< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 27 تا 30 سوره شوری

﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الأرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27) وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ (28)وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ وَ هُوَ عَلَي جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ(۲9) وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ (۳۰)﴾

خوف پيامبر بر فريب خوردن امّت از شکوفه‌های دنيا و علّت آن

بياني از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد که«إِنَّمَا أَخَاف عَلَيْكُمْ مَا يُخْرِج اللَّه تَعَالَي مِنْ زَهْرَة الْحَيَاة الدُّنْيَا»؛[1] بدترين چيزي که من براي شما از آن هراسناک هستم، همين حالت شکوفه‌هاي دنياست. در قرآن کريم ذات اقدس الهي به رسول خود فرمود: ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾،[2] اين «زهر» يا «زهرة» مثل «تمر» و «تمرة» يکي برايجنس است ويکيهم براي فرد؛يک خرما را مي‌گويند «تمرة» و جنس خرما را مي‌گويند «تمر»، «زهر» و «زهرة» همين‌طور است؛يعني شکوفه وزهر الربيع که نام کتابي است به همين معناست؛يعني شکوفه، پس جنس آن مراد است. فرمود دنيا براي هيچ‌کس ميوه نمي‌شود، حواستان جمع باشد! هر کسي باغي درست کرد و درختي کاشت، حداکثر اين درخت‌ها شکوفه مي‌دهد، همين که اين شکوفه مي‌خواهد به ثمر برسد، نوبت اينها تمام مي‌شود و رخت برمي‌بندد، اگر کسي بخواهد از درخت دنيا ميوه بچيند اين‌چنين نيست،ميوه‌ها در عالَم ديگر است؛ لذا فرمود: ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾. وجود مبارک حضرت هم به ما فرمود:«إِنَّمَا أَخَاف عَلَيْكُمْ مَا يُخْرِج اللَّه تَعَالَي مِنْ زَهْرَة الْحَيَاة الدُّنْيَا»، درست است که درخت غَرس کرديد، آبياري کرديد، سبز شد، برگ پيدا کرد، خوشه و شاخه پيدا کرد و شکوفه نشان داد، امّا سرماي زودرس اين شکوفه‌ها را از بين مي‌برد. شما مستحضريد که در منطقه‌هاي سرد درخت ميوه به عمل نمي‌آيد، براي اينکه تا اين شکوفه مي‌خواهد باز شود، سرماي زودرس مي‌آيد و به حيات آن خاتمه مي‌دهد. فرمود دنيا جايي نيست که کسي بتواند از درخت آن ميوه بچيند، اين در حدّ شکوفه است و آنچه من براي شما هراسناک هستم از همين شکوفه‌هاي دنياست، اين بيان از وجود مبارک حضرت است.

سرّ عدم استجابت دعای بعضی مؤمنان

در جريان ﴿وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[3] اين مطرح است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شد که چرا با اينکه فرمود:﴿وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾[4] ما دعا مي‌کنيم و خدا جواب نمي‌دهد؟ فرمود: «لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون‌»؛[5] شما اصلاً نمي‌دانيد که با چه کسي گفتگو مي‌کنيد و از چه کسي داريد چيزي مي‌خواهيد؟! اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) در سرّ عدم استجابت «بعض الادعيه»است. امّا زمخشري در کشّاف از اِبْراهيمِ اَدْهَم[6] نقل مي‌کند که از او سؤال کردند چرا برخي از دعاهاي ما مستجاب نمي‌شود، فرمود خدا دعوت کرد و شما اجابت نکرديد، شما هم دعوت و دعا مي‌کنيد خدا اجابت نمي‌کند.[7] برخي‌ها وقتي اين سخن اِبْراهيمِ اَدْهَم را ـ کهکشّاف نقل مي‌کند ـ شنيدند، گفتند که پس اين آيه که فرمود:﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ﴾،﴿وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ﴾ اين «ارجاء» آيه قرآن کريم است، براي اينکه به انسان اميد داد.

مطابق حکمت بودن اختلاف طبقاتی بر محور عدل

مطلب ديگر همان فرق بين بسط عمومي و بسط خصوصي است. بسط عمومي مشکل ايجاد مي‌کند؛يعني اگر قدرت، همگاني باشد ابتداي نزاع است. قدرت گاهي با مال است، گاهي با علم است و گاهي با عناوين ديگر است. اگر قدرت همه جايي و همگاني باشد منشأ فساد و اوّل درگيري است؛ لذا فرمود:﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الأرْضِ﴾.اختلاف طبقاتي را که بر محور عدل و داد باشد ـ هر کسي برابر استعداد خود، آزادانه بتواند از مواهب الهي برخوردار باشد ـ هيچ‌کس مخالف آن نيست، آنچه مورد مخالفت هست اين است که برخي‌ها استعداد بهره‌برداري از مواهب الهي را دارند، ولي راه آنها بسته است؛ وگرنه اگر در نظامي باشد که هر کسي برابر استعدادي که خدا به او داد بتواند از مواهب الهيبهره بگيرد، اين اختلاف محمود و ممدوح است و همه راضي‌ مي‌باشند. اگر همه انسان‌ها در يک حدّ از استعداد و يک نظام عامّ از قدرت و سلطه برخوردار باشند، اين نظام در امور نمي‌ماند. در سوره مبارکه «زخرف» آن‌جا راز اختلاف را مشخص کرده است که اگر همهٴ مردم در يک حدّي از نعمت برخوردار باشند، اين منشأ فساد است؛ لذا اختلاف را ذات اقدس الهي تنظيم کرده است تا اينها يکديگر را تسخير کنند، اين تسخير متقابل منشأ نعمت است. آيه 32 سوره مبارکهٴ «زخرف» اين است:﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾.حالا که شما تقسيم کرديد، چرا يکسان تقسيم نکرديد؟ فرمود ما به طور اختلاف اين کار را کرديم، نه به طور تساوي!يعني اصل حاکم بر تمدّن، اختلاف طبقات است، نه تساوي طبقات، چون تساوي طبقات باعث فروپاشي نظام است؛ اگر همه طبيب باشند، همه مهندس باشند يا همه روحاني باشند اين نظام پا برجا نمي‌ماند؛يکي بايد روحاني باشد،يکي بايد طبيب باشد،يکي بايد کارگر باشد،يکي بايد کارفرما باشد؛ امّا حالا چرا اين شخص کارگر شد و آن کارفرما، اين ديگر به خصوصيت استعدادهاي شخصي و استعداد و امثال آن برمي‌گردد. اگر آن کارفرما شود کارگر و اين کارگر شود کارفرما، باز هم اشکال هست. آنچه ضروري و لازم است، اختلاف افراد است؛ خصوصيت اين افراد بر خصوصيت استعدادها،خصوصيت خانوادگيو کوشش افراد و مانند آن برمي‌گردد. در آيه 32 سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ﴾، چرا؟ ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾، نه «سِخريّا»! نه اينکه مسخره کنند، بلکه تسخير کنند،يک؛ تسخير هم متقابل باشد، دو؛ يعني اگر طبيبي از اتومبيل خودش پياده شد و ساک او را يک کارگر گرفت، اين کارگر هم وقتي بيمار شد، آن طبيب لباس طبّي‌ خود را مي‌پوشد و به درمان او مي‌پردازد و آنچه بايد در آزمايشگاه کوشش کند، آزمايش مي‌کند، پس او هم در خدمت اين است؛ بايد خون او را آزمايش کند، مي‌گويد چشم! او ساک اينشخص را برمي‌دارد،اين شخص خون او را آزمايش مي‌کند! اين يک تسخير متقابلي است! مسخره کردن نيست،يک؛ تسخير است، دو؛ آن هم متقابل، نه يک جانبه، سه؛ اين مي‌شود نظام أحسن! امّا حالا چرا اين کارگر شد و آن پزشک شد، اين ديگر به تربيت خانوادگي و استعدادهاي شخصي برمي‌گردد، اگر به عکس هم شود باز اين سؤال سر جايش محفوظ است؛ يعني اگر آن طبيب شود کارگر و اين کارگر شود طبيب، باز اين سؤال محفوظ است.بنابراين بعضي از امور است که به استعدادهاي شخصي برمي‌گردد که مرحوم کليني در جلد هشتکافينقل کرد که«النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»،[8] هم معدن طلا و نقره لازم است، هم معدن ذغال سنگ لازم است و هم معدن سنگ‌هاي معدني لازم است؛ امّا حالا چرا اين ذغال سنگ شد و آن طلا؟ اگر به عکس هم شود باز اين سؤال محفوظ است. غرض اين است که اصل اختلاف باعث استحکام نظام است و اين در صورتي است که براي رشد افراد و شکوفا کردن استعدادشان هيچ مانعي نباشد؛ لذا همه مي‌پذيرند. پس اختلاف طبقات براي تسخير است نه مسخره کردن، آن هم تسخير دو جانبه و متقابل نه يکجانبه و اينکه راه براي رشد همگان باز است و هر کسي برابر استعداد خودش ترقّي مي‌کند؛ منتها آنکه برخوردار است بايد شاکر باشد، نه اينکه فخر فروشي کند؛ لذا مي‌شود تسخير متقابل.در آيه محل بحث هم فرمود:﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الأرْضِ﴾،رزق هم مستحضريد که گاهي رزق خوردن، پوشيدن، نوشيدن، ساختمان و امثال آن است و گاهيهم علم، قدرت و معنويت است؛ اگر همه سطح بالاي علمي داشته باشند،آن وقت ديگر کسي، کسي را قبول ندارد؛اگر همه در سطح بالايي از قدرت باشند، کسي، کسي را تحمّل نمي‌کند. رزق چه ماديو چه معنوي بايد «في الجمله» باشد، نه اينکه «بالجمله» باشد. اگر رزق گسترده باشد، تازه اول فساد است.

تقييد عبارت تأمين رزق به ﴿لعباده﴾ دال بر مهربانانه بودن آن

ذات اقدس الهي در اين کريمه لطف خود را درباره بندگان بيان مي‌کند؛ مدام مي‌گويد بندگان من، با اينکه يک اسم ظاهر آورد و جاي ديگر مي‌توانست ضمير بياورد، امّا مدام مي‌گويد بندگان من؛ يعني من مهربانانه دارم اينها را اداره مي‌کنم:﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الأرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ﴾، ديگر نفرمود «إنّهُ بِهِم»، با اينکه اگر «بِهِم» مي‌فرمود کافي بود؛ يعني آن مولا دارد بنده‌ خود را به خوبي اداره مي‌کند.

امتحان بودن بهره‌مندی انسان از مال و قدرت

در سوره مبارک «مؤمنون» هم هشدار داد، فرمود مبادا فکر کنيد اين قدرت‌هاي مالي را که داريد براي شما خير است، اينها آزمون است. آيه 55 به بعد سوره مبارکه «مؤمنون» اين است:﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا﴾ـ حالا متأسفانه در اين‌گونه از موارد «أَنَّمَا» متّصل نوشته شده است؛ وليدر معنا «أنّ ما» است ـ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ٭ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾،[9] اصلاً نمي‌داند که اينها آزمون است! ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ ٭ وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ٭ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾،[10] وگرنه داشتن مال و قدرت که کمال نيست، کمال در جاي ديگر است.بنابراين اگر به همه يکسان قدرت مالي، استعداد، کمال و علم يکسان بدهد اوّل فساد است و اين‌گونه از موارد هم براي آزمون است، البته براي برخي‌ها هم به عنوان پاداش خواهد بود؛ لذا اگر براي عباد خود همه را گسترده و نعمت عطا کند ﴿لَبَغَوْا فِي الأرْضِ﴾.

امتحان بودن بهره‌مندی از علم و راه درونی تشخيص قبولی آن

علم باطن هم همين‌طور است! خيلي کم‌ هستند افرادي که ذات اقدس الهي به آنها علم بدهد و علم به معناي حقيقي باشد که نور است. ما براي اينکه بفهميم عالِم شديم يا نه دو راه دارد:يک راه بيروني که کتاب مي‌نويسيم، امتحان مي‌دهيم و در امتحانات شرکت مي‌کنيمکه به ما نمره مي‌دهند و معلوم مي‌شود که اين مقداريرا که خوانديم فهميديم، اين به درد نمي‌خورد، چون راه بيروني است.يک راه دروني است که اگر فهميديم واقعاً متواضع و خاضع‌تر شديم، از حدّي که خود ما خيال مي‌کرديم خودمان را تنزّل داديم، نور شد و «فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء»[11] شد، خدا را شاکر باشيم که خدا به ما علم دادو ما عالِم شديم. علم آن است که انسان را متواضع،خاضع و خاشع کند، چون نور است و خاصيت نور اين است که آدم راه خودش را ببيند و به ديگري هم نور دهد. اين بيان نوراني امام حسن(سلام الله عليه) که مرحوم کليني نقل کرد همين است؛ فرمود ظرف دانش باشيد ودستتان هم چراغ باشد، اين دانشتان هم چراغ باشد که هم راه خودتان را ببينيد و هم راه کسي را نبنديد؛ اين «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي»[12] همين است! حالا «اِنَّ الْحُسين ... مِصْبَاحُ هُدًی» است،«وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ»[13] است اينها در قله‌ هستند، وگرنه شاگردان آنها،دستورهاي آنها هم بايد چراغ باشند. فرمود علمي پيدا کنيد که راه خودتان را پيدا کنيد و راه ديگران را هم نبنديد،يک؛ به ديگران هم راه بدهيد، دو؛«كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْم»، جاي خالينداشته باشيد! تا جان داريد درس بخوانيد، چون وقتی آدم «وعاء» باشد،يعني همين! ظرف باشيد، ظرفيتتان براي علم باشد و از اين ظرفيت هم حداکثر بهره را ببريد، بعد هم چراغ مردم باشيد:«كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي»، نگوييد«اِنَّ الْحُسين ... مِصْبَاحُ هُدًی»، بله او مِصباح جهاني است، شما بشويد مِصباح شهر و مِصباح محله خودتان، آن وقت انسان خدا را شاکر مي‌شود که عالم شد. عالم شدن به اين نيست که از ما امتحان بگيرند و در امتحان و پايان‌نامه‌نويسي موفق باشيم، آن علم نيست، چون ما خودمان بايد بفهميم که عالم شديم يا نه؟ علم را معرفي کردند که «نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء»؛ اين‌جا هم فرمود اگر رزق را خداي سبحان به خيلي از بندگان عطا کند، اوّل دعوا، بَغي و ستم است. هر جا قدرت باشد درگيري است و اين را به بعضي افراد هم که مي‌دهند براي آزمون است که بگوييد اينها اين‌طور هستند و شما هم اگر داشته باشيد همين هستيد:﴿لَبَغَوْا فِي الأرْضِ وَ لكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ﴾ و ديگر نفرمود «إنّهُ بِهِم».«فتحصل» اصل اختلاف لازم است، براي تسخير است و نه مسخره کردن، آن هم تسخير دو جانبه، نه يکجانبه و هر کسيهم تلاش و کوشش کند بهره خودش را مي‌برد، هيچ‌کس راه کسي را نبايد ببندد.

تفاوت به کار بردن واژه «مَطَر» و «غَيث» در قرآن برای باران

گاهي مي‌فرمايد ما «مَطَر»مي‌فرستيم، اين «مَطَر» گاهي سيل را به همراه دارد، گاهي سودآور است، گاهي زيان‌بخش است و مانند آن و گاهيهم «غَيث»مي‌فرستد؛«غَيث» آن است که مشکل مردم را حل کند، پناهي باشد براي مردم و ضرري هم نداشته باشد. اصلاً «غياث»را به همين مي‌گويند!يک ملت تشنه، مزرعه تشنه، مرتع و دام تشنه «غَيث» مي‌خواهد، نه «مَطَر» بخواهد که گاهي سيل باشد و جايي را ببرد و گاهي چند نفر را بکشد. بايد انسان از ذات اقدس الهي«غَيث»درخواست کند، فرمود اوست که به شما «غَيث» مي‌دهد. خيلي باران نخواهيد، بلکه«غَيث» بخواهيد. در بحث‌هاي قبلي هم داشتيم که کار قرآن کريم اين است که اين واژه‌ها، فرهنگ‌ها و لغت‌ها را مثل سنگ مَرمَر مي‌تراشد، شفّاف مي‌کند، صاف مي‌کند و بجا به کار مي‌برد؛ کجا بگويد «مَطَر»؟ کجا بگويد «غَيث»؟ چگونه بگويد «غَيث»؟ و به چه کسي اسناد بدهد؟ گاهي همينآب را به ابر نسبت مي‌دهد،گاهي به باد نسبت می‌دهد،﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[14] مي‌گويد، امّا آن‌جا که پناه يک ملت است و آن پناه را بخواهد بيان کند مي‌گويد خودم اين کار را مي‌کنم:﴿هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ﴾،وگرنه نزول باران را در چند آيه شما ملاحظه مي‌کنيد که گاهي به ابر نسبت مي‌دهد و گاهي به باد نسبت مي‌دهد، اين ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ اين است، اين سحاب مي‌بارد اين است، باد اينها را براي شما تحميل مي‌کند اين است؛ امّا وقتي مي‌خواهد بگويد من براي شما پناهگاه مي‌فرستم تا پناهگاهي باشد براي مرتع شما، مزرع شما، دام شما و خود شما، کار، کارِ من است!اوست که ﴿يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا﴾؛ اگر نااميد شديد آن کار را مي‌کند. اين نماز استسقاء، اين دعاي نوراني امام سجاد ـ دعاي باران ـ همين است که «غَيث» بخواهيد.[15] حالا «أَغِثْنِي»[16] اختصاصيبه مراحل ديگر ندارد، جريان آمدن باران مناسب را هم در بَر دارد.﴿وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنشُرُ رَحْمَتَهُ﴾،اين درباره بادها هم آمده که آن ناشر رحمت است؛[17] يعني اين ابرهايي که باردار هستند و مي‌خواهند ببارند او نشر مي‌دهد؛يعني آن بادها مژده رحمت مي‌دهند.﴿وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ﴾؛ وليّ مطلق اوست که جامعه را تحت ولايت خود اداره مي‌کند،«حَميد» هم به معناي محمود است و هم به معناي حامد، اوّل کس و بهترين کسي که خدا را حمد مي‌کند خود خداست که ﴿الْحَمْدُ لِلَّه﴾[18] دارد، بعد محمود است که ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛[19] سراسر جهان دارند مي‌گويند﴿الْحَمْدُ لِلَّه﴾، هيچ موجودي نيست که خدا را حمد نکند، مگر انسان کافر، وگرنه ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، البته در بعضي از روايات دارد که کافر خدا را حمد نمي‌کند؛ ولي سجدهٴ او خدا را شکر مي‌کند کهيک امر تکويني است. درباره «ظِل» کافر هم گفتند که بدن او سايه‌اي دارد و اين سايه او مي‌گويد خدا! خدا! خدا!البته خود کافر ممکن است که اين کار را نکند. او «بالقول المطلق»وليّ است و حميد هم «بالقول المطلق» است.

طرح مباحث توحيدی به خاطر مکّی بودن سوره «شوريٰ»

بعد از اين آيات که به بحث توحيدي مي‌رسند، چون سوره مبارکه «شوريٰ» که در مکّه نازل شد، عناصر محوري اين سوره همين اصول دين است، ضمناً برخي از خطوط کلّي فقه و اخلاق و حقوق را هم ذکر مي‌کند؛ اساس بحث‌هاي سُور مکّي همان اصول دين است.﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾است،يک؛﴿وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ﴾، دو؛ ﴿وَهُوَ عَلَي جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ﴾،اين سه. آسمان و زمين را با نظم آفريد،از اين جهت تمام نيازهاي بشر با منظومه شمسيحل خواهد شد. در آسمان و زمين هم جنبنده‌ها زياد هستند.

نقد بر ديدگاه فخر رازی در معنا نمودن «دابّة» به مَلَک

فخر رازي فکر کرده که اين «دابّة» مَلک هست، گفت که ملائکه را هم مي‌گويند «دابّة»، تعبير هم دارد که چون «دبيب»به معنای حرکت کردن است و جنبنده را مي‌گويند «دابّة»، مي‌گويد ملائکه هم حرکت دارند؛[20] غافل از اينکه در اصطلاح قرآن کريم هرگز عنوان «دابّة» بر فرشته‌ها حمل نشده است، فرشته‌هايي که در مورد آنها دارد:﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[21] وارد قلب پيغمبر مي‌شوند و وحي را در قلب پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) القا مي‌کنند، اين که نمي‌تواند «دابّة» باشد يا پر و بال آن چناني داشته باشد؛ اگر ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ﴾[22] که در اوّل سوره مبارکه «فاطر» بيان شده دارد، آن برای مرحله نازله فرشته‌هاست، نه مرحله عاليه آنها، يا برای بخشي از فرشته‌هاست، نه برای همه آنها؛ ولي بالاخره ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾؛ فرمود اين فرشته آمد و آمد تا در دل تو نشست و اين حرف‌ها را در دل تو گذاشت و رفت؛ ورودش در قلب توست، خروجش از قلب توست، تو در قلبت فرشته را مي‌بيني، با او گفتگو داريو حرف او را گوش مي‌دهي،﴿نَزَلَ بِهِ﴾؛يعني «أنزله» که اين «باء» براي تعديه است.﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾، درباره بدرقه کردن سوره مبارکه «انعام» دارد هفت هزار يا هفتاد هزار[23] ـ حالا برخي از اين روايات ممکن است خالي از ضعف نباشد ـدر هر حال چند هزار فرشته اين سوره را بدرقه کردند تا وارد قلب مطهّر پيغمبر شد. اين که گاهي به آن حضرت حالتي دست مي‌داد که غير قابل تحمّل بود برای اين بود يا «ذَاكَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ [سبحانه و تعالي] لَهُ»[24] بود.

مقصود از «دابّة» در زمين و آسمان و تشبيه آنها به جامعه انسانی

به هر تقدير فرمود که در آسمان و زمين «دابّة»هست؛ اين «دابّة»‌اي که در زمين است، با «دابّة»‌ايکه در آسمان است بايد به يک معنا باشد، حيوانات فراواني آن‌جا هست و هنوز خيلي از چيزها در اين نظام سپهري کشف نشده است. فرمود ما اينها را پهن کرديم و روزي هم اگر بخواهيم اينها را جمع مي‌کنيم، چون در سوره مبارکه «انعام» فرمود اينها هم مثل شما امتي هستند؛ در سوره مبارکه «انعام» آيه 38 فرمود: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ وَ لاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ﴾.وقتي مي‌فرمايد که اين اجرام سنگين امثال عقاب و مانند آن را چه کسي در آسمان نگه مي‌دارد؟ بالاخره اگر جاذبه زمين هست، اين را بايد به پايين بکشد؛ سنگيني خود آنهاست، بايد به زمين بکشد؛ دفع هواست، بايد به زمين بيندازد، در هر حال جسمي که از بالا به پايين مي‌آيد، از ديرزمان تاکنون سه مبنا برای آن داشتند؛حالا امروز يک مبنا رايج‌تر است که جاذبه زمين است، وگرنه تا بشر درباره اينکه اين جرم سنگين که از بالا به پايين مي‌آيد فکر مي‌کرد، سه مکتب بود که بعضي‌ها در بعضي از عصر و مصر قوي‌تر و بعضيهم ضعيف‌تر بودند:يکي مسئله جاذبه بود که زمين جذب مي‌کند،يکي مسئله دافعه بود که هوا جرم مخالف خود را از محدوده خودش طرد مي‌کند،يکي هم ميل طبيعي به سنگيني بود که حکمت مشاء و فلسفه طبيعيات مشائيبراساس آن حرکت مي‌کرد که اين جرم سنگين مي‌افتد در اين مرکز. بالاخره اين جسم بايد بيفتد روي زمين، امّا اينکه گاهي فاصله دو هزار کيلومترييا سه هزار کيلومترييا بيش از اين را طي مي‌کنند، از همين راه است. ارسطو مي‌گويد به اينکه اين کرکس‌ها دورترين نقطه‌ها را مي‌توانند بو بکشند، بعد مي‌گفت که نشانه‌اش اين است که در فلان منطقه اصلاً ما چنين کرکسينداشتيم، اينها در دويست فرسخييا سيصد فرسخي بودند، وقتي اين‌جا جنگي شد و کشتاري شد و مرده‌ها و مردار پيدا شد، بو کشيدند و از فاصله دويست فرسخييا کمتر يا بيشتر آمدند؛يک رقم زيادي را ايشان نقل مي‌کند.[25] غرض اين است که فرمود اينها مثل امت‌ و جامعه‌ايمثل شما هستند:﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ وَ لاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْ‌ءٍ ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾،اينها بالاخره نابود نمي‌شوند، بعد از مرگ کجا مي‌روند، خدا مي‌داند و خدا با آنها چگونه رفتار مي‌کند، خدا مي‌داند،«اين قدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد».[26] در سوره مبارکه «انعام» فرمود:﴿إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾[27] و در اين‌جا فرمود:﴿وَهُوَ عَلَي جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ﴾،مستحضريد که کلمه «قدير» «بالقول المطلق» بر کسي اطلاق نمي‌شود، مگر بر خدا! اگر درباره غير خدا کلمه «قدير» به کار رفت حتماً پسوند يا پيشوندي دارد که او«قدير»نسبت به فلان کار است يا او نسبت به فلان عمل قدرت دارد، «قدير»«بالقول المطلق» جزء مختصات الهي است؛ امّا قدرت به آن معنا نيست که مرحوم صدوق در بعضي از نوشته‌هايش نقل کرده يا ديگران پذيرفتند که قدرت و ساير کمالات الهي به معني سَلب عجز برمي‌گردد و «قدير» است،يعني «ليس بعاجز»؛«عليم» است،يعني«ليس بجاهل».[28] هرگز اسماي کمالي و صفات ثبوتي خدا به امر عدمي برنمي‌گردد! قدرت به معناي نفي عجز نيست، علم به معناي نفي جهل نيست، اينها يک مَلَکات و کمالات وجودي است که جهل و عجز را طرد مي‌کند ﴿إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ﴾.

چگونگی جمع رحمت مهربانانه خدا به بندگان با درد و رنج آنان

بعد مي‌فرمايد: او که نسبت به عبادش لطيف است و نسبت به بندگانش رحمت دارد، پس اين رنج‌ها و بيماري‌ها و مشکلات چيست؟ فرمود:﴿وَ مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾،اين يا مسئله جمعي است يا مسئله فردي و جمعي است؛ اگر مسئله جمعي باشد، انبيا و اوليا هم در آن جامعه هستند، درباره اين جامعه صادق است ـ جامعه‌ای که در بين آن انبيا، اوليا، مؤمنين و اتقيا هستند ـ ای جامعه! هر حادثه تلخي که دامن‌گيرتان مي‌شود در اثر بدرفتاري شماست! اين درست هم هست و اين معنايش جميع نيست، بلکه مربوط به مجموع است. اگر در جامعه‌اي که در آن جامعه انبيا، اوليا، اتقيا و ائمه(عليهم الصلوات و عليهم الرحمه) هستند، چنين تعبيری است که ای جامعه! هر بلايي که به سر شما بيايد در اثر بدرفتاري شماست! اين خطاب به مجموع است، نه به جميع! لذا عيب ندارد که در اين جامعه انبيا و اوليا باشند؛امّا اگر خطاب به جميع باشد، نسبت به غير انبيا و اوليا به عنوان کيفر است و نسبت به انبيا و اوليا به عنوان امتحال الهي است، ﴿فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ ديگر نيست؛ حتماً طبق دليل خارج،نسبت به آنها به عنوان ابتلا و امتحان است. ﴿وَ مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾،پس اين آيه مربوط به مجموع «من حيث المجموع» است که جامعه اگر گرفتار مصيبت می‌شود، در اثر سيئاتي است که انجام داده است.﴿وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾، اين دعاي لطيف که مي‌گوييم: «يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ»[29] از همين آيه نوراني گرفته شده است؛ خدا از بسياري از لغزش‌ها عفو مي‌کند و گاهي هم يک گوشمالي مي‌دهد که نسبت به انبيا و اوليا البته آزمون است ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ﴾،[30] امّا نسبت به ديگران کيفر خواهد بود، فرمود: ﴿وَ مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾. مدار طغيان چون اين است و اين اختصاصي به علم ظاهر و علم باطن هم ندارد، اگر برخي‌ها يک علم باطني هم پيدا کنند، مشکل پيدا مي‌کنند؛ لذا فرمود که قدرت ـ چه قدرت علمي، چه قدرت مالي و چه قدرت‌هاي ديگر ـ اگر به دست همه برسد طغيان مي‌آورد، حتي علم به باطن! لذا اگر مي‌بينيد بعضي از افراد داعيهٴ نبوّت پيدا کردند که سلسله متنبّيان کمتر از سلسله انبيا نيست، در اثر اين است که نتوانستند آن مطلبي را که ذات اقدس الهي به اينها عطا کرده است تحمّل کنند.


[6] اِبْراهيمِ اَدْهَم، ابواسحاق ابراهيم بن اَدهم بن منصوربن يزيد ابن جابر (يا عامربن اسحاق) تَميمي عِجْلي، عارف و زاهد معروف سدهٴ دوقمری مي‌باشد.
[8] الکافی، الشيخ الکلينی، ج8، ص177، ط اسلامی.
[15] المصباح- جنة الأمان الواقية و جنة الإيمان الباقية، ابراهيم بن على كفعمى عاملى، ج1، ص417.
[25] شرح حكمة الاشراق، قطب الدين الشيرازی، ص433 و 434. «فقد حكی أرسطو أنّ الرّخمة قد انتقلت من مسافةمأتی فرسخ برائحة جيف حصلت من حرب وقعت بين اليونانيّين و دلّهم علی إدراكها للجيف من المسافة المذكورة أنّه لم يكن حوالى موضع المعركة رخمة و لا فى نحو هذا الحدّ من المسافة و ذلك لكون هذه الحاسّة فى هذ الطّير و فى كثير من الحيوانات قويّة و هی فى الإنسان ضعيفة و يشبه رسوم الرّوائح فى نفس الإنسان إدراك ضعيف البصر شبحا من بعيد».
[26] اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قدر هست که بانگ جرسی می‌آيد».
[28] کتاب الاعتقادات، الشيخ الصدوق، ج1، ص54 و 55. «ويصحّ الوصف له جلّ‌وعزّ بأنّه يرزق ويمنع ويحيي ويميت ويبدئ ويعيدذاته، فإنّما نريد بكلّ صفة منها نفي ضدّها عنه عزّوجلّ».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo