< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

98/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره ضحی/جلسه 1/

 

﴿وَ الضُّحی‌﴾ (1) ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی﴾‌ (2) ﴿ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی﴾‌ (3) ﴿وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی﴾‌ (4) ﴿وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی﴾‌ (5) ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی﴾‌ (6) ﴿وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی‌﴾ (7) ﴿وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی‌﴾ (8) ﴿فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ﴾ (9) ﴿وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ﴾ (10) ﴿وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ﴾ (11)

این سوره مبارکه‌ای که «علم بالغلبة» آن «الضحی» است می‌تواند مکی باشد و می‌تواند مدنی؛ چون مطالب مشترک بین این دو شهر را به همراه دارد. خدای سبحان چون «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه‌»[1] طرزی با مردم سخن می‌گوید که محاورانه باشد؛ منتها آن حکمت را در این حوار ادبی تزریق می‌کند. گرچه دیگران سوگند یاد می‌کنند برای تحکیم دعوای خود و اثبات مدعای خود و مانند آن، ولی سوگند ذات اقدس الهی چنانچه مراراً گذشت به دلیل است نه در قبال بیّنه. منتها این دلیل گاهی شفاف و روشن است؛ نظیر ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾[2] [3] که به بیّنه و معجزه که دلیل نبوت است سوگند یاد می‌کند می‌فرماید: به دلیل قسم تو پیغمبر هستی! گاهی هم به اموری سوگند یاد می‌کند که بینه بودن آنها و دلیل بودن آنها نیاز به تأمل دارد.

لیل و نهار دو آیت و دو علامت و نشانه الهی است؛ قبلاً هم به عرض شما رسید که ذات اقدس الهی صدر و ساقه عالم را آیات خود می‌داند مخصوصاً حرم خود را، مکه خود را که فرمود: ﴿فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ﴾.[4] مسئله آیت و علامت بودنِ ماسوا نسبت به ذات اقدس الهی یک مخمّس و پنج ضلعی داشت و دارد که چهار ضلعش باطل است و یک ضلعش حق. اگر گفته می‌شود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾،[5] «اللیل آیةٌ و النهار آیةٌ»؛ حمل آیت بر لیل حمل آیت بر نهار از پنج قسم بیرون نیست که چهار قسم آن باطل است و یک قسم آن حق. گاهی یک بنِر مشکی یا بنِر رنگی در جایی نصب می‌شود که این آیت و علامت سوگ یا جشن است این آیت بودن که بر این پارچه حمل می‌شود و می‌گوییم این علامت است، این امر اعتباری است در بعضی از زمان‌ها هست در بعضی از زمین‌ها نیست و مانند آن.

پس وقتی فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ از سنخ آیت بودن این بنِرها یا فلزها و مانند آن نیست. گاهی محمولی بر موضوعی حمل می‌شود که عرض مفارق آن است می‌گوییم این آب سرد است یا این هوا گرم است که حرارت و برودت که بر آب و هوا حمل می‌شوند عرض مفارق‌اند. آیت بودن بر لیل و نهار حمل می‌شود ولی عرض مفارق نیست که گاهی آیت باشد گاهی نباشد، این دو ضلع. وقتی گفته می‌شود ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ یعنی «اللیل آیةٌ و النهار آیةٌ» از سنخ عرض ذاتی نیست نظیر «الأربعة زوجٌ» از این سنخ نیست؛ زیرا گرچه زوجیت اربعه را رها نمی‌کند و عرض لازم است اما به هر حال عرض است در مقام ذات اربعه نیست. ولی آیت بودنِ لیل و نهار برای ذات اقدس الهی عرض نیست، چه مفارق چه لازم؛ بلکه رها نمی‌کند حتماً هر لیلی و هر نهاری آیت حق است، این ضلع سوم هم باطل است. ضلع چهارم آن است که آیت بودن برای لیل و نهار نظیر ناطق بودن برای انسان باشد بگوییم «الانسان ناطقٌ» که این ذاتی انسان است. آیت بودن ذاتی لیل و نهار به این معنا که جزء ماهیت او باشد و ذاتی ماهوی او باشد نیست؛ زیرا ماهیت بعد از هستی تعیّن پیدا می‌کند. شیئی که موجود است یا انسان است یا غیر انسان، وقتی موجود نباشد نه انسان است و نه غیر انسان. لذا وقتی «الانسان موجودٌ» را به یک ادیب بدهید می‌گوید «الانسان» مبتدا «موجودٌ» خبر است، ولی وقتی به یک حکیم بدهید می‌گوید «الانسان» خبر مقدم است و «موجود» مبتدای مؤخر است؛ زیرا هستی است که تعیّن دارد هستی اصل است این تعیّنات تابع آن هستی‌اند. آیت بودنِ لیل و نهار بر ذات اقدس الهی این قسم پنجم است؛ یعنی شب در هستی‌اش آیت حق است، روز در هستی‌اش آیت حق است؛ چون در تمام هویت آیت حق است پس از خود چیزی ندارد فقط نشانه حق و اگر ذات اقدس الهی به لیل و نهار و مانند آن سوگند یاد می‌کند در حقیقت به خودش و به فعل خودش سوگند یاد کرده است. این بحث مشترک بین سوره «شمس» و سوره «لیل» و سوره «ضحی» و سوره «فجر» و مانند آن است.

در سوگند به لیل گاهی هم به لیالی عشر سوگند یاد می‌شود هم به ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ﴾؛ شب خصیصه‌ای دارد که سوگند او «علی حده» است که ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾.[6] گاهی در سوگند لیل را بر نهار مقدم می‌دارند گاهی نهار را بر لیل. در بحث قبلی سوره‌ای که به نام «لیل» بود ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی ٭ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی﴾[7] [8] اول لیل بود. در سوره‌ای که به نام «ضحی» است اول ضحی است بعد لیل. قبلاً هم ملاحظه فرمودید اینها چون زمین کروی است و به دور شمس حرکت می‌کند و با انتقال وضعی آن، لیل و نهار است، لیل و نهار یعنی لیل و نهار! یعنی باهم، هیچ کدام مقدم بر دیگری نیستند. فرض ندارد که کره‌ای دور شمس حرکت کند یک چهره‌اش روشن یک چهره‌اش تاریک، بعد بگوییم یکی بر دیگری مقدم است! زمان را این حرکت تولید کرد، حرکت شش امر می‌خواهد یکی از امور شش‌گانه حرکت زمان است، این زمان با حرکت هست. وقتی زمین به دور خود حرکت می‌کند یک چهره‌اش روشن و یک چهره‌اش تاریک است. نه شمس می‌تواند مقدم بر قمر باشد و نه روز می‌تواند مقدم بر شب[9] «أو بالعکس»، اینها باهم هستند؛ لکن هر کدام از این دو آیت و علامت خصیصه‌ای دارند که باعث سوگند یاد کردن است.

در این سوره مبارکه‌ای که به نام «ضحی» است ﴿وَ الضُّحی﴾، اول به ضحی سوگند یاد کرد بعد به لیل. قسم گاهی به خود لیل و نهار است گاهی به آن حالت خاص لیل و خاص نهار. خصوصیت روز در آن روشن بودنش است مخصوصاً حالت ضحی. خصوصیت شب در تاریک بودنش است مخصوصاً در آن بحبوحه شب که هم از طلوع گذشته و هم غروب نیامده و مانند آن؛ لذا می‌فرماید که ﴿غاسِقٍ إِذا وَقَبَ﴾[10] دارد، ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی﴾ دارد ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی[11] دارد آن بحبوحه شب که تاریک می‌شود برای آرامش و آسایش آماده است، در آن وقت که همه خواب هستند و آرام، رابطه بین عبد و مولا می‌تواند قوی باشد چون هیچ چیزی مانع نیست لذا در بخش پایانی که خواب سنگین شد فرمود: ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾؛[12] لذا نفرمود «و النهار»، فرمود: ﴿وَ الضُّحی﴾‌ آن حالت برجستگی روز. نفرمود «و اللیل» فرمود: ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی﴾؛ مادامی که پرده تاریکی را روی اشیاء و امور پهن کند و همه را این ظلمت در بر بگیرد که ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها﴾[13] هم در سوره مبارکه «شمس» گذشت. از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است که ذات اقدس الهی حق دارد به هر چیزی از مخلوقات خود سوگند یاد کند چون مخلوق او آیت اوست و جلوه اوست و او را نشان می‌دهد و لاغیر! مخلوق خدا هیچ چهره‌ای و اساسی ندارد مگر ارائه حق؛ چون آیت بودن طبق این اضلاع پنج‌گانه، ذاتی هویت اشیاء است؛ اما دیگران حق ندارند سوگند یاد کنند مگر به ذات اقدس الهی.

شأن نزول این سوره را برخی بر آن هستند که وقتی بخشی از آیات الهی در صدر بعثت نازل شده است، یک چند مدتی آیات نازل نشده، تبهکاران و دشمنان گفتند که ـ معاذالله ـ این کسی که مدعی نبوت است رابطه‌ او با مولایش قطع شده و وحی‌ای نمی‌آید! بعد از گذشت مدت کوتاهی که وحی آمد این سوره نازل شد که ﴿وَ الضُّحی ٭ وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی ٭ ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی﴾ خدا تودیع نکرد خداحافظی نکرد وداع نکرد تو را رها نکرد، دشمن تو هم نیست بی‌مِهری هم ندارد. این کلمه «وداع» در برابر جمع است روزی که با هم‌اند جمع هستند مثل خود این کلمه جمع که «جیم و میم و عین» متصل است. در روز تودیع و خداحافظی مثل خود کلمه «وداع» که «واو و دال و الف و عین» از هم جدا هستند، این جدایی با وداع یاد می‌شود که کلماتش از هم جدا هستند آن باهم بودن و دور هم بودن جمع یاد می‌شود که سه حرفش باهم متصل‌اند. فرمود ذات اقدس الهی نه بی‌مهری کرده است، نه رابطه‌اش را کم کرده است، نه مودّتش را تقلیل داده است، نه عنایتش را صرف نظر کرده است و مانند آن.

پس وداع نکرد خداحافظی نکرد، یک؛ بی‌مهری هم نخواهد کرد، این دو؛ و آنچه ذات اقدس الهی به تو داد و می‌دهد و امر مستمر است که هیچ زوالی ندارد که پایان است که آن آخرت است برای تو خیر است از دنیا ﴿وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی﴾‌ که به تو آخرت داده است؛ منتها رسیدنش بعد است وگرنه هم‌اکنون تو موفق به آخرت هستی و اگر مورد مهر ذات اقدس الهی نبودی آخرت و بهشت ابد به تو نمی‌داد آن بخش ابدی تو را تأمین کرده است؛ بنابراین هیچ دشمنی، هیچ تودیعی، هیچ خداحافظی، هیچ بی‌مهری و هیچ کم‌مهری در کار نیست. پس تودیع نکرد، یک؛ ـ معاذالله ـ دشمنی نورزید و بی‌مهری را روا نداشت، دو؛ چیزی به تو داد که بهتر از تمام دنیا است، این سه؛ بعد هم طولی نمی‌کشد که ﴿وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی﴾ چیزی به تو عطا می‌کند که به رضوان بار یابی، راضی بشوی، کم‌کم زمینه رهتوشه ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّة﴾[14] را فراهم بکنی، چون دارای نفس مطمئنه هستی. آن قدر به تو عطا می‌کند که راضی بشوی، چیزی به تو عطا می‌کند که مورد رضای تو باشد ﴿وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی﴾. از گذشته خبر دادن ـ چون این گذشته‌ها محقق الوقوع است ـ در حکم ماضی است، گاهی از آنها به فعل ماضی یاد می‌کند.

درباره آینده به طور اجمال این سخنان را فرمود؛ فرمود همان طوری که در گذشته تو را مورد مهر و صفا و وفای خاص خود قرار داد در آینده هم این چنین است. در جریان رضا که نفس مطمئنه پیدا می‌کنی راضی مرضیه می‌شوی فرمود: ﴿فَتَرْضی﴾؛ اما درباره گذشته، گرچه در قوس نزول وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) صادر اول بلکه ظاهر اول است، یک؛ و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نور واحد هستند که اگر «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا(صلی الله علیه و آله و سلم)»[15] یا «نور جدّنا» آنجا مسئله اهل بیت(علیهم السلام) که نور واحد هستند مخصوصاً درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) که آیه: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾[16] نشانه قُرب ناگسستنی و پیوند ناگسستنی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیهم) نسبت به ذات مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است اینها همه بیانگر تحکیم پیوند است که ﴿ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی﴾. لکن فرمود شما از نظر ظاهر بررسی کنید دشمنان شما هم بدانند شماتت‌گران شما هم بدانند ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی﴾ تو را بی‌سرپرست یافت؛ چون وجود مبارک حضرت مادامی که متولد نشده بود پدر را از دست داد، مادامی که دو ساله بود مادر را از دست داد، فوز و فیض پدر و مادر را نچشید اما ذات اقدس الهی به خوبی او را پروراند، این یتیم را مأوا داد در تحت تدبیر عمویش و جدّش عبد المطلب اینها او را حمایت کردند خوب پروراندند. فرمود کار ما بود که قلب اینها را به طرف شما معتقد کردیم، یک؛ امکاناتی را به آنها دادیم که بتوانند نیاز تو را برطرف کنند، دو؛ هم جای پدر رحلت کرده‌ات را بگیرند، سه؛ هم جای مادر از دست رفته را بگیرند، چهار؛ که تو هیچ احساس رنج و درد و فراق و ترس نکنی. ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی ٭ وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی﴾ به هر حال انسان که موجود ممکن است طبعاً نیازمند به هادی است؛ صریحاً به وجود مبارک حضرت فرمود من این کتاب آسمانی را به تو آموختم و گرنه تو ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾ نمی‌دانستی قرآن یعنی چه، کتابت یعنی چه، کتاب یعنی چه، ایمان یعنی چه؛ ما این حرف‌ها را به تو فهماندیم در اثر اعجاز و پیوند ناگسستنی خلق با خالق اینها را به تو فهماندیم تو دوران یتر و یتیمی خود را در کمال عقلانیت گذراندی، ما مربی تو بودیم ما معلم تو بودیم ما وسیله را فراهم کردیم ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی﴾ مأوا دادیم. ﴿وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی﴾‌ تو را گمراه یافته است برای اینکه گفتیم ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾ تو اصلاً نمی‌دانستی قرآن چیست ایمان چیست، ما به تو قرآن دادیم ایمان را یاد دادیم تو ایمان آوردی. «آمَنَ» یعنی «دَخَلَ فی المأمَن»، تو وارد مَأمن شدی؛ منتها دخول در مَأمن، داشتن اعتقاد است وگرنه «آمَنَ» به معنای «إعتَقَدَ» نیست، مؤمن به معنی معتقد نیست، مؤمن یعنی وارد آن مدخل أمن و قلعه أمن شد؛ لذا وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) آن حدیث معروف را نقل کرد که حضرت فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی»[17] ؛اگر کسی «لا اله الا الله» بگوید مؤمن است، «آمَنَ» یعنی «دَخَلَ فی المَأمَن» یعنی داخل در این حصن شد. به هر حال فرمود سابقه تو این بود ﴿وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ﴾‌ و لذا ذات اقدس الهی همه اینها را به شما تفهیم کرد؛ البته از راهی که خود می‌داند به شما تلقی کرده‌ایم.

پس ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی ٭ وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی﴾‌ دیگری تو را ضال نیافت، از همان دوران کودکی هر که تو را یافت گفت این شاگرد جبرئیل(سلام الله علیه) و پیام‌آوران الهی است. ﴿وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی﴾ قحطی که در مکه پیش آمد سنگینی و گرانی که در مکه پیش آمد، به وسیله عموی او به وسیله جدّ او، او را کاملاً تأمین کرده است بعد هم به وسیله خدیجه، بسیاری از امکانات مالی را برای ذات مقدّس او فراهم کرده است که او بی‌نیاز شد احساس نیاز نمی‌کرد فرمود اینها وسایلی بود که ذات اقدس الهی فراهم کرده است.

﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی ٭ وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی﴾؛‌ البته ضلالت به این معنا که ـ معاذالله ـ او بیراهه رفته بود راه توحید را نگرفته بود این چنین نیست! همان ضلالت به این معنا که انسان در مقام ذات خود این حرف را ندارد به عنایت الهی این حرف‌ها را پیدا می‌کند. ﴿وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی﴾ او را نیازمند و محتاج یافت و وسیله بی‌نیازی تو را فراهم کرد؛ گرچه به حسب ظاهر عمو و جدّ و امثال اینها کوشیدند تا او را از رنج یتیمی به در آوردند، اما در حقیقت آنچه اثربخش بود ورود خود حضرت در قلعه ایمان بود. ﴿وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی﴾ او شما را بی‌نیاز کرد لذا بیگانه‌ای از هر سو رخت بربست و تو با غنا مانده‌ای. اما حالا وظیفه‌ات در برابر یتیم چیست؟ در برابر سائل چیست؟ که آنها باید محترمانه در کنار سفره رحمت و برکت باشند و خدای سبحان را شاکر و متشکر باشند و باشیم که توانست این در را به روی ما باز کند.

 

موضوع: تفسیر سوره ضحی/جلسه 2/

﴿وَ الضُّحی﴾(1) ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی‌﴾ (2) ﴿ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی﴾‌ (3) ﴿وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی﴾‌ (4) ﴿وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی﴾‌ (5) ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی‌﴾ (6) ﴿وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی﴾‌ (7) ﴿وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی﴾‌ (8) ﴿فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ﴾ (9) ﴿وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ﴾ (10) ﴿وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ﴾ (11).

سوره مبارکه‌ای که «علم بالغلبه» آن «و الضحی» است که می‌تواند هم در مکه نازل شده باشد هم در مدینه و ظاهراً مکی بودن او اقرب است؛ برای اینکه این شأن نزولی که یاد کرده‌اند که چند مدتی وحی قطع شد، این در مکه اتفاق افتاد نه در مدینه، ممکن است در مدینه فاصله‌ای رخ داده باشد اما این سخن از ترک مقطعی وحی نبود تا عده‌ای اعتراض بکنند.

مطلب دیگر آن است که در بحث‌های قرآنی قبلاً ملاحظه فرمودید وقتی تفسیر قرآن روشن می‌شود که سه مقطع بیان بشود: یکی درباره شأن نزول است، یکی شأن سوره است، یکی شأن خود قرآن. اگر کسی بخواهد خود آیه را متوجه بشود از شأن نزول آن حتماً باید باخبر باشد، اگر بخواهد پیام جامع سوره را باخبر باشد آن سوره اگر دفعتاً نازل شد ممکن است با همان شأن نزول همراه باشد ولی چون سوره‌های طولانی در مدت دو سال یا یک سال یا کمتر و بیشتر زمان‌بر هست وقتی پیام این سوره روشن ‌می‌شد که انسان بداند در فضای اسلام در مکه یا در مدینه در طی این دو سال یا سه سال چه حادثه‌ای رخ داد مخصوصاً سور مدنی که آیا جنگی اتفاق افتاد صلحی رخ داد مسافرتی، مهاجرتی و مانند آن و اگر بخواهد پیام کلّ قرآن را بفهمد الا و لابد باید از فضای کل قرآن در جهان باخبر باشد که رخدادهای اساسی جهان چه بود؟ در جریان ﴿وَ الضُّحی﴾ بعضی‌ها نقل کردند مقداری بین قبلی و بعدی وحی فاصله شد مرحوم شیخ طوسی به پانزده روز نقل کرد، بعضی کمتر بعضی بیشتر. برخی از کج‌اندیشان فکر کردند که رابطه قطع شد، یک؛ و قطع رابطه نشانه عداوت و دشمنی و کینه‌ورزی ـ معاذالله ـ خدا با بنده‌اش است، این دو. خدای سبحان اولاً به آینه خودش و سور مرآتی خودش سوگند یاد می‌کند که ما همواره حضور داریم همان طوری که ضحی حضور دارد. ضحی که روشنی روز است و روشنی شمس است در روز، این جزء آیت الهی است برای اینکه لیلی و نهار را خدا رسماً به صورت آیه معرفی کرد: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[18] اگر چند لحظه‌ای چند روزی چند هفته‌ای کمتر یا بیشتر وحی قطع شد به صورت لیل است و این تاریکی را خدا به عنوان محو به خود اسناد می‌دهد که ما نور او را گرفتیم یعنی او را بی‌نور خلق کردیم روز را با نور خلق کردیم. شب با اینکه تاریک است آینه شفاف ما است. یک تاریکی است که در آن نور مستتر است یک چشم دیگری می‌طلبد که در ظلمت لیل روشنی نور سماوات و أرض را ببیند و اگر کسی باصره ضعیف داشت و أعمی بود تقصیر آینه نیست.

اگر کسی خود را در آینه بد ببیند تقصیر آینه نیست تقصیر خود آدم است.

دلا خود را در آینه چو کژ بینی هر آیینه     ٭٭٭ تو کژ باشی نه آینه تو خود را راست کن اول[19]

اگر کسی نتوانست در شب، روشن باشد از خود اوست، وگرنه آیه ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[20] نمی‌تواند تاریک باشد و این محو و امحای الهی است که امحای الهی نور است.

به هر تقدیر ذات اقدس الهی سوگند یاد کرد به آیت خودش. آیت مستحضرید که هیچ وجودی ندارد مگر نشانه «ذی الآیة»، بازگشت تمام قسم‌هایی که به آسمان و زمین و نظام سپهری و مانند آن است به خود خداست زیرا اگر کسی به صورت مرآتیه سوگند یاد کرد به صاحب‌صورت قسم یاد کرد در حقیقت به خود خدا است. اینکه اگر بفرماید: ﴿وَ الضُّحی﴾ مثل «و الله»، ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی﴾‌ مثل «و الله» است چرا؟ چون ضحی او را نشان می‌دهد گرچه ضحی ممکن است، مخلوق است زوال‌پذیر است، اما تا هست آیت اوست لیل این چنین است. «تودیع» یعنی فاصله گرفتن زمان‌دار و «قلی» تقریباً گفته‌اند فاصله گرفتن محدود است. فرمود نه ترک دائم بود نه ترک موقت بود، ترک نبود هر چیزی زمان‌مند است. اگر کسی گفت ذات اقدس الهی ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‌ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[21] [22] [23] [24] [25] [26] با اینکه چندین میلیارد سال ممکن است یا میلیون سال ممکن است فاصله باشد، این تأخیر نیست، تأنّی در کار به این معناست که هر کاری زمان خاص خودش را دارد.

در عالم امر سخن از زمان و زمین نیست: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون﴾[27] اما در عالم خلق که ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾،[28] بنا بر اینکه منظور از این امر در برابر عالم خلق باشد نه به معنی تدبیر، عالم خلق عالم ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[29] است ﴿ثُمَّ اسْتَوی‌ إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخان‌﴾[30] است ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾[31] «فی یومین» است آن مجموعه ساختار آسمان و زمین ﴿فی‌ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ است. کار زمان‌مند به صورت تودیع در نمی‌آید به صورت قلی و دشمنی در نمی‌آید، به صورت ترک مِهر در نمی‌آید.

مطلب دیگر آن است که از این جریان معلوم می‌شود که ذات مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه بر او نازل می‌شد عرضه می‌کرد یا بلاواسطه یا مع الواسطه، جمعیت کم یا جمعیت زیاد باخبر بودند که وحی تازه‌ای نازل شده است و مدتی که مثلاً پانزده روز کمتر یا بیشتر. بعضی‌ها تا سه سال و اینها هم نقل کردند. یک مقداری فاصله شد اگر فاصله زیاد باشد بله، معلوم می‌شود که نمی‌شود آن تلازم را اثبات کرد که هر وقتی حضرت وحی نازل می‌شد سریعاً به مردم اعلام می‌کرد، اما وقتی فاصله زیاد باشد آن نشان می‌دهد که دلیلی نیست به اینکه حضرت هر چه می‌یافت سریعاً نقل می‌کرد.

«علی أیّ حال» نه ترک مستمر است نه ترک محدود، ترکی نیست، هر چیزی زمان‌مند است و زمان خاص خودش را دارد. اینکه «ما وَدَّعَکَ وَ ما قَلاک» نفرمود، ﴿وَ ما قَلی﴾ فرمود، برای اینکه این پایان آیات به همین سبک به صورت ﴿خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی﴾‌ است، ﴿فَتَرْضی﴾‌ است، ﴿فَآوی﴾‌ است ﴿فَهَدی﴾‌ است ﴿ فَأَغْنی﴾؛ لذا «و ما قلاک» نفرمود. این سوگندها نشان آن است. ﴿وَ الضُّحی ٭ وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی﴾‌ این «ضحی» گاهی به معنای درخشنده‌ترین حالت شمس است در روز. گاهی به معنی مطلق حرارتی است که از آفتاب مشهود است؛ نظیر آنچه به وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) که ﴿یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی‌ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلی﴾[32] اگر وارد آن مُلک ﴿لا یَبْلی﴾ بشوی ﴿لا تَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحی﴾؛[33] نه تشنه می‌شوی و نه حرارت شمس می‌گیری، آنجا ظاهراً به معنی ضحی و چاشت و ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾ نیست. به هر حال روز وقتی آفتاب می‌تابد یک حرارتی دارد؛ آن «تظمأ» مطلق تشنگی است، این «تضحی» هم مطلق حرارت و گرمای شمس است و این ﴿وَ الضُّحی﴾‌ با ﴿لا تَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحی﴾ ظاهراً یکسان نیست چه اینکه ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾[34] هم با او یکسان نیست.

این سوگندها را ذات اقدس الهی یاد کرد. فرمود اولاً چیزی ما به تو دادیم که دنیا هم در کنار آن است بلکه در متن آن است ﴿وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی﴾ این را داد و می‌دهیم و «دائم الفضل» هستیم و بعد هم تحقیقاً چیزی خواهیم داد در آینده نزدیک که شما به آن راضی خواهید شد. پس اصل تودیع در کار نیست عداوتی در کار نیست قهر و چیز دیگری در کار نیست، نعمت ادامه دارد ما آن نعمت‌های برین را دریغ نداشتیم به هر حال به مقام رضوان بار می‌یابی ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّة﴾[35] می‌شوی و مانند آن.

اما بهره‌های اخلاقی در قوس نزول ذات مقدسش برابر اینکه صادر اول است یا دقیق‌تر، ظاهر اول است؛ «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا(صلی الله علیه و آله و سلم)»،[36] یا فرمود «نور جدّنا»(علیهم آلاف التحیة و الثناء)؛ در قوس صعود بر اساس اینکه این نشئه، نشئه تکلیف است ﴿قُلْ رَبِّ زِدْنی‌ عِلْماً﴾[37] در آن هست، ﴿وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی‌ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً﴾[38] در آن هست تلاش و کوشش باید بکنی در جبهه و جهاد و هجرت بار سنگین را باید تحمل بکنی اینها در آن هست.

مطلب دیگر آن است که انسان که فقیر است، در نوبت‌های قبل هم به عرض شما رسید یک مخمّس و پنج ضلعی ما داریم که در بین این اضلاع پنج‌گانه یک ضلع آن حق است چهار ضلع آن باطل. اگر گفته می‌شود ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[39] حمل فقیر بر انسان حمل اعتباری نیست، حقیقت است، یک؛ حقیقت که شد عرض مفارق نیست، دو؛ عرض لازم نیست، سه؛ ذاتی باب ماهیت نیست، چهار؛ ذاتی باب هویت است، پنج. کل هویت انسان فقر است هیچ چیزی نیست که فقر نداشته باشد وگرنه آیت حق نیست. اگر در انسان حیثیتی باشد که فقر نباشد از آن جهت آیت نیست و از آن جهت محتاج به «الله» نیست و چنین چیزی محال است. بنابراین انسان در تمام موارد آیت و نشانه حق است.

آن‌گاه ذات اقدس الهی می‌فرماید اگر آینه شد «گفت آینه شو تا بردت سوی دوست روی دوست» آینه شد و شفاف شد باید جایی را نشان بدهد. فرمود: ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی﴾ بعد از اینکه حضرت پدرش را هم از دست داد مادرش را از دست داد به وسیله عمو و جدّش رشد کرد مأوا دادن گرچه به حسب ظاهر ابوطالب و عبدالمطّلب و امثال آنها دخیل بودند اما این دست بی‌دستی خدا بود که از آستین عبدالمطلب و ابوطالب و اینها درآمده است ﴿وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی﴾‌ فرمود ما قرآن دادیم نبوت دادیم ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾ تو که ذاتاً نبی نبودی ذاتاً عالم و آگاه نبودی گرچه از بدأ ـ نه بدو ـ گرچه از بدأ تا ختم بنده خاص خدا بودی طرزی و لحظه‌ای از یاد و نام حق فاصله نگرفتی اما این مربوط به ذات تو نبود این از ناحیه ذات اقدس الهی بود در مرآت هستی تو تابید وگرنه ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾ و آنچه را که انبیای قبلی داشتند تو نمی‌دانستی ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ﴾ بود اگر ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾ بود پس ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی﴾‌ چه مادی چه معنوی ﴿وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی ٭ وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی﴾‌، نیازمند بودید آن یتیم بودی سرپرست فراهم کردیم این گمراه بودی در مقام ذات ما هدایتت کردیم چون آن‌که مهتدی بالذات است و نیازی به هدایت ندارد خداست ﴿أَ فَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلاّ أَن یُهْدَی﴾ نفرمود کسی که به حق هدایت می‌کند و کسی که به باطل هدایت می‌کند کدام بهتر است فرمود هر دو به حق هدایت می‌کنند منتها یکی باید هدایت بشود تا هدایت کند و دیگری نیازی به هدایت ندارد این درباره ذات اقدس الهی است بالاصاله و درباره معصومین تطبیق شده است بالتّبع که آیت او هستند خدا بدون اینکه محتاج به هدایت باشد مهتدی بشود بالهدایة او هادی است ﴿أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلاّ أَن یُهْدَی﴾ یعنی «لا یهتدی» مگر اینکه کسی هدایت بکند خدا این طور نیست که باید هدایتش بکنند تا هدایت بشود خدا بالذات هادی است او هادی بالذات است و انبیا و اولیا هادی بالعرض هستند نسبت به ذات اقدس الهی وگرنه نسبت به جامعه بشری همه اینها نگاران به مکتب نرفته‌اند.

﴿وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی ٭ فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ﴾ این تنبیه است که شما دیگران را هم نرنجانی و دین آمده علم را واجب کرده در تمام سطوحش هم فرمود: «طَلَبُ‌ الْعِلْمِ‌ فَرِیضَةٌ»[40] نه «فرض» این «تاء» تای تأنیث نیست چون مبتدا مذکر و خبر مؤنث که نمی‌شود. این «تاء» تای مبالغه است مثل تای «علامة» وقتی گفتند «طَلَبُ‌ الْعِلْمِ‌ فَرِیضَةٌ» نه «فریضٌ» یعنی خیلی واجب است این «تاء» تای مبالغه است. انسان باید تحصیل علم کند اگر تعلُّم واجب بود یقیناً تعلیم هم واجب است این برهان را از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) مرحوم کلینی در کافی و دیگر بزرگان هم از ائمه دیگر نقل کرده‌اند که فرمودند ذات اقدس الهی هرگز تعلّم را بر مردم واجب نکرد مگر اینکه در رتبه سابقه تعلیم را بر علما واجب کرده است چرا؟ «لِأَنَ‌ الْعِلْمَ کَانَ‌ قَبْلَ‌ الْجَهْلِ»؛[41] چون علم قبل از جهل است تعلیم مقدم بر تعلُّم است اول تعلیم را واجب کرد بعد تعلُّم را. دینی که طلب علم را فرض نمی‌داند واجب نمی‌داند فریضه می‌داند که این مبالغه در وجوب است یعنی خیلی خیلی واجب است هم تحصیل و ابتکار و اکتشاف را واجب می‌داند چه در مسئله علوم طبیعی چه در مسئله ریاضی، آنجا که به نفع جامعه است، تحصیلش واجب است طلبش واجب است کشفش واجب است و اگر کسی کشف کرد حق احتکار ندارد. فرمود: «مَنْ عَلِمَ عِلْماً وَ کَتَمَهُ أَلْجَمَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِلِجَامٍ مِنَ النَّار»؛ اگر کسی دارویی را کشف کرد صنعتی را کشف کرد در کشاورزی در دامداری در صنعت در اقتصاد یک مطلب علمی را کشف کرد که به سود جامعه است این حق کتمان ندارد اگر کتمان کرد «أَلْجَمَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِلِجَامٍ مِنَ النَّار»؛ دهنه‌ای از آتش در قیامت به دهنش می‌زنند اگر کسی عالم شد حتماً باید آن را منتشر کند این ثانی.

ثالثاً گاهی کار واجب است رایگان، گاهی کار واجب است با اجرت. این واجبات نظامیه این تأمین امنیت مردم تأمین امانت مردم اینها همه واجب است اما حقوق هم می‌گیرند سرّش این است که در واجب عینی جای حقوق گرفتن نیست اما در واجب کفایی حقوق است. در بعضی از امور که انسان جزء واجبات کفایی است واجب عینی نیست یا بر فرض هم واجب عینی باشد در مورد تنگنا، آن گونه از موارد اگر بر خود انسان واجب باشد مثل نماز و روزه این تکلیف خود اوست. اما خدمتی به مردم می‌خواهد بکند گرچه واجب باشد گرفتن اجر، حق اکتشاف و مانند آن کاملاً مشروع است. غرض آن است که کسی نمی‌تواند جلوی نشر علم را بگیرد باید علم را منتشر بکند ولو با گرفتن حق کشف. این معنای ﴿فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ﴾ هر کسی که نیازمند است چه نیازمند مالی چه نیازمند صنعت چه نیازمند کشاورزی چه نیازمند فضاپیما هر چه که بر جامعه ضروری و نافع است؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ﴾ کسی از شما چیزی خواست او را نرانید طردش نکنید بی‌مهری نکنید و او را از خود جدا نکنید.

یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه دارد که «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ نیازمندی که به شما مراجعه کرده است این را خدا فرستاده است از طرفی به شما نعمت داد از طرفی محتاجی را به شما ارجاع داد این فرستاده خداست «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» اگر کسی پاسخ مثبت به این مسکین نداد در حقیقت پیام الهی را ارج ننهاد جواب مثبت نداد آن وقت ممکن است ذات اقدس الهی چنین نعمتی را از او سلب کند.

فرمود: ﴿فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ﴾ چه ظاهری چه باطنی و سائلی را نهر نکن و طرد نکن و آنچه جمع‌بندی همه مطالب است این است که ﴿وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ﴾ بیان نورانی دارد که فرمود: «و لیرا علیه آثار النعمة» وقتی که خدا نعمتی به شما داد آثار آن نعمت باید دیده بشود اگر کسی وضع مالی‌اش متوسط است او لازم نیست ژنده‌پوشی کند فقیرنمایی کند نعمتی را که خدا به انسان داد انسان باید از آن نعمت بهره ببرد که این بهره‌برداری تحدیث نعمت است یعنی خدا این نعمت را به ما داد. در قلب باید شاکر و سپاسگزار حق تعالی باشد «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ» در بهره‌برداری ظاهری آثار نعمت باید در انسان ظهور داشته باشد اما نه فخرفروشی. این فخرفروشی پیام شیطان است گفتند اگر لباسی تهیه کردید قبل از اینکه این لباس را در مراسم عادی بپوشید اولین باری که می‌پوشید شکر بکنید بگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَسَانَا» و مانند آن و بهترین لباس را برای نمازتان بپوشید این بیان نورانی را مرحوم ابن بابویه قمی در کتاب من لا یحضر نقل کرد که اگر کسی دو لباس دارد یکی تمیز و شسته و یکی هم عادی، اگر موقع نماز آن لباس عادی را که مقداری هم مثلاً مندرس است یا نیازمند به رفو است آن را می‌پوشد و آن لباس نو را مضایقه دارد که موقع نماز بپوشد اگر کسی چنین کرد «لِغَیْرِ اللهِ إکْتَسَی»،[42] معلوم می‌شود کسوت او برای خدا نیست. إکتسا یعنی پوشیدن کسوه در بر کردن فرمود این معلوم می‌شود برای خدا نیست و اگر این برای لباس نو را و فاخر را و تمیز را برای خدا در عبادت پوشید این معلوم می‌شود «لِغَیْرِ اللهِ إکْتَسَی».

اینجا هم فرمود: ﴿وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ﴾ بالاترین نعمت، نعمت قرآن کریم است نعمت علم است نعمت تقوا است این عالی‌ترین نعمت است وگرنه نعمت‌های گذرا را ذات اقدس الهی خیلی بها نمی‌دهد ذیل آیه نورانی ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾[43] وجود مبارک امام هشتم امام رضا(سلام الله علیه) فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم‌»[44] بعد اشاره کرد خدا برتر از آن است که از نعمت‌های ظاهری نظیر گوشت و نان و امثال آن خیلی سؤال کند گرچه آنها هم زیر سؤال هستند و مورد سؤال هستند نعمت اساسی که انسان در برابر آن مسئول است نعمت ولایت است ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾ حضرت فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم‌».

اینجا هم فرمود: ﴿وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ﴾ خود پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه) نبوتش بهترین نعمت است این بهترین نعمت باید خود این متنعّم که عین نعمت است خود را تحدیث کند سخنگوی خود باشد آثار نعمت را خود متنعّم باید به دیگران منتقل کند آثار نبوت تربیت مردم است آثار نبوت هدایت مردم است آثار نبوت دادن تمدنی است که عین تدین مردم است تدینی است که مستلزم تمدّن مردم است اینها را ذات اقدس الهی از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به نحو أحسن مسئلت کرده است که فرمود: ﴿وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ﴾.

در آن قسمت‌های دیگر که کتمان علم را منع کرده است نشان می‌دهد که انسان در تمام ابعاد باید عالمانه زندگی کند منتشر کند نشرش یا به طبع است یا به نشر و اقسام دیگر و مانند آن. ذکر نعمت هم از همین قبیل است و چیزی که مطابق با تعلیم نباشد و پرورش علم نباشد در اسلام نیست عصاره سوره مبارکه «ضحی» خودش ضحی است.

بنابراین بین قوس صعود و قوس نزول فرق است و اینکه فرمود: ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی﴾ ـ معاذالله ـ در صدد تحقیر آن حضرت نبود بیان سابقه ضعف آن حضرت نبود بلکه ناظر است که بشر از آن جهت که بشر است فقیر است و نیازمند به کمک الهی است و هیچ کمکی در کار نیست مگر کمک ذات اقدس الهی.

حالا اگر مطالبی در این سوره مانده باشد ممکن است در مطالب سوره‌های بعدی تبیین بشود.


[9] سوره یس، آيه 40. ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‌ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾.
[15] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج15، ص28. «فَأَوَّلُ‌ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».
[19] مولوی، دیوان شمس، غزل شماره1337.
[36] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج15، ص28. «فَأَوَّلُ‌ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».
[41] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص41. «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَرَأْتُ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامْ إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَأْخُذْ عَلَی الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ‌ حَتَّی أَخَذَ عَلَی الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ‌ لِلْجُهَّالِ لِأَنَّ الْعِلْمَ‌ کَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ».
[42] من لا يحضره الفقيه‌، الشيخ الصدوق‌، ج1، ص206. «وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنِ اتَّقَی عَلَی ثَوْبِهِ فِی صَلَاتِهِ فَلَیْسَ لِلَّهِ اکْتَسَی».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo