< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

99/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/مقدمة الواجب /واجب اصلی و تبعی

 

امام علی: كَفاكَ مِنْ عَقْلِكَ ما اَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ. قصار [1] 421

این مقدار از عقل برای تو کافیست که راه گمراهی را از راه سعادت برایت واضح و روشن سازد.

در رابطه با عقل مباحث گسترده است . اما از روایات استفاده میشود که آنکس که عاقل است بیراهه انتخاب نمی کند. راه رشدش را انتخاب می کند که همان دین است. امام صادق فرمود، من کان عاقلا له دین، و من کان له دین دخل الجنه. (کافی ج1 ص 11 ح6 کتاب العقل و الجهل ) کسی که عاقل است دین را بر می گزیند ، و کسی هم که دین داشته باشد داخل بهشت می شود.

از تقسیمات واجب عبارت شد ، از واجب اصلی و واجب تبعی.

ما المراد من الواجب الاصلی و الواجب التبعی؟

گفته شد دو عرصه دارد: مقام ثبوت و مقام اثبات. در مقام ثبوت دو تفسیر برای واجب اصلی و تبعی شده.

یک. واجب اصلی واجبی است که نشأت گرفته از اراده دیگر نیست و اراده مستقل دارد. و واجب تبعی نشأت گرفته از اراده دیگری است، مانند اراده مقدمه.

دو. (آخوند این تفسیر را بر میگزیند) واجب اصلی آن است که تفصیلا به آن نظر شده و واجب تبعی چنین نیست بلکه اجمالا به آن نظر شده و التفات تفصیلی به آن نشده و اصالت و تبعیت گره خورده به لحاظ است.

سه. در مقام اثبات: واجب اصلی آنی است که مطابقتةً بر آن دلالت هست و واجب تبعی دلالت بالمطابقه ندارد بلکه دلالت بالالتزام دارد.

آخوند اصلی و تبعی را ثبوتی می داند نه اثباتی. اگر لحاظ مستقل شود واجب اصلی و اگر لحاظ غیر مستقل بشود واجب تبعی است.

با این نگاه ایشان ، واجب نفسی می تواند اصلی و تبعی باشد و همین طور واجب غیری که می تواند اصلی باشد و هم می تواند تبعی باشد،

مقام اثبات

اما اگر حوزه را به مقام اثبات بردیم مانند صاحب قوانین و صاحب فصول (که گفته اند دلالت بالمطابقه واجب اصلی است و دلالت بالالتزام کدلالة المفاهیم واجب تبعی است). واجب نفسی با این نگاه، اصلی هست اما تبعی نمی تواند باشد. اما واجب غیری می تواند اصلی باشد بالدلاله المطابقیه باشد و می تواند تبعی باشد.

ومنها : تقسيمه إلى الأصلي والتبعي ، والظاهر أن يكون هذا التقسيم بلحاظ الاصالة والتبعية في الواقع ومقام الثبوت ، حيث يكون الشيء تارةً متعلقاً للارادة والطلب مستقلاً ، للالتفات إليه بما هو عليه مما يوجب طلبه فيطلبه ، كان طلبه نفسياً أو غيرياً (پس با این نگاه که محور اصلی و تبعی شد لحاظ می شود واجب نفسی اصلی باشد یعنی التفات ویژه به آن شده باشد و می شود واجب نفسی تبعی باشد. و می شود واجب غیری، نفسی باشد و می شود واجب غیری تبعی باشد) ، وأخرى متعلقاً للارادة تبعا لارادة غيره ، لأجل كون إرادته لازمة لإِرادته ، من دون التفات إليه بما يوجب إرادته (پس اگر محور را بردیم روی لحاظ تفصیلی و لحاظ اجمالی و با نگاه مقام ثبوتی دیدیم این چنین میشود. واجب نفسی اصلی می شود و تبعی. واجب غیری هم اصلی و تبعی می شود. ) ، لا بلحاظ الاصالة والتبعية في مقام الدلالة والإِثبات[2] (یعنی من آخوند اصلی و تبعی را در این حوزه نمی بینم) (محقق قمی در قوانین گفته اصلا معنایش این است.

در قوانین ج1 ص 101 و 102: در مقدمه اول مقدمات واجب گفته است: ان الواجب کما ینقسم باعتبار المکلف الی العینی و الکفایی و باعتبار تعلق الخطاب به بالاصاله و عدمه الی الاصلی و التبعی .[3]

در مقدمه ششم که مراد بوجوب را گفته، گفته است: المراد من الوجوب الشرعی هو الاصلی الذی حصل من اللفظ و ثبت من الخطاب قصدا یعنی بالدلالة المطابقیه)[4]

صاحب فصول هم واجب اصلی و تبعی را در مقام اثبات دیده، الفصول الغرویه ص

فإنّه يكون في هذا المقام ، تارةً مقصودا بالإِفادة (ای بدلالة المطابقیه)، وأخرى غير مقصود بها على حدة (ای بدلالة الالتزامیه)، إلّا إنّه لازم الخطاب ، كما في دلالة الإِشارة ونحوها ( دلالة الاشاره دلالتی است که مدلول مقصود به خطاب نباشد. کدلالة الآیتین و والدات یرضعن اولادهن حولین کاملین … وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا. از این دو آیه استفاده می کنیم که اقل مدت حمل 6 ماه است. فانه غیر مقصودٍ بالخطاب، این مضمون نه از الوالدات یرضعن ... استفاده می شود که مقصود بخطابه است ونه از و حمله و فصاله … از اینها نیست ، الا انه لازم الخطاب کما انه فی اشاره و نحوها ، دلالت تنبیه و دلالت ایماء ...).

وعلى ذلك ، فلا شبهة في انقسام الواجب الغيري إليهما ، واتّصافه بالاصالة والتبعية كليهما ، حيث يكون متعلقاً للارادة على حدة عند الالتفات إليه بما هو مقدّمة ، وأخرى لا يكون متعلقاً لها كذلك عند عدم الالتفات إليه كذلك ، فإنّه يكون لا محالة مراداً تبعا لارادة ذي المقدمة على الملازمة.

اگر ما این تفصیل را پذیرفتیم و گفتیم الواجب الاصلی ما یکون مقصوداً بالافاده بالدلالة المطابقیه و الواجب الغیری ما لایکون مقصوداً علی حده بل یکون مقصوداً بالدلالة الالتزامیه ، این می تواند واجب نفسی و واجب غیری را تحت پوشش قرار دهد، یعنی الواجب النفسی قد یکون مدلولاً بالدلالة المطابقیه، و قد یکون مدلولا بالدلالة الالتزامیه. الواجب الغیری ایضا قد یکون مدلولاً بالدلالة المطابقیه و قد یکون مدلولا بالدلالة الالتزامية . پس اگر در این وادی رفتیم هم واجب نفسی این تقسیمات را دارد و هم واجب غیری .

كما لا شبهة في اتصاف النفسي أيضاً بالاصالة ، ولكنه لا يتصف بالتبعية ، ضرورة إنّه لا يكاد يتعلق به الطلب النفسي ما لم تكن فيه مصلحةٌ نفسيّة ، ومعها يتعلق الطلب بها مستقلاً ، ولو لم يكن هناك شيء آخر مطلوب أصلاً ، كما لا يخفى.

نعم لو كان الاتصاف بهما بلحاظ الدلالة (اگر بلحاظ مقام ثبوت باشد آن محذور و آن شکل را دارد،اما اگر بلحاظ دلالت باشد )، اتصفَ النفسي بهما أيضاً ،ضرورة إنّه قد يكون غير مقصودة بالإِفادة ، بل اُفيد بتبع غيره المقصود بها ، لكن الظاهر ـ كما مر ...ـ

شما کدام نظر را بر میگزینید؟ اصلی و تبعی را در حوزه مقام ثبوت می بینید یا مقام اثبات. به نظرآخوندحوزه حوزه مقام ثبوت است. در مقام ثبوت گاهی به یک واجب التفات و نظر استقلالی هست و این واجب میتواند نفسی باشد و یا غیری باشد، أن الاتصاف بهما إنّما هو في نفسه ، لا بلحاظ حال الدلالة عليه

اگر به لحاظ حال دلالت بود معنایش این است که تا وقتی که مفاد دلیلی نباشد نه واجب اصلی داریم و نه واجب تبعی. وإلاّ لما اتصف بواحدة منهما ، إذا لم يكن بعد مفاد دليل ، وهو كما ترى.[5]

(این اشکال واضح است که سخن درستی نیست. کما تری جایی گفته می شود که اشکال خیلی واضح است. از آخوند می پرسیم که وحی منزل است که همه واجبات در این چارچوبه قرار بگیرند (چارچوبه اصلی یا چارچوبه تبعی) اشکالی ندارد که واجب نفسی که مدلول خطاب نیست نه اصلی باشد و نه تبعی . و چه بسا محقق قمی این نظر را داشته باشد . (یعنی بگوید آن تقسیمات دیگر تقسیمات ثبوتی است. مطلق ، مشروط. معلق ، منج نفسی و غیری. این هم مقام ثبوت باشد.محقق قمی گفته این را از مقام ثبوت بیاورید بیرون و در مقام اثبات ببینیدش. در مقام اثبات از دلیل چه استفاده ای میکنید؟ حالا اگر مفاد دلیل نبود ، محقق قمی و صاحب فصول می گویند در مقام اثبات این واجب نه اصلی است و نه تبعی.

و هو کما تری اشکالش به این وضوحی که ایشان بیان می کند نیست)

(اشکال: اصول منطق فقه است. چیزهایی را می خوانیم که در فقه کاربرد داشته باشد. این تقسیم چه کاربردی در فقه دارد؟

پاسخ: لنا دلالاتٌ. یک. دلالات بالمطابقیه. بالتضمنیه را هم به دلالات مطابقیه ملحق می کنیم. دو. دلالات التزامیه ، دلالت مفاهیم دلالات التزامی است. برخی دلالت را می پذیرند و میگویند شرط و غایت مفهوم دارد و برخی دلالت را نمی پذیرند و می گویند شرط و غایت مفهوم ندارند. ادبیات اینکه مفهوم شرط حجت هست یا حجت نیست ادبیات دقیق نیست. ادبیات دقیق این است که آیا اصلا شرط مفهوم دارد یا ندارد؟

و لنا دلالاتٌ ثالثهٌ و هی دلالت تنبیه و دلالت ایماء و دلالت اشاره.

مبنای حجیت این دلالات چیست؟ در اینجا بحث می شود .آیا می توانیم از دلالت الاشاره حکم الله را استفاده کنیم یا نه؟ به عبارت دیگر همانگونه که واجب اصلی حکم الله است واجب تبعی هم حکم الله است و باید از آن تبعیت شود یا نه)

(این اشکال آخوند به محقق قمی و صاحب فصول است که واجب اصلی و تبعی را در حوزه دلالت و اثبات می بینند. حال اگر دلیل لفظی در جایی نداشتیم و دلیلمان لبی بود، در دلیل لبی دیگر واجبی بنام واجب اصلی و واجب تبعی نداریم).

فرمایش محقق خویی و امام ملاحظه شود.

بحث فردا این است که اگر ندانستیم آیا واجبی اصلی است یا تبعی، اصل نفسیت است یا اصل تبعیت است؟


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo