< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد موسوی جزایری

99/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معنای عدالت، موارد زوال آن و دلایل آنها/تقلید در فروع دین/کتاب الاجتهاد و التقلید؛

معنای عدالت

گفتیم که عدالت در مرجعیت و در قاضی شرط است. تعاریف مختلفی راجع به عدالت وجود دارد. آن چیزی که نوشتیم این است: "ملکة راسخة فی النفس باعثة علی ملازمة التقوی من ترک المحرمات و فعل الواجبات."

در مستمسک فرموده: "كما نسب الى المشهور بين المتأخرين ، بل الى المشهور مطلقاً ، بل الى العلماء ، أو الفقهاء ، أو المخالف والمؤالف."[1]

راه‌های اثبات عدالت

یکی از روایات، صحیحه ابن ابی یعفور بود. این روایت چنین است: "قلت لابی عبدالله (ع) بم تعرف عدالة الرجل بین المسلمین حتی تقبل شهادته لهم و عليهم فقال(ع) ان تعرفوه بالستر و العفاف و کف البطن و الفرج و الید و اللسان..." [2]

این شناخت، طریقی‌ست و قید در حقیقت عدالت نیست. ستر و عفاف صفتی نفسی‌ست. حالت حجب و حیا در نفس، مانع می‌شود که انسان دست به کارهای زشت بزند و مرتکب اعمال قبیح شود. عفاف به معنای حالت خویشتن‌داری از ارتکاب اعمال قبیح است. اما کف نفس، کف فعلی نفسی است‌؛ یعنی فعلی در نفس انسان هست که او را از ارتکاب اعمال قبیحه مربوط به زبان یا گوش یا شکم، نگه می‌دارد.

کف غیر از ترک است. کف نفس به حالت بازدارندگی در نفس گفته می‌شود که مانع از اعمال قبیح می‌شود. ظاهر این است که این ملکه، امری نفسی و به صورت ملکه است؛ چون که اگر آدم یک بار و دوبار این طور باشد، این تعابیر در مورد او به کار نمی‌رود. حالت ستر و عفاف در روح انسان و حالت کف از اعمال قبیحه، عادتی در نفس و مستمر و دائمی‌ست.

روایت دیگر موثقه ابن ابی یعفور است. " فی قبول شهادة المرأة قال : "ان کنّ مستورات من اهل البیوتات معروفات بالستر و العفاف مطیعات للازواج."[3] حضرت(ع) برای قبول شهادت زن فرمود: اگر مستور و از اهل بیوتات صالحه که معروف به ستر و عفاف و مطیع ازواج هستند، باشد، شهادتش را قبول کنید.

مطیعات للازواج دلالت دارد استمرار عادت مستمری دارد. با یک یا دوبار، صفت "مطیعات" صادق نمی‌شود. این که می‌گوییم: فلانی عادت به این کار دارد، همانی‌ست که در اصطلاح علمی به آن "ملکه" می‌گویند.

"و مثلها ما دل علی قبول شهادة الرجل اذا کان خیرا." در روایات آمده که در صورتی که خیّر باشد، ‌شهادتش قبول می‌شود.[4] این صفت با یک یا دو مرتبه کارخیر صدق نمی‌کند‌. کسی را خیّر می‌گویند که عادت به کار خیر دارد.

همچنین در روایت عنوان "مرضیّا" آمده؛[5] یعنی آدمی باشد که رفتارش پسندیده است.

در بعضی از روایات دارد که "اذا کانوا صلحاء"؛[6] یعنی در صورتی که جزء صلحاء باشند؛ صلحاء به انسان‌هایی می‌گویند که بسیار متدین و صالحند و به کارهای نیک و پسندیده، عادت دارند.

این‌ها همه بر همان مطلب دلالت دارند. با جمع میان روایات -خصوصا صحیحه عبدالله بن ابی یعفور که فرمود: "و الدلالة عليه"- ظاهر این است که شخص مرتکب قبایح نشود. در همان روایت می‌فرماید: "حتی یحرم تفتیش ما وراء ذلک"؛[7] این را صلاح ظاهر می‌گویند؛ یعنی چیز بدی از او سراغ نداریم.

صلاح ظاهر، عین عدالت نیست بلکه اماره و کاشف است. پی بردن به ملکه راسخه در نفس، کار مشکلی است و به سادگی حاصل نمی‌شود. این امر احتیاج به معاشرت طولانی و اختبار دارد تا انسان به آن پی‌ببرد و مطمئن شود. تحصیل حسن ظاهر آسان است و به زودی حاصل می‌شود‌. لهذا برای اینکه مردم در مضیقه نیافتند، شارع این راه آسان را جلوی ما قرار داده است. اما این تا جایی‌ست که تجسس به حساب نیاید؛ چون تجسس و تفتیش از باطنِ امرِ طرف مقابل، حرام است. آیه شریفه می‌فرماید: ﴿ولاتجسسوا﴾[8] . همین که با نگاه به ظاهر چیز بدی از او نبینیم کافی‌ست. تا اینجا مطالب مشهوری بود که آقایان هم فرموده‌اند.

نظریه محقق خویی(ره)

سیدنا الاستاد مبدع نظریه خاصی در این‌جاست. می‌گوید: ما برای عدالت، نقلی پیدا نکرده‌ایم. پس عدالت در همان معنای لغوی خودش مستعمل است. معنای لغوی از عدل بودن است‌؛ یعنی انسانی که در خط مستقیم حرکت کرده و به چپ و راست منحرف نمی‌شود. از این‌جا نتیجه گرفته که دلیلی بر لزوم ملکه نفسانی بودن عدالت، نداریم‌. آن‌چه هست این است که عملش، عمل صحیحی باشد؛ نه دارای و اعوجاج و انحراف. همین کافی‌ست. نباید سخت بگیریم. این اصطلاحات، دلیلی ندارند. عدالت را باید به معنای لغوی خودش دانست و آن در سلوک عملی‌ست.[9] این نظر محقق خویی(ره) بود.

عین عبارت ایشان را بخوانیم تا مطلب بهتر روشن شود. "العدالة عبارة عن الاستقامة فی جادة الشرع عملا".[10] یعنی کاری به ملکه راسخه در نفس نداریم.

"کما یقتضیه معناها اللغوی. لانه لم یثبت لها حقیقة شرعیة و لا متشرعیة".[11] بنابراین عدالت به معنای استقامت و استواء فی مقام عمل است‌؛ یعنی مستقیم رود؛ نه با انحراف به چپ و راست. این معنای عدالت، آن هم در عمل است.

"فهی صفة عملية لا نفسیة و لا وجه لاعتبار الملکة فیها بوجه."[12] هیچ دلیلی ندارد که ملکه را شرط بدانیم.

رد نظریه محقق خویی(ره)

ما ادله‌ای آوردیم و گفتیم: عدالت همان ملکه راسخه است‌. مراد از ملکه راسخه این است که آدم، به گونه‌ای به چیزی عادت کرده باشد که نفسش به طور خودکار آن را انجام دهد. مثل انسان‌هایی که به چای خوردن یا سیگار کشیدن یا شعر گفتن عادت دارند. از کلماتی که در روایات آمد، این‌ها را استفاده کردیم.

اما محقق خویی(ره) مناقشه کرده و می‌فرماید: کلمات ستر، عفاف، خیّر و مرضیّ -که مستند ما در روایت بود- دلالتی بر ملکه نفسانی ندارند. این‌ها همه به مقام عمل مربوطند.

ما در این‌جا از هم جدا می‌شویم. به نظر ما ستر و عفاف و اموری که در روایات آمده، معانی عرفيه‌ای دارند. بدون عادت به خیر کسی را خیّری نمی‌گویند. اینها ظهورات عرفیه هستند. بنابراین ما وقتی می‌گوییم: ملکه، مقصودمان همان عادت است. گاهی انسان تصادفاً کاری را انجام می‌دهد. اما گاهی بر انجام کاری عادت دارد و نمی‌تواند ترکش کند. وقتی می‌خواهد عادتش را ترک کند، حالت تالم روحی و فشار پیدا می‌کند. ما زا عناوین موجود در روایات اینها را استفاده کردیم.

بنابراین در این نقطه از سیدنا الاستاد جدا شده و از قول مشهور تبعیت می‌کنیم. مرحوم امام اعلی الله مقامه در تحرير مطلب را به همین صورتی که ما گفتیم، بیان کرده‌است.

موارد زوال عدالت و بیان دلایلمساله 8) تزول صفة العدالة حکما بارتکاب الکبائر او الاصرار علی الصغائر و تعود بالتوبة اذا کانت الملکة المذكورة باقیة.

گفته‌اند: صفت عدالت حکماً با ارتکاب کبیره زائل می‌شود. دلیل اینکه گفته‌اند: "حکما"، نه حقیقتا، این است که ملکه عدالت مثل عصمت نیست. گاهی شیطان، شخصی را گول می‌زند تا کار غلطی انجام دهد. این منافاتی با ملکه عدالت ندارد. لکن اصحاب قائلند با صدور کبیره، شخص دیگر عادل به حساب نمی‌آید؛ لذا نمی‌توان پشت سرش نماز خواند و شهادتش را قبول کرد. از باب اجماع بر این مطلب، فرموده‌اند: حکماً عدالت زائل می شود؛ نه حقیقتاً.

در مورد صغیره هم مشهور این است که اصرار بر صغیره، موجب زوال عدالت است؛ زیرا یکی از کبائر، اصرار بر گناه است. بنابراین انجام تنها یک‌بار صغيره اشکالی ندارد. اما گناهان کبیره اگر فقط یکبار انجام شوند، عدالت را حکما از بین خواهند برد.

مطلب دیگری که به اجماع ثابت است، بازگشت عدالت به محض توبه کند توسط مرتکب کبیره است. این‌ها همه حکمی هستند؛ چرا که مستند به اجماع هستند. اما در حقیقت توبه موجب یقین به بازگشت عدالت نمی‌شود. پس هم مسلم است که یک بار ارتکاب کبیره، عدالت را از بین می برد و هم مسلم است که به محض توبه حقیقی، عدالت بازگشته و می‌توان به آن تائب اقتدا کرده و شهادتش را پذیرفت.

این فروع در مورد ارتکاب کبیره با اجماع اثبات شد و البته آن ملکه‌ای که عدالت را بر آن تفسیر کردیم سرجای خودش هست. قطعاً ملکه‌ای که زائل شده با توبه سریعاً حاصل نخواهد شد و بازگشت آن جای تردید است. اما بر این مطلب اجماع داریم که با کسی که از گناه توبه کرده، معامله عادل می‌شود. لذا فرموده‌اند: حکماً.

محقق(ره) در شرایع چنین می‌فرماید: "و اما الدلیل علی زوال العدالة حکما اتفاق المشهور عليه. قال المحقق فی الشرایع: لاریب فی زوالها (یعنی زوال العدالة) بمواقعة الکبائر کالقتل و الزنا و اللواط و غصب الاموال المعصومة."[13]

بهترین جا برای اطلاع از مبانی مشهور، شرایع محقق(ره) است.

در جواهر نیز آمده "لا خلاف بیننا"؛[14] یعنی این مطلب، اجماعی‌ست.

در می‌گوید: "و کذا بمواقعة الصغائر مع الاصرار".[15] یعنی اگر با اصرار مرتکب صغیره شود، عدالت ساقط می‌شود. در اثر تکرار، بی‌حیا شده و انجام گناه صغیره عادت کرده. مثال گناه صغیره نگاه به نامحرم است.

نظر امام(ره)

مرحوم امام اعلی الله مقامه، ضمن احتیاط واجب می‌فرماید: ارتکاب صغیره، اگر یکبار هم باشد، قادح عدالت است.[16] این مطلب البته خلاف مشهور است. نمی‌دانیم دلیل نظر ایشان چیست. ولی اگر بخواهیم توجیهی برایش بیابیم، شاید بتوان گفت که ایشان بر عنوان عدالت تجمد نموده است. بالاخره گناه صغیره یقیناً گناه است و جمع شدنش با عدالت مشکل؛ زیرا معنای عدالت، التزام به خط راست است و گناه صغیره، موجب انحراف و اعوجاج در آن می‌شود. لذا می‌گوییم: شاید ایشان با توجه به عنوان عدالت، احتیاط واجب نموده. شاید هم وجوه دیگری برای این نظر باشد.

دلیل بر عدم منافات گناهان صغیره با عدالت

به هر حال ما بر عدم قدح ارتکاب صغیره در عدالت دلیل داریم. آیات شریفه هم چنین دلالتی دارند.

در سوره مبارکه نجم می فرماید: ﴿وَيَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى*الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾[17] "لمم" به معنای گناه صغیره است. می‌فرماید: خدا محسنین را به احسان و حسناتشان جزا می‌دهد. بعد می‌فرماید: کسانی که از گناهان کبیره و فواحش -یعنی گناهان بسیار سخت- به غیر از گناهان صغیره اجتناب می‌کنند.

معنای "فَحش" "ما غلظ و اشتد من الامور" است. "فَحَشَ" نیز به امر خیلی خشن و غلیظ معنا شده. لذا مرادف با کبیره است. بعد استثنا کرده و فرموده: "الا اللمم" مگر گناه صغيره‌ای باشد که با محسن بودن، منافی نباشد؛ یعنی شخص محسن است و خدا جزای خیر به او می‌دهد. ولی در عین حال به گناه صغیره مبتلا می‌شود. در آیه دیگری هم چنین دلالتی وجود دارد.

اما مستند روایی کبیره بودن اصرار بر صغیره صحیحه عبدالله بن سنان است که می‌فرماید: "لا صغیرة مع الاصرار و لا کبیرة مع الاستغفار"؛[18] یعنی هیچ گناه صغیره‌ای نیست که با اصرار، کبیر نشود و کبیره هم با استغفار ان‌شاءالله پاک می‌شود.

در چند روایت هنگام بیان کبائر به اصرار بر صغیره هم اشاره شده است.

بحث درتوبه مفصل و مهم است. باید دید که حقیقت توبه چیست.


[2] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج27، ص391، کتاب الشهادات، باب41، ح1، ط آل البيت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo