< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

1400/02/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع/مقدمه واجب/ هل یجوز امر الآمر مع العلم بانتفاء شرطه / احتمالات

 

امام علی: ... سَهْلُ الْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.[1]

مومن سختگیری در کارش نیست، برخوردش با دیگران توأم با نرمش هست، در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک دلش از سنگ خارا سخت تر است و در پیشگاه خدا از برده تسلیم تر است.

خلیقه به معنای خلق است و سهل الخلیقه به معنای این است که سختگیری در زندگی اش نیست. اگر آنچه را که می خواست نشد، عصبانی نمی شود و برخورد نمی کند و خودش آن را انجام میدهد. نقطه مقابلش سخت گیری است. عریکه هم به معنای چرمی است که بواسطه نرم بودن دباغ را به ناراحتی نمی اندازد، لذا عریکه به معنای طبیعت انسانی معنا شده، یعنی در برخورد با دیگران ملایم و مهربان است.

وارد بحث جدیدی می شویم که فقط ثمره علمی دارد و هیچ ثمره عملی ندارد.

لا یجوز امر الآمر مع علمه بانتفاء شرطه: جایز نیست امر آمر با علمش به انتفاع شرط امر .

سخن این است که شرایط بر دو قسم است:

یک: شرایط غیر اختیاری (مانند شرط زمان که غیر اختیاری است) آمر میداند که زید فردا می میرد ، آیا می تواند بگوید فردا نماز بخوان و یا فردا روزه بگیر، یا نمی تواند؟

دو. شرایط اختیاریه (می داند که او سرکشی می کند و نماز نمی خواند، می تواند تکلیفش کند به اینکه نماز بخوان، با اینکه می داند که مکلف اهل نماز خواندن نیست) این صورت یقیناً عند الکل جایز است. کل می گویند صحیح است که کفار و عصاة مکلف بشوند با اینکه شارع مقدس می داند که اینها انجام نمی دهند.

انما الکلام در شروط غیر اختیاری :

ثمره علمی بحث: داستان ابراهیم علیه السلام است که مکلف شد به ذبح اسماعیل و خدا می دانست که این امر تا پایان نیست بلکه انشاء این امر و واکنش ابراهیم در برابر این امر هدف بوده است. آن کسانی که گفته اند یجوز امر الامر مع علمه بانتفاء شرطه استناد کرده اند به داستان امر حضرت ابراهیم به ذبح فرزندش. خداوند می دانست که این ذبح صورت نمی گیرد ولی در عین حال امر کرد.

آن کسانی که گفته اند لایجوز امر الامر مع علمه بانتفاء شرطه پاسخ داده اند که این امر امر مصطلح نبوده بلکه امر امتحانی بوده . امر مصطلح بدون تردید در جایی که آمر می داند شرط امرش تحقق پیدا نمی کند نیست.

داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل ،

﴿فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ﴾[2] ؛ ما بشارت دادیم ابراهیم را به نوجوانی بردبار و پر استقامت

(حلیم 15 بار در قرآن آمده و غالبا وصفی برای خداوند است جز چهار مورد، که این چهار مورد یکی وصف اسماعیل است و دو بار هم در وصف ابراهیم آمده و یک بار هم در وصف شعیب بیان شده. غلام هم حد فاصل طفل و شاب است (نوجوان) از تولد تا ده سالگی طفل است . از ده تا 15سالگی نوجوان است و بعدش جوان هست)

از این آیه این استفاده می شود که در عمر انسان آنچه شایسته ذکر است آن برجستگی است، میتوانست بگوید فبشرناه بطفل…

﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾[3]

هنگامی که با او به مقام سعی و تلاش رسید گفت پسرم در خواب دیدم که ذبحت می کنم نظرت چیست، گفت ...

نکته اول این است که خواب انبیاء غیر خواب دیگران است چرا که شیطان در خواب انبیاء سلطه ای ندارد، بخصوص خوابی که شاهد صدق دارد، حضرت ابراهیم سه مرتبه این خواب را دیدند، در شب هشتم، شب نهم و شب عید قربان.

نکته دوم اینکه ابراهیم تعبیر کرد یا بُنیّ. بُنی تصغیر ابن تنها نیست بلکه کانون عاطفه است، پسرجانم…

و اگر قرار است تکلیف از بچه خواسته شود باید با محبت باشد. درس معلم ار بود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را. یا در جای دیگر دارد الرحمن علّم القرآن. قرآن می توانست بگوید الخالق یا الرازق علّم القرآن، اما تعلیم سنخیت با محبت دارد.

نکته سوم اینکه شخصیت دادن به کودک را باید از قرآن استفاده کرد. اکر تکلیف از کودک می خواهیم باید شخصیت بدهیم. فانظر ماذا تری.

نکته چهارم: اسماعیل گفت هرچه امر خداست انجام بده، خواهی دید که من صبوری می کنم.

این آیه ، آیه تکلیف مداری این است. ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ﴾[4] ، مبنا و خروجی تکلیف مداری است، می توانست بگوید یا ابت اذبحنی، بلکه بالاتر از اذبحنی گفت که تکلیف مداری است.

ابتِ یعنی اگر ذبحم کنی محبتت از دلم بیرون نمی رود. این ادب که اسماعیل این صبوری اش را با انشاء الله می گوید.

﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ﴾[5] ؛ هنگامی که هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را بر خاک گذاشت.

در اینجا مفسیرین بیاناتی دارند. وقتی اسماعیل را به مسلخ برد(مسلخ هم محل مسجد خیف بوده) اسماعیل چند درخواست کرد:

یک: ریسمان را محکم ببند تا وقت اجرای فرمان دست و پا نزنم ، می ترسم که از پاداشم کاسته شود.

دو: کارد را تیز کن و با سرعت بر گلویم بگذران تا تحملش بر هر دو آسان باشد.

سه: پیراهنم را از تن بیرون کن که آلوده بخون نشود . می ترسم اگر مادرم این پیراهن خونی را ببیند صبر از کفش بیرون رود. سلامم را به مادرم برسان و اگر صلاح دیدید پیراهنم را برای مادرم ببرید که باعث تسلی خاطر و تسکین دردهایش شود.

ابراهیم هم فرزند را به مسلخ برد و آماده انجام فرمان شد و هر دو به گریه افتادند. اینکه ابراهیم پیشانی اسماعیل را برخاک گذاشت این هم درخواست اسماعیل بوده که به پدر گفت: مرا از قفا ذبح کن تا چشمم به چشمت نیوفتد ، چه بسا عواطف پدری ات تحریک شود و مانع اجرای فرمان خدا بشود، ابراهیم هم کارد را بر گردن اسماعیل گذاشت، کارد نبرید . دوباره کارد را تیز کرد ، باز هم نبرید و سه باره ، باز هم نبرید، آنوقت عصبانی شد و کارد را پرتاب کرد به سخره و کارد سخره را شکافت. دارد که کارد به قدرت خدا به زبان آمد و گفت: تو می گویی ببر خدا می گوید نبر ، ان الخلیل یامرنی و الجلیل ینهانی.

﴿وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ﴾[6] ؛ ندادادیم یا ابراهیم... تا اینجا دیگر بس است.

﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا ۚ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ [7]

﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ﴾[8] ؛ امتحان آشکاری بود.

﴿وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾[9] ؛ ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم.

﴿وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ﴾[10] ، ﴿سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ﴾[11] ، ﴿كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[12]

سخن این است که کسانی که این بحث را مطرح می کنند که آیا جایز است امر به چیزی که می داند آمر که شرطش منتفی می شود این ان هذا لهو بلاء المبین را ندیدند؟

پاسخ: بله اگر امر امر حقیقی باشد این سخنان مطرح می شود اما فرض این است که این امر، امر حقیقی نبوده بلکه امتحانی بوده. بنابراین اصلا جای طرح این آیه نیست و از محل بحث بیرون است (محل بحث در اوامر حقیقیه است نه امتحانیه).

به او میگوید فردا روزه بگیر با اینکه میداند او فردا زنده نیست. آیا چنین امری جایز است یا جایز نیست؟

اکثر مخالفینا گفته اند جایز است. خلافاً لما نصب الی اکثر مخالفینا. گفته اند این مخالفینا اشاعره اند و تعبیر اکثر آورده چون تعدادی از آنها هم می گویند لا یجوز الامر الآمر بانتفاء شرطه، در بین آنها هم اختلاف هست اما در بین ما اختلافی نیست.

سخن این است که ما با چه منطقی میگوییم جایز نیست؟

دلیلشان بر لایجوز این است که معلول بی علت وجود پیدا نمی کند، علت هم یک مجموعه است (مقتضی ، شرط ، عدم المانع هست) اگر همه اینها در کنار هم قرار گرفت معلول موجود می شود. سخن این است که وقتی شما می دانید که شرط تحقق پیدا نمی کند یعنی جزء العله تحقق پیدا نمی کند و همین کافی است در عدم تحقق معلول و اینکه امر معقول نباشد اصلا پس: لا یجوز امر الآمر مع علمه بانتفاء شرطه، به خاطر این است که شرط یک جزء علت است و فرض این است که این جزء العله تحقق پیدا نمی کند.

(امر مولا در اینجا معلول است، این امر مولا علت دارد (مقتضی، شرط ، عدم المانع) وقتی شرط تحقق پیدا نمی کند پس امر تحقق پیدا نمی کند، لا یجوز امر الآمر الحکیم ، یعنی چنین امری جواز عقلی ندارد)

محل کلام ما امر حقیقی است (نه امر امتحانی که مصلحت دارد) آنجایی که می خواهد مکلف را بعث کند.

ضرورة أنه لا يكاد يكون الشي‌ء مع عدم علته، كما هو المفروض هاهنا، فإن الشرط من أجزائها، و انحلال المركب بانحلال بعض أجزائه مما لا يخفى .


[9] سوه صافات، آیه107.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo