< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/10/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : تفسیر آیات 1 تا 12 سوره حاقه

﴿الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما اَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ (3) کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4) فَاَمَّا ثَمُودُ فَاُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ (5 وَ اَمَّا عادٌ فَاُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ اَیَّامٍ حُسُوماً فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی‌ کَاَنَّهُمْ اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ (7) فَهَلْ تَری‌ لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَاَخَذَهُمْ اَخْذَةً رابِیَةً (10) اِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ (12) ﴾

سوره مبارکه «حاقه» یعنی سوره‌ای که «تُذکر فیها الحاقّه» در مکه نازل شد، قسمت مهمش همان اصول دین است، مخصوصاً مسئله معاد و جریان امم طغیانگر را ذکر می‌کند، می‌فرماید این قصص، معارفی را به همراه دارد که شما باید خوب بررسی کنید و به جانتان بسپارید: ﴿تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ﴾. سخن از موعظه محض نیست که شما مقطعی پند بگیرید. این را باید در جانتان بسپارید، در کتاب‌هایتان تدوین کنید، به شاگردانتان تعلیم بدهید، به امت اسلامی منتقل کنید، شما ﴿اُذُنٌ واعِیَةٌ﴾ بشوید؛ یعنی گوش بین علمای الهی، رهبران الهی و انبیای الهی و مرسلین الهی (علیهم‌السّلام) با مردم. در تعبیرات همه آن نکاتی که درباره قیامت است یکی پس از دیگری اشاره می‌کند. در ضمن اینکه دارد این حاقه است، می‌فرماید این حق هم در مقابل باطل است هم در مقابل کذب است؛ لذا فرمود: ﴿لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ﴾، حقّی است عین صدق، صدقی است عین حق، این یک.

لذا گاهی تعبیر می‌کند به حاقه، چون حق در مقابل باطل است و صدق در مقابل کذب. با اینکه این حق است صدق است. بعد خیر است. بعد حَسن هست و مانند آن. ضمن اینکه می‌فرماید این حاقه است با ضمیر می‌توان به آسانی این کلمه را فهماند؛ ولی اسم ظاهر می‌آورد، یک؛ با یک ویژگی دیگر، دو؛ نمی‌فرماید: «کذّبت ثمود و عاد بها»، اگر می‌فرمود «بها»، به «الحاقه» برمی‌گشت. جا برای اسم ظاهر نیست. فرمود: ﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ ٭ وَ ما اَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ ٭ کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ﴾؛ اما نه تنها ضمیر نمی‌آورد، اسم ظاهر می‌آورد، اوّلاً؛ با یک سِمَت دیگر، ثانیاً؛ ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ﴾؛ یعنی این هم حاقه است، هم صادق است، هم قارع. صادق است، چون ﴿لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ﴾، قارع است، چون کوبنده است. چنین اوصافی را برای قیامت ذکر می‌کند.

بعد می‌فرماید اثر تلخ تکذیب این است که ثمود با یک حادثه تلخ طغیانگری به هلاکت رسیده است که ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها ٭ وَ لا یَخافُ عُقْباها﴾،[1] [2] که در پایان سوره مبارکه «شمس» است. در سایر سور هم از هلاکت ثمود سخن گفته است: ﴿وَ اَمَّا عادٌ فَاُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ﴾، گاهی تندباد می‌وزد یا حتی سونامی می‌آید، انسان می‌تواند فرار کند به دامنه کوهی، به دامنه تپه‌ای، به دامنه سنگری، فرمود اینها نیست. او کوه‌ها و تپه‌ها و سنگرها را از بین می‌برد: ﴿لا تُبْقی‌ وَ لا تَذَرُ﴾[3] است؛ لذا در جریان عاد می‌فرماید که فقط چند تا خانه مانده است، هیچ اثری از اینها نیست. طرزی این تندباد اینها را قطعه‌قطعه کرده که جسدشان را هم شما پیدا نمی‌کنید، حالا بعد در آیات دیگر می‌خوانیم.

﴿وَ اَمَّا عادٌ فَاُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ﴾، «عتو» یک وقت به معنای تجاوز زیاد است که بی‌رحمی و کشتن و قتل و غارت در آن نیست، این یعنی مثل اینکه کسی بگوید پیری‌اش به عتو رسیده است. وجود مبارک زکریا (سلام‌الله‌علیه) وقتی که مریم (سلام‌الله‌علیها) را دید مشتاق شد پدر بشود و فرزند داشته باشد؛ سوره مبارکه «مریم»، ﴿رَبِّ اِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیْباً﴾؛ [4] یعنی بعد از اینکه مریم (سلام‌الله‌علیها) را دید که ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا قَالَ یَا مَرْیَمُ اَنَّی لَکِ هذَا قَالَتْ﴾، [5] آن نعمت‌ها، کرامت‌ها و آثار غیبی را نزد مریم (سلام‌الله‌علیها) دید، علاقه پیدا کرد که چنین فرزندی داشته باشد با اینکه حالا دوران پیری است. بعد عرض کرد خدایا! حالا این همه کارهای غیبی که از تو ساخته است، من هم که الآن پیر هستم، مهم‌ترین عضو بدن انسان استخوان است، استخوان من هم که نرم شد، چیزی از من نمانده است، همسرم که پیر است، آن وقتی هم که جوان بود عقیم بود، الآن که پیر است؛ ولی «حکم آنچه تو فرمایی»[6] «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تو‌اندیشی حکم آن چه تو فرمایی. با چه اراده جدّی! «حکم آنچه تو فرمایی». ﴿رَبِّ اِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ﴾، موی سرم که سفید شد، مهم‌ترین عضو بدن انسان استخوان است، وقتی استخوان پوک بشود، چیزی از آدم نمی‌ماند: ﴿رَبِّ اِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ﴾، موی سرم هم که سفید شد؛ اما من ناامید نیستم، تمام امور به دست توست: ﴿وَ لَمْ اَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾، این برای خود من. می‌ترسم بعد از مرگ وارثی نداشته باشم، حیف من، بیت من، نبوت من که بی‌وارث بماند! ﴿وَ اِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی﴾، [7] این برای خود من. برای همسرم هم باید دعا بکنم. همسر من الآن که پیر است، آن وقتی که جوان بود نابارور بود، عقیم بود: ﴿وَ کانَتِ امْرَاَتی‌ عاقِراً﴾، نه «و امراتی عاقرٌ»! الآن که پیر است، آن وقتی که جوان بود، نازا بود؛ ولی «حکم آنچه تو‌اندیشی». ﴿وَ کانَتِ امْرَاَتی‌ عاقِراً فَهَبْ لی‌ مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی‌ وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾.[8] [9]

در جریان مریم بازگو کردن، ﴿یَرِثُنی‌ وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾، بعد ذات اقدس الهی به زکریا پاسخ می‌دهد و او را مخاطب قرار می‌دهد: ﴿یا زَکَرِیَّا اِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیی﴾ که ﴿لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا﴾، [10] این برای اینکه شاکرانه به خدا عرض کند که راهش چیست؟ من که عیال دیگری ندارم! این عیالم که به این صورت است، الآن هم که سنّش گذشته، آن وقتی هم که جوان بود نازا بود: ﴿قالَ رَبِّ اَنَّی یَکُونُ لی‌ غُلامٌ وَ کانَتِ امْرَاَتی‌ عاقِراً﴾، [11] در هر دو جا اصرار می‌کند که «کانت» نه اینکه الآن عاقر است. الآن معلوم است که عاقر است. ﴿وَ کانَتِ امْرَاَتی‌ عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا﴾، این «عتیا» به آن عتو سرکشی نیست؛ یعنی خیلی خیلی خیلی پیر شدم. این عاتی بودن، گاهی با قهر و غلبه و بگیر و بزن و بکُش همراه است؛ مثل همان ﴿عاتِیَةٍ﴾؛ اما این «عاتی» غیر از آن «عاتی» است؛ یعنی از حق خیلی گذشتم، دیگر چیزی از من نمانده است! ﴿وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا﴾

غرض این است که این «عتو و عتی» در قرآن که استعمال می‌شود همه جا به یک معنا نیست.

ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ﴾، [12] من «کان تامه» به تو دادم. در قرآن کریم دارد که انسان ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً﴾، «لا شیء» بود، بعد او را شیء کردیم؛ یعنی «لیس تامه» را «کان تامه» کرد، یک؛ بعد حالا که موجود شد، قابل ذکر نبود: ﴿هَلْ اَتَی عَلَی الْاِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ [13] یعنی قابل ذکر نبود، حالا یا خاک بود در بیابان‌ها بود، ما این شیئی که قابل ذکر نبود را به این صورت درآوردیم بعد شده نطفه بعد این نطفه را هم به صورت «لؤلؤ لالا» درآوردیم که الآن صدها دانشکده دارند همین بدن را می‌شناسند؛ ولی موفق نشدند به همه خصوصیات بدن، بیماری‌های بدن، درمان بدن آشنا بشوند. فرمود: ﴿وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئا﴾، [14] این «کان»، «کان ناقصه» نیست، «کان تامه» است، نه اینکه ضمیر در آن اسم باشد، «شیئا» هم خبر باشد. «لا شیء» بودی؛ یعنی هیچ چیزی نبودی، این «کان»، «کان تامه» است نه «ناقصه». آن «شیئا» تمییزش است نه خبرش. بعد حالا عرض کرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ لی‌ آیَةً﴾.[15]

غرض این است که این «عتو» در همه‌جا به یک معنا نیست. در بعضی از جاها مثل سوره «مریم» یعنی خیلی بالا آمدم؛ از حد گذشتم نه اینکه از حدّ گذشتم با قطع و قتل و برش و اینها همراه باشد؛ اما در اینجا از حدّ گذشتن به معنی قتل و کشتن و ریزش و از بین بردن است، طرزی این باد به حیات عاد خاتمه داد که چیزی از آنها نمانده است.

در بخش‌هایی از سوره مبارکه «احقاف» یعنی آیه 24 به بعد دارد که این قوم عاد: ﴿فَلَمَّا رَاَوْهُ﴾ این ابر را، ﴿عارِضاً مُسْتَقْبِلَ اَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا﴾ بعد گفتند: ﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ ریحٌ فیها عَذابٌ اَلیمٌ ٭ تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْ‌ءٍ بِاَمْرِ رَبِّها فَاَصْبَحُوا لا یُری‌ اِلاَّ مَساکِنُهُمْ﴾، بعد فردا که آمدند، دیدند یک چند تا خانه‌سرای مخروبه مانده است، اثری از این ابدان و اجساد نمانده است. اینها را تکه‌تکه کرده در بیابان‌ها پخش کرده است. چنین چیزی را می‌گویند ﴿عاتِیَةٍ﴾.

بنابراین این «عتو»؛ یعنی افراط، زیاد؛ حالا یا با قطع و قتل و اینها همراه است یا نه، فقط به معنی زیادی است که در «عتو» سوره «مریم»، با «عتو» سوره «حاقّه»، همچنین سوره «احقاف» و اینها فرق دارد.

در این قسمت فرمود حالا این ﴿عاتِیَةٍ﴾ است و اثری از اینها نمانده، این عذابی که آمده است. ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ اَیَّامٍ حُسُوماً﴾؛ قطع کردند که شمشیر را هم حسام می‌گویند، برای اینکه قطع می‌کند. ﴿فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی﴾، مصروع هستند؛ یعنی افتاده‌اند. ﴿کَاَنَّهُمْ اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، همه آثارشان را در یک سوره نقل نمی‌کنند، آنجایی که اجسادشان هست، «صرعی» را اینجا ذکر می‌کند. آنجا که باد این اجساد را هم تکه‌تکه کرده به عالم پخش کرده و اثری از آنها نمانده، در سوره «احقاف» ذکر می‌کنند که فقط خانه‌سراها پیدا هست: ﴿فَاَصْبَحُوا لا یُری‌ اِلاَّ مَساکِنُهُمْ﴾.

﴿کَاَنَّهُمْ اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، نخل «منقعر» هم که در بحث دیروز گذشت و نخل هم مذکر است هم مؤنث استعمال می‌شود؛ لذا هم «خاویة» در سوره «حاقه» آمده که مؤنث است، هم «منقعر» در آن سوره آمده که مذکر است. ﴿فَهَلْ تَری‌ لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ﴾؛ اثری از آنها نمانده است.

پرسش: در آیه ﴿کَاَنَّهُمْ اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾ ممکن است که منظور این باشد که آنها اجساد بلندی داشته‌اند؟

پاسخ: ممکن است داشته باشند ﴿اَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾ هست، نه خود نخل خاویه تا ما بگوییم قدّشان بلند است. اگر تندبادی بیاید، این نخل‌ها را ریزریز بکند، آنها فقط اعجاز نخل خاویه هستند، حالا ممکن است که بلندی قدّ آنها هم شبیه درخت نخل باشد و امثال آن؛ البته عاد و ثمود در این منطقه‌ها خیلی شهرت داشتند که سعدی می‌گوید: این همان چشمه خورشید جهان افروزست ٭٭٭ که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود[16]

اینها خیلی معروف بودند که در قرآن هم دارد که اینها ﴿اِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾؛[17] [18] خصوصیاتی هم داشتند از نظر بدنی و سرمایه.

بعد می‌فرماید: ﴿وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ﴾، تنها عاد و ثمود نبودند، فرعون و قبل از فرعون و همچنین قوم لوط اینها سیّئات و خطیئات و معاصی فراوانی داشتند که رهبران الهی‌شان را تکذیب کردند. این رسول جنس است، یک شخص معین نیست: ﴿فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ﴾، آن‌گاه ﴿فَاَخَذَ﴾‌، خدای سبحان در این‌گونه از موارد، اینها را ﴿اَخْذَةً رابِیَةً﴾؛ اخذه بلند. ربوه آن برجستگی است. اخذه که دست بالا دارد.

در جریان قوم نوح از آن طغیان آب خبر می‌دهد که ما به زمین گفتیم محصول خود را بیرون بیاور، به آسمان گفتیم ببار، بعد به زمین، به آسمان گفتیم: ﴿یا اَرْضُ ابْلَعی‌ ماءَکِ وَ یا سَماءُ اَقْلِعی﴾، [19] این امانت‌هایی که در شما هست، بیرون بیاورید در روز خطر، وقتی خطر تمام شد، جریان سفینه نوح تمام شد، آب‌ها را فرو ببرید. در آن روز می‌فرماید: ﴿اِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ﴾؛ یعنی اجداد شما را در سفینه جمع‌آوری کردیم تا این مجموعه‌ای که گفتیم از جریان نوح، از جریان فرعون، از جریان عاد، از جریان ثمود، از جریان دیگر، یادآوری باشد برای شما، یک؛ ﴿وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ﴾، دو.

﴿لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً﴾ ما این را تذکره قرار بدهیم و شما هم با گوش شنوا این را بپذیرید. این در عین حال که به حسب ظاهر جمله خبریه است به داعی انشا القا شده است. ما که این را «تذکره» قرار دادیم، یادآوری قرار دادیم؛ اما شما باید که گوش شنوا داشته باشید. «اذن واعیه»؛ یعنی گوشی بود شنوا، نه سمع فیزیکی که در بحث دیروز گذشت که سمع فیزیکی مراد نیست. سمع متافیزیکی به اصطلاح مراد است. می‌گوییم فلان کس حرف ما را گوش می‌دهد؛ یعنی عمل می‌کند. فلان شخص حرف ما را یا فلان بچه حرف ما را گوش نمی‌دهد؛ یعنی عمل نمی‌کند. خدا ﴿سَمیعُ الدُّعاء﴾[20] هست؛ یعنی دعا را می‌شنود، وگرنه او «بکلّ شیء سمیع» است. شما باید «سمیع التذکرة» باشید، این یک؛ مقطعی نباشد این را به جانتان بسپارید، هر حرفی را در جانتان وارد نکنید، یک جای خالی بگذارید که این مطالب در آنجا باشد. ببینید کسی ذهنش را انبار اباطیل و قصص کرده است، این حرف کجا؟ جا ندارد برود! اما وقتی قلب جا داشته باشد، هر حرفی را در درون دل جا ندهد، این ظرفیت دارد که مطالب را بشنود. فرمود هر حرفی را به درون دلتان، هر قصّه را به دلتان راه ندهید، این حیف است! این دل را طاهر نگه دارید و این معارف را به دلتان بدهید و جاسازی کنید که بشود «وعاء».

یک خطبه نورانی مثل 239 نهج‌البلاغه است، وجود مبارک حضرت امیر درباره اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) که اینها را معرفی می‌کند، می‌فرماید: «هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل‌»؛ اینها هر جا هستند، علم زنده است. جهل مرده است، «هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل‌». بعد فرمود: «عَقَلُوا الدِّینَ عَقْلَ وِعَایَةٍ وَ رِعَایَةٍ لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَایَةٍ»؛ اینها دین را عاقلانه پذیرفتند و درک کردند. چگونه؟ آن‌طوری که ظرف مظروف را درک می‌کند، این یک؛ آن‌طوری که یک مؤمن عمل می‌کند، رعایت می‌کند، دو؛ هم در‌اندیشه، اینها عقلِ وعایه هستند هم در انگیزه و عمل عقل رعایت هستند: «عَقَلُوا الدِّینَ عَقْلَ وِعَایَةٍ وَ رِعَایَةٍ»؛ یعنی قلب اینها جای دین است، یک؛ اعضا و جوارح اینها جای رعایت دین است، این دو. «لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَایَةٍ»؛ نه اینکه مثل دیگران احکام دین را بشنوند، یک و روایت کنند، دو؛ در بین راه گاهی می‌کنند، گاهی نمی‌کنند. عقلِ «رعایه» نه، عقلِ «روایه» نه، عقل «سماع» نه؛ عقل «وعایه»، یک و «رعایه»، دو؛ «لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَایَةٍ». بعد در ذیل استدلال می‌فرماید: «فَاِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ»؛ خیلی‌ها هستند سخنرانی دینی می‌کنند؛ اما «وَ رُعَاتَهُ قَلِیل‌»؛ آنها که دین را مراعات می‌کنند، کم هستند. چون اینها «عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل‌» هستند، عقل «وعایه» دارند نه «سماع»؛ عقل «رعایه» دارند نه «روایة»، «فَاِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِیل‌». در اینجا فرمود ما این کار را کردیم تا شما «اذن واعیه» باشید.

مطلب دیگر این است که همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) است که به کمیل فرمود: «یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا اَوْعَاهَا»،[21] در پایان آن کلمات نورانی دارد اینکه کلّ این را ابن ابی‌الحدید اصرار دارد که این دلیل بر تجرد روح است که حضرت فرمود: «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ اِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَاِنَّهُ یَتَّسِعُ بِه‌»؛[22] فرمود درست است که ما گفتیم دل ظرف علم است؛ اما این ظرف و مظروف با ظرف و مظروف دیگر فرق می‌کند. هر ظرفی با آمدن مظروف جایش تنگ‌تر می‌شود تا پُر بشود. اگر ظرفی ظرفیت ده لیتر آب دارد، وقتی پنج لیتر آب وارد شد، دیگر ظرفیت ده لیتر را ندارد، باید پنج لیتر باشد. این مظروف یک مقدار ظرف را گرفته است؛ اما روح یک انسان که فعلاً ظرفیت ده تا مسئله دارد، اگر این ده تا مسئله را یاد گرفت. ظرفیت پیدا می‌کند برای بیست مسئله، برای سی مسئله. علم خاصیتش این است. این جاباز کن است نه جاگیر. فرمود: «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ»؛ هر ظرفی با آمدن مظروف جایش پُر می‌شود. «اِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَاِنَّهُ یَتَّسِعُ بِه‌»؛ هر‌اندازه مظروف بیاید ظرفیت این بیشتر می‌شود. یک طلبه وقتی اوّل وارد حوزه شد، این فقط می‌تواند بعضی از مسائل جامع المقدمات را یاد بگیرد. وقتی ده تا مسئله را یاد گرفت، حالا می‌تواند بیست تا مسئله را یاد بگیرد. وقتی بیست تا مسئله را یاد بگیرد، می‌تواند چهل تا مسئله را یاد بگیرد. خاصیت روح این است که سیرشدنی نیست. خاصیت روح این است که پُرشدنی نیست. خاصیت روح این است که می‌تواند بگوید: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[23] این هم که به ما گفتند: ﴿لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾؛ [24] همین است. حضرت می‌گفت: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ ما هم می‌گوییم: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾. حالا این چنین نیست که حالا اگر ما علوم فراوانی خواستیم به ما ندهند یا تمام شدنی باشد. آن علوم نامتناهی اگر گوشه‌ای به ما دادند این به جایی برنمی‌خورد، نه با ظرفیت ما منافات دارد نه با جهان؛ لذا فرمود بکوشید که عقل «رعایه» باشید نه عقل «روایه: » ﴿وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ﴾، پس سرمایه هست.

پرسش: در نهج البلاغه از... به عنوان فرعون عصر حضرت امیر (علیه‌السّلام) تعبیر می‌کند.

پاسخ: اینها تطبیق مثال است. فرعونِ کذا، نمرودِ کذا. اینها البته تطبیق است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، این در بحث گذشته گفته شد، حتی نه تنها ما بلکه آنها هم نقل کردند؛ یعنی زمخشری در کشاف هم نقل کردند که وجود مبارک حضرت فرمود علی بن ابی‌طالب «اذن واعیه» است.[25] در کتاب‌های ما که فراوان است،[26] [27] [28] در کتاب‌های آنها زمخشری در کشاف بالصراحه نقل کرد که وجود مبارک پیغمبر به حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) فرمود «اذن واعیه» است. آنها هم این را نقل کردند.

پس ﴿وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ﴾، ﴿فَاِذا نُفِخَ﴾، پس این‌طور است، باید این کار را کرد. یعنی باید «اذن واعیه» بود و شدنی است که انسان وعاء باشد، ظرف داشته باشد، وقتی که ظرف شد اسرارش به دست خود آدم است، فرمود شما این اسرارتان را در قلعه نگه دارید اگر کسی رازدار خودش بود، اسرار خودش را گفت آن وقت این می‌تواند چون هدر نداد، اگر علم را انسان عمل نکند، این می‌ماند در انبار. آن وقت با سرمایه‌های فراوان وقتی وارد اتاق مطالعه شد، همه این مطالب و مقدمات در نزد اوست؛ اما اگر عمل نکند فوراً از بین می‌رود و از یادش می‌رود. این تحسین اسراری که حضرت در نهج‌البلاغه دارد که اجاله رای، [29] جولان رای، اجتهاد رای به اجاله رای وابسته است و اجاله رای به تحسین اسرار وابسته است؛ یعنی همین! یعنی آدم این علومی را که فراهم کرده، این سرّ را، این علم را، این جان خود را در دست هر کسی ندهد، آلوده نکند و مانند آن.

بعد فرمود: ﴿اِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ﴾؛ یعنی در سفینه، تا این قصّه‌ها را «اذن واعیه» تحمّل بکند. در جریان قوم نوح در بحث‌های سابق عذاب‌های اینها را ذکر کرده؛ اما در سوره بعد که سوره «نوح» است، آنجا آیه 21 به بعد دارد اینها که ﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ اِنَّهُمْ عَصَوْنی‌ وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ اِلاَّ خَساراً ٭ وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً ٭ وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً﴾، ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿مِمَّا خَطیئاتِهِمْ اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ناراً﴾؛ فرمود ما اینها را بردیم در آب غرق کردیم، همان‌جا در آتش‌انداختیم، چون مستحضر هستید آتش قیامت در آب هم هست، آتشی نیست که با آب مخالف باشد، با «فاء» هم تعبیر کرده است. نفرمود ما اینها را‌انداختیم در دریا مثلاً در آب غرق شدند و بعد از اینکه گفتیم: ﴿یا اَرْضُ ابْلَعی‌ ماءَکِ وَ یا سَماءُ اَقْلِعی﴾، زمین خشک شد ما اینها را سوزاندیم. با «فاء» تفریع که بلافاصله معنا را می‌فهماند: ﴿اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ناراً﴾؛ همان در آب رفتند در آتش، چون اگر این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الافْئِدَةِ﴾است و از جنگل هیزم نمی‌آورند، خود انسان آتش می‌گیرد، این احتیاج ندارد که بیرون آب بسوزد، همان‌جا می‌سوزد. این ﴿اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ناراً﴾، نه «ثم»، ﴿فَاُدْخِلُوا ناراً﴾، معلوم می‌شود عذاب الهی، یعنی آتش در آب هم هست، چنین چیزی است. اگر ما جهنمی داریم که با آتش درخت رشد می‌کند: ﴿اِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ﴾، [30] همین است، درخت جهنم است، آنجا که آب نیست. درختی است که با آتش رشد می‌کند: ﴿اِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی اَصْلِ الْجَحِیمِ﴾، [31] این باغبان الهی در جهنم درخت می‌کارد با آتش این درخت رشد می‌کند. چنین کاری است. بنابراین ما باید حواسمان جمع باشد که عمل چه می‌کند و اینها هم همین متن عمل ماست و اگر این حرف‌ها برای جامعه ما روشن بشود، خدا همه چیز را به ما داد، هیچ کسی هم گرفتاری ندارد، نه گرانی داریم، نه قحطی داریم. تمام این برای این است که یا این راه او را می‌بندد یا او راه این را می‌بندد که امیدواریم خدا همه ما در سایه ولیّ‌ خود حفظ بکند!

 


[6] غزلیات حافظ، غزل شماره493.
[16] غزلیات سعدی، غزل شماره26.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo