< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سیدمحمدعلی موسوی‌جزایری

1402/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دفن میت/احکام اموات/غسل های واجب/غسل ها/کتاب الطهارة

حرمت نبش قبر

مسألة ۶۴ یحرم نبش قبر المسلم ولو کان طفلاً أو مجنوناً؛ و لکن إن اندرس رفاته و لم یبق منه شیء جاز النبش.

ادله حرمت

اما ادله اش چنین است:

الأمر الأول: الإجماع و أنّه معروف لدی المتشرعة قدیماً و حدیثاً.

دلیل اول [که گفته شده] اجماع است به اینکه نبش قبر حرام است. ولی اولا اشکال شده که این اجماع، مدرکی است. ثانیا چون دلیل لبی است در موارد شک نمی توانیم به آن تمسک کنیم؛ مثل نبش قبر صبی یا مجنون یا هر موردی که شک باشد. چون این دلیل، اطلاق ندارد.

دلیل دوم شان این است که این از قبیل مُثله است. مُثله یعنی اعضای میت را تکه تکه کنند که یقینا حرام است. امیرالمؤمنین(ع) هم فرمود: "وَلاَ تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) يَقُولُ: «إِيَّاكُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ".[1] بعد گفته اند که نبش قبر هم مثل مُثله است. همان طور که آن، اهانت و هتک احترام برای مؤمن است، این هم همان طور است.

این هم جواب دارد که اگر هتک حرمت باشد، هتک حرمت حرام است؛ اما گاهی ممکن است که هتک حرمت نباشد؛ مثل اینکه نبش قبرش کنند برای اینکه میت را جا به جا کنند. اگر مصلحت عقلایی در آن باشد، هتک حرمت هم نیست.

 

سوال: یا مثلا کفنش غصبی باشد.

جواب: آن را که واجب است در بیاوریم. آن از مستثنیات و واجب است. در این حد نباشد.

 

سوال: اگر وصیت کرده که در محلی دفنش کنند و به آن عمل نکرده اند.

جواب: اگر عمل نکرده اند و بخواهند ببرند در آنجا دفنش کنند. این دیگر مصلحتی عقلایی است. دیگر این هتک هم حساب نمی شود.

 

الأمر الثالث: أنّ الدفن واجب حدوثاً و بقائاً بمعنی وجوب إبقاء أثره و هو ستر جسد المیّت و مواراته تحت الأرض و النبش مناف لذلک.

[دلیل سوم] گفته اند، دفن که واجب است، هم حدوثا و هم بقائا واجب است. بقائا یعنی اینکه مرده باید در قبر بماند و حال آنکه اگر آن‌ را نبش کنیم و بیرون بیاوریم، بر خلاف این [واجب] است. بنابراین عمل حرامی است.

به این جوابی داده و گفته اند که دفن که واجب بود، آیا واجب فوری و در همان لحظه بود؟ اگر مثلا دو یا چهار ساعت به خاطر مصلحتی عقب انداختند، اشکالی ندارد و این طور واجب فوری نیست. یا مثلا اگر‌به خاطر اجتماع مؤمنین، دفن را یک روزی عقب بیندازند، اشکالی ندارد. حالا این مطلب چه ربطی دارد. ربطش این است که وقتی بنا شد حدوثا فوری نباشد، پس اگر ما در مرحله بقاء، میت را نبش کنیم و خیلی طول نکشد، مثلا یک ساعتی بیرون بیاید و بعد دوباره دفنش هم می کنیم، پس این عمل باید جایز باشد؛ برای اینکه از اول، در خود دفن، فوریتی در آنِ اول، واجب نبود. می توانستیم چند ساعتی هم دفن نکنیم. اگر که این را مجاز قرار دادیم، پس در مرحله بقاء هم همین طور است. آن را چهار ساعتی بیرون می آوریم و دوباره دفنش می کنیم. این دیگر باید جایز باشد.

بله اگر بخواهیم نبشش کنیم که دیگر تا آخر دفنش نکنیم، جایز نیست؛ اما اگر برای سه چهار ساعت باشد، حدوثاً تاخیر خود همان دفن هم چند ساعتی جایز بود. حالا هم بقائا چند ساعتی آن را در بیاوریم و دوباره هم دفنش می کنیم. بنابراین قیاس مرحله بقاء به مرحله حدوث است. حدوثاً که جایز شد تاخیرش کنیم و مثلا یک ‌روز بدون دفن بگذاریم، بقائا هم همین طور است. بقائا که بالاتر از حدوث نیست.

 

سوال: فوریت و تاخیر در بقاء معنی ندارد. فوریت و تاخیر در دفن معنا دارد. پس نباید قابل قیاس باشد؟

جواب: در اینجا اسم فوریت و تاخیر نیست. برای مدت موقت است. آنجا چند ساعت عقب می انداختیم. آن را به همان اندازه دربیاوریم و بعد هم دوباره دفنش کنیم.

 

سوال: یعنی مناط عقب انداختن را داریم اینجا هم می کشیم. در بقاء معنی ندارد که حدوثاً فوریت باشد یا نباشد. بقاء، بقاء است؛ باید بماند.

جواب: قیاس به او است. چون دلیلمان وجوب دفن بود، وجوب دفن مُجاز بود که چند ساعتی تاخیر شود و دفن نشود یا نه؟

 

سوال: چون تاخیر در آنجا معنا دارد.

جواب: بحث سر کلمه تاخیر نیست. ما به کلمه تاخیر کاری نداریم. آن را بلادفن می گذاریم. اگر [مدتی] بلادفن جایز بود، خوب جایز است. حالا اینجا هم آن را چند ساعتی بلادفن در بیاوریم. این بلادفن مثل آن بلادفن است. اینها قیاسند. ممکن است هم مصلحتی داشته باشد. مثلا می خواهند به بدن میت نگاهی کنند یا مثلا ببینند آیا کفنش درست است یا درست نیست. میت با شخص دیگری اشتباه نشده است. بالاخره مصلحتی هم دارد. آن وقت این چند ساعت بعد از دفن به چند ساعت قبل از دفن قیاس می‌شود. همان طور که آن جایز است، این هم جایز است. مگر اینکه از راه دیگری دلیل آورده شود. چون اگر می خواهیم حتی برای یک لحظه حرامش کنیم، باید دنبال دلیل دیگر بگردیم. این دلیل کافی نیست.

 

سوال: ممکن است بگویند حدوث، آنی است؛ ولی بقاء آنی نیست و یک چیز مستمر و متدرجی است. یعنی نمی شود این تکه را از آن جدا کنیم؟

جواب: دلیلی به عنوان بقاء نیامده است. دلیلی به عنوان اینکه باید بقاء باشد، اگر چنین دلیلی آمد، جایز نیست. چنین دلیلی نیامده است. پس ما هستیم و قیاس بقاء به حدوث. در حدوث، آن را چند ساعت بلادفن بگذاریم، جایز است؛ پس اگر بقاء را هم بلادفن بگذاریم جایز است.

 

الأمر الرابع: ما أورده الوسائل في الباب ۴۳؛

[دلیل چهارم] روایتی از امیرالمؤمنین(ع) هست که فرمود:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ حَدَّدَ قَبْراً أَوْ مَثَّلَ مِثَالًا فَقَدْ خَرَجَ عَنِ الْإِسْلَامِ.[2]

معانی مختلف از روایت

حالا ببینیم «حدّد قبراً أو مثّل مثالا» یعنی چه؟ مثّل مثالا یعنی مجسمه ای درست کند. اما حدد قبرا به چند شکل خوانده شده است. یک شکل جدّد قبراً، شکل دیگر حدّد قبراً، سومی جدّث قبراً و‌چهارمی خدّد قبراً است. راویان این هم مختلفند. مفید "خدّد"، صدوق "جدّد"[3] و سعد بن عبدالله "حدّد" و برقی "جدّث" ضبطش‌ کرده‌ اند. حالا کدام درست است؟ ما کمتر روایتی داریم که اینطور در آن اختلاف باشد. ببینیم معنایشان چیست؟

"جّدد قبراً" یعنی قبری را تجدید کنند. یعنی قبری کهنه شده و از بین رفته ، دوباره آن را بسازند. ظاهرا معنی اش "تجدید القبر بعد اندراسه" است.

صدوق "جدّد قبراً" را به نبش قبر معنا کرده است. یعنی اینکه که نبشش کنی و در جای دیگر دفنش کنی. این تفسیر صدوق است.

"خَدّد" من الخَد بمعنی الشَق. اگر "خَدّد" باشد، باز به معنی نبش قبر است؛ چون "خَدّد" به معنی شکافتن است. اصحاب الاخدود هم که می گویند به همین معنای شکافتن است. اگر شکافتن باشد، به معنی نبش قبر می شود.

"حدَّد" چیست؟ "حدَّد" من التسنیم؛ یعنی جعل القبر تسنیمیاً یعنی بلند. در نجف هم هست. نه مثل ما که قبر را روی زمین می سازیم. آنها مرتفعش می کنند و به قدر قامت انسانی بلندش می کنند. شکل مخصوصی آ« را بالایش را تیز می کنند. این هم معنای "حدَّد" است.

"جَدَّث" یمکن أن یکون معناه جعل القبر قبراً لمیّت آخر. از "جَدَث" است. "جَدَث" به معنی خود قبر است. پس شاید معنی "جَدَّث" این باشد که از توی یک قبر، در قبر دیگر ببرند.

 

سوال: قبر قدیمی این را بگذارند؟

جواب: بله.

لهذا در آیه شریفه دارد: ﴿يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ﴾[4] . "من الأجداث" یعنی از قبورشان". "جَدَث" به معنی قبر است.

 

سوال: "جدّد" و"جَدَّث" یکی اند.

جواب: نه؛ "جَدَّث" به معنی این است که قبرش را با قبر دیگر عوض کنند.

 

سوال: "جدّد" را هم همین طور فرمودید.

جواب: نه؛ "جدّد" این نیست. "جدّد" یعنی قبر، کهنه شده است و آن را تعمیر و نو می کنند و این کراهت دارد. قبری که کهنه شد، باید بگذارند همین طور مندرس شود. خداوند به اصحاب قبور مندرسه نظر می کنند و به آنها رحمت می فرستد.

 

سوال: شخصی پول دارد و سنگ گران قیمت می گذارد؛ بعد از چهل سال ساخت، همان است.

جواب: بعضی هاشان هم شیر سنگی درست می کنند و می گذارند.

 

بنابراین طبق بعضی از معانی به معنی نبش قبر است. اما بعضی از معانی هم چنین نیست. بنابراین اجمال دارد. چون نمی دانیم قرائت صحیحش کدام است، مجمل می شود.

 

سوال: حکم "خرج عن الاسلام" با مناسبت حکم و موضوع، مقداری سخت است. اگر معنای واقعی "خرج من الاسلام" باشد، چه جرمی مرتکب شده است که "خرج من الاسلام"‌ صدق می کند. یا باید معنای خرج من الاسلام را رقیق کنیم.

جواب: بله؛ لذا احتمالا روایت هم ضعیف است. "عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ"؛ البته خود ابی الجارود ثقه است. اصبغ بن نباته هم مستقیم از او نقل کرده است. به هر حال تا اینجا خیلی ضعیف هم نیست. "مَنْ حَدَّدَ قَبْراً أَوْ مَثَّلَ مِثَالًا فَقَدْ خَرَجَ عَنِ الْإِسْلَامِ". خرج عن الاسلام به معنی این است که ایمانش ضعیف شده است. اسلام در اینجا به معنی ایمان است. یعنی ایمانش ضعیف شده است.

 

سوال: یعنی به معنای کمال است؟

جواب: بله؛ کمال است.

 

سوال: در درایه در مورد ابی الجارود نوشته شده است: "مذموم فی الروایة". از کشی نقل کرده است.

جواب: از کشی بله؛ ولی مختلف است. مرحوم آقای خویی روی هم رفته تاییدش می کند؛ چون توثیقاتی هم دارد. ولی سیدنا الاستاد من حيث المجموع تاییدش کرده است.[5]

 

سوال: باقی سندش را هم نگفته است. در همین حد است.

جواب: باید ببینیم چه کسی از ابی الجارود نقل کرده است.

 

سوال: ظاهرا همین ابی الجارود است. چون بقیه شان ثقه اند. مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ.

جواب: محمد بن سنان، مورد اختلاف است. ولی بعد از مراجعات زیاد، به طور مفصل نوشته ام و محمد بن سنان را توثیق کردم. بر خلاف نظر سیدنا الاستاد آقای خویی(ره) که محمد بن سنان را تضعیف می کند[6] ، ما به این نکته رسیدیم که ان شاء الله محمد بن سنان خوب است. دلایلی هم دارد و بحثش مفصل است. دلیل آوردیم. همه آن چیزهایی که آنها گفته اند گفته ایم و ردودی هم بر آن ذکر کردیم.

سوال: ظاهرا جزء مشایخ صفوان بن یحیی بوده است.

جواب: دلایل مختلفه دارد. آن هم هست. دلایل دیگری هم دارد.

 

حرمت نبش قبور علما و شهدا و صلحا

مسألة ۶۴٣. یحرم علی الأحوط نبش قبور العلماء و الشهداء و الصلحاء سیّما المعروفین بالإنتساب بالأئمة الأطهار (علیه السلام) إن صار مزاراً للمؤمنین بل مطلقاً و إن مضت علیها مائات السنین.

راجع به غیر علما و صلحا گفتیم که در صورتی جایز است که بدن از بین رفته باشد. ولی این در مورد علما و صلحا که مزاراتی دارند، جایز نیست. ولو بعد از صدها سال باشد و مندرس شده ‌باشد، نبشش جایز نیست.

 

سوال: ولو اینکه مصلحتی در آن باشد؟

جواب: نه؛ آن جداست.

 

سوال: فرمودید به خاطر مجازات نبّاش این احتمال داده شده است که نبش حرام باشد؟

جواب: این را هم ندیدم که بخوانم. در مورد نبّاش هم ذکر شده است که نبّاش عمل حرامی انجام می دهد و مجازات سختی هم دارد. حد بر نبّاش جاری می شود. ولی جواب هم داده ایم که اینها به مناسبت سرقت است. کار نبّاش این است که نبش قبر می کند برای اینکه کفن ها را بدزدد یا اگر طلا یا چیزی بود، بدزدد. به آن خاطر است. لهذا نمی شود به هر نبشی قیاس کرد. نبّاش یعنی دزد و سارق. قیاسش مع الفارق است.

راجع به علما را هم که گفتیم. چرا علما این طورند؟ به خاطر اینکه جزء شعائر دین و مقدسات اسلامند و احترامشان واجب است. علمای بزرگ که صاحب مراقدی هستند و مزاراتی دارند، نبششان در هیچ زمانی جایز نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo