﴾. پرسش: اگر ما گفتيم «آلهه» نيست، پس شرکی هم وجود ندارد؟ پاسخ: نه! «آلهه» ای نيست! چون «آلهه» نيست شرک باطل است؛ اينها «اله» نيستند، اين کلمه «اله»‌اي که بر روي سنگ و چوب گذاشتند، فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾، فرمود دليل عقلي يا نقلي نيست که اينها «اله» و «ربّ» هستند. شما اگر چوبي را گفتي انسان، اين کلمه انسان که يک لفظ چند حرفي است، زير آن خالي است و بر آن شخص منطبق است؛ ولي بر چوب منطبق نيست، فرمود يک اسم بي‌مسماست! و شما چون اسم بي‌مسما داريد، اين شرکِ شما باطل مي‌شود. پرسش: «الهين» به معنای معبود است و معبود هم بوده است!
پاسخ: نه، عبادت آن باطل است! اينها گفتند «مقرّب الي الله» است و حال آنکه «مقرّب الي الله» نيست؛ اينها گفتند «شفيع عند الله» استو حال آنکه «شفيع عند الله» نيست. فرمود اينها چوب هستند، شما اينها را مي‌پرستيد که «مقرّب» باشند؟! «مقرّب» نيستند؛ «شفيع» باشند؟! «شفيع» نيستند، پس هيچ کاره‌ می باشند، فقط يک سلسله الفاظي را شما براي اينها تطبيق کرديد ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾ که اين فقط در محدوده لفظ شماست و شما مي‌گوييد «ربّ»؛ ولي مصداق ندارد! مي‌گوييد «اله»، مصداق ندارد! مي‌گوييد «مقرّب الي الله»، مصداق ندارد! مي‌گوييد «شفيع عند الله»، مصداق ندارد! شما تيري در تاريکي رها کرديد، بنابراين کار شما مي‌شود باطل، سخن شما مي‌شود بي‌مدعا و روش و گفتار و منش شما مي‌شود ضلالت.

پناهندگی مؤمن آل فرعون به خدا در برابر تهديد فرعون
مؤمن «آل فرعون» بعد از اينکه اين مراحل را خوب تبيين کرد، فهميد که آن خطر عمومي ممکن است دامن‌گير او شود؛ همان راهي را که وجود مبارک موساي کليم طي کرده بود و در برابر تهديد فرعون که در آيه 27 همين سوره «غافر» گفت: ﴿وَ قالَ مُوسي‌ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ﴾ همين استعاذه و پناه‌بردن به خداي سبحان را مؤمن «آل فرعون» هم مطرح کرد و گفت: ﴿وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَي اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ﴾ و خداي سبحان هم او را نجات داد ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا﴾؛ آنچه را که زشتي و سيّئه بود را خداي سبحان از او حفظ کرد، گرچه در بعضي از نقل‌ها آمده است که او شربت شهادت نوشيد و در آن نقل‌ها آمده است که با اينکه شهيد شد، قرآن دارد که خدا او را حفظ کرد،[25] معلوم مي‌شود که شهادت در راه خدا از بين رفتنی نيست. کسي تا مرز شهادت دين خودش را حفظ کند مورد «وقايت» الهي است، البته در بعضي از روايات هم دارد که او از خطر مرگ نجات پيدا کرد.

بی اثر شدن نقشه های فرعون و بازگشت آن به خودشان در دنيا و آخرت
﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا﴾ خداي سبحان بَدي آنچه را که اينها مکر کردند و خلاصه مَکر را از اين شخص دور داشت، چون فرمود: کلّ اين مَکر و نقشه و حيله ـ به صورت حصر ـ فرمود: ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾، [26]اگر تمام اين نقشه عليه خود آن نقاش است، پس هيچ چيزي دامن‌گير اين مظلوم نمي‌شود. به صورت حصر فرمود: اينها مکر مي‌کنند، فرمود: ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾؛ هر نقشه بدي که انسان براي ديگري بکشد، همهٴ آن نقشه دامن‌گير خود نقاش مي‌شود! پس او مي‌شود مصون. اگر اين است فرمود: ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا﴾، پس اين نقشه‌ها، براي اين مؤمن «آل فرعون» بي‌اثر بود. اين کاري که کردند دامن‌گير چه کساني شد؟ فرمود: دامن‌گير خود «آل فرعون» شد ﴿وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ﴾، هم عليه اينها بود در دنيا، براي اينکه ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾؛ همه اينها را در دريا ريختيم! هم دامن‌گير اينهاست در آخرت، براي اينکه ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا﴾؛ بامداد و شامگاه، اينها را نزد آتش مي‌برند.
مقصود از بامداد و شامگاه در عرضه فرعونيان بر آتش
در صحنهٴ برزخ براي کسي که هنوز به مراحل عاليه راه نيافت يا بامداد و شامگاه هست يا اين تعبير بامداد و شامگاه کنايه از استمرار و اتصال و دوام است که فرمود: ﴿غُدُوًّا وَ عَشِيًّا﴾ نه؛ يعني صبح و شامي هست و مثلاً شب و روزي هست، چون آن بيان نوراني حضرت امير در خطبه نهج البلاغه بعد از خواندن ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ﴾ [27]آن خطبه معروف فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَدا»؛ [28]انسان چه شب بميرد سرمدي مي‌شود، چه روز بميرد سرمدي مي‌شود، «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا» و در هر يکي از دو زمان انسان «ظعن» و کوچ کند، «كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَدا»؛ اگر آن شد، ديگر «غدوّ و عشيّ» تعبير از دوام و اتصال است؛ امّا اگر براي بعضي‌ها در برزخ گفتند شب و روز و آسمان و زمين فرض مي‌شود، «غدوّ و عشيّ» دارد؛ ولي به هر تقدير کانالي از آتش جهنّم براي تبهکاران هست که قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌»[29]و يک راه نسيم‌آوري از بهشت، براي مؤمنان هست که «وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة». [30]براي کفّاري که قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌»، اينها مرتّب در معرض آتش‌ هستند، نه اينکه اينها را به آتش نزديک کنند که آتش را ببينند، بلکه به آتش نزديک مي‌کنند که از حرارت آتش هم متأثر شوند، فرمود: «آل فرعون» مرتّب بر آتش عرضه مي‌شوند، نه اينکه آتش بر آنها عرضه شود، بلکه ﴿يُعْرَضُونَ﴾ اينها را مي‌برند يا اينکه نشانشان مي‌دهند يا حرارت آتش را به آنها مي‌چشانند، بالاخره يک نحوه تعذيبي براي آنها در قبر هست. ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا﴾ اين برای برزخ؛ امّا ﴿وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾ ديگر سخن از عرضه نيست، سخن از ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾ است. اينها که در دنيا ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ﴾ بودند، ﴿يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾ بودند و ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾[31]بودند، در آخرت ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾. نتيجه اين که مؤمن «آل فرعون» در سه مقطع که استدلال کرد، با برهان قاطع استدلال کرد و مسئله را «جدلي الطرفين» نکرد، يک؛ با من نمي‌دانم خاتمه نداد، دو؛ با شيب ملايم ابتدا از ﴿ما لَيْسَ لي‌ بِهِ عِلْمٌ﴾ شروع کرد، سه؛ بعد برهان شکل اول را اقامه کرد، چهار؛ فرمود خدا آن است که در دنيا قانون داشته باشد، براي تکميل و هدايت بشر و در آخرت هم محکمه داشته باشد و اين «صنم» و «وثن» نه در دنيا قانون دارند و نه در آخرت، پس اينها هيچ کاره‌ هستند.



[18]فرهنگ فارسی معين، (مَ رَ دّ): 1. بازگردانيدن. 2. رد، بازگشت.
[23]لغت نامه دهخدا، «قبط [ق ِ] گروهي از مردم مصر که آبا و اجدادشان در مصر بوده، به خلاف سبط که از اولاد يعقوب در آن جا نشو و نما يافتند».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo