< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

94/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: طلب و اراده /اوامر
نتیجه ی مختار در بحث طلب و اراده
در بحث طلب و اراده به این نتیجه رسیدیم ، که منظور از اراده، همان چیزی است که صاحب کفایه بیان کرد، یعنی اراده حقیقیه، اما چیزی به نام اراده انشائیه نداریم، اراده انشائیه یک اصطلاحی است که صاحب کفایه آن را درست کرده و البته مصطلح نیست، چون اراده انشائیه، در واقع همان طلب است، فلذا به خود انشاء امر و نهی اراده نمی گویند، اراده، منشأ و مبدأ امر و نهی است، امر و نهی، فعل ارادی بوده که مترتب علی الاراده هستند نه اینکه خود اراده باشند.
اما در بحث طلب، قضیه به عکس است، ما یک طلب نفسی داریم و یک طلب انشائی، طلب انشائی همان امر و نهی است. که فعل ارادی است. و گفتیم مترتب بر اراده است، اما به نظر می رسد ما یک طلب نفسی در مقابل طلب انشائی نداریم، یک طلب واقعی داریم که به معنای تصدّی برای تحصیل مطلوب است. لکن ربطی به صفات نفسیه ندارد، این تصدّی گاهی بنفسه است مانند «طلبت العلم» یعنی انسان خودش دنبال کرده و درصدد تحصیل علم بر آید، که در این صورت طلب، از مقوله فعل خارجی است و ربطی به صفات نفسی نداشته و مربوط به مقام عمل است، پس اینکه طلب را بر اراده، منطبق می کنند غلط است، مثلا اگر انسان در دلش چیزی را بخواهد و به آن شوق مؤکد پیدا کند این را طلب نمی گویند؟ بلکه به فعل خارجیِ مترتب بر آن، طلب می گویند، اما آیا وقتی می گویند«طلبت المال» به معنی شوق داشتن به مال است؟ خیر، بلکه به معنای افعال خارجی و تکسّب برای تحصیل مال است، پس به خودِ افعال خارجی، طلب می گویند، نه به حالت نفسانی، طلب انشائی هم گفتیم ربطی به اراده ندارد، آیا طلب انشائی به معنای شوق مؤکد است؟ خیر، مسبوق به شوق مؤکد است نه عین آن.
مروری بر دیدگاه اشاعره در بحث قدیم بودن کلام الهی
اشاعره این مباحث را در ذیل بحث کلام نفسی مطرح کردند و بیشتر هم منظورشان خداوند بوده است. و در صدد اثبات کلام نفسی برای خداوند بوده اند، لذا می گویند: یکی از صفات ثبوتیه خداوند، متکلّم است، از آن جهت که تکلّم خارجی فعل خداوند است نمی تواند صفت باشد، لذا نمی شود مرادِ از تکلّم الهی، این تکلّم خارجی باشد، از جهت دیگر صفات خداوند قدیم اند، و این صفتِ فعلی حادث است، پس باید تکلّم را به گونه ای معنی کنیم که قدیم باشد، سپس نتیجه می گیرند که آن چیزی که می تواند قدیم باشد، کلام نفسی است، کلام نفسی همان صُوَری است که در نفس انسان وجود دارد و کلام خارجی از آنها حکایت می کند، این اساس حرفِ آنهاست و به دنبال حلّ مشکل صفت تکلّم بوده اند و این شد که به کلام نفسی رسیدند. این مطلب را بیان کردیم و جواب دادیم، لکن چند استدلال دیگر هم دارند که اشاره می کنیم.
دلیل اول
«منها: ان الله تبارک و تعالی وصف نفسه بالمتکلم و صفات الله قدیمه لا یمکن ان تکون حادثه لامتناع قیام الحادثه بالقدیم نعم لا مانع من حدوث فعله»
در جواب می گوییم که صفات خداوند بر دو قسم اند، صفات ذات و صفات فعل، صفات ذات، منتزع از ذات خداوند هستند و صفات فعل، منتزع از مقام فعل الهی، چون ذات الهی قدیم است آن صفاتی که منتزع از ذات الهی هستند هم قدیم هستند و چون افعال الهی حادث اند، آن صفاتی که منتزع از افعال الهی هستند حادث اند، پس ما در دو مقام از اشاعره جدا می شویم، یکی اینکه ما صفات را به دو دسته تقسیم کردیم و صفات فعل را حادث می دانیم. [1]
اشاعره در مقابل، قائل به ثبوت المعانی هستند و می گویند اینکه صفتی منتزع باشد، به این معناست که صفت، وجود ندارد و عقل آن را از ذات الهی انتزاع می کند. لازمه این حرف این است که جز ذات الهی، صفتی وجود نداشته باشد. در حالی که خود اشاعره معانی را ثابت دانسته و صفات را منتزع نمی دانند، بلکه قائل به قدیم بودن صفات و تعدد قدما هستند.
ما می گوییم «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه» کما قال مولانا امیر المومنین(علیه السلام) و ما یک قدیم داریم، لکن ذاتش به گونه ای است که صفات، قابل انتزاع است، این خاصیت و قابلیت در خود نفس ذات هست، لذا همه این صفات انتزاعی هستند و از ذات الهی انتزاع می شوند، این مطالب در خصوص صفات ذات بود.
لکن صفاتی داریم به نام صفات فعل، کما قال مولانا الرضا (علیه السلام) که منتزع از ذات الهی نبوده بلکه منتزع از افعال الله هستند، مانند رازقیت، که صفت فعل است و در دنیا محقق می شود، «ان الله یحیی الاموات و ممیت الاحیاء» محیی و ممیت منتزع از افعال الله هستند، و افعال الله هم حادث اند. با این بیان که گفتیم استدلال اشاعره در خصوص صفت متکلم هم حل می شود، زیرا گفته بودند صفات الهی قدیم اند در حالی که تکلم الهی حادث است، پس نتیجه گرفته بودند که ما باید یک تکلم نفسی داشته باشیم که آن قدیم است.
ما در جواب می گوییم که ما یک متکلّم بیشتر نداریم که منتزع از فعل الهی است اما حادث هم هست، زیرا صفات فعل، حادث اند، و اطلاقِ کلام بر کلام نفسی، یک چیز من درآوردی است، وقتی خداوند تکلّم می کند در واقع کلام را خلق می کند همانطور که چیزهای دیگر را خلق می کند، لذا کلام الهی فعل است و متکلم هم از صفات فعل است. و استدلال های اشاعره هم بدون پایه و اساس است.
دلیل دوم
«و منها ان الکلام کما یصح اطلاقه علی الکلام اللفظی کذالک یصح اطلاقه علی النفسی الموجود فی الذهن و لذا قال سبحانه و تعالی «و اسرّوا قولکم او اجهروا به انه علیم بذات الصدور»[2] آیه را بدین گونه معنی کردند، چه به صورت جهری یا سرّی یا در دل، سخن بگویید، خداوند به هر چه در دل شما ست آگاه است. اشاعره می گویند: مراد از سرّ، کلام نفسی است. زیرا کلام نفسی است که جایگاه و موطنش در دل است. [3]
جواب این است که در آیه خداوند فرموده: «قولکم»، این ظهور در کلام لفظی دارد، سرّ هم در مقابل جهر است و به قرینه سیاق، هر دو در مورد کلام لفظی می باشند، زیرا هر دو صفت «قول» قرار گرفته اند، بنابراین سرّ و جهر دو قسم از کلام لفظی بوده، به معنای آهسته و بلند سخن گفتن و ارتباطی به کلام نفسی ندارد.


[1] تحریر الاصول، سید محمد علی موسوی جزایری، ج1، ص306.
[3] تحریر الاصول، سید محمد علی موسوی جزایری، ج1، ص302.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo