< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 13 سوره الرحمن

﴿اَلرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ (۱۲) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان‌(13)﴾

سوره مبارکه «الرحمن» دو اصل کلّي که در ساير آيات آمده است، آن را دارد در حدّ خود تفصيل مي‌دهد. براساس اينکه قرآن «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[1] آن دو اصل کلّي که به منزله قانون اساسي است و جزء «جَوَامِعَ الْكَلِم»[2] است، به وسيله آيات اين سوره و ساير سُور، مخصوصاً اين سوره، تبيين مي‌کند.

آن دو اصل کلّي يکي مربوط به «کان تامه» است و يکي مربوط به «کان ناقصه»؛ آن‌که مربوط به «کان تامه» است فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[3] يعني هرچه مصداق شيء است مخلوق خداست، هستيِ هر چيزي را خدا به او داد، اين «کان تامه» است: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾. آن قانون کلّي و جامع الکلمِ ديگر که مربوط به «کان ناقصه» است اين است که ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾؛[4] خدايي که هرچه آفريد نيکو و زيبا آفريد. پس «کلّ شيء مخلوقٌ لله سبحانه و تعالي» بر اساس «کان تامه» و «کلّ شيء مخلوقٌ بأحسن وجه» بر اساس «کان ناقصه».

اين دو تا قانون کلّي را سوره مبارکه «الرحمن» در حدود خاص خودش تبيين مي‌کند، مي‌فرمايد مهندس اين دو اصل ﴿الرَّحْمنُ﴾ است. از بهترين مظهر رحمانيت خدا، نظم و عدل است؛ هم نظم در عالَم حاکم است و هم نظمش بر محور عدل است؛ لذا در سوره مبارکه «مُلک» فرمود در کار ﴿الرَّحْمنُ﴾، نه بي‌نظمي مي‌بينيد نه بي‌عدلي؛ در سوره «مُلک» فرمود: ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾،[5] «تفاوت»؛ يعني اين سلسله خلقت، بعضي از حلقاتش فوت بشود، آن وقت اين مي‌شود بي‌نظمي و بي‌عدلي، فوتي در کار نيست. هيچ چيزي از جاي خود غايب نيست و «اختلاف» عين عدل و نظم است، ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾؛[6] لذا فرمود اگر عالم هميشه روز بود زندگي‌تان سخت بود، اگر هميشه شب بود زندگي‌تان سخت بود. ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾،[7] اين که يکي شب است يکي روز، از بهترين مظاهر نظم و عدل خداست. پس فوتي در عالم نيست؛ يعني جايي که ذرّه‌اي بايد باشد و جايش خالي باشد نيست. ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾، اين ﴿كَرَّتَيْنِ﴾؛ يعني دو بار ببينيد، اين دو بار در برابر سه و چهار نيست، در برابر بار اوّل است. شما در تعبيرات علوم عقلي، کم و بيش شنيده‌ايد مي‌گويند اين معقول ثاني است؛ معقول ثاني يعني «ما ليس باوّل» نه يعني دوم. گاهي ممکن است چيزي معقول هفتم و هشتم باشد، ولي مي‌گويند اين معقول ثاني است؛ يعني «ما ليس باوّل». اينکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾؛ يعني بيش از يکبار. شما ده‌ها بار هم درباره عالم بررسي کنيد، بي‌نظمي نمي‌بينيد که چيزي مثلاً بايد سر جايش باشد و حال اينکه نيست؛ لذا فرمود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾؛ فوتي در کار نيست، اختلاف هست و اين اختلاف عين نظم است، اختلاف عين عدل است و مانند آن. پس ﴿الرَّحْمنُ﴾ عالم را آفريد، آن‌که «خالق کلّ شيء» است ﴿الرَّحْمنُ﴾ است، يک؛ آن‌که ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾، ﴿الرَّحْمنُ﴾ است اين دو؛ پس «کان تامه» و «کان ناقصه» هر دو را با رحمت رحمانيه تنظيم کرده است که از بهترين مظهر رحمت رحمانيه، نظم و عدل است. اين به منزله اصل شد، آن وقت اين آيات بعدي اين را شرح مي‌دهد. مي‌فرمايد ما قرآن را که يک حقيقت خارجي و يک شيء خارجي است و يک کتاب خارجي است، اوّل خلق کرديم نازل کرديم فرستاديم که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[8] بعد اين قرآن را ياد ديگران داديم؛ اما ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ از اين سنخ نيست که «بيان» يک شيء خارجي باشد، خدا آن را آفريده باشد، بعد به انسان ياد بدهد که اين گونه بيان بکن! بلکه ذات اقدس الهي از درونِ او، اين قدرت را آفريد که او هم خواسته‌هاي خود را بيان کند، هم خواسته‌هاي ديگران را بفهمد. اين «بيان» يک امر اعتباري است يک امر حقيقي نيست؛ لذا شما مي‌بينيد چه بنان و چه بيان؛ بنان را در ﴿اقْرَأْ﴾ فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛[9] طرز نوشتن را ياد بشر داد، طرز گفتن را ياد بشر داد، با اختلاف السنه و الوان؛ گاهي از چپ به راست مي‌نويسند، گاهي از راست به چپ مي‌نويسند. نيازهاي خودشان را با اختلاف السنه بيان مي‌کنند. اين طور نيست که حالا يکي عربي باشد يکي عبري باشد، تازي و فارسي يکي اصل باشد يکي غير اصل باشد، اين طور نيست. هر زماني، هر مردمي که در عصر و مصر زندگي مي‌کنند، خدا به اينها ياد داد که چگونه نيازهاي خودشان را بيان کنند. اين يک امر اعتباري و قراردادي است. آنچه را که براي يک ملّت کلمه‌اي است معنادار مثلاً کلمه «عين» خيلي با افتخار مي‌گويند که براي آن چندين معناست، وقتي وارد يک منطقه ديگر شد، اين کلمه مهمل است اصلاً معنا ندارد.

بنابراين «بيان»؛ يعني روشن کردن يافته‌هاي درون به وسيله زبان؛ چه اينکه قلم، بيان کردنِ يافته‌هاي درون به وسيله نوشتن است؛ حالا گاهي از چپ به راست است، گاهي از راست به چپ است. اينها را ياد بشر داد، براي اينکه بشر چون اجتماعي است به هر حال نياز خود را چه در مسائل طبّي، چه در مسائل اقتصادي، چه در مسائل اجتماعي بايد بيان بکند، بنويسد، اين را ياد بشر داد؛ لذا با قرآن خيلي فرق مي‌کند، ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ قرآن چيزي است خدا تنظيم کرده، نازل کرده، صدر و ذيلي دارد، کم و زياد‌بردار نيست، اين را تنظيم کرد، بعد ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ به ياد ديگران داد؛ اما بيان يک امر اعتباري است، اين طور نيست که قبلاً چيزي به عنوان بيان باشد، بعد اين بيان را ياد ديگران داده باشد؛ يعني «عَلّمَهُ ايجاد اين حرف را» و اين را هم به أحسن وجه بيان مي‌کند يا به أحسن وجه مي‌نويسد.

غرض آن است که نظم و عدل از بهترين مظاهر رحمانيت خداست؛ لذا در سوره «مُلک» فرمود هيچ بي‌نظمي شما در عالم نمي‌بينيد: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾، چيزي بايد باشد، جايش خالي باشد يا چيزي نبايد باشد اضافه باشد، اين طور نيست، چون ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛[10] ما هر چيزي را با اندزه خلق کرديم.

در بعضي از روايات ما کلمه مهندس آمده است که اين را مرحوم صدر المتألهين در شرح اصول کافي اين حديث را ذکر کرده، مهندس مستحضريد که عربي نيست که از باب «فَعْلَلَه» باشد، «هَنْدَسَ، يُهَندِسُ، مُهنْدِّس»! اين معرَّب است، اصلش «أندازه» بود، بعد مخفف شد «أنْدَزِه» شد، بعد معرَّب شد «هَنْدَسِه» شد، بعد باب «فَعْلَلَه» بر آن بسته شد: «هَنْدَسَ، يُهَندِسُ، مُهنْدِّس»! وگرنه اين عربي که نيست. خدا هر چيزي را با اندازه خلق کرده است: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ لذا در آن حديث از پروردگار به عنوان مهندس ياد شده است. اگر رحمت رحمانيه، هندسه عالم را بخواهد به عهده بگيرد، با نظم و عدل به عهده مي‌گيرد؛ لذا مي‌فرمايد: ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾، حالا نمونه‌ها را ذکر مي‌کند. بعد از جريان انسان و بعد از جريان تعليم اعتباري، فرمود آفتاب با نظم حرکت مي‌کند. يک منجّم اگر دقيق باشد مي‌تواند خسوف و کسوف هزار سال قبل را الآن مثل دو، دو تا چهار تا روشن کند يا هزار سال بعد را هم مثل دو، دو تا چهارتا روشن کند، از بس شمس و قمر منظّم هستند: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‌ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾؛[11] نه شب حق دارد مقداري جلو و عقب برود، نه روز مجاز است. نه شمس حق دارد يک لحظه جلو و عقب برود، نه قمر، ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‌ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾. اين نظم است، ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾. پرسش: تفاوت در مقابل نظم يا تفاوت در مقابل وحدت است؟ پاسخ: تفاوت در مقابل نظم است؛ يعنی وحدت که وحدت به آن معنا نيست، کثرت در عالم مشهود است. اختلاف مقدس است، مخالفت بد است، معاندت بد است، اختلاف نظم است. فرمود ﴿اخْتِلاَف اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾ رحمت است براي شما. «الشّمسُ بِحُسبانٍ»، «والقمرُ بِحُسبانٍ» که ضمير در آن‌جا محذوف است. «الشمسُ بحساب الله تعالي» است، «القمرُ بحساب الله تعالي» است، ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾؛ يعني «کلّ واحد» اينها حساب شده کار مي‌کنند و آن آيات سوره مبارکه «يس» که: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‌ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾، آن حق ندارد که يک لحظه جلو برود، ﴿وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾ آن حق ندارد يک لحظه جلو برود، هر کدام بايد سرجاي خودشان باشند. اين مي‌شود نظم عالم، اين مي‌شود فوتي در کار نيست، بي‌نظمي در کار نيست. «الشّمسُ بِحُسبانٍ»، اين «بِحُسْبان» متعلّق به هر دوست. «والقمرُ بِحُسْبانٍ»؛ منتها ضميرش محذوف است؛ يعني «بحساب الله تعالي» است. «وَ النَّجمُ يَسجد له»، «و الشَّجرُ يَسجد له»، ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾، اين نجم از نظر هماهنگي با شمس و قمر، يک لطافت لفظي را به همراه دارد، ولي از نظر تناسب با شجر آن گياهاني که ساقه ندارند مي‌گويند نجم و آن روييدني‌هايي که ساقه دارند مثل درخت و اينها را مي‌گويند شجر. ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾؛ يعني «خاضِعانِ لِحِسابهِ تعالي». کدام درخت بايد روييده بشود؟ کدام گياه بايد روييده بشود؟ چقدر بايد رشد بکند؟ اينها همه به حساب و نظم الهي است، ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ٭ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾؛ يعني اينها هم «يخضعان»؛ خاضع‌اند در برابر حساب الهي.

مستحضريد که حرف زدن و گفتمان محاوره يک نحو است، بحث‌هاي دقيق علمي به نحو ديگري است. الآن در ظاهر تعبيرات قرآن کريم اين است که آفتاب طلوع مي‌کند، تعبير وجود مبارک ابراهيم خليل اين است که ﴿فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً﴾؛[12] ديد آفتاب طلوع کرده است. معناي آن اين نيست که زمين‌محور است و آفتاب حرکت مي‌کند تا بگوييم هيأت بطلميوسي است و باطل شده است! ما يک فرهنگ محاوره داريم و يک بحث‌هاي دقيق علمي؛ بحث‌هاي دقيق علمي سرجايش محفوظ است کسي بخواهد درس بگويد، درس بنويسد، کتاب علمي بنگارد، بر اساس آن ضوابط علمي حرف مي‌زند؛ اما بخواهد در جامعه حرف بزند بايد برابر فرهنگ عرف حرف بزند. الآن همه اين منجّماني که برايشان مثل دو دو تا چهارتا روشن شد که شمس‌محور است، قمرمحور است، زمين حرکت مي‌کند به اقسام گوناگون حرکت دارد، حرکت وضعي دارد حرکت انتقالي دارد، اما هيچ کدامشان در اين تقويم‌ها نمي‌نويسند زمين طلوع کرد! مي‌گويند طلوع آفتاب اين است، غروب آفتاب اين است. همه اين منجّمين خودشان اين کتاب‌ها را نوشتند که آفتاب محور است، قمر محور است زمين حرکت مي‌کند؛ اما وقتي بخواهند تقويم بنويسند حرف بزنند نمي‌گويند وقتي زمين طلوع کرده، مي‌گويند طلوع آفتاب اين است، غروب آفتاب اين است. ما يک فرهنگ محاوره داريم يک فرهنگ علمي مخصوص حوزه و دانشگاه. آن جاي علمي، جاي رعايت دقت‌هاي علمي است در بحث‌هاي علمي کسي حق ندارد بگويد يا نمي‌گويد اصلاً، به خودش هم اجازه نمي‌دهد که زمين محور است و آنها دارند حرکت مي‌کند. اين ثابت شد که زمين دارد حرکت مي‌کند. اما وقتي در جامعه مي‌خواهد حرف بزند، تقويم بنويسد، چه وقت آفتاب طلوع مي‌کند، چه وقت آفتاب غروب مي‌کند، اينکه نمي‌گويد زمين چه وقت طلوع مي‌کند! مي‌گويد چه وقت آفتاب طلوع مي‌کند. پس فرهنگ محاوره به يک گونه است، فرهنگ علم به گونه ديگر است. وجود مبارک خليل حق که قرآن درباره او تعبير دارد، مي‌فرمايد: ﴿فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً﴾ شمس را طالع ديد. اين را مبادا کسي خيال بکند که قرآن مي‌گويد آفتاب حرکت مي‌کند، آفتاب طلوع مي‌کند! الآن همه منجّمين که مي‌گويند طلوع آفتاب اين است، معنايش اين نيست که آنها معتقدند که آفتاب حرکت مي‌کند.

در تعبيرات سماء هم اين‌چنين است؛ آسمان بالاي ما نيست، کرّاتي است معلّق در فضا. ما وقتي رفتيم در کره ماه، مي‌بينيم که زمين بالاي سر ماست. اين معنايش اين نيست که آدم آن گونه که در واقع است همان طور حرف بزند. سماء بالاي ما نيست، زمين پايين ما نيست اينها کراتي‌اند در فضا معلّق. ما که در زمين هستيم، کره قمر را بالا مي‌بينيم. اگر وارد کره قمر شديم، زمين را بالاي سر خودمان مي‌بينيم. اينها که اين راه را رفتند اگر توجه مي‌کردند در هر دو طرف فکر مي‌کردند که دارند سربالايي مي‌روند. اين طور نيست که حالا آيه که مي‌گويد آسمان بالاست، يعني زمين واقعاً پايين است. نخير! کراتي است معلّق، فرهنگ حرف زدن يک نحو است، بحث‌هاي دقيق علمي به نحوی ديگر است. ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾، در قبالش آيه دَه فرمود: ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا﴾، نه زمين پايين است، نه قمر بالا. وقتي در زمين هستيم، قمر بالاي سر ماست، وقتي در قمر هستيم، زمين بالاي سر ماست. ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾، به حسب ديد و گفتمان محاوري ما؛ اما براي اينکه روشن کند اين نظمي که ذات اقدس الهي در عالم آفريد، ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾، فرمود من هر چه آفريدم به زيباترين وجه آفريدم، براي آن است که شما که خليفه خدا هستيد، هر چه مي‌کنيد زيباترين وجه باشد. در همان بخش‌هاي سوره «ملک» و مانند آن فرمود: ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛[13] خدا جهان را به احسن وجه خلق کرد، تا شما به احسن وجه کار بکنيد. خيلي از کارهاست که حلال است، اما آدم هر کار حلالي را که انجام نمي‌دهد، هر کار خوبي را هم که انجام نمي‌دهد. آن حلال‌ترين و خوب‌ترينش را انجام مي‌دهد؛ حالا مي‌خواهد درس بخواند، حالا مي‌خواهد علم ياد بگيرد، چه علمي ياد بگيرد؟ چگونه ياد بگيرد؟ چقدر ياد بگيرد؟ اين معنا را آقايان مستحضريد که اتلاف عمر حقيقت شرعيه ندارد؛ يعني ما منتظر باشيم که يک آيه‌ نازل بشود که بگويد: «يا ايها الذين آمنوا» اگر کسي بتواند درس خوب بخواند و مجتهد و مفسّر و حکيم بشود و نشود اين عمرش را تلف کرده! چنين چيزي را ما نبايد توقع داشته باشيم. اين که حقيقت شرعيه ندارد تا آيه نازل بشود يا امام به ما بفرمايد اگر کسي استعداد دارد وقتش را با موبايل بگذراند با فضاي مجازي بگذراند با روزنامه بگذراند به اين و آن بگذراند و اين معارف بلندي که در قرآن و نهج البلاغه و صحيفه است که حرف‌هاي آسماني است اينها به زمين آوردند، اينها را ياد نگيرد، اين شخص عمرش را تلف کرده است؛ يعني ما توقع داشته باشيم که يک آيه نازل بشود روايتي باشد! اين اگر مثل صوم و صلات بود بله آيه مي‌خواست؛ اما اتلاف عمر حقيقت شرعيه ندارد، همين چيزي را که مي‌بينيد هست. همين که يک کسي استعداد خوبي دارد، ولي درس نمي‌خواند يا کم درس مي‌خواند يا اگر مختصري درس خوانده، نهال‌فروشي مي‌کند! چيزي که ابدي نباشد، به آن فکر کرديم، اين اتلاف عمر است. اگر ما موجودي بوديم که مثل نوح عمر مي‌کرديم بعد فاسد مي‌شديم و از بين مي‌رفتيم؛ اما سخن از عمر نوح نيست، سخن از ميليارد سال نيست، سخن از ميليارد ميليارد سال نيست، سخن از ابديت است. ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم! اگر ما موجود ابدي هستيم، بايد کالاي ابدي داشته باشيم. غير از خدا و اسماي حُسناي او و اولياي او و اهل بيت او چيزي ابدي نيستند. اينها وجه الله هستند، «کلّ شيء فاني»، ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾.

غرض اين است که اين گونه که خداي سبحان دارد هنرنمايي مي‌کند، نمي‌خواهد خودش را معرفي کند، مي‌خواهد ما را بپروراند. فرمود ما اين کار را کرديم به احسن وجه خلق کرديم: ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ﴾ نه «حَسَنُ»! نه ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾.

پس تمام تلاش و کوشش براي اين است که خليفه بپروراند. من به بهترين وجه خلق کردم، شما که خليفه من هستيد به بهترين وجه زندگي کنيد. به بهترين وجه حوزه را اداره کنيد، به بهترين وجه جامعه را اداره کنيد، به بهترين وجه از عمرتان بهره‌برداري کنيد؛ لذا مسئله ميزان را ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾ را، ﴿أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ﴾ را، پشت سر هم دارد ذکر مي‌کند و در سوره مبارکه «مُلک» آن‌جا هم بالصّراحه روشن فرمود که ما اين کار را کرديم: ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾. اين ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ براي همين جهت است که بهترين عمل را شما انجام بدهيد. هرگز نگوييد من اين کار را مي‌خواهم بکنم شما ببينيد ما را با پيغمبر محشور بکنيد! اين دعاها يعني چه؟ اين أحسن عمل است. فرمود اکتفا نکنيد که برويد بهشت. سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي گويا از مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه) نقل مي‌کرد که وجود مبارک سيّدالشهداء سالي يکبار براي اهل بهشت تجلّي مي‌کند. مگر مي‌شود هر وقتی او را ديد؟ در آن سجده زيارت «عاشورا»، آدم حشر با او را مي‌خواهد. توده بهشتي‌ها سالي يکبار وجود مبارک سيّدالشهداء براي آنها تجلّي مي‌کند. اين طور نيست که هر وقت خواستند خدمت حضرت برسند اين گونه نيست؛ اما در بعضي از دعاها به ما گفتند بخوانيد ما با شما باشيم! اين احسن عمل است، پس مي‌توانيم ما آنجا باشيم، اگر شدني نبود که نمي‌گفتند بخوانيد.

اين بيان نوراني وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) چقدر بلند است؟! «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ مَعَالِيَ الْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا»؛ همت‌هاي بلند را خدا دوست دارد. فکر بلند را خدا دوست دارد. نظر بلند را خدا دوست دارد و شدني است. حالا سلمان معروف شد، بعضي‌ها اهل قم بودند،[14] بعضي‌ها هم زن بودند که حضرت فرمود: «مِنَّا اهلَ البَيت»،[15] اين «سَلْمَانُ‌ مِنَّا‌»[16] مخصوص آن شخص بزرگوار که نبود. درباره خيلي از صحابه ويژه آمده: «منّا اهل البيت»، فلان زن «منّا اهل البيت»، فلان مرد «منّا اهل البيت»، چرا ما نباشيم؟! پس اين شدني است.

غرض اين است که اين به‌به و چه‌چه خدا تنها براي اين نيست که عالم را معرفي کند، مي‌خواهد خليفه بپروراند که ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ که ـ إن‌شاءالله ـ چنين باشد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo