< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 12 سوره نوح

﴿اِنَّا اَرْسَلْنا نُوحاً اِلی‌ قَوْمِهِ اَنْ اَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَاْتِیَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ (1) قالَ یا قَوْمِ اِنِّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ (2) اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ اَطیعُونِ (3) یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرْکُمْ اِلی‌ اَجَلٍ مُسَمًّی اِنَّ اَجَلَ اللَّهِ اِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قالَ رَبِّ اِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی‌ لَیْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی‌ اِلاَّ فِراراً (6) وَ اِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فی‌ آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً (7) ثُمَّ اِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8) ثُمَّ اِنِّی اَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ اَسْرَرْتُ لَهُمْ اِسْراراً (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اِنَّهُ کانَ غَفَّاراً (10) یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً (11) وَ یُمْدِدْکُمْ بِاَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ اَنْهاراً (12) ﴾

بعضی از مطالب مربوط به سوره «معارج» که سؤال شده بود، ممکن است که در اثنای همین سوره مبارکه «نوح» مطرح شود. در این سوره که محتوای این هم اصول دین است و نشانه آن است که در مکه نازل شد از رسالت نوح (سلام‌الله‌علیه) سخن به میان آمد که فرمود: ﴿اِنَّا اَرْسَلْنا نُوحاً﴾، اصل رسالت عامه را در پایان سوره مبارکه «نساء» مبرهن فرمود. در آنجا فرمود ما انبیای فراوانی فرستادیم، برای هر ملّت و نحلتی، برای هر عصر و مصری حجت الهی را تمام کردیم تا هیچ کسی علیه خدا احتجاج نکند و نگوید ما که نیازمند به راهنما بودیم، چرا برای ما راهنما نفرستادی؟ آیه 163 سوره «نساء» این است که ﴿اِنَّا اَوْحَیْنا اِلَیْکَ کَما اَوْحَیْنا اِلی‌ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ﴾، فرمود ما برای تو‌ای پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وحی فرستادیم؛ چه اینکه برای نوح و انبیای بعد از نوح هم وحی فرستادیم. در آیه 164 فرمود رسُلی هستند که ما نام آنها را بردیم و رسلی هستند که نام آنها را نبردیم، برای اینکه نه از خاور دور خبری بود نه از باختر دور. آن روز همین منطقه غرب آسیا یا به اصطلاح خاور‌میانه جمعیت همین‌جا بودند، هیچ وسیله‌ای نبود که انسان از خاور دور یا باختر دور با خبر شود؛ لذا در دو جای قرآن کریم فرمود که قصص عده‌ای از انبیا را ما در قرآن ذکر نکردیم: یکی همین آیه 164 سوره «نساء» است که فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾، ما قصّه پیامبری را نقل می‌کنیم که اثر تبشیر و انذار ظاهر بشود، اثر اطاعت و کفر ظاهر بشود، بعد به جامعه بگوییم: ﴿فَسِیرُوا فِی الارْضِ فَانْظُرُوا﴾،[1] [2] ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، بررسی کنید؛ اما اگر در خاور دور، باختر دور آن طرف اقیانوس اطلس، آن طرف اقیانوس کبیر، انبیایی آمدند؛ چه اینکه آمدند، پیامبرانی، راهنمایانی فرستادیم و اقبال و ادباری داشتند، شما چگونه می‌توانید تحقیق بکنید؛ لذا هم در این سوره «نساء» و هم در بخش‌هایی از سوره «مؤمن» و «غافر» و مانند آنها فرمود که بعضی از انبیا قصص آنها در قرآن آمده و بعضی‌ها هم نیامده است. این در روایات که 124 هزار یا کمتر یا بیشتر پیامبر آمد، قصص 25 نفر در قرآن آمده است: ﴿رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾.

این انبیایی که در خاورمیانه یا به اصطلاح غرب آسیا آمدند: ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ﴾، این ﴿رُسُلاً﴾، اعم از آنهایی که ما قصص آنها را در قرآن گفتیم یا نگفتیم. این یک برهان عقلی است که ما برای هر ملّت و نحلتی حجت فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[3] این برهان عقلی است. عقل آن قدر قدرت دارد که در عین حال که فقیر محض است و عبد صرف است، به خدا بگوید تو که ما را آفریدی، ما که سفر طولانی در پیش داریم، نه از گذشته خود با خبر هستیم، نه در آینده بعد از مرگ می‌دانیم کجا می‌رویم، حتماً باید راهنما بفرستی! اگر راهنما نفرستی، این نقص در دستگاه خلقت ـ معاذالله ـ هست. فرمود ما انبیا فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. این «بَعد» مستحضر هستید که ظرف است و ظرف مفهوم ندارد؛ ولی اگر در مقام تحدید باشد، مفهوم دارد؛ یعنی مردم بعد از آمدن انبیا هیچ حجتی ندارند و اگر انبیا نمی‌آمدند، بشر بر خدا حجت داشت. این عقلانیت وحی است و وحیانیت عقلی است. عقلی که وحی را می‌شناسد و می‌داند وحی ضروری است و تنها در اختیار ذات اقدس الهی است با خدا احتجاج می‌کند که ما که نمی‌دانیم کجا می‌رویم، تو چرا راهنما نفرستادی؟ البته همه این احتجاجات در فصل سوم است، فصل اوّل که منطقه ذات است، منطقه ممنوعه است. فصل دوم که صفات ذات است که عین ذات است، منطقه ممنوعه است، ما با ظهور خدا، فعل خدا، تجلّی خدا که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»،[4] کار داریم. عقل آن قدر قدرت دارد که با خدا گفتگو کند، بگوید چرا پیغمبر نفرستادی؟ در قیامت هم به خدا می‌گوید ما که نمی‌دانستیم بعد از مرگ به چنین جایی می‌آییم، تو که ما را آفریدی، چرا راهنما نفرستادی؟ لذا فرمود ما حتماً باید پیامبر می‌فرستادیم و حتماً هم فرستادیم، کار ما تمام شد، وظیفه شما مانده است. این که در سوره مبارکه «نساء» فرمود رسالت ضروری است، نبوت ضروری است و رهبری الهی ضروری است و خدا کار خود را کرده است تا کسی احتجاج نکند. از همان قسمت قصّه نوح و امثال نوح را به تدریج در آیات قرآن کریم ذکر کرد. فرمود طبق آن اصل کلّی که «النبوة ضروریةٌ لا ریب فیها»،[5] ما نوح را فرستادیم. در تعبیر ﴿اِنَّا﴾ گاهی عظمت آن مقام باعث است، گاهی فرشته‌هایی که زیر مجموعه تدبیر الهی‌ هستند به عنوان مدبرات امر، در اجرای این ماموریت سهمی دارند؛ لذا با متکلم «مع الغیر» یاد می‌کند. حالا یا تفخیم است یا با حضور مدبرات امر است. ﴿اِنَّا اَرْسَلْنا نُوحاً اِلی‌ قَوْمِهِ﴾، تعبیر قوم هم یک تعبیر عاطفی است، گاهی انبیا از قوم خودشان بودند، گاهی انبیا از قوم خودشان نبودند. آنهایی که از قوم خودشان بودند، برادر قومی و قبیلگی بودند. آنهایی که از قوم خودشان نبودند، برادر انسانی بودند. انبیایی بودند که از قبیله خودشان نبودند؛ مثل لوط و امثال ایشان، اما اگر در این‌گونه از موارد تعبیر «یا اخی» یاد می‌کنند؛ یعنی برادر انسانی! در اینجا وجود مبارک نوح را برای قوم فرستادند، گرچه در همان سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ﴾، اینها آمدند برای تبشیر و برای انذار و برای هر دو؛ اما آن نیرویی که اثربخش‌تر است، مسئله انذار است؛ یعنی مسئله شوق به بهشت آن قدر اثر ندارد که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[6] اثر دارد؛ لذا در عین حال که قرآن کریم تبشیر و انذار را وصف همه انبیا می‌داند؛ اما در هیچ جا وصف آنها را منحصر در تبشیر نکرده که «ان انت الا مبشّر، ان انت الا بشیر»؛ ولی حصر در انذار شده: ﴿اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرُ﴾،[7] [8] ﴿اِنَّما اَنَا مُنْذِرٌ﴾،[9] با اینکه تبشیر یقیناً در کارشان هست؛ اما چون اثربخشی انذار خیلی بیش از اثربخشی تبشیر است؛ لذا گاهی به صورت حصر می‌فرماید: ﴿اِنَّما اَنَا مُنْذِرٌ﴾، ﴿اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرُ﴾. ﴿قُمْ فَاَنذِرْ﴾،[10] نفرمود «قم فانذر و بَشِّر»! فرمود: ﴿قُمْ فَاَنذِرْ﴾. اینجا هم فرمود: ﴿اِنَّا اَرْسَلْنا نُوحاً اِلی‌ قَوْمِهِ﴾ که چه بگوید و چه بکند؟ ﴿اَنْ اَنْذِرْ قَوْمَکَ﴾، با اینکه تبشیر هم در آن هست به قرینه همین جمله بعدی که فرمود: ﴿یُؤَخِّرْکُمْ﴾، این تبشیر است. با اینکه تبشیر در آن هست؛ اما کارآمدی انذار بیش از کارآمدی تبشیر هست.

﴿اَنْ اَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَاْتِیَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ﴾، اینها اگر به همین کفر و شرک و الحاد ادامه بدهند به هر حال عذاب دامنگیرشان می‌شود. قبل از اینکه عذاب الهی دامنگیرشان بشود، اینها را انذار بکن که این برنامه‌ها را انجام بدهند. چه بگو؟ آن که چه بگو را وجود مبارک نوح عملاً گفته و اعلام کرده، معلوم می‌شود که رسالتش این است: ﴿قالَ یا قَوْمِ اِنِّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ﴾، من از طرف ذات اقدس الهی مامور شدم و نذیر روشنگری هم هستم. مبین، بیان این است که حرف‌ها مخلوط نیست. حرف‌هایی که دَرهم است، پیچیده است، بیان نیست؛ لذا حیوانات را بهیمه می‌گویند، چون حرف‌هایش مبهم است، معلوم نیست چه دارند می‌گویند! حرف‌هایی که مرزبندی است، این جمله معنایش معلوم است، این جمله معنایش معلوم است، این جمله معنایش معلوم است، بین دارد؛ یعنی مرز دارد، این را می‌گویند بیان. بیان آن است که بین دلیل و مدّعا، بین این جمله و جمله دیگر، بین این مطلب و مطلب دیگر مرز داشته باشد، بین داشته باشد. اگر بین نداشته باشد، می‌شود مبهم. اما چون بین دارد، می‌شود بیان، مبین، مبیّن، تبیان، همه اینها در صورتی است که مرزبندی باشد بین کلمات و جمله‌ها. فرمود من یک نذیرِ مبین هستم، حرف من روشن است، مدّعای من روشن است، دلیل من روشن است، نتیجه حرف من هم روشن است: ﴿اِنِّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ﴾.

از شما چه می‌خواهم؟ دستور الهی چیست؟ اوّل: ﴿اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾؛ موحّد باشید. مسئله الحاد و شرک و اینها را بگذارید کنار. بعد اصل عبادت که شد، چون در روایات است که «التُّقَی رَئِیسُ الْاَخْلَاق‌»،[11] اوّلین حرف اخلاق را تقوا می‌زند.

تقوا این است که آدم سپری داشته باشد، چون این «تاء» تقوا که جزء کلمه نیست. اصل این کلمه «وَقوی» است، چون باب «وَقَیَ» است، «وقَیَ»؛ یعنی خودش را حفظ کرده است. این «واو» که حذف شد و آن «تاء» به جای این نشست، شده تقوا. وگرنه «تاء» تقوا جزء کلمه نیست. «وقویٰ»؛ یعنی «وقایه». سپر را می‌گویند «وقایه». کسی که سپر دستش است، می‌خواهد نسوزد و خطر به او نرسد، می‌گویند تقوا دارد؛ یعنی «وقایه» دارد، یعنی سپر دستش است.

اینکه دارد «الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار»،[12] «جُنّة»؛ یعنی سپر. «مِجَن و جُنّه» اینها نام سپر است. کسی که سپر دارد، از آتش محفوظ است، «الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار»، فلان عبادت «جُنَّةٌ مِنَ النَّار»، فلان عمل خیر «جُنَّةٌ مِنَ النَّار». اینها سپر آتش است. اگر کسی با تقوا باشد، وقایه دارد، سپر دارد، نمی‌سوزد. این اصل کلّی بعد از آن توحید است، البته جزئیاتی دارد، مسائل شخصی دارد، یک نظام حکومتی رهبر می‌خواهد، با چه کسی صلح کنند، با چه کسی بجنگند، چه وقت صلح کنند، چه وقت جنگ کنند، نظام تجاری آنها، اقتصادی آنها، سیاسی آنها، روابطشان اینها، یک رهبر می‌خواهند، آن رهبر را فرمود: ﴿وَ اَطیعُونِ﴾.

مسئله اینکه ذات اقدس الهی در قرآن فرمود: ﴿فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾،[13] تمام جزئیات را که قانون اساسی بیان نمی‌کند. مسائل شخصی را، مسائل جزیی را امام و پیغمبر تعیین می‌کنند؛ لذا فرمود: ﴿اَطِیعُوا اللّهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الامْرِ مِنْکُمْ﴾؛[14] اما حالا این تثلیث را می‌فرماید سامان می‌دهد. درست است که می‌گوییم: ﴿اَطِیعُوا اللّهَ﴾، یک؛ ﴿وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، دو؛ ﴿وَ اُولِی الامْرِ﴾، سه؛ اما همین آیه نورانی که صدر آن مثلث است، وسط آن مُثنّیٰ است، ذیل آن توحید است. فرمود: ﴿اَطِیعُوا اللّهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الامْرِ مِنْکُمْ﴾؛ اما حسابتان جمع باشد که سه تا مرجع ما نداریم. دومی و سومی هم به اوّلی برمی‌گردد. این صدر آیه مثلث است: ﴿اَطِیعُوا اللّهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الامْرِ مِنْکُمْ﴾. بعد فرمود چه کسی موفق است که اینها را اطاعت کند؟ ﴿فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فی‌ شَیْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، اگر در این سومی که ﴿اُولِی الامْرِ﴾ است، اختلاف کردید یا در موارد دیگر، مرجع دو تا هستند، مرجع «اولی الامر» نیست. مرجع خداست و پیغمبر، ﴿فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فی‌ شَیْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ اِلی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، باز اینجا سؤال هست که رسول مطاع بالذات است؟ فرمود نه. اوّل تثلیث، بعد تثنیه، در ذیل آن توحید است. فرمود درست است رسول را باید اطاعت کنید؛ اما حرف اوّل و آخر را خدا می‌زند: ﴿بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ﴾.[15] [16] [17] اصلاً سخن از رسول نیست.

پس آن تثلیث به تثنیه تبدیل شد، این تثنیه به توحید مبدّل شد تا معلوم بشود که هر بالعرضی باید به بالذّات برسد. حرف اوّل و آخر را ذات اقدس الهی می‌زند، چون خود رسول هم عبد اوست، خود ائمه (علیهم‌السّلام) هم عبد او هستند. اینجا هم می‌فرماید درست است که اصلش عبادت الهی است، آن تقوا به عبادت الهی برمی‌گردد، اطاعت از نوح (سلام‌الله‌علیه) به اطاعت الهی برمی‌گردد، این انذار محض نیست، تبشیر را هم به دنبال دارد. فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ اَنْ یَاْتِیَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ﴾، این یک انذار است؛ اما اینکه فرمود: ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ﴾، یک؛ ﴿وَ یُؤَخِّرْکُمْ اِلی‌ اَجَلٍ مُسَمًّی﴾، دو؛ اینها تبشیر است. اسلام همین کسی که موحّد شد، توبه کرد از الحاد و شرک، تمام گناهانش بخشیده می‌شود. همه مشرکین که سالیان متمادی بت‌پرستی کردند، همین که توبه کردند، شهادتین را جاری کردند، «الْاِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،[18] [19] تمام گناهان بخشیده شد. این که فرمود: ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾؛[20] [21] یعنی بی‌توبه. در آن آیه فرمود: ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾، یک؛ ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ﴾، دو؛ ﴿لِمَنْ یَشاءُ﴾، سه؛ فرمود شرک بدون توبه بخشیده نمی‌شود. تمام مشرکین با توبه بخشیده شدند. الآن هم هر مشرکی با توبه، با انابه، با اجرای شهادتین بخشیده می‌شود. اینکه فرمود: ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾؛ یعنی بی‌توبه، اما آن که فرمود: ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ﴾؛ یعنی بی‌توبه. بی‌توبه می‌بخشد؛ اما آنجا به نحو موجبه جزئیه است، چه کسی را بی‌توبه می‌بخشد؟ ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ﴾؛ اما ﴿لِمَنْ یَشاءُ﴾. ﴿لِمَنْ یَشاءُ﴾ را که ما نمی‌دانیم کیست! «لطف خدا بکند کار خویش»،[22] ( «لطف الهی بکند کار خویش ٭٭٭ مژده رحمت برساند سروش.) یک وقت است کسی برادر شهیدی، پسر شهیدی، این لطف الهی است، لغزش‌هایی که دارد بی‌توبه می‌بخشد. این ﴿مَنْ یَشاءُ﴾، موجبه جزئیه است؛ یعنی قضیه مهمله است که در قوه موجبه جزئیه است؛ منتها یک بیان نورانی امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) در صحیفه دارد که تمام کارهای خدا حکیمانه است. «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»، [23] ‌ای خدایی که با هیچ توسّلی نمی‌شود تو کاری بکنی که حکیمانه نباشد! هر وسیله‌ای که انجام می‌دهند، در مسیر حکمت تو باید باشد، «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ». با توسلی بخواهیم ـ معاذالله ـ خدا کار غیر حکیمانه بکند این چنین نیست.

اینکه فرمود: ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾، حتماً حکیمانه است. حالا جانباز بود، شهید بود، مادرش خوب بود، پدرش خوب بود، خودش خوب بود، او را خود خدا می‌داند؛ اما فرمود به همه بندگان شرق و غرب عالم اعلام کنید: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾،[24] خود ذنوب جمع است، با «الف و لام» هم آمده، فرمود تمام گناهان را خدا می‌بخشد. آن جایی که فرمود: ﴿لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾! چون سیاق، لسان، مفاد و محتوای آن بی‌توبه است. اینجا محور بحث توبه است؛ لذا بعدش فرمود: ﴿وَ اَنیبُوا اِلی‌ رَبِّکُمْ وَ اَسْلِمُوا لَهُ﴾،[25] حالا که او همه گناهان را با توبه می‌بخشد، پس توبه کنید!

بنابراین اینکه جمع محلّیٰ به «الف و لام» آورده: ﴿اِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾، تمام گناهان عالم قابل بخشش است، هیچ گناهی نیست که قابل بخشش نباشد. هم ذنوب جمع است، هم «الف و لام»؛ منتها راهش توبه است. الآن هم هر مشرکی، هر کمونیستی، هر ملحدی توبه کند، شهادتین را جاری کند، مقبول است.

بنابراین توبه آن عامل تطهیر است. اینکه می‌گویند آب توبه، آب توبه! خود توبه آب است که آدم را پاک می‌کند و گرنه آنها جزء مستحبات است که آدم رو به قبله بنشیند و یک آب توبه‌ای دم بزند و بخورد و اینها جزء تشریفات توبه است، و گرنه یک اراده شکست‌ناپذیری، از گذشته پیشمان است و آینده جبران می‌کند و هر دو نبش آن «لله» است، می‌شود توبه!

پرسش: جمعش با آیه ﴿وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ﴾[26] [27] چگونه است؟

پاسخ: همین! آنجا که ذات اقدس الهی تهدید می‌کند، برای بی‌توبه است. آنجا که پیشنهاد رحمت می‌دهد که ﴿اِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾؛ لذا فرمود: ﴿وَ اَنیبُوا اِلی‌ رَبِّکُمْ وَ اَسْلِمُوا لَهُ﴾، حالا که تمام گناهان با توبه بخشیده می‌شود، این است، پس آن جایی که فرمود: ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾، یعنی بی‌توبه. آن جایی که فرمود: ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾؛ یعنی بی‌توبه؛ منتها مشیئت اوست. آن جایی که فرمود همه گناهان قابل بخشش است؛ یعنی با توبه. اینجا هم وجود مبارک نوح (سلام‌الله‌علیه) فرمود؛ بیایید اطاعت کنید، توبه کنید، تمام گناهان شما بخشیده می‌شود.

این قانون «الْاِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، که قاعده جَبّ، یکی از قواعد فقهی ماست، همین است؛ یعنی چون کفّار مکلّف به فروع هم هستند؛ مثل مکلّف به اصول، برای اینکه در خیلی از آیاتی که قبلاً خوانده شد که در قیامت عده‌ای را که به جهنم رفتند، فرشته‌ها از آنها سؤال می‌کنند که ﴿ما سَلَکَکُمْ فی‌ سَقَر﴾؛[28] چرا جهنمی شدید؟ اینها گفتند: ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾، ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾، ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾؛[29] ما نماز نمی‌خواندیم، قیامت را منکر بودیم، اگر کفّار مکلّف به فروع نباشند که در جواب ملائکه نمی‌گویند، ما چون نماز نخواندیم آمدیم جهنم. اینها می‌گویند ما کفر داشتیم، عقیده بد داشتیم، یک؛ عمل بد داشتیم، دو؛ حالا سوخت و سوز دامنگیر ما شد: ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾ هست. ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾ هست، پس معلوم می‌شود اینها هم مکلّف به اصول هستند هم مکلّف به فروع!

پرسش: اینها مسلمانانی نیستند که نماز نمی‌خواندند؟

پاسخ: نه، چون دارد: ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾ ما می‌گفتیم ـ معاذالله ـ قیامت نیست. اگر مسلمان باشد که مسلمان قیامت را قبول دارد؛ منتها معصیت کرده است.

پرسش: اطعام مسکین که جزء فروعات نیست از مستحبات است.

پاسخ: نه گاهی واجب عینی است، گاهی اگر زکات باشد که واجب است، خمس باشد که واجب است، کفّاره و فدیه باشد که واجب است. اینها که واجبات است. اگر کسی گرفتار است، همسایه او فقط می‌داند که این گرسنه است، واجب یعنی واجب! عینی یعنی عینی! بر همسایه واجب عینی است که به او کمک کند. اگر پنج، شش نفر بدانند می‌شود واجب کفایی. این کمک به مستحق برای انفاق زائد بر رمق حیات است. کسی حالا وامی دارد می‌خواهد انسان به او کمک می‌کند، پولی می‌دهد که مشکل وامش حلّ بشود، خانه‌ای تهیه کند و مانند آن. اما کسی که گرسنه است بر دیگران واجب یعنی واجب! آن کسی که اطلاع دارد هیچ کسی دیگر با خبر نیست، می‌شود واجب عینی، چند نفر با خبر هستند، می‌شود واجب کفایی. این جزء دستورهای بین‌المللی قرآن است، می‌فرماید ولو کافر هم باشد! اینکه می‌گفتند: ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾، برای کفّار است. به کفّار در قیامت می‌گویند چگونه شد که به جهنم افتادید؟ می‌گوید ما قیامت را قبول نداشتیم، فقرا را کمک نمی‌کردیم، نماز نمی‌خواندیم.

پرسش: تعبیر به مجرمین کرده.

پاسخ: بله، اینجا مجرم اعم از کافر و کسی که جُرم او به اعتقادات برگردد، این فرد کامل مجرم است. کسی که جُرمش به معاصی دیگری برگردد، فرد متوسط یا ضعیف مجرم است. در پایان این جوابی که به ﴿ما سَلَکَکُمْ فی‌ سَقَر﴾ دارد، این است که ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ٭... ٭ وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ ٭ وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾، مجرم همه این اقسام را شامل می‌شود، اعم از کافر و مسلمانِ معصیت‌کار.

بنابراین کمک به فقرا جزء دستورهای بین‌المللی اسلام است. اینکه فرمود: ﴿اِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾؛ [30] یعنی حقوق بشر. اینکه در سوره «فرقان» فرمود: ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾؛[31] یعنی حقوق بشر. به جهانیان وجود مبارک پیامبر، پیامبر جهانیان است: ﴿کَافَّةً لِلنَّاسِ﴾.[32] اینها برنامه‌های بین‌المللی اسلام است؛ منتها اگر کسی کافر بود و مسلمان شد، طبق قاعده‌ای که در خود اسلام است: «الْاِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، تمام گناهان او بخشیده می‌شود؛ اما گناهانی که منشا آن خود اسلام است، اسلام گفته این زکات را، آن کفّاره را، آن دیه را اینها را باید بدهی، نداده؛ اما یک سلسله حقوقی که اسلام امضا کرده، نه اینکه اسلام آورده باشد، کسی جنسی را اقساطی خریده، نسیه خریده، بدهکار است، حالا که مسلمان شد، نباید بدهد؟ زکات و خمس را نباید بدهد؛ اما این مال مردم را که باید بدهد، چون این مال مردم را که اسلام نیاورده، اسلام امضا کرده و فرمود: ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛[33] ﴿لاَ تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ﴾، [34] را که اسلام نیاورده است، این بیان امضایی اسلام است. مال مردم را کاری نداشته باشید. حالا اگر کسی مالی را نسیه خریده، بعد مسلمان شده، بگوییم: «الْاِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»؟ آنچه را که خود اسلام آورده؛ مثل خمس، زکات، دیه، کفّاره، زکات فطر، اینها بله، کسی که اسلام آورد دیگر بدهکار نیست؛ اما آن حقوق مردمی که اسلام امضا کرده است، اسلام نیاورده، این را انسان باید بپردازد.

پس این ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ﴾ تبشیر است. بعد فرمود عمر طولانی هم می‌کنید. ذات اقدس الهی برای هر کسی دو تا عمر مشخص کرده است که اگر این بی‌راهه رفت، عمرش کوتاه است. به راه رفت، عمرش طولانی است. هم مسائل بهداشتی را رعایت کرد، هم مسائل اخلاقی را؛ صله رحم را رعایت کرده، احترام به پدر و مادر را رعایت کرده، احترام به ذوی الحقوق را رعایت کرده، اینها عمر را طولانی می‌کند. فرمود اگر شما ایمان آوردید و به دستور خدا ﴿اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ اَطیعُونِ﴾ عمل کردید، همه گذشته‌های شما را می‌بخشد، یک و عمر طولانی هم به شما می‌دهد، دو؛ ﴿وَ یُؤَخِّرْکُمْ اِلی‌ اَجَلٍ مُسَمًّی﴾ و اگر این چنین نبود، نه مغفرتی در کار است، نه عمر طولانی. خدای سبحان دو تا اجل مشخص کرد برای هر کسی که اگر او بی‌راهه رفت، عمرش کوتاه است، به راه رفت عمرش طولانی است؛ اما در جهان ابهام نیست، به هر حال سرانجام چه می‌شود را خدا می‌داند؛ لذا فرمود: ﴿وَ اَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ﴾،[35] برابر ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾،[36] اجل مسمی ثابت است. ما نمی‌دانیم که زید عمرش چقدر است! برای هر کسی ذات اقدس الهی دو تا راه معین کرده: این عمر طولانی و این عمر کم.

پرسش: اینکه با لوح محفوظ منافات دارد.

پاسخ: همان لوح محفوظ اجل مسمیٰ است که مؤید لوح محفوظ است، چون فرمود اجل مسمیٰ «عند الله» است و آیه‌ای که دارد: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾؛ یعنی لوح محفوظ.

پس نزد ما معلوم نیست که این زید عمرش طولانی است؟ برای اینکه او اگر شرایط صله رحم را رعایت بکند، مسائل بهداشتی را رعایت بکند، عمرش طولانی است. اگر مسائل بهداشتی را رعایت بکند؛ ولی اهل صله رحم و امثال آن نباشد، باز هم عمرش طولانی نیست، اگر همه این شرایط را رعایت بکند، عمرش طولانی است. برای ما اگر و مگر است؟ اما به هر حال چه می‌شود؟ فرمود: ﴿وَ اَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ﴾، بعد هم فرمود: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾، اجل محفوظ است و لوح محفوظ است و ما می‌دانیم این شخص تا چه وقت هست و آن وقت ﴿فَاِذَا جَاءَ اَجَلُهُمْ لاَ یَستَاْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾، [37] [38] هیچ تخلّف‌پذیر نیست؛ مثل مسائل ریاضی است.

«لاَ یَستَاْخِرُ» معلوم هست؛ اما «لاَ یَسْتَقْدِمُ»؛ یعنی چه؟ چون دارد: «فَاِذَا جَاءَ اَجَلُ»، اگر اجل آمد، دیگر جلو نمی‌افتد؛ یعنی چه؟ اجل که الآن آمد! اجل که الآن آمد، جلو افتادن اصلاً معنا ندارد. دیروز که اجل که نبود تا او بمیرد، پس چرا فرمود وقتی اجل آمد جلو و دنبال ندارد؟ می‌فرماید این را فهمیدید که جلو افتادن محال است؟ وقتی اجل امروز بیاید، دیگر جلو افتادن محال یعنی محال! این را فهمیدید که جلو افتادن محال است؟ دنبال افتادن هم مثل جلو افتادن است. ما این را گفتیم برای اینکه بفهمید، دنبال افتادن هم مثل جلو افتادن محال است. وگرنه اجلی که الآن آمده، معنا ندارد که اجل این آقا امروز آمد، این دیروز مُرد! این اصلاً معقول نیست. نه اینکه معقول است و ولی مصلحت نیست. فرمود حالا این را می‌فهمید که جلو افتادن معقول نیست؟ دنبال افتادن هم همین‌طور است، چون کارهای ما مثل کارهای ریاضی است.

در حکمت متعالیه روشن شد و ثابت شد که جهان، مثل حلقات عدد ریاضی است. این تنها اجل نیست کارهای دیگر هم همین‌طور است، هر وقتی که قضای الهی آمد «لا یقدّم و لا یؤخّر». این بزرگواران که در حکمت متعالیه تلاش و کوشش کردند، اصرار آنها این است که جهان مثل حلقات عدد است، این عدد پنج را اگر کسی بین چهار و شش بردارد، این رسواست، کجا می‌خواهد بگذارد. حالا این بیت‌المال را یا با نجومی یا با اختلاس گرفته، کجا می‌خواهد بگذارد. این خیال می‌کند از اینجا به جای دیگر برده؛ مثل اینکه عدد پنج را بین چهار و شش گرفته، این در دستش می‌ماند، رسوا می‌شود. باور نکردند نظم عالم را! فرمودند هیچ چیزی جلو و عقب نمی‌شود: ﴿اِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[39] الآن رسوا نشد، بیست سال بعد رسوا می‌شود. به هر حال می‌بینند که بین چهار و شش، چیزی خالی است، می‌گردند پیدا می‌کنند. این آقا که بین چهار و شش، این عدد پنج را گرفته، کجا می‌خواهد بگذارد؟ هیچ جای عالم جای این نیست، مال حرام هم همین‌طور است. خیلی کار می‌خواهد تا آدم بفهمد، باور کند که عالم مثل حلقات ریاضی است. چرا این رسوا می‌شود؟ برای اینکه چه کار می‌خواهد بکند؟ یک‌جا از این جیب به آن جیب، از این جیب به آن جیب به هر حال به دنبال پنج می‌گردند، پیدایش می‌کنند. هیچ جای عالم جای پنج نیست، مگر بین چهار و شش، ﴿اِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾. این قدر عالم منظّم است که مثل حلقات ریاضی است! لذا فرمود تفاوتی در کار نیست. یک حرف را انسان زد، بی‌خود گفت! توبه کردن؛ یعنی فوراً بگذارد سرجایش. عذر خواهی کردن؛ یعنی فوراً بگذارد سرجایش! به آن آقا بگوید که ببخشید؛ یعنی گذاشتم سرجایش. اگر خلاف کرد، آبروی کسی را بُرد، این عدد پنج در دستش هست، در جیبش هست، از این جیب به آن جیب، از آن جیب به این جیب، به هر حال یک وقت رسوا می‌شود. هیچ ممکن نیست کسی با عالم در بیفتد و رسوا نشود. این قدر منظّم است! گفت: «ابروی تو گر راست بُدی کج بدی»،[40] («هر چیز که هست، آن چنان می‌باید ٭٭٭ ابروی تو گر راست بدی، کج بودی.) این قدر عالم منظّم است! ﴿اِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، همه‌اندازه دارد ﴿کُلُّ شَی‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾.[41]

بنابراین ابهام نزد ماست؛ ولی نزد ذات اقدس الهی در لوح محفوظ بالاتر، پایین‌تر همه مشخص است. ﴿کُلُّ شَی‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾، یک؛ فرمود: ﴿وَ اَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ﴾، این صغرا ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ کبرا، پس «ما عند الله، عند الله» است ثابت ثابت است. پس ما نمی‌دانیم که به هر حال زید عمرش چقدر است! ذات اقدس الهی دو تا راه به او داد که اگر بخواهی عمر طولانی بکنی این است، عمر کوتاه بکنی این است، همه را به ما گفته است. چه چیزی عمر را کم می‌کند، چه چیزی عمر را زیاد می‌کند، هم مسائل بهداشتی را به وسیله پزشکان محترم به ما گفته، هم مسائل اخلاقی را به وسیله فقها و علما و بزرگان ما به ما گفته، اینها مشخص است؛ اما سرانجام چه می‌شود؟ او می‌داند و در لوح محفوظ هست و همان که آمده «لا یقدّم و لا یؤخّر»؛ لذا فرمود اگر این کار را بکنید، هم گناهان گذشته شما بخشیده می‌شود، هم شما را به اجل مسمّیٰ می‌رساند، این تبشیر است.

همان که در سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ﴾؛ منتها انذار اثربخش‌تر است هم به وجود مبارک پیغمر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ﴿قُمْ فَاَنذِرْ﴾، هم به نوح می‌فرماید: ﴿ اِنَّا اَرْسَلْنا نُوحاً اِلی‌ قَوْمِهِ اَنْ اَنْذِرْ﴾ با اینکه «بشّر» هم داخل آن هست، به قرینه همین تعبیرات تبشیری است؛ اما از انذار اثرش بیشتر است: ﴿اِلی‌ اَجَلٍ مُسَمًّی اِنَّ اَجَلَ اللَّهِ اِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾. این ﴿لا یُؤَخَّرُ﴾، بیان عادی است؛ اما آنجا دارد: ﴿فَاِذَا جَاءَ اَجَلُهُمْ لاَ یَستَاْخِرُونَ﴾؛ یعنی تقدمش محال است؛ مثل اینکه بگویید دو دو تا پنج تا! اجلی که نیامده، اثر کند؛ یعنی چه؟ یعنی محال! همان‌طوری که جلو افتادن اجلی که نیامده محال است، دنبال افتادن اجلی که آمده هم محال است. آن آیات دارد که ﴿فَاِذَا جَاءَ اَجَلُهُمْ لاَ یَستَاْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾. اینجا آن «لاَ یَسْتَقْدِمُ» را ندارد، فرمود: ﴿اِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.


[22] دیوان حافظ، غزل284.
[40] کشکول شیخ بهایی، دفتر سوم، بخش دوم، قسمت اوّل.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo