< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«و للإشعار بأن المعتبر من کمال القوة العملية ما به نظام المعاش و نجاة المعاد و من النظرية العلم بأحوال المبدإ و المعاد و التدبر فيما بينهما من حق النظر و الاعتبار قال أمير المؤمنين ع‌: رحم الله امرأ أعد لنفسه و استعد لرمسه و علم[1] ‌ من أين و في أين و إلى أين‌ و إلى ذينك الفنين رمزت الفلاسفة الإلهيون حيث قالوا تأسيا بالأنبياء ع الفلسفة هي التشبه بالإله‌ كما وقع في الحديث النبوي ص: تخلقوا بأخلاق الله‌ يعني في الإحاطة بالمعلومات و التجرد عن الجسمانيات».

اين متن را در جلسه قبل هم خوانديم اما براساس مباحثاتي که در جمع دوستان مطرح شد مباحث ديگري گذشت که دوباره مجبور هستيم راجع به اين بحث باهم صحبت کنيم اين هم از مباحث کليدي است که از گذشته بسيار دور به اين معنا پرداختند و نظام علمي را مستقر کردند اين خيلي مهم است که يک علم «بما أنه علم» نه مجموع اطلاعات، نه اينکه مباحثي کنار هم قرار گرفته باشد علم بما أنه علم که موضوع دارد مبادي دارد مسائل دارد محمولاتي با آن هست و همه اقتضائاتي که يک علم دارد شيوه و روش دارد و امثال ذلک علم بما أنه علم چيست؟ و چه عناصري دخيل‌اند در اينکه اين يک علم به معناي علم تحقق پيدا بکند؟ مثل علم فقه علم کلام علم فلسفه و ساير علوم و مناسباتي که با همديگر دارند جايگاهي که هر علم نسبت به علم ديگر دارد و امثال ذلک.

بعد از اينکه به تعبير خودشان حکمت را تفسير فرمودند که البته در بخش پاياني هم که به بحث غايت و شرف حکمت مي‌رسد حکمت را به درستي تبيين مي‌کنند و معرفي مي‌کنند بعد از اين مسئله به دو بخش بودن حکمت نظر دارند که «الحکمة إما نظرية و إما عملية» بعد حکمت نظري را هم به سه بخش تقسيم مي‌کنند و حکمت عملي را هم به سه بخش. حکمت نظري را تقسيم مي‌کنند به حکمت رياضيات، طبيعيات و الهيات و حکمت عملي را هم تقسيم مي‌کنند به تهذيب نفس، تدبير منزل و سياست مدن. اين سه قسم براي هر کدام از اين دو نوع حکمت موجود است ولي نکته مهمّش اين است که اين به حصر عقلي موجود است؛ يعني علم بيش از اين سه تا يا حتي يک موردي اضافه مي‌کنند که بحث منطق هم هست غير از اين نداريم در حکمت نظري بيش از اين سه يا چهار تا نيست آن هم به حصر عقلي است کما اينکه در حکمت عملي هم باز اينها به سه بخش تقسيم مي‌شوند و بيش از اين سه نيست.

اين قابل توجه است به اينکه الآن ملاحظه مي‌فرماييد علومي که در طول اين چند قرن ايجاد شده همه و همه در حوزه همين سه چهار بخش از حکمت نظري و سه چهار بخش مربوط به حکمت عملي حاصل شده است. اين تقسيم را حتماً تحت يک عنوان اشاره‌اي است حالا اين اشاره مربوط است به اشاره حالا اگر روي کتاب باهم بخوانيم صفحه 139 اشاره چهارم تحت عنوان فلسفه براساس متعلق آن نيز همان‌گونه که قبلاً گذشت داراي تقسيماتي است حالا آنچه را که امروز ما مي‌خوانيم إن‌شاءالله در شرحش حتماً ملاحظه خواهيد فرمود اما مهم اين است که چگونه به حصر عقلي علوم بيش از اين سه يا چهار نيست و حکمت نظري همين سه يا چهار نوع است و حکمت عملي همين سه تاست اين چطور به حصر عقلي است؟

مي‌گويند که علم به جهت موضوعش علم مي‌شود اگر يک چيزي موضوع نداشته باشد که علم نيست. ما با تحليل هستي‌شناسانه موضوع که يک بحث وجودشناختي است يک بحث فلسفي است هيچ کس نمي‌تواند اين تقسيم را داشته باشد مگر فيلسوف. البته فيلسوف مطلقي که با محوريت وجود حرف مي‌زند و مي‌انديشد. مي‌فرمايد که فلسفه يعني حکمت نظري به لحاظ موضوع بيش از اين سه نيست حالا آن مورد چهارم را هم اشاره مي‌کنيم که مراد چيست؟ براي اينکه اين موضوع يا مادتاً و صورتاً با ماده همراه است و ذهناً و عيناً با ماده همراه است يا نه؟ لطفاً ذهن را ببريد به سمت يک قضيه منفصله حقيقيه تا ما حصر عقلي بسازيم. چون مي‌خواهيم حصر عقلي بسازيم بايد قضيه ما به صورت منفصله حقيقيه در بيايد که داير بين نفي و اثبات است بگوييم که موضوع علم يا مادتاً و صورتاً هم در ذهن و هم در عين با ماده و صورت است موضوع هم در ذهن و هم در عين با ماده و صورت است يا نه؟ آن موضوعي که هم در ذهن و هم در عين با ماده و صورت هست آن را مي‌گويند امر طبيعي شجر حجر ارض و سماء شما هر وقت بخواهيد اينها را در خارج ببينيد با ماده و صورت‌اند در ذهن بخواهيد ببينيد باز هم با ماده و صورت‌اند نمي‌شود در ذهن شجري را تصور کرد که ماده نداشته باشد در ذهن شجري را تصور کرد که صورت نداشته باشد.

پس بنابراين يک علم به لحاظ موضوعش يا ذهناً و عيناً با ماده و صورت هست يا نه! آن علمي که هم در ذهن و هم در عين با ماده و صورت هست به آن مي‌گويند علم طبيعي. ما در باب تقسيمات حکمت نظري داريم بحث مي‌کنيم که حکمت نظري بر سه قسم تقسيم مي‌شود و بيش از اين سه قسم نيست. اين دائر مدار يک قضاياي منفصله حقيقيه‌اي است که داريم تحليل مي‌کنيم که عرض کرديم اشاره چهارم کتاب رحيق است صفحه 139.

پس علوم طبيعي آن دسته از علومي هستند که به لحاظ موضوع هم در ذهن و هم در خارج با ماده و صورت هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، بدون ماده که ... ماده ندارد ولي تصور ماده است بدون تصور ماده که نمي‌توانيم صورت داشته باشيم شجر با ماده و صورتش به ذهن مي‌آيد يعني وقتي مي‌خواهيم تصورش کنيم حالا وقتي مورد دوم بيايد تفکيک شد روشن‌تر مي‌شود.

 

پس يک سلسله از موضوعات هستند که هم در ذهن و هم در عين با ماده و صورت هستند اينها را مي‌گويند علوم طبيعي پس بنابراين همه علومي که امروز ما در نظام علوم خودمان داريم همه آنها آسمان‌شناسي درياشناسي صحراشناسي جانورشناسي گياه‌شناسي و هر علمي که موضوعاً چنين ويژگي دارد در تحت عنوان علوم طبيعي مندرج است آنهايي که نه، يعني اين‌جور نيست که در ذهن، هم در ذهن و هم در عين با ماده و صورت باشند بلکه در عين با ماده و صورت هستند ولي در ذهن فقط صورتشان در ذهن است و الا ماده ندارد. مثل علوم رياضي کمّ، چه کمّ متصل چه کمّ منفصل بله در خارج اينها اگر بخواهند تحقق پيدا کنند ماده و صورت بايد باشد مثلاً مي‌گوييم پنج تا گردو، پنج تا سيب، اين پنج تايي که الآن در خارج است هم ماده مي‌خواهد هم صورت مي‌خواهد ولي وقتي مي‌گوييم پنج عدد يا دو متر خط، اين دو متر فرش اگر باشد ان دو مترش که کمّيت است چون در خارج وجود دارد هم ماده مي‌خواهد هم صورت مي‌خواهد ولي اين دو متر که به ذهن مي‌آيد فقط در ذهن ماده ماده ندارد فقط صورت دارد يا وقتي مي‌گوييم پنج تا، نمي‌گوييم پنج تا گردو! وقتي گفتيم پنج تا گردو پس هم ماده و هم صورت در خارج هستند به لحاظ معدودش. ولي به لحاظ عدد اين پنج تا فقط صورتشان در ذهن است بدون ماده.

تمام علوم رياضيات همه علوم رياضيات و زير مجموعه آنها همه و همه الآن تمام مهندسي‌هايي که در فضاي کامپيوتر امروز وجود دارد و مهندسي کشتي‌سازي و هواپيماسازي و مهندسي هوا و فضا و همه و همه علومي که در اين سطح هستند که در خارج با ماده هستند ولي در ذهن مي‌آيند فقط با صورت در ذهن مي‌آيند ماده ندارند به اينها مي‌گويند علوم رياضيات اينها هم باز در اقسام حکمت نظري مي‌گنجند. اجازه بدهيد دوباره ببريم در قضيه منفصله حقيقيه. پس علوم يا ذهناً و عيناً با ماده و صورت هستند يا نه! اگر نه، يا ذهناً با صورت هستند ولي با ماده نيستند يا نه! اين دومي مي‌شود علوم رياضيات. اما آن قسم دسته سوم آن دسته علومي که نه در ذهن نه در عين با ماده و صورت نيستند به اينها مي‌گويند علوم الهيات. الهيات پس براساس منفصله حقيقيه مي‌گوييم چرا حکمت نظري بيش از اين سه نيست؟ چرا کمتر نيست و بيشتر هم نيست؟ همين سه تا است!

حکمت نظري يا علوم طبيعيات است به لحاظ تقسيمي که مي‌کنيم اين تقسيم چون با حصر عقلي دارد همراه مي‌شود اين تقسيمات مي‌شود تقسيمات حقيقي، بيش از اين نيست کمتر هم نيست. موضوع اين دسته از علوم يا ذهناً و عيناً با ماده و صورت همراه است مثل شجر و حجر که علوم طبيعي هستند يا ذهناً با ماده و صورت هست ولي عيناً نيست ذهناً با صورت هست ولي عيناً نيست ببخشيد عيناً هست ولي ذهناً فقط صورت است و ماده نيست به اين مي‌گويند علوم رياضيات. آن دسته از موضوعاتي که نه در ذهن و نه در عين نه با ماده‌اند نه با صورت، به آن مي‌گويند علوم الهيات. الهيات علومي هستند که ذهناً و عيناً با ماده و صورت همراه نيستند مثل قانون علّيت. قانون نظام احتياج حدوث به قديم. يا نظامي که ما در فضاي مثلاً تقسيمات مواد ثلاث داريم که مي‌گوييم ضرورت و امتناع و امکان، اينها نه در خارج با ماده و صورت هستند نه در ذهن. به اينها مي‌گويند علوم الهيات.

 

پرسش: ...

پاسخ: با چه معياري؟

 

پرسش: ...

پاسخ: تعين ماهوي ندارد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: يعني ماهيت نداشته باشد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: اين همين است عملاً باز به همين برمي‌گردد ما مي‌خواهيم که يک ملاک جديدي به اين منظور بدهيم نخواهد بود. بنابراين ما در بحث تقسيم حکمت نظري به الهيات چون مي‌گويند تقسيم کردند حکمت نظري را به فلسفه عليا فلسفه وسطي فلسفه سفلي. فلسفه عليا شده الهيات. فلسفه وسطي شده رياضيات. فلسفه سفلي شده طبيعيات و بيش از اين سه تا هم نيست فقط ظاهراً مرحوم حکيم سبزواري منطق را هم اينکه گفتيم چهار تاست منطق را هم به همين ضميمه کرده است که اين منطق مادتاً و صورتاً مثلاً يا ذهناً و عيناً با ماده و صورت همراه نيست الهيات آوردند نکته‌اي که حضرت استاد اينجا اضافه کردند که إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود.

 

پرسش: ...

پاسخ: مي‌شود شجري را تصور کرد که ماده و صورت نداشته باشد؟ تصور نمي‌شود کرد. بله، در خارج عيناً ماده و صورت مي‌خواهد اما در ذهن ماده و صورت ذهني مي‌خواهد تصور ماده بايد باشد تصور صورت هم بايد باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: هر مقداري که از ماده برخوردار است به همان مقدار در صحنه علم حضور دارد ما از موجودي سخن مي‌گوييم بنام نفس که اين موجود در حقيقت ولو به تعلق تدبيري با ماده مرتبط است به همين ميزان مي‌تواند علوم طبيعي شناخته بشود لذا در گذشته از نفس به عنوان علوم طبيعي ياد مي‌کنند ولي در حکمت متعاليه آن جنبه الهيتش را مي‌بينند در الهيات مطرح است که مبحثش إن‌شاءالله يا خواهد آمد يا گذشت. ما وقتي که جلد هشت اسفار مباحثه مي‌کرديم در بحث نفس اين را چون از اتفاقات بسيار عجيبي که در حکمت افتاده همين است که نفس از طبيعيات به الهيات آمده است! حتي جناب حکيم سبزواري هم نتوانسته به اين باور برسد و توجيه بکند و لذا همچنان در طبيعيات منظومه بحث نفس مطرح شده است.

 

اين تقريباً بحثي است که در حالا بخواهيم از نظر متن هم بخوانيم ببينيد صفحه 139 را لطفاً ملاحظه بفرماييد مي‌فرمايند که ذيل صفحه در يک تقسيم ثانوي حکمت نظري را به سه بخش رياضي و الهي و طبيعي و حکمت عملي را به سه بخش اخلاق تدبير منزل و سياست مدينه و جامعه تقسيم کرده‌اند اين حالا بقيه‌اش را خود آقايان از روي کتاب ملاحظه خواهيد کرد.

صورت يک پاراگراف پايين‌تر: صورت اول اين است که موجود در خارج و در ذهن محتاج به ماده است به اين معنا که وجود آن در خارج محتاج به ماده خارجي است و تصور آن در ذهن نيازمند به تصور ماده است. مانند جسم، زيرا جسم همان‌گونه که در خارج مادي است در ذهن نيز بدون تصور ماده ادارک نمي‌شود. صورت دوم آن است که موجود در وجود خارجي خود نيازمند به ماده بوده و لکن تصور ذهني آن بي‌نياز از ماده مي‌شود نظير خط در کمّ متصل و يا عدد در کمّ متصل. صورت سوم آن است که موجود نه در تحقق خارجي نيازمند به ماده بوده و نه در وجود ذهني محتاج به تصور باشد مثل قانون علّيت و معلوليت و امثال ذلک.

صورت چهارم آن است که موجود در وجود خارجي بي‌نياز از ماده است ولي در وجود ذهني نيازمند به تصور آن باشد و اين قسم استحاله آن با اندکي دقت معلوم مي‌شود يعني اينکه يک چيزي در ذهن بدون ماده و صورت باشد اما در خارج ببخشيد در خارج بدون ماده و صورت باشد اما در ذهن با ماده و صورت باشد چنين چيزي که نداريم! بنابراين قسم چهارم کاملاً باطل است سه قسم مي‌ماند.

اجازه بدهيد همين جا وارد تقسيمات حکمت عملي هم شويم که آيا حکمت عملي بر چند قسم است؟ اين خيلي مهم است واقعاً غريق رحمت کند بزرگان از اهل حکمت را که چقدر تلاش کردند چنين مسئله‌اي را به ما بدهند که بعد از هزار سال انسان با قاطعيت تمام مي‌تواند از آن دفاع کند برهاني است مي‌تواند از آن به عنوان يک جريان علمي ناب از آن سخن بگويد بالاخره علم يا ذهناً و مادتاً به لحاظ موضوع با ماده و صورت است يا علم به لحاظ موضوع مادتاً و صورتاً موضوع نمي‌خواهد يا به لحاظ صورت ماده مي‌خواهد در ذهن و در ذهن و عين خارجاً صورت و ماده ندارد اما در ذهن فقط صورت دارد اين تقسيمي است که براساس انحصار عقلي مطرح شده است.

اما در باب حکمت عملي هم باز ما سه نوع تقسيم يعني سه بخش داريم يا سه نوع از حکمت عملي داريم يکي بحث تهذيب نفس ديگري هم بحث تدبير منزل سومي هم سياست مدن چرا؟ آيا بيش از اين سه مي‌شود يا کمتر از اين سه هست يا نيست؟ در حکمت عملي همان‌طوري که ملاحظه فرموديد که مقسم ما اينجا است ما يک مؤلفه اصلي داريم و آن اين است که انسان در آن علم دخيل است وجود انسان در آن علم دخيل است به معناي اينکه اگر انسان نباشد اين علم اصلاً وجود ندارد برخلاف حکمت نظري است در حکمت نظري جهان است طبيعت هستند عدد کمّ متصل و کمّ منفصل هستند اينها موجودند بله انسان کاشف اينهاست ولي با قطع نظر از انسان هستي هست الهيات هست طبيعيات هست رياضيات هست و اينها با همين ويژگي‌هايي که بيان شد اينها هستند. اما در باب حکمت عملي که مقسم ما است فعلاً که انسان دخيل در هويت حکمت عملي است و بدون انسان، اصلاً حکمت عملي نداريم وجود انسان در اينجا يا به تنهايي مورد بحث است يا با جمعي محدود و يا با جمعي کثير. انسان يا خودش به تنهايي است تهذيب نفس. يا با جمع قليلي مثل خانواده است تدبير منزل. يا در يک جمع کثير و قفيري زندگي مي‌کند مي‌شود سياست مدن. از اين سه حالت خارج نيست و اگر تقسيم کردند گرچه براساس يک منفصله حقيقيه نيست براساس استقراء اين‌طور فرمودند.

تعبيرشان اين است که تقسيم ابتدايي حکمت در صفحه 141، تقسيم ابتدايي حکمت عملي به سه بخش تهذيب اخلاق تدبير منزل و سياست مدينه و جامعه گرچه از برهاني عقلي همانند آنچه که در حصر اقسام حکمت نظري بيان شد برخوردار نيست لکن فحص و استقراء اين حصر را تأييد مي‌کند که تهذيب و تدبير يا مختص به خود فرد يا در داخل منزل و يا در حوزه حيات اجتماعي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بههر حال مؤونه دارد چون حصر عقلي واقعاً امرش دائر بين نفي و اثبات است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بايد برگردانيم به اين مسئله که يا با حيات فردي هست يا نه. اينکه نه، يا با حيات اجتماعي محدود است يا نه. اگر محدود بود مي‌شود تدبير منزل، اگر نه يا با اجتماع کثير است يا نه. اين خيلي «نه» خيلي مشخص نيست که بتوانيم قسم ديگري داشته باشيم يا نه. ولي في الجمله ما مي‌توانيم تا اينجا جلو بيايم لذا حکمي بايد جوري حرف بزند که قابل دفاع باشد. پس بنابراين اين سه امر را يعني سه علم را در حوزه حکمت عملي داريم همان‌طوري که اين سه علم را در حکمت حوزه نظري داريم.

 

پرسش: ...

پاسخ: همه علوم اقتصاد مديريت هر علمي که در فضاي حيات اجتماعي انسان شکل مي‌گيرد را سياست مدن اسمش را مي‌گذارند. اين عبارتي است که و اشاره چهارم است که آقايان حتماً براساس اين صفحاتي که خوانديم ملاحظه خواهيد فرمود.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، حکمت نظري نيست حکمت عملي است. چون همه‌اش با محوريت انسان است لذا علوم انساني است. برگرديم به متن. «و إلى ذينك الفنّين رمزت الفلاسفة الإلهيون حيث قالوا تأسيا بالأنبياء ع الفلسفة هي التشبه بالإله» به اين دو فنّي که فيلسوفان الهي با رمز سخن گفته‌اند براساس اين گفته‌اند اگر چنين حکمتي را با اين دو بال نظر و عمل انسان بتواند بر خود مجتمع کند تشبّه به عالم اله نصيبش مي‌شود اين تشبّه به اله البته در نزد فيلسوفان و حکيمان پيشين مطرح بود به جدّ هم مطرح بود تشبّه به عالم اله البته حتي نسبت به کرات سماوي نظرشان اين است که اينکه مثلاً مي‌گويند کواکب و امثال ذلک مثلاً يک ميليارد سال دارند مي‌گردند اين بدون هدف که نمي‌شود اصلاً حرکت بدون هدف نمي‌شود مي‌گويد حرکت شش امر با آن همراه است مبدأ منتها موضوع مسافت زمان و محرّک، اين شش امر با حرکت است. اين مقصدشان چيست؟ اين زمين دارد مي‌گردد حالا ما مي‌گوييم 1400 و 1401 و1402 به اعتبار داريم تقسيم مي‌کنيم وگرنه مبدأ تاريخ مثلاً هجرت پيامبر(صلوات الله و سلامه عليه) شده و الآن شده 1443! يا مثلاً ميلاد حضرت مسيح(سلام الله عليه) شده 1021! اينها که ملاک نيست اينها به اعتبار انسان‌هاست الآن هزاران سال دارد مي‌گردد به کجا دارد مي‌رود؟ حرکت اينها مقصدشان چيست؟ اگر بگوييم حرکت بدون مقصد است که اصلاً لغو است چون حرکت بدون مقصد نداريم! اين شش امر مقوم حرکت‌اند همان‌طور که اگر محرک نباشد موضوع نباشد مسافت نباشد حرکت نيست اگر مقصد هم نباشد مبدأ هم نباشد حرکت نيست. اصلاً حرکت را تعريف مي‌کنند «خروج من القوة الي الفعل» فعليتش کجاست؟ همين‌جور بگردد؟

فيلسوفان در حقيقت براساس همين قواعد فلسفه گفتند که هدف اينها و غايت اينها اين است که شما به بدن اينها نگاه نکنيد اين کرات اين سماوات اين افلاک نفوسي دارند و اين نفوس دارند اين بدن را حرکت مي‌دهند تا تشبّه به عالم عقل پيدا کنند در اشارات خيلي دارد تلاش مي‌کند مرحوم شيخ الرئيس که براي اين افلاک و کواکب و اينها نفوس را اثبات کنند و بعد بگويند همان‌طور که نفس ما، بدن ما که کامل نمي‌شود آنکه کامل مي‌شود نفس ما است نفس ما از چه راهي کامل مي‌شود؟ از راه حرکت دادن به بدن. عبادت کن. خدمت کن! تحصيل علم کن! کمال تحصيل کن! اين بدن دارد تلاش مي‌کند اما آن دارد کمالات را تحصيل مي‌کند. پس کمالاتي که تحصيل مي‌شود مال بدن که نيست مال نفس است ولي نفس بدن را تحريک به حرکت مي‌کند اينجا هم همين‌طور است. افلاک و انجم و کواکب و امثال ذلک صاحب نفوسي‌اند نفوس جزئيه، که اين نفوس جزئيه با حرکت دادن به ابدان خودشان، خودشان را متشبّه مي‌کنند به نفوس کليه و اين نفوس کليه متشبّه مي‌کنند خودشان را اگر داراي بدني باشند به عالم عقل و همين‌طور.

انسان چيست؟ مي‌گويند انسان اگر در حوزه حکمت و در حوزه معرفت که حالا مي‌رسيم معناي حکمت دقيقاً چيست؟ شرف حکمت به چيست؟ مي‌گويند اگر اين تلاش را بکند تشبّه به عالم اله پيدا مي‌کند. مگر نه اين است که «إن الله بکل شيء شهيد» يا «علي کل شيء شهيد»؟ انسان به جايگاهي مي‌رسد که مي‌تواند حقائق هستي را بيابد بد و خوب را بشناسد زشت و زيبا را بداند و اين همان تشبّه به عالم الهي است. چون خداي عالم به همه چيز عالم است انسان هم مي‌تواند در حوزه نظر به همه چيز در حوزه عمل به همه چيز و اين مي‌شود تشبّه به عالم اله.

«و إلى ذينك الفنين رمزت الفلاسفة الإلهيون حيث قالوا تأسيا بالأنبياء ع الفلسفة هي التشبّه بالإله» تأسي به انبياء يعني چه؟ « كما وقع في الحديث النبوي ص: تخلقوا بأخلاق الله» همان‌طور که فرمود «تخلقوا بأخلال الله» اين هم يک نوع تشبه است اگر تخلق به اخلاق الله تشبه است تعلّم به علم الله تشبه نيست؟ تشبه است « يعني في الإحاطة» وجه شبه چيست؟ «بالمعلومات و التجرد عن الجسمانيات.

ثم لا يخفى شرف الحكمة من جهات عديدة» وارد امر چهارم مي‌شويم در اين مقدمه. در اين مقدمه همان‌طور که ملاحظه فرموديد چهار امر مطرح بود يک تعريف فلسفه، دو تقسيم فلسفه، سه غايت فلسفه و چهار شرف فلسفه. اين سه تا را مطرح کردند تقسيم را هم بيان کردند و تعريف هم بيان شد غايت هم بيان شد الآن به شرف و جايگاه و مرتبت اين علم فلسفه دارند مي‌پردازند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، تخلقوا باخلاق الله.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، آن به لحاظ تشبه است مي‌فرمايد: «کما وقع في الحديث النبوي ص: تخلقوا باخلاق الله» تمام شد. اين تشبه به اله يعني چه؟ «يعني في الإحاطة بالمعلوما و التجرد عن الجسمانيات».

«ثم لا يخفى شرف الحكمة من جهات عديدة» از يک جهت حالا اين را از خارج عرض کنيم! حکمت را سبب وجود اشياء به لحاظ اينکه «علي وجه الأکمل» يک وقت يک شيئي را يک فاعلي و يک علتي ايجاد مي‌کند اما «علي وجه الأکمل» نيست «علي وجه الأحسن» نيست «احسن کل شيء، اتقن کل شيء» نيست اين حکيمانه نيست. زماني يک شيء حکيمانه مي‌وشد که مبتني بر احسان و اتقان باشد هم در محتوا متقن و هم در ظاهر زيبا و کامل است. «احسن کل شيء و اتقن کل شيء» است. اين پلنگ و ببر را هم خداي عالم در زيباترين شکلش آفريد اگر بناست درّندگي نشان داده بشود يعني همين. نمي‌شود حيوان درّنده را در حد بلبل بياورد، اين بايد درّندگي‌اش در تمام صورت و اينها مشخص باشد يا گرگ مثلاً سيماي درّندگي را کاملاً در چهره دارد.

بنابراين زيبايي هر موجودي در ظاهر و آن صلابت و اتقانش به لحاظ محتوايي در درون است. «احسن کل شيء، اتقن کل شيء». پس بنابراين يک وقت شيئي وجود دارد يک بنايي را شما مي‌سازيد يک اتاقي را شما مي‌سازيد همين‌جور در و ديوار و ستونش معلوم نيست ديوارش معلوم نيست نمايش معلوم نيست بعضي که خانه مي‌سازند هيچ کدام از اين جهات را ندارد فقط چند تا آجري است و ملات و اينهاست نه، «اتقن کل شيء و احسن کل شيء».

مي‌فرمايند که حکمت عبارت است از اين ويژگي که شيء «علي وجه أکمل» يافت بشود به تعبيري کان ناقصه است شيء وجود شيء از يک منبعي است به نام فعل فاعلي اما وجود شيء «علي نحو أکمل» اين از جايگاه حکمت اين حکيمي است که فاعل است و علت است. بعد ترقي مي‌کنند مي‌گويند نه، اين‌جور نيست که به جهت «علي وجه أکمل» اين‌طور باشد بلکه حکمت منشأ ايجاد است يعني منشأ کان تامه است چرا؟ چرا اين‌جوري است؟ چون تا انسان يک چيزي را نشناسد که نمي‌تواند ايجاد بکند وجودي يک شيء مبتني بر شناخت و معرفت نسبت به آن است اگر آن شيء خوب شناخته نشود و معرفت به آن نباشد که ايجادش نمي‌کند. پس بنابراين نه تنها حکمت منشأ احسن بودن و اکمل بودن اشياء است بلکه منشأ و ايجاد و ايلاد و توليد به اشياء خواهد بود پس جايگاهش بسيار جايگاه بالايي است.

اينکه خداي عالم خودش را حکيم مي‌داند از اين جايگاه است که نه تنها احسان و اتقان دارد بلکه منشأ ايجاد است و حکمت منشأ ايجاد است منبع خير است و امثال ذلک.

 

پرسش: ...

پاسخ: به لحاظ علت قابلي است و الا از جايگاه علت فاعلي که نظام احسن وقتي ايجاد شد تمام است. چون اين علم عين ذات است حکمت عين ذات است اينها تغيير در آن نيست تغيير در موجود قابلي است ما در مقام معرفت بايد مرتّب معرفت خودمان را کامل‌تر کنيم و الا ثبات در نظام هستي که قطعي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: از جايگاه علة العلل و فاعل و مبدأ حقيقي ما نگاه مي‌کنيم آنجا که نفس نبايد باشد، پس آنچه که آفريده است عين کمال است دارد خلق مي‌کند ولي به لحاظ علت قابلي در عالم عقل موجودات کاملات‌اند مفارقات‌اند و کاملات‌اند. اما به لحاظ قابل جهان ماده چون جهاد حرکت است براساس حرکت کمال پيدا مي‌کند. چون براساس حرکت علت قابلي دارد کمال و استکمال پيدا مي‌کند فرمايش شما در اين است که موجودات مي‌خواهند به کمال برسند اين به لحاظ علت قابلي زمينه‌اش را خداي عالم براساس حرکت آماده کرده است اتفاقاً براساس حرکت که خدا حرکت را آفريد، يک؛ مبدأ و مقصد به او داد، دو؛ خروج از مبدأ و مقصد را براي او تعريف کرد، سه؛ موضوع و امثال ذلک را براي او فراهم کرد، او دارد کاملش مي‌کند يعني مخرج است او محرّک است و امثال ذلک.

 

پرسش: ...

پاسخ: حکمت در فقه چگونه است؟ حکمت در مسئله اقتصاد چگونه است؟

 

پرسش: ...

پاسخ: لذا موضوعش را و احکام موضوعش را که عرض کرديم موضوع را مي‌دهد و رها نمي‌کند احکام موضوع را هم مي‌گويد پس تا اينجا با فقيه مي‌آيد ولي اينکه يعني از چيستي‌اش حرف نمي‌زند از هستي‌اش حرف مي‌زند. حکمت بايد همين کار را بکند اصلاً رسالت حکمت هم همين است.

 

پرسش: ...

پاسخ: فقه به لحاظ چيستي دارد مداخله مي‌کند اقتصاد چيست؟ سياست چيست؟ تدبير منزل چيست؟ اصل تدبير منزل را حکمت دارد مي‌دهد و مي‌گويد که متقن و محسن باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: «ثم لا يخفى شرف الحكمة من جهات عديدة منها» از آن جهاتي که ما مي‌توانيم شرف حکمت را بيابيم اين است که «أنها» حکمت «صارت سببا لوجود الأشياء على الوجه الأكمل» کان ناقصه است اشيا اگر بخواهند «علي وجه الأکمل» يافت بشوند از جايگاه حکمت است. يک فاعلي داريم غير حکيم، يک فاعلي داريم حکيم. فاعل حکيم وقتي مي‌خواهد چيزي را ايجاد کند حتماً «علي وجه الأکمل» درست مي‌کند، اين يک.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين‌طور است بايد برسيم به آن حکمت عملي. حالا استدراک مي‌کند و مي‌گويد: «بل سببا لنفس الوجود» اصلاً حکمت نه تنها سبب اکمليت وجود است بلکه سبب نفس وجود است چرا؟ «إذ ما لم يعرف الوجود على ما هو عليه» اگر وجود مثلاً وجود شجر وجود حجر وجود ارض وجود سماء «علي ما هو عليه» شناخته نشود «لا يمكن إيجاده و إيلاده و الوجود» نمي‌تواند ايجادش بکند نمي‌تواند ايلادش بکند نمي‌تواند وجدش بکند پس بنابراين حکمت سبب وجود است نه سبب اکمليت در وجود. «و الوجود خير محض و لا شرف إلا في الخير الوجودي و هذا المعنى مرموز في قوله تعالى﴿وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾» وجود خير محض است «لأنه منبع کل شرف» خدا رحمت کند حکيم سبزواري چقدر اين اشعار زيبا هستند متأسفانه اينها به آدم نظم مي‌دهند زيبايي مي‌دهند طراوت مي‌دهند شما نگاه کنيد يک مجموعه‌اي از مباحث را در يک جمله «لأنه منبع کل شرف» اين زيبايي و اين طراوت متأسفانه از حوزه‌ها گرفته شده است. درست است شما يک مطلبي را عين قاعده اين است که هر فاعلي مرفوع است هر مفعولي منصوب است هر تمييزي فلان، ولي اينها وقتي مي‌آيد در يک قاعده ادبي شعري و نظمي اينچناني مي‌ماند و به انسان ذوق مي‌دهد. ادبيات امروز بي‌ذوق است. حکمت امروز بي‌ذوق است ذوقي که ما از جايگاه اشعار حکيمانه حکيم سبزواري مي‌گيريم و ادبياتي که در اين اشعار نهفته شده است لطافت‌ها و طرائفي که در اين حکمت‌هاي منظومه است متأسفانه از دست ما گرفته شده است. طلبه‌اي که با اين حکمت رشد بکند ذوق پيدا نمي‌کند. آن ذوقي که از جايگاه منظومه مي‌آمد خيلي الحمد لله يک دور منظومه را بحث کرديم خيلي براي ما اين اشعار خاطره‌انگيز است گاهي اوقات وقتي الآن حاج آقا در اثناي مباحثش وقتي به ياد اين اشعار مي‌افتند ذوق حِکمي دارند. چون ذوق خيلي موضوعيت دارد ممکن است همين مسئله را ما از بدايه بگيريم، از نهايه بگيريم از اسفار بگيريم ولي اين اگر در يک پرده‌اي از ذوق و هنر بيايد «لأنه منبع کل شرف» اين است که از ابيات حکيم سبزواري است.

 

پرسش: ...

پاسخ: آنها حکيم نيستند نمي‌شود از کسي حکيم نيست چنين توقعي داشته باشيم به هر حال آدم‌هاي محققي بودند بزرگوار بودند ولي حکمت کار خودش را دارد در گذشته همين ادبياتي که الفيه چقدر مي‌توانست ذوق به طلبه بدهد طلبه‌اي که با ذوق و طرائف و ظرائف همراه نباشد رشد نمي‌کند يا رشد سختي مي‌کند. الآن طلبه‌هاي ما سخت هستند هم سياست و قدرت و امثال ذلک يک رشد سختي دارد به اينها مي‌دهد. آميخته با ظرافت و طبيعت لطيف نيست و اين نوع از اينها و اين کار راحت نيست يک کسي در حدّ حکيم سبزواري که آن ذوق عرفاني خاص را دارد مي‌آيد و پرده‌اي از حکمت را در قالب منظومه مطرح مي‌کند درود بر او واقعاً لذت دارد. ما يک دوره که اين را بحث مي‌کرديم اصلاً خود اشعارش براي ما موضوعيت داشت با قطع نظر از حکمتي که در اين اشعار اشراب شده بود.

 

البته خودشان آمدند و شرح دادند و تبيين کردند اين ذوق اگر ادامه پيدا کند در حوزه‌ها خوب مي‌تواند رابطه را ايجاد بکند ذوق است و هنر است و اين هنر شما يک وقت حکمت مي‌خوانيد يک وقت حکمت با هنر مي‌خوانيد همراه با هنر و ذوق مي‌خوانيد فرق نمي‌کند؟

مي‌فرمايد که «و الوجود خير محض و لا شرف الا في الخير الوجودي و هذا المعني مرموز» عدم اصلاً يعني نيست که خير داشته باشد عدم محض عدم مطلق. مثل اينکه وقت هم تمام شد ولي آنکه خير مطلق است آنکه عدم است شرّ مطلق است و موجود نيست و عدم است. ما از مي‌گويند در بحث شر، مي‌گويند شر يا به نفي مطلق برمي‌گردد يا نفي مضاف. نفي مطلق مثل موت، نفي مضاف مثل مرض که رفع صحت شده است. شر به اين دو تا برمي‌گردد يا عدم الوجود است يا عدم کمال الوجود است يا اصلاً زيد نيست و مُرد اين شر است يا هست و مريض است صحت را ندارد مي‌شود عدم مضاف. «و هذا مرموز» که إن‌شاءالله اين آيه کريمه را هم توضيح خواهيم داد.


[1] . الأين الأول إشارة إلى المبدإ: كان الله و لم يكن معه شي‌ء و الثالث إلى المنتهى‌ ﴿إِنَّ إِلى‌ رَبِّكَ الرُّجْعى‌ كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾‌ الأول قوس النزول و الهبوط- ﴿اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً﴾ و الثالث قوس العروج و الصعود ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‌ رَبِّكِ﴾‌ و أيضا الأول إشارة إلى أفول النور استتر بشعاع نوره عن نواظر خلقه- إن لله سبعين ألف حجاب من نور و سبعين ألف حجاب من ظلمة و إلى ليلة القدر ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾ و الثالث إشارة إلى طلوع النور ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾‌ و إلى يوم القيامة- ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ و أما الثاني فهو يوم الوسط و يوم السير فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا* و يوم التدبر في آيات الله جل سلطانه و بهر برهانه‌ ﴿سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‌ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَ﴾‌، س ره‌.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo