درس خارج فقه استاد سیداحمد مددی
98/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
محتويات
1بیع1.1معاطات
1.1.1بررسی روایت انما یحلل الکلام و یحرم الکلام
1.1.1.1معنای عقد
1.1.1.2فرق بین تعهد و عقد
1.1.1.3واضح بودن مُنشا در باب تعهد و عقد
1.1.1.4رکن اساسی اعتباریات: واقعیت نداشتن
1.1.1.5معانی مِلک
1.1.1.6فرق بین ملک اعتباری و انتزاعی
1.1.1.7تبعیت محدوده معتبَر از الفاظ
1.1.1.8انواع اعتبارات
1.1.1.9هماهنگی کلام امام با بحث اعتباریات
1.1.1.10ثمره بحث ایقاعی یا ابرازی بودن الفاظ در اعتباریات
1.1.1.11اختلاف تعریف بیع به لحاظ توجه به اثرهای مختلف آن
موضوع: استفاده قاعده کلی از انما یحلل الکلام.. /معاطات /بیع
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسه قبل، استاد به بیان خلاصه ی مباحث چند جلسه گذشته پرداختند. در نهایت بحث به این مطلب منتهی شد که آیا میتوان از تعبیر انما یحلل الکلام و یحرم الکلام، قاعده کلی استفاده کرد یا نه؟ با این که این تعبیر در یک جا مطرح شده است.
1بیع
1.1معاطات
1.1.1بررسی روایت انما یحلل الکلام و یحرم الکلام
بحث در مورد این مطلب بود که آیا از فقره انما یحلل الکلام و یحرم الکلام قاعده کلی استفاده میشود یا نه؟ یک سری شواهد سلبی و ایجابی در مورد این مطلب وجود دارد. مهمترین شاهد سلبی این است که این فقره در یک روایت مطرح شده است و این روایت از همین راوی یک بار دیگر در کتاب یونس نقل شده است اما این فقره را ندارد. در بحث حدیث شناسی این مطلب مطرح است که اگر یک فقره در یک روایت بود و در روایت دیگری که همان روایت است، ذکر نشده بود، از آن تعبیر به ادراج میکنند. یعنی آن فقره از خود راوی است و امام نفرموده است.
روایتی نیز از عبد الرحمان بن حجاج نقل شده است که قریب به روایت مورد بحث است، اما این فقره را ندارد. لذا گفته میشود با قطع نظر از نکته ادراج، چنین فقراتی حجت است اما با توجه به نکته ادراج حجیت آن زیر سوال میرود.
از جمله شواهد ایجابی این است که روایتی که این فقره را دارد از کتاب ابن ابی عمیر نقل شده است و خیلی بعید است که ابن ابی عمیر حدیث مدرج را نشناسد. خصوصا که روایت عبد الرحمان بن حجاج را نیز ابن ابی عمیر نقل کرده است. مضافا به این که این قسمت از حدیث در باب مضاربه آمده است که بعضی از آنها نیز صحیح است. مضافا به این که حکم این فقره( نه خود فقره) در بعضی دیگر از روایات آمده است. مثل روایات باب عینه( دقیقا این قاعده تطبیق شده است)
مضافا به این که با شواهد عرفی( عقد یعنی چیزی که انسان ابراز بکند و ابراز با اشاره و فعل اشکال دارد. پس ابراز منحصر در قول است لذا با انما یحلل الکلام و یحرم الکلام سازگاری دارد.) و شواهد قرآنی[1] سازگاری باشد.
البته تذکر این نکته لازم است که انما یحلل الکلام و یحرم الکلام یک معنا را افاده میکنند نه این که هر کدام یک قانون را بیان کنند. این گونه نیست انما یحلل یک مطلب را برساند و انما یحرم مطلب دیگری را برساند.
1.1.1.1معنای عقد
نکته دیگری که باید توجه داده شود این است: عقد یک نوع قرار داد است. بعضی گفته اند که عقد یک نوع عهد مرکب است. عهد یک نوع التزام شخصی است و معلوم نیست که به معنای عقد باشد. هر چند که بعضی روایات عقد را به عهد معنا میکنند ولی آن روایات ثابت نشد و مشکل تاریخی دارد. علاوه بر این، احتمال دارد که در مقام بیان مطلبی اضافه بر عقد باشد. یعنی مراد از عقود این است که هم عقد را شامل میشود و هم عهد را شامل میشود. با توجه به اینکه عهد یک مقداری ضعیفتر از عقد است، روایات عهد را از مصادیق عقود میشمارد.
1.1.1.2فرق بین تعهد و عقد
در بحث عهد، یک تعهد داریم که همان التزام شخصی طرف است و یک عهده داریم. عهده همان چیزی است که شخص به گردن میگیرد. در تعهد، نسبت بین عهده و فاعل آن در نظر گرفته میشود. لذا اگر کسی بگوید من فلان مقدار را به عهده میگیرم وصلاحیت چنین کاری را نداشته باشد، گفته میشود که فلان عهده را نمیتواند داشته باشد. لذا هر کسی نمیتواند تعهد هر چیزی را بپذیرد. اما در عقد این گونه نیست. در باب عقد نسبتش به فاعل ملاحظه نمیشود. ممکن است بگوید من فلان چیز را به هزار میلیارد فروختم.
1.1.1.3واضح بودن مُنشا در باب تعهد و عقد
در باب تعهد و عقد باید منشا واضح باشد. زیرا عقد و تعهد انشاء هستند و در باب انشاء، صرف اعتبار نفسانی کفایت نمیکند. لذا در باب انشاء، با لفظ، اعتبار، انشاء میشود. در عرف یک وعائی وجود دارد که برای اعتبار است. با انشاء در عالم اعتبار چیزی را انشاء میکنند. مثلا در عالم اعتبار یک کتابی را در مقابل 18 تومان قرار میدهند. این خودش یک وعائی دارد. هر چند که ممکن است در عالم واقع کتاب 20 تومان ارزش داشته باشد.
1.1.1.4رکن اساسی اعتباریات: واقعیت نداشتن
اساسا انشائیات در مواردی رخ میدهند که واقعیتی ندارد. رکن اساسی انشائیات این است که معتبَر واقعیت ندارد. زیرا اگر واقعیت داشته باشد که نیاز به تصرف ندارد. مثلا اگر کسی ثواب عملی را برای کسی قرار دهد و آن را اعتبار کند، در اصل واقعیت نداشته است. لذا غرض از اوامر و نواهی( که یکسری امور اعتباری هستند) ایجاد داعی در وعاء اعتبار است. به خاطر همین نکته است که یک بحثی مطرح شده است که مقدار و محدوده جعل در اوامر چیست؟
1.1.1.5معانی مِلک
گاهی اوقات از ملک نیز اراده معنای اعتباری شده است و گاهی اوقات از ملک اراده معنای انتزاعی شده است. ملکیت انتزاعی، همان سیطره داشتن است که یک امر انتزاعی است. انتزاع هم مثل اعتبار است. امر انتزاعی واقعیت ندارد. مثلا فوقیت یک چیزی را انتزاع میکنیم. آیه مبارکه﴿فهم لها مالکون﴾[2] نیز به معنای ملک انتزاعی است. یعنی آنها بر چهار پایان سیطره دارند هر چند که مالک اعتباری آن نباشند. اسم این ملک انتزاعی، ملک حقیقی است. یک ملک مقولی نیز داریم که در بحث جده و غیره مطرح میشود و یک ملک حقیقی دیگری داریم که مختص خداوند است. مثلا ﴿لله ملک السماوات و الارض﴾[3] اشاره به ملکیت حقیقی برای خداوند میکند.
1.1.1.6فرق بین ملک اعتباری و انتزاعی
محل بحث ما، ملک اعتباری است. مثلا کسی که در قم زندگی میکند و یک خانه ای در افریقا دارد. در این جا ملکیت انتزاع نشده است بلکه اعتبار شده است. فارق اساسی بین ملکیت اعتباری و انتزاعی این است که در ملکیت اعتباری یک چیزی را ما اضافه میکنیم. هر چند که هر دو ملکیت، مَنشا وجود دارد.
مثلا در بحث سجده در دار غصبی گفته میشود: یک عمل وحدانی نمیتواند هم مصلحت از او انتزاع بشود و هم مفسده از او انتزاع بشود. اما میتوان هر دو را نسبت به یک امر وحدانی اعتبار کرد. عمل وحدانی اگر دو اعتبار پیدا کرد اشکالی ندارد. چون در انتزاع کار اضافه ای وجود ندارد. مثلا در فوقیت یک سطح وجود دارد و یک شئ. دیگر اضافه ای وجود ندارد و بعد فوقیت از آن انتزاع میشود که یک امر ذهنی است. یعنی از مقایسه بین آن دو، فوقیت را ذهن انتزاع میکند و فوقیت اعتبار و جعل نمیشود. اما در امور اعتباریه یک اضافه ای وجود دارد. یک جعل وجود دارد.
1.1.1.7تبعیت محدوده معتبَر از الفاظ
بنای علماء به این است که در اعتبار چون رکن اساسی آن این است که واقعیتی نیست و معتبِر میخواهد آن را ایجاد کند، به مقدار ابراز اعتبار صورت میگیرد. نه اوسع از اعتبار و نه اضیق از اعتبار. مثلا اگر مولایی بگوید اگر مهمان آمد نان بخر، این مطلب استفاده میشود که علت نان خریدن، مهمان آمدن است. هر چند که نان خریدن علت های مختلفی داشته باشد ولی در این جا علت های دیگری را اعتبار نکرده است. اما در امور انتزاعی این گونه نیست. چون طرف اضافه در خارج وجود دارد.
1.1.1.8انواع اعتبارات
بنا بر این مطالب: ما یک امر حقیقی داریم و یک انتزاع داریم و یک اعتبار داریم. در اعتباریات نیز گفته شده است که دو نوع اعتبار وجود دارد:
1. اعتبار ادبی: نکته اعتبار ادبی این است که چیزی که نیست را اعتبار میکند. مثلا گفته میشود یار بد بدتر بود از مار بد. در این جا معنای این اعتبار این نیست که مار هم مانند یار بد دست و پا دارد. چون مقدار اعتبار فقط در بد بودن است. یا مثلا گفته میشود فلانی یزید زمان است. معنای این جمله این نیست که پدرش هم معاویه است. بلکه مقدار اعتبار تا این حد است که خودش یزید زمان است. امکان دارد که پدرش ابوذر زمان باشد. اعتبار همیشه به مقدار ابراز است.
2. اعتبارات قانونی: مثلا شارع میگوید: اقم الصلاة لدلوک الشمس. البته گفته شد که سه مبنا نسبت به این گونه تعبیرات وجود دارد. اول این که اقم الصلاة اعتبار است و دلوک الشمس اخبار است. دوم این که هر دو اعتبار است( این نظر درست است و مشهور است). سوم این که اقم الصلاة اعتبار نیست بلکه لدلوک الشمس اعتبار است. اوامر اعتبار نیستند. زیرا وجوب امر حقیقی است و اراده مولا است و اراده مولا یک امر حقیقی است.
3. اعتبارات شخصی: مانند عقود و نذور و شروط. مثلا شخصی یک چیزی را بر عهده خودش میگذارد. چیزی که نبود را اعتبار کرده است. ثا مثلا فلان کتاب به 20 تومان میفروشد.
1.1.1.9هماهنگی کلام امام با بحث اعتباریات
در امور اعتبار به انحاء مختلفی میتوان تصرف کرد. لذا تعریف بیع محدود به حد خاصی نیست. طبق ابراز باید تعریف را ارائه کرد و حقیقت آن مطرح کرد.
با توجه به مطالبی که گفته شد، این نکته روشن میشود: امام فرمود: اگر این گونه لفظ گفته شود فلان حکم را دارد و اگر این گونه لفظ گفته شود حکم دیگری دارد. این کلام با بحث اعتباری بودن بحث عقود سازگاری دارد. زیرا در عقود که از امور اعتباری است باید به مقدار ابراز اعتماد کرد. چون امور اعتباری واقعیت ندارند و با ابراز واقعیت پیدا میکنند.
بله اگر مبنای کسانی[4] را بپذیریم که میگویند: شان الفاظ در اعتباریات فقط ابراز است و ایقاعی نیستند، این مطلب را نمیتوان نتیجه گرفت. اما این مبنا درست نیست. مشهور در تعریف انشاء این گونه گفته اند: ایقاع المعنی بلفظ یقارنه. یعنی لفظ نقش ایقاعی دارد و این گونه نیست که فقط ابراز باشند.
به نظر ما از طرفی خصوصیت اعتباریات این است که واقعیتی وجود ندارد. از طرف دیگر واقعیت اعتبار کردن به خاطر نکته است و تا لفظ نباشد این نکته نیست. پس قوام اعتبار به همان لفظ است و این گونه نیست که لفظ فقط شان ابراز داشته باشد. لذا حق با مشهور است. یعنی لفظ، ایجاد کردن است.
1.1.1.10ثمره بحث ایقاعی یا ابرازی بودن الفاظ در اعتباریات
یکی از مباحث مهم متفرع بر همین مطلب است که برای الفاظ نقش ایقاعی قائل هستیم یا نقش ابرازی قائل هستیم. اگر ما برای عقد یک وجود ایقاعی انشائی اعتباری قائل باشیم، ( یعنی این کتابی که در مقابل 100 تومان ارزش دارد من آن را اعتبار میکنیم که در مقابل 150 تومان باشد. اگر این عقد یک وعاء اعتباری داشته باشد)در بحث بیع فضولی، با اجازه بعدی بیع صحیح است. ولی اگر برای عقد چنین جایگاهی قائل نشویم، با اجازه بعدی هم بیع صحیح نیست. ( البته این بحث با قطع نظر از روایات است)
1.1.1.11اختلاف تعریف بیع به لحاظ توجه به اثرهای مختلف آن
در اعتبار باید نکته ای وجود داشته باشد تا لغو نباشد.[5] در بحث بیع نیز که یک امر اعتباری است، نکته های مختلفی در نظر گرفته شده است و به تبع آن تعاریف مختلفی هم ارائه شده است. تحلیل مطلب این است که چون یک امر اعتباری است و واقعیت ندارد و میخواهیم آن را اعتبار بکنیم، به شکل های مختلفی اعتبار میشود.
لذا این که امام فرمود: انما یحلل الکلام و یحرم الکلام، انصافا مطلب دقیقی است. چون عقد یک پیچیدگی دارد و باید یک مبرِز واضحی داشته باشد تا دلالت بر ارتباط کند. مثلا اگر پول گذاشته شود و پول برداشته شود، کافی نیست. چیزی که واضح کننده است، لفظ است.
در بیع گفته میشود: اگر کسی قائل شد به این که بیع تعهد است و ملک آور نیست و ملکیت با تعهد و قبض حاصل میشود، مشکل این است که تعهد را نمیتوان با فعل ابراز کرد. اگر گفته شود که ملک با قبض حاصل میشود، پس باید گفته شود که معاطات نیز ملک آور است. دلیل این که بعضی معاطات را بیع میدانستند، همین نکته بوده است.
اگر گفته شود که بیع انشاء تملیک عین بنقد است ( کما این که بعضی از غربی ها این مطلب را میگویند) یعنی باید عوض نقد باشد، (پس اگر پتو داده شود و کتاب بگیرد، بیع نیست) باید نکته ای داشته باشد و نکته آن نیز این است که اگر عوض نقد بود و طرف مقابل با تاخیر آن را پرداخت کرد، سود پول را از او میگیرند. اما اگر عوض نقد نبود، سود آن گرفته نمیشود. لذا در این صورت بیع نیست.
به نظر ما تعریف بیع این است: انشاء تملیک عین بازاء انشاء تملکه. این معنا، یک معنای پیچیده ای است که با فقط با لفظ ابراز میشود.