< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

99/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/مقدمة الواجب /قید به هیت و ماده

 

حدیث

امام علی: وَ قَالَ (علیه السلام) لِبَعْضِ مُخَاطِبیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بکَلِمَةٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا: لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً وَ هَدَرْتَ سَقْباً[1] .

امام به شخصی که در حضورش سخنی بالاتر از شانش بود گفته بود فرمود:پیش از پر درآوردن پرواز کردی و هنوز بالغ نشدی بال درآوردی. شکیر:نخستین پرهایی که پیش از بال درآوردن در میآید و هنوز قوی و مستحکم نشده. سقب : به شتر نابالغ گفته می شود . و شتر معمولا پیش از رسیدن به بلوغ یک فریاد های خاصی سر می دهد.

دو تشبیه امام برای کسی که حرفی گفته که در شان خودش نبوده بیان فرموده . سخن بزرگتر از دهانت می گویی یا هنوز غوره نشده مویز شدی. رحم الله امرء عرف قدره… خدا مورد رحمتش قرار دهد کسی که قدرش را بداند و از حد خودش تجاوز نکند.

واجب مطلق و مشروط، قید به هیات میخورد یا به ماده

سخن پیرامون این بود که واجب اما مطلق و اما مشروطٌ . واجب مطلق مشکلی نداشت و معنایش روشن است. اطلاق از رها و بی قید بودن است. واجبی که وجوبش به چیزی بند نیست.

واجب مشروط ، آن وجوبی است که وجوبش بند به چیزی است. مانند وجوب الحج که بند به استطاعت است. مانند وجوب زکات که بند به نصاب است. اگر خودش به حد نصاب رسید باید گوسفندی را به عنوان زکات بدهیم.

طرح بحث اینگونه شد که: برخی از قیود لا ریب که قید الواجب است و قید وجوب نیست، مانند طهارت نسبت به صلاه و بعض القیود که لا ریب که اینها قید الوجوب است مانند استطاعت نسبت به حج و نصاب بالنسبت الی الزکات. برخی از قیود را نمی دانیم که به وجوب بزنیم یا به واجب.

(اینکه بگوییم همه قیود قید وجوب است یا قید واجب خلاف واقع است.)

در این قسم سوم مشهور گفتند قید، قید وجوب است یعنی تا این قید نیامده این تکلیف واجب نخواهد شد و وجوبش نمی آید مانند استطاعت.

به مرحوم شیخ نسبت داده شده که ایشان گفته قید، قید واجب است ، نه قید وجوب. به این دلیل:

(بخشی از دلیل ایشان سلبی و بخشی ایجابی است) بخش سلبی این بود که قید به هیات نمی خورد و یک بخشش ایجابی است که به ماده می خورد.

اما اینکه قید به هیات نمی خورد: هیات معنای حرفی است و معنای حرفی معنای جزیی است و جزیی قید بردار نیست.

معنای حرفی اصلا هویتش گره خورده در جزئیت است اینکه به ما گفته اند من للابتداء ، این درست نیست، ابتدا معنای من نیست. معنای مِن، النسبة ُ الابتداییه است. اینگه گفته اند الی للانتهاء هست درست نیست، الی للنسبة الانتهایی است ، همینطور علی که برای نسبت استعلاییه است.

نسبت هم جزیی است . سرت من قم الی تهران ، این نسبت ابتدایی در قم و تهران معنا پیدا می کند و در یک نسبت دیگر سرت من الکوفه الی البصره، نسبت جزیئةٌ اخری، وقتی قرار شد که معنا جزیی باشد ، جزیی که قید ندارد. ایجابی اش هم این بود که قید به ماده می خورد.

در نقد این بخش از سخن چند مطلب داریم.

یک. آنچه آخوند فرمود که: اصلا معنی حرفی عین معنای اسمی است. همانطوری که معنای اسمی کلی هست معنای حرفی هم کلی است. با این تفاوت که واضع حرف را قرار داده برای معانی جزیی و اسم را قرار داده برای معانی کلی. مثال زده شد کسی که یک ساختمان میخواهد بنا کند تیرآهن و آجر و … را می بیند جوشکاری و … را هم می بیند در حالی که کاربرد آهن کاربرد استقلالی است و جوشکاری کاربرد غیر استقلالی است، آجر کاربردش استقلالی است و ماسه و سیمان کاربردش غیر استقلالی است. همان نگاه را که به آهن دارد همان نگاه را به جوشکاری دارد . نگاهی که به جوش دارد این است که آهن ها را جوش بدهد. دو نگاه است و دو کاربرد.

آخوند هم می گوید دقیقا واضع هم به معانی اسمی و هم به معانی حرفی نگاه می کند.

(اشکال: چه دلیلی باشد که ما مطیع واضع باشیم؟ چه کسی گفته که هر چه را که واضع وضع می کند ما باید گوش کنیم؟

پاسخ: این قرارداد نانوشته اجتماعی است. و آن این است که درگویش ها یک چارچوبه را رعایت کنند و آن چارچوبه این است که واضع یک لفظی را برای معنایی قرار میدهد و گاه مردم آن را نمی پذیرند و خودشان یک وضع تعینی دیگر درست می کنند، مثلا کلمه طلّاب که جمع طالب است . این طلاب در کشورهای عربی به معنای دانش آموز و دانش پژوه است. اما در ایران به معنای محصل علوم دینی است. و این یک قرار داد اجتماعی است. واضع نگفته که طلاب به محصل علوم دینی است بلکه این یک وضع تعیّنی است که مردم خودشان سامان داده اند.)

دو. (یک جوابی هم روز اول داده شد) گفته شد که جزیی عموم افرادی ندارد قبول اما عموم احوالی چه اشکالی دارد که داشته باشد؟ عموم احوالی ، اکرم زیدا ان جائک ، اکرم زیداً ان سلّم علیک.

یعنی اکرامِ برخاسته از تسلیم یک حال است و اکرامی که در آن تسلیم نیست یک حال دیگر است،این می گوید در هر دو حال اکرام کن.

سه. (جواب سوم این است) که تمام این حرفها برای وجوبی است که از حاصل معنای حرفی باشد. اما اگر وجوبی حاصل معنای اسمی بود ، ( چه می کنیم؟ ) حاصل معنای اسمی مانند اذا زالت الشمس فقد وجب الطهورُ و الصلاةُ . اینجا وجوب از وجبَ آمده . وجب معنای اسمی است نه معنای حرفی. پس این معنای حرفی نیست، که آن مشکل حرفی را داشته باشد.(خلاصه: گفته بودید وجوب معنای حرفی است. ما می گوییم وجوبی که از هیات برخیزد معنای حرفی است ولی وجوبی که از هیات برنخیزد بلکه از اسم یا از فعل برخیزد معنای حرفی نیست)

چهارم: اشکال چهارم این است که اطلاق و تقیید، اگر به معنای ارسال و تضییق باشد این در معنای جزیی محال است (اطلاق به معنای ارسال و تقیید هم به معنای تضییق)، این در معنای جزیی و حرفی نیست زیرا جزئی گسترده نیست که محدودش کنیم، و فرض این است که معنای حرفی جزیی است . اما اطلاق و تقیید یک معنای دیگر هم دارد، که آن معنای دیگر در جزیی هم هست. و آن معنای دیگر این است که اطلاق یعنی، هیچ چیزی به او گره نخورده اما تقیید به معنای تعلیق، به معنای ربط است، این معنا محال نیست.

توضیح ذلک: اطلاق یعنی چیزی که بند به چیزی نیست. تقیید یعنی چیزی که بند به چیزی است. جزیی می تواند بند به چیز باشد یا نه؟ (در کلی بحثی نیست که می تواند بند به چیزی باشد).بله می تواند بند به چیزی باشد، مثلا وجود زید، گاه مربوط به امری هست وگاهی مربوط به امری نیست پس اطلاق و تقیید به معنای گستردگی و محدود بودن، این در معنای جزیی راه ندارد . اما اطلاق به معنای بند نبودن به چیزی و تقیید به معنای بند بودن به چیزی قابل تصور است. زید معنای جزیی است. وجود زید ،گاه رهاست یعنی بند به چیزی نیست و گاه مقیّد.

مثال دیگر: ریاست ، ریاست این اداره، امر جزیی است. این ریاست دو جور است . یکی اینکه مقیّدش می کند در وقت اداری (8تا14) اگر بیشتر هم خواستی بمانی بمان. و گاهی می گوید شما رییس این اداره هستی و نمی گویند به او چه ساعتی بروی یا نروی. (امر جزیی می تواند بند به چیزی باشد.)

خویی: أمّا الإطلاق و التقييد الذي هو بمعنى التعليق و الربط لا يستحيل في الجزئي أصلا، و مقامنا من قبيل الثاني،فإنّ المراد بكونه مطلقا:كونه غير مربوط بشي‌ء. و بكونه مقيّدا:كونه مربوطا بشي‌ء،و الجزئي قابل لذلك،فإنّ زيدا-مثلا-قد يكون وجوده مربوطا بأمرٍ و قد لا يكون وجوده مربوطا بأمر مثلا.[2]

سوال: این بخش از کلام ایشان بر نمی گردد به همان عموم احوالی و عموم غیر احوالی؟

(ربط ندارد یعنی عموم احوالی دارد. ربط دارد یعنی عموم احوالی ندارد) ظاهرا این همان است. خود ایشان هم عموم احوالی را ذکر کرد. ثالثها:أنّا لو سلّمنا كونه جزئيا فإنّ الجزئي قابل للإطلاق و التقييد من حيث الحالات و إن لم يكن قابلا من حيث الأفراد لكونه جزئيّا حقيقيّا.[3]

مطلب دیگری ایشان(خویی) ذکر کرده و گفته اصلا چه کسی گفته وجوب مفاد معنای هیات هست و حرفی، خیر وجوب اصلا مفاد عقل است. مفاد هیات نیست که مفاد معنای حرفی باشد.

على أنّ الوجوب الذي هو اعتبار شي‌ء على ذمّة المكلّف ليس من مفاد الهيئة التي هي معنى حرفي بل هو مستفاد من حكم العقل بالمحبوبيّة و عدم الترخيص في الترك، فافهم فتأمل.[4]

بخشی از این فافهم همان بود که بیان شد که این رابعها همان ثالثها است.

مطلب بعد این است که این اصلا مفاد معنای هیات و معنای حرفی نیست.

پاسخ این است که مفاد معنای هیات است، لکن زیربنایش عقلی است. چون من بنده ام و او مولا این یک چیز ا ست و اینکه بگوییم این باید از کجا در می آید (از اقم الصلاه در آوردید یا فقد وجب الطهور و الصلاه. این مفاد هیات است).

بعبارت دیگر لعل وجه فافهم و تأمَّلی که آقای خویی دارد این باشد که استفاده اصل وجوب یا از اسم است یا از حرف است، اما مبنای این وجوب چیست ، مبنایش حکم عقل است.

این نقدهایی که بر این حرف گفته شد. به نظر نمی رسد نقد بیشتر از این باشد.

بخش دوم فرمایش ایشان که فرمودند قید به ماده می خورد. گرچه برخی از بزرگان این انتساب را شیخ خلاف واقع می دانند و شیخ این حرف را نگفته.

(اشکال : در مثال إذا زالت الشمس فقد وجب الطهور و الصلاة، وجب نیز هیات دارد.

پاسخ. وجب هم هیات دارد ، هیات صیغه ماضی. اما این وجوب را ما از صیغه ماضی استفاده نکردیم. فرق است بین هیات اینجا و هیات آنجا. در آنجا اصلا ما وجوب را از هیات اقم استفاده کردیم اما اینجا وجوب از ماده وجبَ آمده نه از ماده اش که ماضی باشد.)

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo