< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

94/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مفاهیم/حقیقت مفهوم /نقد تفصیلی انظار و بیان قول مختار

نقد تفصیلی

مروری بر آنچه گذشت (تحریر محل نزاع)

گفتیم: علما فرموده‌اند: کلام، دو مدلول دارد: منطوق و مفهوم. بحث ما این بود که این مفهوم حقیقتش چیست؟

مسلماً مدلول مطابقی نیست؛ جملة «إن جاءک زید فأکرمه» دلالت نمی‌کند بر «عدم وجوب اکرام زید عند عدم المجیئ».

از طرف دیگر مدلول التزامی هم نیست؛ چون هیچ ملازمه‌ای نیست بین «وجوب اکرام زید» و «مجیء زید»، نه به ملازمة عقلیه، و نه به ملازمة عرفیه؛ چون اگر ملازمه بود، پس اگر مولا می‌گفت: «اکرم زیدا عند مجیئه»، باید این مدلول حفظ می‌شد.

حالا که نه مدلول مطابقی است و نه مدلول التزامی، پس چه مدلولی است؟! اصلاً آیا ممکن است کلامی را به ما بدهند که مدلولی داشته باشد که منطوق باشد و نه مفهوم؟!

و تقریباً هر کس هم هر چه گفته، بعدی‌ها دائماً نقد کرده و اشکال کرده‌اند و اشکالات‌شان هم درست بوده. اما در عین حال این نظریات و نقدها باعث نشده به حقیقت مفهوم برسیم.

دیروز عرض کردم: اشکالی که بر اینها وارد است، این است که اینها فکرکرده‌اند: «مفهوم، مستفاد از کلام است.»، و حال این که مفهوم مستفاد از فعل گفتاری است. لذا شما اگر رفتید سراغ کلام، نمی‌توانید حقیقت این مفهوم را توضیح بدهید.

این مطالب را دیروز عرض کردم، بحث امروز ما، توضیح این مطلب است که (اگر قائل به مفهوم شدیم)، چطور از فعل گفتاری به مفهوم می‌رسیم؟

حقیقت لفظ

ابتداءً فرق بین لفظ و «تلفظ» را توضیح بدهم:

در حکمت قدیم

در قدیم، در «حکمت» معتقد بودند که لفظ، کیف محسوس است؛ یعنی وقتی ما لفظی را ایجاد می‌کنیم و القامی‌کنیم، کیفی که خودش عرض است، موجود می‌شود. این کیف، همان صوت معتمَد بر مخارج حروف است. در خارج، صوتی ایجادمی‌شود که همان کیف محسوس است و عارض بر هوا می‌شود. لکن اگر قوة سامعه‌ای در مجاورت این هوا و در مجاورت این کیف باشد، این قوه این کیف را ادراک و احساس می‌کند. این را در «حکمت» قائل بوده‌اند؛ وقتی من می‌گویم: «زید»، لفظ زید در خارج ایجادمی‌شود. در قدیم، چیزی به ام امواج هوا معتقد نبودند؛ همانطور که رنگ عارض بر جسم می‌شود، صوت عارض بر هوا می‌شود.

نظر حکمت پس از تحلیل علم جدید

در علم جدید، وجود صوت را در خارج منکرند؛ ما فقط حرکت و تموّج هوا را داریم؛ من وقتی می‌گویم: «زید»، در هوای مجاور من، یک حرکت و تموجی ایجادمی‌شود بدون این که صدا یا لفظی ایجادبشود. این امواج وقتی که به پردة گوش ما می‌خورد، یک احساسی به نام احساس سمعی به من دست می‌دهد، این لفظ مسموع و احساس، در حکمت، کیف نفسانی است.

پس لفظ، یا کیف مسموع است (طبق حکمت قدیم) یا عبارت است از یک احساس که یک کیف نفسانی است.

طبق هر دو مبنا، دال کیف محسوس است

در دلالت الفاظ، دال ما، دائماً یک «لفظ» است؛ چه کیف محسوس را قبول کنیم و چه نکنیم، دال ما کیف محسوس نیست. پس طبق هر دو مبنا، دال ما دائماً کیف محسوس است؛ یعنی آن احساسی است که دائماً در ما ایجادمی‌شود.

ما از کسانی هستیم که دلالت الفاظ را تصوری می‌دانیم، و معتقدیم که در دلالت تصدیقی، دال هم باید تصدیقی باشد.

حقیقت تلفظ

تلفظ، فعل لافظ است. همین تصویت ماست؛ یعنی همین تحریک لسان است.

این فعل، از مقولة عرض است، همان مقولة «أن‌یفعل» است که عارض بر شخص لافظ و متکلم است. پس معروض این عرض، خود فاعل است. پس تلفظ، از مقولة «أن‌یفعل» است نه از مقولة کیف، و عارض بر فاعل است نه عارض بر هوا. تلفظ، به تلفظ اصطلاحاً فعل گفتاری می‌گویند.

دلالت

در الفاظ، اصطلاحاً «دلالت» داریم؛ یعنی ذهن ما از ادراک یک لفظ منتقل می‌شود به ادراک دومی. این انتقال ذهن از ادراک یک لفظ به ادراک دوم را «دلالت» می‌گوییم. و ادراک دوم را «مدلول» می‌گوییم.

این مدلول، از سه حال خارج نیست: یا تصور است، یا تصدیق است، و یا نسبت است. لکن در اصطلاح وقتی می‌گویند: «دلالت تصوری»، مراد جایی است که مدلول، یا تصور است یا نسبت. و مراد از «دلالت تصدیقیه» جایی است که مدلول، تصدیق باشد.

این دلالت، وضعی است؛ یعنی بر اساس قراردادی است؛ اگر الفاظ را وضع نکنند، این دلالت هم منتفی است. اینها را در مباحث سابق هم داشته‌ایم.

وضع و دلالت الفاظ، به فعل ما مصداقیت می‌دهد

اما چیزی که بسیار مهم است، این است که این الفاظ، گاهی نه تنها یک دلالت را به دنبال دارد، بلکه به فعل گفتاری ما مصداقیتی می‌دهد که نداشته. فرض کنید ما کلاه از سرمان برمی‌داریم، در جامعه‌ای قراردادمی‌شود که برای احترام، کلاه از سرشان بردارند. بعد از این قرارداد، این کلاه از سر برداشتن، نه تنها مصداق کلاه از سر برداشتن است، بلکه مصداق احترام هم هست. این حالت هم دقیقاً در لفظ پیداشده؛ یعنی بعد از وضع، تلفظ ما، مصداق یک اموری می‌شود که قبلاً نبوده. وقتی که هیئت امر وضع می‌شود برای طلب به وضع علامیت، بعد از این وضع، نه تنها این فعل من تلفظ است، بلکه فعل من حقیقتاً طلب است؛ خود این تلفظ، طلب است. وقتی که «هل» وضع می‌شود برای استفهام، این تلفظ من، نه تنها تلفظ است، بلکه واقعاً استفهام است؛ یعنی طلب الفهم است، خود این تلفظ، استفهام است. و همینطور است در تمنی و ترجی و غیره. فقط در «وضع به علامیت» در هیئات، به این صورت است که فعل من مصداق این هیئات هم می‌شود. وقتی هیئت وضع می‌شود برای طلب، این فعل من حقیقتاً انشاء است.

مدلول جملة خبریه

وقتی کسی به ما می‌گوید: «جاء زید»، این اخبار از مجیء زید، آیا مدلول «جاء زید» است؟ اخبار از مجیء زید، مدلول نیست، بلکه درواقع فعل گفتاری متکلم است، مصداق اخبار است. یعنی درواقع متکلم، آن اخبار را ایجادمی‌کند، و ذهن ما، آن را شناسایی می‌کند. تصور من، مدلول «جاءنی زید» است. حتی اگر تصدیق هم کنم، همین تصدیق هم مدلول نیست.

در یک جملة اسمیه (مثل زید عادل) تطبیق بدهیم که ساده‌تر باشد. ما سه چیز داریم: تصور ما به این قضیه، تصدیق ما (اذعان به عدالت زید)، تصدیق من به اخبار متکلم از عدالت زید. فقط یکی از اینها مدلول است: تصور من نسبت به قضیة «زید عادل». اما تصدیق من به این که «متکلم تکلم به این کلام کرده»، و تصدیق به «عدالت زید»، مدلول نیست؛ به جهت این که موارد بسیاری می‌شود که خبری را می‌شنویم و در نفس ما تصدیقی ایجادنمی‌شود. این فعل گفتاری، حقیقتاً اخبار است. «اخبرنی بعدالة زید»، مدلول «زید عادل» نیست، «اخبرنی» خود فعل است، تصدیق من به «اخبرنی بعدالة زید» ناشی از شناسایی من از این فعل گفتاری است. بر اساس عوامل دیگری تصدیق کردم؛ که مثلاً که مخبر ثقه است و ظن هم دارید به این که مخبر در نقل‌هایش خطانمی‌کند. آن تصدیق، نتیجة استنتاج ذهنی من است. شناسایی، تصدیق استنتاجی است؛ نه ربطی به کلام دارد و نه ربطی به اخبار دارد. اگر تصدیق من به وثاقت مخبر، ظنی باشد، اذعانم هم ظنی است. و اگر آن تصدیق‌ها قطعی باشد، اذعانم هم قطعی است.

جمع‌بندی

وقتی که قضیة «زید عادل» را می‌شنویم، اخبار به عدالت زید، خود فعل گفتاری متکلم است. مدلول این کلام، فقط تصورِ «عدالت زید» است. آنگاه من این فعل متکلم را شناسایی می‌کنم که: علاوه بر این که تلفظ است، (به خاطر وضع این الفاظ و هیئت جملة خبریه) شناسایی می‌کنم که اخبار از عدالت زید هم هست. و از این شناسایی، تصدیق من به «اخبار متکلم از عدالت زید» ناشی می‌شود. آنگاه به خاطر قرائن دیگری نظیر ثقه‌بودن متکلم و خطانکردنش، ذهن من استنتاج و تصدیق می‌کند که زید عادل است.

سؤال: آیا تصدیق به اخبار، همان شناسایی اخبار متکلم است؟ یا نتیجة آن شناسایی است؟

تطبیق بر طلب

در بحث ما مولا وقتی می‌خواهد طلب کند از عبد، هم می‌تواند به نحو مطلق بگوید: «أکرم زیداً»، هم می‌تواند به نحو تنجیزی طلب کند و بگوید: «اکرم زیداً عند مجیئه»، و هم می‌تواند به نحو مشروط طلب کند و بگوید: «اکرم زیدا إن جاءک». پس متکلم، طلب مشروط را به دو نحو می‌تواند انشاء کند: معلق مثل «اکرم زیدا إن جاءک»، یا منجز مثل «اکرم زیدا عند مجیئه». و در هر دو صورت، «مجیء»، قید وجوب است، قید هیئت است، نه ماده. طلب، مدلول کلام نیست. خود فعل، طلب است. تعلیق، فعل لافظ است، فعل متکلم است.

محل نزاع مفاهیم طبق مختار

تمام سخن در این است که اگر ما در «فعل گفتاری» طلب کنیم، و در طلب، تعلیق قراردهیم، از این طلب معلق، آیا این مفهوم را استفاده می‌کنیم یا نه؟ از طلب مطلق یا طلب مشروط معلق، این مفهوم استفاده نمی‌شود. طلب معلق، از انقسامات واجب مشروط است.

صیاغت تعلیقی طلب، یعنی من از صیاغ شرطی یا صیاغ قیدی استفاده می‌کنم: اکرم عند المجیء، اکرم إن جاءک. هر دو قید هیئت است. پس تمام کلام در این است که: آیا می‌توان از طلب معلق «مفهوم» استفاده کرد؟ آیا از توصیف من می‌شود مفهوم استفاده کرد؟ آیا از تحدید یا حصر یا استثنا (که همه فعل ماست)، مفهوم استفاده می‌شود؟

در چه صورت طلبْ مفهوم دارد؟

تقییدکردن دو معنا دارد: ایجاد لفظ مقید (همان تلفظ)، مطلبی را مقیدکردن (یا همان تعلیق). مقصود ما، تعلیق است؛ که طلب را معلق بر مجیء می‌کنیم.

در «اکرم زیداً عند مجیئه» فقط لفظ مقید را ایجادمی‌کنید، لکن در «أکرم زیداً إن جاءک» طلب را مقیدمی‌کنید. قید، تارة در تلفظ است تارة در لفظ است. اگر در لفظ باشد، مفهوم ندارد. اما اگر خود طلب را قیدبزنید، مفهوم دارد. تمام کلام در این است که از این فعل گفتاری آیا مفهوم استفاده میشود؟

البته «تلفظ قید دارد»، نه یعنی تلفظ بر چیزی مقید شده، بلکه به این معنی است که طلبی که در این تلفظ است مقیدشده. و همچنین در «قید لفظ» هم درواقع طلبْ مقید شده. پس هم در «إن جاءک» و هم در «عند مجیئه» تلفظْ مقید است، لکن به همین معنی که طلبی که در این تلفظ است مقید است. تفاوت‌شان در این است که در «إن جاءک» یک عنایت زائده‌ای هست که در «عند مجیئه» نیست و همان عنایت زائده است که باعث ارتکاز مفهوم در ذهن عرف می‌شود.[1]

جمع‌بندی

مفهوم، هیچ‌وقت مدلول کلام نیست، مدلول فعل گفتاری هم نیست. اصلاً مدلول نیست. بلکه مفهوم، دائماً گزاره‌ای است که ما از یک فعل گفتاری خاص استفاده می‌کنیم؛ از تعلیق فعل گفتاری این مفهوم را استفاده می‌کنیم، کما این که «طلب» را هم گفتیم که مدلول نیست، بلکه خود فعل من است و ما فقط این فعل را شناسایی می‌کنیم. اگر انشاء را معلق کردیم، از تعلیق انشاء و طلب، آیا مفهوم استفاده می‌شود یا نه؟

پس مفهوم، «ما نستفیده من التکلم و التلفظ» است، نه «ما نستفیده من اللفظ و الکلام». بر همین اساس است که با «مدلول» ؛ منطوق، مدلول کلام است.

 


[1] - این پاراگراف، پس از توضیحات استاد است در کلاس رفع اشکال.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo