< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 7 تا 23 سوره الرحمن

﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ (۱۲) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان‌(13) خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ (۱٤) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ (۱۵) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۱۶) رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (۱۷) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۱۸) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (۱۹) بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ (۲۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۱) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۳)﴾

در جريان نازل کردن ترازو؛ نظير نازل کردن قرآن که در سوره «حديد» فرمود به همه انبيا ما کتاب داديم و ميزان داديم: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ﴾؛[1] اين انزال در کنارش هم انزال حديد آمده است: ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديد﴾[2] معناي انزال قرآن به معناي آويختن است نه انداختن که قبلاً بيان شد؛ اما آهن را نازل کرديم ميزان را نازل کرديم، بسياري از اين دام‌ها را نازل کرديم: ﴿أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾[3] ما گوسفندها را شترها را اين دام‌ها را نازل کرده‌ايم، اين نازل کردن به معناي خلق کردن نيست، چون اصل کلّي را به عنوان مخزن فرمود: ﴿إِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾؛[4] هر چيزي مخزنش نزد خداست. بعد فرمود: ﴿وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‌﴾؛ ما هيچ چيزي را از مخزن تنزل نمي‌دهيم مگر بر اساس حساب و اندازه. اين تنزل به نحو تجلّي است نه تجافي و به اين نحو نيست که از مخزن چيزي را ما بيرون بياوريم به عالم طبيعت برسانيم.

اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) مبيّن اين مسائل تنزل است، فرمود کلّ خلقت به نحو تجلّي است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛[5] اين از بيانات حضرت در نهج‌البلاغه است. در خصوص قرآن کريم هم فرمود خداي سبحان «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»،[6] آنچه از مخزن الهي است خدا نازل مي‌کند به نحو تجلّي، نه تجافي «کما مرّ غير مرّ». تجلّي يعني اين شيء در مرحله بالا قوي‌تر و غني‌تر است، در مراحل مياني متوسط است، در مراحل نازل ضعيف‌تر است؛ اما وقتي در مرحله بالا هست همچنان هست، وقتي به مرحله مياني آمد در مرحله بالا و مياني است، وقتي به مرحله نازل رسيد همچنان در مراحله سه‌گانه است. برخلاف تجافي مثل باران؛ وقتي قطرات باران بالا هست پايين نيست و وقتي پايين آمده بالا نيست. اين مي‌شود تجافي، آن مي‌شود تجلّي. فرمود تمام اشياء تجلّي حق است، براي اينکه اين طور نيست که ما حالا آهن را نازل کرديم يا قرآن را نازل کرديم به معناي تنزل باشد، ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‌﴾. قبلاً هم مسئله نازل کردن شتر، نازل کردن گوسفند، نازل کردن گاو، اينها هم نقل شد که ﴿أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾.

فتحصّل که «أنزل» به معني «خَلق» نيست؛ «أنزل» به معني تنزّل دادن است و تنزّل هم همان تجلّي است نه تجافي. از باب تشبيه که نمونه‌اي از آن مسائل باشد اين است که يک فقيه يا يک حکيم يا يک طبيب يک قانون کلّي علمي را در عاقله دارد، آن‌گاه آن قانون کلّي علمي را يا به صورت عربي يا فارسي در نوشته‌هاي خود يا در گفته‌هاي خود بيان مي‌کند. آنچه را که در عاقله دارد در مراحل مياني به صورت وهم و خيال ترسيم مي‌کند که من اين را به صورت عربي بنويسم يا فارسي؟ يک مقدمه مي‌خواهد، چند تا فصل مي‌خواهد و يک خاتمه. اينها را در اين مراحل مياني در قوه خيالش ترسيم مي‌کند، بعد شروع مي‌کند به بيان کردن يا دست به قلم مي‌برد به نوشتن. آنچه در کتاب آمده تجلّي است، آنچه در مرحله خيال است تجلّي است، آنچه که در مرحله عاقله است مخزن است. انسان تنزل مي‌دهد نه نازل بکند؛ مطالب علمي را تنزل مي‌دهد، قوانين عقلي را تنزّل مي‌دهد. چون تنزّل به معناي تجلّي است؛ لذا هم ﴿أَنْزَلْنَا الْحَديدَ﴾ معناي خاص خودش را دارد، هم ﴿أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾ معناي خاص خودش را دارد، هم «أنزلَ القرآن»؛ منتها انزال قرآن به نحو غني‌تر و قوي‌تر است؛ لذا مکرّر دارد که ما اين را نازل کرده‌ايم؛ يعني مرحله نازله تجلّي ماست.

مرحله بعدي آن است که علوم انساني اسلامي معنايش اين نيست که اسلام براي مسلمان‌ها آورده! علوم انساني اسلامي اين است که کلّ نظام را خدا خلق کرد، انسان را خدا خلق کرد، رابطه انسان و جهان را خدا خلق کرد او بايد بيان کند که انسان چگونه با خودش رفتار بکند، با جهان رفتار بکند، با يکديگر رفتار بکند، هم جهان را به او معرفي مي‌کند براساس علوم تجربي و غير تجربي، هم خودش را به او معرفي مي‌کند به عنوان علوم انساني، هم بهره‌برداري او از اين نظام را به عنوان علوم تجربي. اين نظام را فقط او بايد معين کند؛ منتها منبع معرفتي يا عقل است يا نقل معتبر؛ اما منبع هستي‌شناسي فقط اوست و لاغير! اوست که بالاخره جهان را آفريد انسان را آفريد. اين مثال الآن تقريباً چهل سال است که دست به دست دارد مي‌گردد، کمتر کسي است که اين مثال را نشنيده باشد، الآن کسي که تلويزيون اختراع کرده، راديو را اختراع کرده، يخچال را اختراع کرده، ماشين را اختراع کرده بروشوري دارد که از اين بروشور بايد بفهمد که ماشين چه هست و چگونه بايد از آن استفاده کرد! اين قرآن ـ معاذالله ـ به منزله بروشور است که از اين جهان چگونه استفاده بکنيم، از انسان چگونه استفاده بکنيم، از يکديگر چگونه استفاده بکنيم، ارتباط ما با جهان چگونه باشد! يعني آن کسي که انسان را خلق کرد، آن کسي که جهان را خلق کرد، بروشوري نبايد داشته باشد که اين چيست؟ اين همان قرآن است.

بنابراين علوم انساني از همين جا در مي‌آيد؛ منتها عقل يعني عقل؛ اين منطق را اصلاً گذاشتند که آدم بفهمد که عقل چيست. برهاني است صنعت برهان که ‌ غني‌تر و قوي‌ترين بخش منطق همين است. هم مرحوم ابن‌سينا دارد هم جناب شيخ اشراق دارد که در بخش منطق، فراگيري برهان فريضه يک متفکّر است. اگر کسي اهل فکر نيست آزاد است؛ اما اگر کسي اهل فکر است بخواهد فکر داشته باشد فريضه او برهان است، کمترين چيزي که خدا خلق کرده يقين است، مگر هر جايي يقين پيدا مي‌شود؟! مگر هر جا با بناي عقلا آدم علم پيدا مي‌کند؟! مگر در جهان‌بيني به غير علم از کسي چيزی قبول مي‌کنند؟! بخش برهان صنعت برهان را مي‌گويند فريضه است؛ هم ايشان گفتند که فريضه يک متفکّر است هم شيخ اشراق. يعني هم در حکمت مشّاء هم در حکمت اشراق، فراگيري فنّ برهان فريضه است؛ اما آن چهار صنعت ديگر، اينها فريضه نيست به منزله نوافل يک تفکّر متفکّر است، ولي برهان که انسان حتماً بايد با برهان زندگي کند، اين فريضه يک متفکّر است و آن از راه عقل حاصل مي‌شود و از راه نقل حاصل مي‌شود. نقل معتبر کار عقل را مي‌کند، اگر يک وقت مثلاً ما شنيديم وجود مبارک حضرت عبدالعظيم(سلام الله عليه) به حضور امام زمانش وجود مبارک حضرت هادي رفت و عرض عقيده کرد، معنايش اين نيست که اصول دين تقليدي است! اينکه عقيده خود را به عرض امام زمان خود رساند و حضرت فرمود اين درست است «ثَبَّتَكَ اللَّهُ»،[7] معنايش اين نيست که اصول دين نقلي است! معنايش اين نيست که اصول دين تقليدي است! چون ايشان حرف دين خود را بر ظواهر يک دليل عقلي عرضه نکرد، دين خود را بر امام معصوم عرضه کرد. امام معصوم حرفش قطعي و يقيني است. فرمايش حکمت متعاليه اين است که حرف معصوم اگر اين سه عنصر را داشته باشد: صدور قطعي، جهت صدور قطعي، دلالت قطعي، اين حد وسط برهان قرار مي‌گيرد. از اين قوي‌تر و غني‌تر ولايت‌مداري فرض ندارد که بگويد حرف معصوم در عقايد حجت است. يک وقت انسان به ظاهر يک روايت تمسک مي‌کند اين هر سه ضلع مثلثش ظنّي است؛ سند ظنّي، جهت سند ظنّي، دلالت ظنّي است. با مظنّه که نمي‌شود آدم عقيده پيدا کند؛ اما وقتي در محضر وليّ عصر خود است، جاي ظنّ نيست، جاي صد درصد است. ما در اصول دين صد درصد مي‌خواهيم اينجا هم که صد درصد حاصل است. اين خيلي حرف بلندِ ولايي است که وجود مبارک حضرت عبدالعظيم(سلام الله عليه) عقيده خود را با نقل درست نکرد، عقيده خود را با عقل درست کرد، چون حرف معصوم يقين‌آور است؛ مثل دو دو تا چهارتاست، مثل ظاهر روايت نيست. آدم از ظاهر روايت بله مظنّه را استفاده مي‌کند، در جاهايي که مظنه معتبر است.

غرض اين است که ميزان را که ذات اقدس الهي نازل کرده است، اين به معناي تجلّي است نه به معناي تجافي و نه به معناي خلقت، اين نازل کرده است و آن علوم انساني اسلامي که مي‌گويند؛ يعني همين! جهان، جهان‌بيني اسلامي دارد؛ يعني آن‌که خلق کرد بايد معرفي بکند که اين چيست! منتها به ما عقل داد يک چراغ، به ما نقل معتبر داد چراغ ديگر، اين عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شريعت و هيچ صحيح نيست که ما بگوييم مطلب عقلي است يا شرعي! شرع مقابل ندارد، شرع شرع است و «لا مقابل له». عقل مثل نقل در خدمت شرع هستند حرف شرع را مي‌فهمند، نه اينکه عقل حکم بکند. عقل که مي‌گويد «العدلُ حسن»؛ يعني من مي‌بينيم اين چراغ روشن است، همين! اما عدل را در عالم چه کسي آفريد؟ حُسن را چه کسي آفريد؟ من فقط مي‌بينم، قبل از اينکه اين عاقل به دنيا بيايد، مسئله «العدل حسن» بود، بعد از مرگ اين عاقل هم مسئله «العدل حسن» هست عقل حکم مي‌کند؛ يعني بين موضوع و محمول حکم مي‌کند، مي‌گويد عدل حُسن را دارا است، نه من مي‌گويم بايد داشته باشد! قبل از اين عقل و عاقل، اين قاعده بود، بعد از مرگ اين عقل و عاقل، اين قاعده هست.

پس هرگز عقل در مقابل شرع نيست، عقل در مقابل نقل است هر دو چراغ‌اند براي اينکه بفهميم شارع چه گفته است. اين طور نيست ـ معاذالله ـ عقل در مقابل شرع باشد تا ما بگوييم هم شرع مي‌گويد هم عقل. مگر عقل شارع است که حرف بزند؟! عقل بنده محض است، عقل مي‌گويد من خيلي از چيزها را نمي‌فهمم بايد آن‌که مرا آفريد به من بگويد، اين حرف عقل است. قبل از اينکه او به دنيا بيايد اسراري در عالم بود او خبر ندارد، بعد از مرگ او اسراري است که او خبر ندارد.

بنابراين اينکه بزرگان ما مي‌گويند علوم انساني اسلامي؛ يعني اين نظام را خدا آفريد، بايد معرفي کند؛ انسان را خدا آفريد، بايد معرفي کند؛ پيوند انسان و جهان را خدا آفريد، بايد معرفي کند. خدا از دو راه معرفي کرده و مي‌کند: يکي از درون به نام عقل اعم از عقل تجربي و تجريدي و از بيرون به عنوان قرآن و سنّت اهل بيت(عليهم السلام). آن وقت اين نه مخصوص مسلمان‌هاست، نه ملّي است، نه محلّي است، نه منطقه‌اي است، بلکه جهاني است؛ لذا سوره مبارکه «اعراف» را ملاحظه بفرماييد، خيلي حرف بلندي است! شعيب يک پيامبر منطقه‌اي و موضعي و محلّي بود او که جزء انبياي اولواالعزم نبود؛ اما مي‌گويد حالا اين چند نفر که پيروان من هستيد، با هر کس در عالم معامله مي‌کنيد بايد عادل باشيد؛ جنس مي‌خريد، جنس مي‌فروشيد، پيمان مي‌بنديد: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[8] اينها جزء علوم انساني اسلامي است. علمش اسلامي است، نه مخصوص مسلمين باشد. با کافر هم معامله مي‌کنيد همين طور است. اين ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾ هم همين طور است. اين ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾، معنايي که تاکنون شده اين است که نظم اينها حساب شده است؛ اما بهره ديگري از آيات راجع به قمر آمده است که ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الحَجِّ﴾،[9] آن روزها قسمت مهم حسابگري مردم قمري بود. ماه را مي‌شود تشخيص داد که اوّل ماه است وسط ماه است آخر ماه است؛ اما شمس را نمي‌شود تشخيص داد؛ لذا در جريان اهلّه گفتند شما که تقويم نداريد وسايل رياضي و نجومي نداريد، با همين ماه‌هاي قمري زندگي مي‌کنيد، ماه را مي‌بينيد شب در کجاست مي‌فهميد اوّل ماه است وسط ماه است آخر ماه است، ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الحَجِّ﴾.

اکنون که وضع جهاني روشن‌تر شد، اين آيه روشن‌تر مي‌شود که شمس و قمر براي محاسبه است، تاريخ‌هاي شمسي تاريخ‌هاي قمري، اين ﴿بِحُسْبَانٍ﴾، همان طوري که معنايش اين است که جريان اينها با نظم و حساب است، تنظيم زندگي جوامع بشري هم براساس اينهاست با حساب که ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾، درباره ميزان هم مي‌فرمايد حرف بزنيد عادلانه باشد: ﴿إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾، حالا با کفار يا موحّدان در اين سه منطقه است؛ يعني چه ملّي و محلّي داخله حوزه اسلام؛ چه منطقه‌اي داخله موحدان که مسلمان‌ها و اهل کتاب هستند؛ چه بين‌المللي انسان با انسان اعم از ملحد و مشرک، ﴿إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾. بعد هم فرمود: ﴿وَ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلَّا تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي﴾؛ حالا شما با يک عده بد هستيد، مبادا آن عده وادارتان کند که با ديگران بدرفتاري کنيد!؟ اگر با عده‌اي بد هستيد، چون آنها ستم کرده‌اند، با دوستان و بستگانشان بدرفتاري نکنيد. اين مي‌شود علم انساني اسلامي؛ حرفي براي جهان دارد، ممکن نيست که خدا بشر را خلق کرده باشد و بروشور به او نداده باشد مگر ـ معاذالله ـ کسي بگويد انسان يک تافته جدابافته خودساخته است تصادفي است! اينهايي که منکر هستند، غالباً قائل به تصادف هستند، مي‌گويند انسان خود پيدا شده، زمين خود پيدا شده، آفتاب خود پيدا شده. چون تصادفي است بروشور ندارد بله! اما اگر نظم هست چه اينکه هست، ناظم هست چه اينکه هست، اين براي او کتاب فرستاده، هيچ ممکن نيست بدون اينکه نظمي باشد که انسان از اين دستگاه چگونه استفاده بکند اين را رها بکند؟ اينکه شدني نيست؛ لذا مسئله ميزان را مکرّر در مکرّر ذکر مي‌کند، فرمود با هيچ کافري بدرفتاري نکنيد. اگر کسي با شما بد کرد آن کافر ديگر با اينکه کافر است؛ اما کاري به تحريم شما، کاري به تبعيد شما، کاري به نفت و گاز شما نداشت، به هر حال آدم است. همين آيه هشت سوره مبارکه «ممتحنه» که در قانون اساسي ما آمده همين است، فرمود: ﴿لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾؛[10] آن کفاري که تحريم نکردند، مزاحم شما نشدند، حق شما را نبردند، توطئه نکردند، نفوذي نبودند، خدا نهي نمي‌کند که شما با اينها رابطه حسنه داشته باشيد. پس معلوم مي‌شود جهاني است، بلکه در ذيلش فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾؛ آن کفاري که هيچ کاري با شما نداشتند، هيچ وقت عليه شما، نظام شما توطئه نداشتند، ﴿لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ﴾ بعد که در ذيل دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾. الآن شما ببينيد که صدها دانشگاه نه دانشکده، صدها دانشگاه است که فقط بخش بدن را بشناسند، هنوز نشناختند، بسياري از بيماري‌ها کشف نشده، بسياري از داروها کشف نشده، چه رسد به بخش روح. چگونه مي‌شود که ما بگوييم تصادفاً پيدا شده؟! اين شمس و قمر که نجومي‌ها و منجّميان و هيويين هنوز که هنوز است به درستی نشناختند، ما بگوييم اين از روي تصادف پيدا شده؟! اگر ذات اقدس الهي اينها را آفريد؛ يعني همين طور رها کرده است؟! يک اتومبيل را خلق کرده داده به دست راننده، نگفته که اين را چگونه بران؟ اين شدني هست؟ اين فرض قابل قبول هست؟ يا با او کتاب فرستاد: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ﴾؛ لذا پشت سر هم سخن از ميزان است. پشت سر هم سخن از حساب است، نظم است. اينکه فرمود: ﴿بِحُسْبَانٍ﴾، هم مي‌تواند نظير ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الحَجِّ﴾ از آن باب باشد، هم حساب داخلي خودشان باشد.

اما مسئله عصف، اين کاه است. در تعبيراتي که دارد: ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾؛ مثل کاه خورده! در جريان قوم‌هاي ستمکار؛ نظير ابرهه و امثال ابرهه فرمود: ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾؛ کاه خورده‌اي که آن گاو يک مقدارش را خورده، مقداري را پا زده و امثال آن. برخي‌ها يک تعبير ديگري دارند که سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد اين از ادب قرآن کريم به دور است.[11] به هر حال «عصف مأکول»؛ يعني همان کاه خورده، کاه نيم‌خورده، کاه لگد خورده، همين!

بعد درباره خلقت انسان فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾، انسان‌هايي که هستند اين را فرمود که ما او را خلق کرديم: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‌﴾[12] يا ﴿مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ اين برای انسان‌هاي فعلي يا برای انسان‌هاي ثانوي؛ اما به هر حال آن انسان اوّلي از تراب است. اين انسان‌هاي فعلي هم از خاک‌اند؛ يعني اگر کسي خوب بررسي کند دو قرن قبل را و دو قرن بعد را، مي‌بيند اين هفت ميلياردي که فعلاً هستند، دو قرن قبل در همين مزرعه‌ها و مرتع‌ها خاک بودند، بعد از دو قرن هم باز مي‌روند در همين مزرعه‌ها. اين خاک‌ها در مزرعه‌ها در باغ‌ها در کنار خوشه و شاخه زرعي و نهالي و باغي قرار گرفتند يا به صورت گندم و برنج درآمدند يا به صورت ميوه درآمدند، اينها آمدند به بازار و افرادي از آنها استفاده کردند شده نطفه، بعد شده علقه، بعد شده انسان، بعد از دو قرن هم شده خاک گورستان‌ها. اين انسان اين دو قرن قبل يک مشت خاک بود دو قرن بعد هم يک مشت خاک است، اين برای بدن اوست.

اگر فرمود ما او را از تراب آفريديم بعد از صلصال آفريديم يعني اي مراحل را يکي پس از ديگري طي کرده است. «صلصال» آن خاکي که به صورت طين درآمده، به صورت گِل درآمده وقتی خشک بشود که اگر دست به آن بزني صدا دارد، آن مرحله را مي‌گويند «صلصال». قرآن کريم گاهي از تراب نقل مي‌کند، گاهي از طين نقل مي‌کند، گاهي از صلصال نقل مي‌کند. آن‌جايي که از صلصال نقل مي‌کند؛ يعني اگر شما به آن دست بزني، صدايش در مي‌آيد. اين ناظر به آن است که انسان ستم‌پذير نيست. يک تلنگُر به آن بزني، فريادش بلند است اعتراض مي‌کند که داري چه کار مي‌کني؟ اين مرحله صلصال يعني وقتي که خشک شده، برخورد بشود با او، صدا از خودش توليد مي‌کند، اين صدا نشانه اعتراض اوست، تسليم‌پذيري نيست، او نرم نيست، او مقاوم است. آن‌جايي که مي‌گويد طين، يک نکته دارد؛ آن‌جايي که مي‌گويد تراب، يک نکته ديگر دارد و مانند آن. آن‌جايي که مي‌گويد: «فَخّار»؛ پخته است، آن وقتي که حرف پخته مي‌زند، کار پخته مي‌کند، ناظر به آن است. پس تراب بودن او، طين بودن او، صلصال بودن او، فخّار بودن او، اين چهار مرحله را که ذکر مي‌کند، ناظر به آن چهار قسم، چهار نوع و چهار تحوّلي است که انسان پشت سر گذاشته است. پس انسان ثانوي ﴿مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ هست، ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‌﴾ هست و مانند آن.

انسان اوّلي از تراب و طين و امثال آن است؛ منتها مراحل تکامل به هر وسيله‌اي هست حلّ شده است؛ يعني دوران جمادي به نباتي به حيواني به انساني، اين طور نبود که دفعتاً سراميکي خدا بسازد، بعد در آن روح بدمد، اين طور نبود. تکامل حق است، طفره باطل است؛ منتها حالا چه گونه بود، چقدر بود، آن را ذات اقدس الهي مي‌داند، ولي اصل اينکه يک خاک بخواهد انسان بشود، اين مراحل را بايد طي بکند؛ حالا يا سريعاً يا بطيئاً، ولي اصل اين مراحل را طي مي‌کند. اين طور نيست که سراميکي ساخته بعد روحي در آن دميده است. جريان حضرت مسيح هم همين طور است: ﴿أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾؛ آن را هم صريحاً طي نکرد. اين طور نيست که سراميکي ساخته، بعد روح در آن دميده، بعد اسمش را گذاشته پرنده، اين طور نيست.

اين قسمت‌ها را که فرمود: ﴿مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ﴾، جن را قبل از انسان آفريد، در آيات ديگر دارد: ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾[13] اينجا دارد: ﴿وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾؛ او را از آتش ملتهب خلق کرده، چون قسمت مهم اين سوره مبارکه «الرحمن» خطاب به انس و جن است، هر دو از اين نظام هستي بهره‌مندند، هر دو مکلّف‌اند، هر دو شريعت دارند؛ منتها ثابت نشده که از خودشان انبيايي باشد، انبيايي که انساني هستند و متعلّق به انسان‌اند، متعلّق به جنّ هم هستند، نه اينکه آنها از خودشان نبيّ داشته باشند، آنها در حدّي نيستند که به حدّ نبوت برسند. اين ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان﴾؛ يعني شما از اين نعمت‌هاي الهي بهره‌مند هستيد، کدامش را تکذيب مي‌کنيد؟ الآن اين ملحدان و مشرکان غرب‌نشين و مانند آن، اينها در حقيقت مخاطب اين آيه‌اند: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان﴾، اينها مي‌گويند خودساخته است همين طوري پيدا شده! چون همين طوری پيدا شده ما در استفاده از آن آزاد هستيم! عده‌اي از اعراب که به حضور حضرت مي‌آمدند ذات اقدس الهي دارد که اينها اهل نظر هستند نه اهل بصر. شما مستحضريد که در کتاب ديه براي اعضا يک ديه است، براي منافع اعضا ديه ديگري است. اگر کسي به گوش کسي آسيب برساند، يک ديه دارد، به سامعه او و نيروي شنوايي او آسيب برساند يک ديه ديگري دارد. به عين او آسيب برساند، يک ديه مشخص دارد، به باصره او آسيب برساند ديه ديگر دارد، اينها چهار ديه است برای چهار جاي مخصوص؛ يکي برای عضو جرمي است، يکي برای آن ادراکش است. در بخش پاياني سوره مبارکه «اعراف» اينها ﴿وَ تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾، اينها نگاه مي‌کنند، ولي چشمشان نور ندارد که تو را ببينند. اينها اهل نظر هستند نه اهل بصر! ما در فارسي بين نگاه کردن و ديدن فرق مي‌گذاريم؛ مي‌گوييم نگاه کردم و نديدم يا نگاه کردم و ديدم. نگاه کار چشم است و ديدن برای باصره است. در اين کريمه فرمود اينها اهل نظر هستند، نه اهل بصر: ﴿وَ تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾. الآن مشکل خيلي از اين غربي‌ها همين است.

 


[12] سوره قيامت، آيه37.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo