< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

99/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع/مقدمه واجب/ ضد/ ترتب/ مقدمات نائینی

امام علی: إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ، فَقَدْ فَارَقَهُ. قصار 480

سه معنا برای این روایت شده :

یک. آنگاه که مومن برادر با ایمانش را به خشم آورد اسباب جدایی را فراهم کرده است. برخورد صمیمانه دوستی را نگه می دارد و اگر برخورد تند بود رفاقت ها از دست خواهد رفت.

دو. آنگاه که مومن برادر با ایمانش را شرمگین کند (اسراری از او را فاش کند به گونه ای که آبرویش را ببرد) زمینه جدایی را فراهم کرده است.

سه. هرگاه مومن خودش را نزد برادر دینی اش گرفت این زمینه جدایی را فراهم میکند. از خاکی بودن اگر افتاد زمینه جدایی را فراهم می کند.

این کلام آخرین کلمه قصار نهج البلاغه است. ابن ابی الحدید در آخر شرح نهج البلاغه حدود 1000 کلمه قصار از مولا نقل می کند که به نظر می رسد که بسیاری از اینها برگرفته از یک خطبه طولانی یا نامه طولانی است.

بحث پیرامون مقدمات ترتب است. براساس مشی محقق نائینی:

مقدمه اول این بود که آنچه ما را در محذور می اندازد طلب ضدین نیست بلکه طلب جمع بین ضدین است. و الا که طلب ضدین که مشکل ندارد. ساعت اول اینجا را ازاله کن ساعت بعد نماز بخوان. هیچ اشکالی ندارد. منشاء طلب الجمع هم اطلاق دو خطاب است. چون اگر اصل الخطابین باشد تعارض و تساقط می کنند آنچه که مشکل ساز است اطلاق است. ازل النجاسه عن المسجد (چه صلاة بر شما واجب باشد و چه واجب نباشد) صلّ (چه ازاله بر شما واجب باشد و چه ازاله بر شما واجب نباشد) اگر مشکل اطلاق بود با ترتب حلش می کنیم.

مقدمه دوم: واجب مشروط بعد تحقق شرطه لا یصیر مطلقا بل یبقی علی مشروطیته. (البته نقد شد که بیان شد)

مقدمه سوم: اینکه واجب مهم در طول واجب اهم است.

توضیح این مطلب متفرع بر اموری بود که یکی اش بیان شد و آن این بود که اطلاق علی ثلاثه اقسام است:

یک . اطلاق و تقیید لحاظی (که برای انقسامات قبل تعلق الحکم است.) مولا تصور می کند نماز را نسبت به وضو فیأمُر صلاة با این قید را . مولا تصور می کند صلاة را نسبت به مکان ، فیأمر بالاطلاق (هر مکانی) .

دو. اطلاق و تقیید که نتیجه الاطلاق و نتیجه التقیید است. انقسامات بعد از تعلق الحکم نتیجه گاه تقیید میشود و و می گوید احکام مشترک بین عالم و جاهل است.

سه. اطلاق ذاتی : اطلاقی که برخاسته از هویت ذات است نه مقید است به وجود و نه مقید است به عدم. مثالی بیرون از بحث می زنیم وبعد مثال بحث.

مثال بیرونی:الانسان موجودٌ . این انسانی که اینجا موضوع است لا یکون مقیداً بالوجود و لا یکون مقیداً بالعدم. نسبت الانسان موجودٌ نسبت امکان است یعنی می شود انسان موجود باشد و می شود انسان معدوم باشد.اگر انسان مقید بوجود موضوع باشد تنقلب هذه النسبه من الامکان الی الضروره (الانسان الموجود موجودٌ بالضروره). اگر انسان مقید به عدم موضوع باشد (الانسان المعدوم موجودٌ ، سبب می شود نسبت این قضیه بشود نسبت امتناعیه) پس الانسان موجودٌ مطلقٌ یعنی لا یکون مقیداً بالوجود و لا بالعدم.

اما مثال محل بحث: ازل النجاسه عن المسجد وان لم تمتثل فصلّ، این ازل النجاسه عن المسجد اطلاق دارد یعنی لا یکون مقیداً بالامتثال ، ازل النجاسه عن المسجد مقید به امتثال نیست، چه امتثال بکنی و چه امتثال نکنی این تکلیف بر دوش شما هست.

مقید به عصیان هم نیست، ازل النجاسه! یعنی تکلیفت ازاله نجاست از مسجد است ولو عصیان کردی.پس ازل النجاسه عن المسجد مطلقٌ، اطلاق ذاتی .

(هذا فی جانب الاهم)

اما فی جانب المهم (صلاة) : در اینجا دو مطلب هست :

یک. اینکه موضوع الامر بالمهم عصیان الاهم است. تا اهم عصیان نشود صلّ (این امر) تحقق پیدا نمی کند. این همان می شود که نائینی در مقدمه دوم گفته اند. در مقدمه ثانی گفته اند شرط موضوع است (کل شرط موضوع) . اینجا هم کانّ اینچنین گفته که ایها العاصی صلّ. این وان عصیتَ مرادفش می شود ایها العاصی صلّ.

البته این تشویق به عصیان نیست، چون حکم موضوعش را تولید نمی کند، چون حکم معلول است و موضوع علت است. بنابراین تشویق به عصیان نمی کند اما می گوید ان وُجدَ العصیانُ فصلّ. اگر قرار شد موضوع صلّ عصیان امر به اهم باشد این چنین است. فکانّ گفته است ایها العاصی صل.

دو. به این ترتیب اهم فی صورة الامتثال هست و فی صورة العصیان هم هست اما مهم مشروط است به عصیان . فالمهم فی طول الاهم لا فی عرضه.

نکته دومی که در ادامه همین حرف است این است که مقتضای اطلاق ذاتی که در اهم تصویر کردیم این است که چه امتثال صورت بگیرد و چه عصیان صورت بگیرد او هست. امر به مهم نمی گوید برو عصیان کن می گوید اگر عصیان کردی .

به این ترتیب امر به صلّ در مرتبه بعدی است، در مرتبه اول ازل النجاسه عن المسجد هست، در مرتبه بعدی امر به مهم است و امر به مهم را موضوع تولید می کند. موضوع هم عصیان الامر بالاهم است. به این ترتیب این چهار مرحله طی می شود.

الف. امر به اهم علت است فهو فی رتبةٍ متقدمه. علت بر معلول مقدم است.

ب. اینکه عصیان الاهم فی رتبة الاطاعه التی هی متاخرةٌ عن الامر بالاهم (عصیان در رتبه اطاعت امر به مهم است) به ما می گویند اگر اهم را انجام ندادی مهم را انجام بده. پس عصیان که در رتبه اطاعت امر به مهم است متاخر از امر به اهم است.

ج. عصیان موضوع امر مهم است و او متقدم بر حکم (صلّ) است . متقدم بر صل عصیان است.

به این ترتیب امر به مهم متاخر است از امر به اهم. به این ترتیب که:

اولا . امر به مهم اولا عصیان اهم را لازم دارد.

ثانیا: موضوع مهم است و این موضوع مقدم بر حکم است به دلیل اینکه علت است.

نتیجه اینکه امر به مهم متاخرٌ عن الامر بالاهم برتبتین.

جمع بندی این است که این مهم در طول اهم است؛ اگر اهم انجام نشد نوبت به مهم می رسد. به این ترتیب فی رتبة المهم اجتماع بین الضدینی نیست.

لکن هاهنا نقدان: (دو نقد بر مرحوم نائینی هست)

نقد اول اینکه: امر به صلّ ولو متاخر از امر ازل هست (این را قبول داریم چون اثرش هست و اثر کالمعلول است) اما جان سخن این جاست که دلیلی بر تاخر عصیان رتبةً از حکم نیست. حکم (صل) وجوب الصلاة هست و دلیلی بر تاخرش نیست در نتیجه ملاک معلولیت در عصیان نیست. ملاک معلولیت در عصیان تاخر رتبی است ولی چنین چیزی در اینجا نیست چه بسا همزمان هستند، همزمان می گوید ازل و همان زمان می گوید اگر ازاله نکردی صلّ . تاخر رتبی که در معلول است اینجا در عصیان نیست. (داریم اینجا طولیت را میشکنیم و تبدیل به عرضیت می کنیم و می گوییم چه بسا همزمان هم ازل است و همزمان هم صلّ هست) .

بله طاعت و عصیان متاخرند از امر به اهم. لکن این تاخر ، تاخر رتبی نیست چه بسا همزمان اند. (هذا اولا)

نقد دوم اینکه: این تاخر رتبی وقتی کارایی دارد که محذور طلب جمع بین ضدین را از بین ببرد و این تاخر رتبی در اینجا محذور طلب جمع بین ضدین را از بین نمی برد. زمانی محذور را از بین می برد که دیگر امر به اهم نباشد و اینجا امر به اهم هست. به این بیان : شما می گویید امر به ازاله مقید به امتثال و عصیان نیست (اطلاق ذاتی درست کردید) معنایش این است که ازل؛ اگر امتثال کردی ازل هست و اگر امتناع هم کردی (عصیان هم کردی) ازل نمی رود، پس عند طلب المهم هم ازل است و هم صلّ و این می شود اجتماع الامر بالضدین پس با این مقدمه بطولها مشکل را حل نکردید، مشکل ترتب عبارت است از جمع بین الضدین.

(المقدمه الرابعه … کتاب فوائد الاصول ص 348) می گوید اهم مقدمات است و انحفاظ کل خطابٍ …

 

المقدمة الرابعة :

التي هي أهم المقدمات ، بل عليها يبتنى أساس الترتب ، هي ان انحفاظ كل خطاب بالنسبة إلى ما يتصور من التقادير والانقسامات يكون على أحد أنحاء ثلاثة :

الأول : ما كان انحفاظه بالاطلاق أو التقييد اللحاظي …

الثاني : ان يكون انحفاظ الخطاب بنتيجة الاطلاق أو التقييد ...

الثالث : ما كان انحفاظ الخطاب لا بالاطلاق والتقييد اللحاظي ، ولا بنتيجة الاطلاق والتقييد...

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo