< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

99/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الفاظ/مقدمه واجب/اصل

امام علی: … و بِهِم قامَ الكِتابُ و بهِ قاموا ... قصار 432

در توصیف اولیاء الله گفته شد 12 صفت بیان شد، صفت دهم و یازدهم:

قرآن بوسیله آنها برپاست، تبلیغ و تبیین مفاهیم قرآن برای عموم مردم بوسیله آنها صورت می گیرد و آنها هم هرچه دارند از قرآن دارند. با قرآن است که اینها قائم هستند. اولیاء الله مانند چشمه هایی هستند که از منابع زیرزمینی مدد می گیرند و وجود پیدا می کنند و به سوی باغها سرازیر می شوند.

وارد قسمت های پایانی بحث مقدمه واجب می شویم. ثمرات المقدمه بیان شد الان پیرامون اصل در مسئله بحث داریم.

    1. چرا اصل را قبل الادله مطرح می کنیم؟

حکمتش این است که دو صورت دارد . یا ادله اجتهادیه دست ما را میگیرند و ما را به مقصد می رسانند و یا ادله اجتهادیه دست ما را نمی گیرند. ما اصل را برای این مطرح می کنیم که اگر ادله اجتهادیه دست ما را نگرفته اند آیا ادله فقاهتی (که از جمله آنها اصل است) اصل دست ما را می گیرد یا نمی گیرد. با اصل می توانیم به نتیجه برسیم یا با اصل نمی توانیم به نتیجه برسیم.

    1. الأصول علی قسمین: قسمٌ منها اصولٌ لفظية (اصالة الحقیقة، اصالة العموم، اصالة الاطلاق، اصالة عدم نقل، اصالة عدم اشتراک، اصالة ظهور و اصالة عدم قرینه.)، و قسمٌ منها اصولٌ عملية (اَصالة الاستصحاب، اصالة البرائة، اصالة التخییر، أصالة الاشتغال).

(اصل لفظی: اصل لفظی، قانون مرجع هنگام شک در مراد گوینده است. اصل عملی : اصول مبین وظیفه مکلّف هنگام شک در حکم واقعی اصول عملی گویند)

ما الفرق بین اصل لفظی و اصل عملی؟

اصل لفظی، در مقوله امارات می گنجد، اطلاق، عموم ، در مقوله امارات است و حیرت زدایی تنها نمی کند، بلکه واقع نمایی هم می کند. اما اصول عملیه، تنها حیرت زدایی می کنند.

به همین دلیل الاصل دلیل حیث لا دلیل. تا وقتی که اماره هست ما سراغ اصل نمی آییم.

تفاوت دیگر اینکه: مثبتات اصول لفظیه حجت هستند ولی مثبتات اصول عملیه حجت نیست.

    1. ما در این بحث دنبال چه اصلی هستیم؟ (دنبال اصل در مسئله اصولیه هستیم یا دنبال اصل در مسئله فقهیه؟)

اصل در مسئله اصولیه یعنی اینکه در بحث ملازمه بین وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه، آیا اصلی داریم که دست ما را عند الحیرة بگیرد یا نداریم. و گاه اصل در مسئله فقهیه هست، مثل اینکه شک داریم که آیا مقدمه واجب است یا مقدمه واجب نیست. (این مسئله فقهیه است)

فالکلام فی مقامین : المقام الاول فی جریان الاصل في نفس الملازمة، المقام الثانی فی جريان الأصل في وجوب المقدمة.

    1. آیا در اینجا (در مسئله اصولیه) ما اصل داریم یا نداریم؟

شیخ انصاری فرموده است که در مسئله اصولیه ما در اینجا اصل نداریم و چون این اصل ، نه اصل احتیاط یا اشتغال نیست ، اصل تخییر هم که نیست، اصل برائت هم که نیست.زیرا این سه مورد برای مسائل فقهی است. در مسائل فقهی پای این اصول به میان می آید) تنها اصلی که باقی می ماند اصل استصحاب است و در اینجا اصل استصحاب کارایی ندارد.

به عنوان مدخل: استصحاب در متیقنی جاری می شود که قابل نقض باشد. مانند اینکه حالت سابقه ما حالت طهارت بود، شک داریم که آیا این طهارت باحدث نقض شده، یا نقض نشده، در اینجا حالت طهارت را استصحاب می کنیم.

یا حالت سابقه این آب کرّیت بوده، شک داریم حرارت هوا سبب شده مقداری از آب بخار شود و این آب از کرّیت بیافتد، اینجا کرّیت را استصحاب می کنیم. پس در استصحاب ما سراغ متیقنی می رویم که قابل نقض باشد، متیقنی که قابل نقض نیست و اینچنین است (یا نیامده و یا اگر مانده نرفته) این جای استصحاب ندارد. مانند ملازمه بین اربعه و زوجیت. یا ملازمه بین اربعه و زوجیت هست که هست، یا ملازمه بین زوجیت و اربعه نیست، اگر ملازمه بود رفتنی نیست، و اگر ملازمه بین نبود ، که حالت متیقنه سابقه ندارد. و بحث ما از این قبیل است. یا ملازمه بین ذی المقدمه هست یا نیست. اگر ملازمه بوجود آمده ادامه دارد و اگر بوجود نیامده ، پس رکن اولش که متیقن باشد نیست.

عبارت شیخ (مطارح ج1 ص 401):

و من هنا تَعرف أن لا أصل في المسألة فإن العقل إما أن يكون حاكما بالملازمة بين الطلبين أو لا و على التقديرين (چه حاکم به ملازمه باشد یا نباشد) لا وجه للاستناد إلى الأصل لارتفاع الشك على التقديرين (اگر ملازمه هست، ما شک در بقاء نداریم و یقین به بقاء داریم و یا ملازمه نیست پس علم به متیقن نداریم)

(پس و علی التقدیرین اما لا یقین و اما لا شکَّ پس جای استصحاب نیست)

عبارت آخوند: في تأسيس الأصل في المسألة، إعلم إنّه لا أصل في محلّ البحث في المسألة ، فإن الملازمة بين وجوب المقدمة و وجوب ذي المقدمة وعدمها ليست لها حالة سابقة ، بل تكون الملازمة أو عدمها أزليّة (حالت سابقه ندارد، یعنی یا این ملازمه هست که ادامه دارد یا ملازمه نیست) ، نعم نفس وجوب المقدمة يكون مسبوقاً بالعدم ، حيث يكون حادثا بحدوث وجوب ذي المقدمة ، فالأصل عدم وجوبها.

توضیح ذلک: لوازم علی قسمین: برخی لوازم ، لوازم الوجود هست، برخی لوازم ، لوازم ماهیت است.

لوازم ماهیت: اموری هستند که از ماهیت جدایی ناپذیرند ، مرتبط با وجود ذهنی و وجود خارجی نیستند. لوازم گاهی لوازم وجوبند و گاهی لوازم امکانند و گاهی لوازم امتناع هستند. این لوازم همراه با ماهیتشان هستند در مرتبه شیئیت. منوط به وجودشان هم نیست، مانند زوجیت که منفک از ماهیت اربعه نیست (چه اربعه وجود خارجی داشته باشد و چه وجود خارجی نداشته باشد).

پس لوازم ماهیت از ماهیت جدایی ناپذیرند. فهی اما موجودةٌ ، فلا شک فی بقاء لازمها (لازم همراه با آن ماهیت است و جدا نیست )

ما جعل الله مشمشةَ مشمشة بل اوجدها، یعنی لوازم ماهیت همراه با وجود ماهیت می آید (لوازم ماهیت جعل جدایی ندارد)، وقتی آن ماهیت موجود شد، یعنی از کَتم عدم در آمد این لازم هم با آن هست. بوعلی سینا زردآلو را در دستش گرفت و گفت ، ما جعل الله مشمشة مشمشة ، خدا زردآلویت را به زردآلو نداده بلکه زردآلو را موجود کرده ، پس لوازم ماهیت جدای از ماهیت نیست، لذاست که یا این ماهیت از عدم در آمده ، این اربعه از عدم در آمده پس زوجیت هم با آن هست . و یا این ماهیت از کتم عدم در نیامده پس اربعه نیست چون زوجیت نیست ، و زوجیت نیست چون اربعه نیست.

(بنابراین: برخی از لوازم، لوازم ماهیت است و برخی از لوازم، لوازم وجود است، لوازم وجود بر دو قسم است : یکی لوازم وجود ذهنی، مانند کلیتی که عارض بر ماهیت انسان می شود. کُلیت برای ماهیت موجوده فی الذهن است (انسانی که در ذهن آمده کلی است یعنی منطبق همه انسانها میشود). و گاه لازم ، لازم وجود خارجی است. مانند حرارت که لازمه نار خارجی است (تصور نار ذهنی نمی سوزاند).

(**؟) نتیجه اینکه لوازم وجود مسبوق به عدم هست، زیرا قبل الوجود الماهیه فی الخارج نبوده بخلاف لوازم ماهیت که لوازم ماهیت مسبوق به عدم نیست، زیرا همراه با شیئیت ماهیت است. اگر این ماهیت به عنوان شیء تحقق پیدا کرد این لازمه هم با آن هست و اگر تحقق پیدا نکرد این لازم هم با آن نیست.

یک. لوازم ماهیت مانند لوازم وجود مسبوق به عدم نیست.

دو. لزوم در لوازم ماهیت به معنای تبعیت است، جعل نفس ماهیت کافی است در اینکه این لازم از آن انتزاع شود. ما جعل الله مشمشة مشمشةَ بل أوجدها. وجود و جعلی غیر وجود ماهیت نیست (لازمه جعل ندارد). پس ما یک جعل در لازمه ماهیت داریم و این جعل را به ماهیت به ذات نسبت می دهیم، جعل الله المشمشه ، به لوازم بالعرض نسبت می دهیم بل اوجدها . اینجا یک جعل داریم ، این جعل ینسب الی الماهیه بالذات و ینسب الی اللازم بالعرض، پس لازم به معنای تبعیت است . اما لازم در لوازم وجود به معنای تبعیت نیست ، به معنای اقتضا و منشأیّت است، چه لازم وجود ذهنی (انسان منشأ کلیت است) و چه لازم وجود خارجی (نار و آب منشأ حرارت و برودت است).

مسئله محل بحث ما از مقوله لازم ماهیت است، استلزام وجوب ذی المقدمه با وجوب مقدمه.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo