درس خارج فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری
85/08/24
كتاب الشهادات
جلسه:48
اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مرحوم محقق فرمودهاند كه الطرف الثانى فى ما به يصير الشاهد شاهداً و الضابط العلم شاهد كى شاهد مىشود وقتى علم داشته باشد تمسك مىكنند لقوله تعالى لا تقف ما ليس لك به علم پيروى از غير علم نكن كه آيه 36 در سوره اسراء است سوره 17 و لقوله صلى الله عليه وآله وسلم و قد سئل عن الشهادة از پيامبر اكرم پرسيدند شهادت چيست حضرت فرمودند هلترى الشمس؟ آيا خورشيد را مىبينى؟ على مثلها فاشهد او دع. بايد در شهادت اين جورى باشى مثل اين كه خورشيد را مىبينى اين جور متبيّن باشد برايت و الا شهادت نده، اين حرف محقق است. مرحوم صاحب جواهر و همچنين ديگران تمسك مىكنند به آيه ديگرى مرحوم صاحب جواهر مىفرمايد لقوله تعالى الامن شهد بالحق و هم يعلمون آدم حسابى مؤمن آن است كه كتمان شهادت نمىكند اما وقتى مىخواهد شهادت بدهد عالم به آن است كه بعد تمسك مىكنند به رواياتى كه حالا اين روايتها را هم بايد بخوانيم نظير همان روايتى است كه مرحوم محقق به آن تمسك كرده روايت محقق در وسايل نيست لذا مرحوم نورى در مستدرك در همين ابوابى كه با صاحب وسايل جلو رفته در قضا و شهادات روايات را نقل مىكند و حالا چه جور شده روايات نظير همين روايات داريم محقق اين روايتها را نقل نمىكند يك روايت عامى نقل مىكند كه مدرك هم ندارد خود محقق يك اصول اربعمأة بعضى از اصول پيش او بوده كه آن به دست ما نرسيده كه بعض اوقات صاحب وسائل مىفرمايند و قال المحقق فى الشرايع و روايت نقل مىكند گاهى، اما اين جا صاحب وسائل از قول محقق اين روايت را نقل نمىكند. صاحب جواهر تمسك مىكنند به يك رواياتى اين روايات را بخوانيم ببينيم چه بايد گفت مسئله مشهور در ميان اصحاب هم هست هم قدماء هم متأخرين گفتهاند در شهادت علم وجدانى مىخواهد علم اعتقادى هم قدماء گفتهاند هم متأخرين.
روايات باب 8 از ابواب شهادات جلد 18 وسائل: روايت 2: و عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد روايت صحيح السند است قال كتب اليه جعفر بن عيسى اين روايت مىشود مضمر اما خب معلوم است حسين بن سعيد كه ديگر از غير امام نقل نمىكند لذا مضمَرش هم يا مضمَر روايت هم خيلى اهميت ندارد مسلم از امامعليه السلام بوده يعنى روايت را از امام صادقعليه السلام نقل كردهاند جعفر بن عيسى از امام صادقعليه السلام اين جور نقل كرده جعلت فداك جائنى جيران لنا بكتاب زعموا انهم اشهدونى على ما فيه يك نامهاى آوردهاند كه اين نامه به خط من است مهر من است و مىگويند بيا برويم شهادت بده و فى الكتاب اسمى بخطى و قد عرفته در اين نامه خط خودم است و من خطم را مىشناسم و لست اذكر الشهادة اما متذكر اين نيستم كه بروم شهادت بدهم و قد دعونى اليها مىگويند بيا شهادت بده فاشهد لهم على معرفتى ان اسمى فى الكتاب و لست اذكر الشهادة؟ به عبارت ديگر من نمىدانم آيا اين نامه جعل است يا نه؟ احتمال مىدهم كه نامه جعل باشد اما خط خودم را مىشناسم خطم است مهرم است او لا تجب الشهادة على؟ آيا شهادت برايم واجب است يا واجب نيست حتى اذكرها كان فى الكتاب او لم يكن؟ فكتب لا تشهد فرمودند اگر شبهه دارى شهادت نده.
مرحوم صاحب جواهر تمسك كردهاند به اين روايت گفته در حالى كه مىگويد خطم است مهرم است اما شك و شبهه در آن دارد مىفرمايد نه، شهادت نده شهادت بايد علم وجدانى براى او داشته باشد. اين يك روايت.
روايت 3: و عنهم عن احمد بن محمد بن حسان عن ادريس بن الحسن عن على بن غياث باز روايت معتبر است مثل همان روايت 2 مىبيند عن ابى عبداللَّهعليه السلام لا تشهدن بشهادة حتى تعرفها كما تعرف كفك همين جور كه نگاه به كف دستت مىكنى و كف دستت را مىبينى بايد مورد شهادت تو اين جورى باشد و اگر شك و شبهه در آن است شهادت نمىتوانى بدهى اين هم روايت 3.
روايت 4: و عن على بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى عن السكونى عن ابى عبداللَّهعليه السلام باز هم روايت موثقه است قال قال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم لا تشهد بشهادة لم تذكرها فانه من شاء كتب كتاباً و نقش خاتماً براى اين كه جعل خط و جعل مهر خيلى مىشود و اگر شك و شبهه داشته باشى كه خط تو است يا خط تو نيست چون يقين ندارى شهادت نده، لذا اين سه تا روايت هم صاحب جواهر به آن تمسك مىكند بر اين كه در شهادت علم مىخواهد. خب خوب است روايتها آن آيه شريفه هم خوب است.
اما حرف در اين است كه اگر به جاى علم اماره نشست آيا مىتواند شهادت بدهد يا نه؟ و عمده بحث اينجاست كه انسان را گيج مىكند براى اين كه اگر بگوييد اماره به جاى علم مىنشيند مناط حجت مىشود نه علم، مىشود علم و علمى و ما رواياتى داريم كه اين روايتها مىگويد كه همين جور كه علم حجتِ در باب شهادت است علمى هم حجت در باب شهادت است علم وجدانى نمىخواهيم كه آن روايت مىگفت كه مثل خورشيد ببيند يا مثل كف دست ببينم، نه، اگر علمى هم شد مىتواند شهادت بدهد حالا علاوه بر اين كه عقلاء اين حرفها را مىزنند و اصلاً كم داريم در فقه در ميان عقلاء در فقه هم همين طور كم داريم در ميان عقلاء يك جا كه بگويند علم وجدانى مىخواهيم و ظاهراً من كه الان يادم نيست در فقه هم نداريم حتى مثلاً در فقه آنجاها كه علم درج در موضوع باشد تمام موضوع هم باشد در همانجا هم مىگويند اماره به جاى علم مىتواند بنشيند يا علم يا علمى. و مشهور در ميان اصحاب اين شده چه قدماء چه متأخرين كه ما علم وجدانى مىخواهيم در شهادت )اگر اماره باشد نمىتواند. اما دو سه تا روايت داريم كه اينها مىگويد اماره به جاى علم وجدانى مىتواند بنشيند(. مىتوانى شهادت بدهى با اماره.
حالا اين دو سه تا روايت را بخوانيم روايت 1 از باب 8:
محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن الحسن بن على بن نعمان عن حمادّ بن عثمان عن عمر بن يزيد روايت صحيح السند است سندش بهتر از آن دو سه تا روايت است ولى على كل حال آن دو سه تا روايت سندش خوب بوده اين بهتر است قال قلت لابى عبداللَّهعليه السلام الرجل يشهدنى على شهادة فاعرف خطى و خاتمى و لا اذكر من الباقى قليلاً و لا كثيراً ديگر خصوصيات را نمىدانم اما خطم را مىشناسم مهرم را هم مىشناسم حالا بروم شهادت بدهم؟ قال فقال لى اذا كان صاحبك ثقه و معه رجل ثقه فاشهد له، روى همان خط كه شك و شبهه داشت گفت نه شهادت نده، اينجا مىگويد اگر ثقه گفت كه خط تو است برو شهادت بده مىشود خبر واحد در باب شهادت مىشود حجت، براى اين كه ثقه بودن آن كسى كه مىگويد بيا برويم شهادت بده مدعى است مىخواهد ثقه باشد مىخواهد نباشد عمده آن كسى است كه مىگويد اين خط تو است حالا شما هم اگر خيلى هم پافشارى كنيد باز هم علم تو نيست دو تا ثقه گفتهاند خط تو است مهر تو است شك و شبهه بى خودى مىكنى فرمودند مىتوانى بروى شهادت بدهى همين روايت دو و سه و چهار كه مىگفت نمىتوانى اين مىگويد مىتوانى اگر حجت داشته باشى. لذا آن روايت كه مىگويد مثل خورشيد ببينى مثل لا تقف ما ليس لك به علم است لا تقف ما ليس لك به علم مراد علم وجدانى كه نيست و الا خود لا تقف ما ليس لك به علم ظهور است اگر علم وجدانى باشد آيه خودش را مىزند مىگويد من حجت نيستم براى اين كه لا تقف ما ليس لك به علم اين يك ظهور است خب ما با اين ظهور بخواهيم بگوييم در همه چيز علم وجدانى، نمىشود كه لذا خود لا تقف ما ليس لك به علم، علم را بردار جايش بگذار حجت بگو لا تقف ما ليس لك به حجة در مقابل انّ الظن لا يغنى من الحق شيئا آن هم ظن يعنى تخمين، تخيل، توهّم روى توهمها شهادت نده روى تخيلها شهادت نده روى حجة شهادت بده و اين كه مرحوم محقق تمسك كرده به لا تقف ما ليس لك به علم براى علم وجدانى، به مرحوم محقق مىگوييم نه. اگرعلم وجدانى بايد باشد خود لا تقف ما ليس لك به علم وجدانى نيست خودش مىشود غير حجة خودش خودش را غير حجت مىكند براى اين كه لا تقف ما ليس لك به علم علم وجدانى نيست ظهور است اگر ظهور حجت باشد علم هم به معنا حجت باشد لا تقف ما ليس لك به علم معنا پپدا مىكند در مقابل ان الظن لا يغنى من الحق شيئا مىشود و اما اگرمراد علم وجدانى باشد خود لا تقف ما ليس لك به علم علم وجدانى نيست ظهور است و الاصل حرمة العمل بالظن الا ما اخرجه الدليل دليل يكى گفتهاند ظهور در اصول ديگر اين جور گفتهاند لذا در همه جا ما بايد اين علمى كه هست برداريم جايش حجت بگذاريم لا تنقض اليقين بالشك اى لا تنقض الحجة بغير الحجة بل انقضه بيقين آخر اى انقضه بحجة اخرى و نداريم ما جايى در ميان عقلاء كه امارات نشود به جاى علم بنشيند اصلاً نداريم در ميان عقلاء، در فقه هم نداريم در فقه همين جاست كه حالا دارند پافشارى روى آن مىكنند و شهرت گفته و قدماء گفته و متأخرين گفته و ما نتواند اماره به جاى علم بنشيند ظاهراً نداريم. لذا همه جا علمى كه در روايات و آيات و اينها آمده بايد علم را علم متعارف علم عادى معنا كنيم به عبارت ديگر حضرت امام «رضوان اللَّه تعالى عليه» در استصحاب مىگفتند، مىگفتند لا تنقض الحجة بغير الحجة حالااگر آن سه تا روايت را اين جور بگوييم بگوييم به قرينه اين روايت 1 مىخواهد بگويد كه مواظب باش با تخمين و ظن غير حجة و با توهمها و تخيلها و قياسها و استحسانها جلو نيايى با حجت برو جلو اگر مىخواهى شهادت بدهى چنانچه در هر كجا بخواهى فتوى بدهى خب علم وجدانى كه نمىخواهد بايد با حجت فتوى بدهى بايد حتى مثلاً ما كه مىگوييم بينه مىخواهيم خب در همان بينه هم كه علم پيدا نمىشود اما معمولاً بايد بگوييم خبر ثقه كفايت مىكند، تعبداً در باب شهادت گفتهاند بينه، ولى باز هم بينه علم وجدانى نيست دو تا ثقه است ديگر و مجبوريم چارهاى نداريم اين دو سه تا روايت را معنا كنيم به معنا اين كه آقا با تخيلها نيا جلو اگر خط خط تو نمىدانى هست يا نه؟ احتمال مىدهى كه اين خط را جعل كرده باشند خب چيزى ندارى اثبات بكنى كه جعل نشده بايد اصالة عدم جعل و نمىدانم امثال اينها جارى بكنى نمىشود بايد بدانى، بدانى يعنى چه؟ يعنى بايد وقتى كه مىخواهى شهادت بدهى بايد حجت داشته باشى اگر هم آن سه تا روايت يا لاتقف ما ليس لك به علم ظهور در علم وجدانى داشته باشد كه محقق و مرحوم صاحب جواهر و ديگران مىخواهند ادعا بكنند اين روايت 1 حكومت پيدا مىكند به آن سه تا روايت، حكومت مىكند تفسير مىكند. روايت 1 از باب 8 تفسير مىكند روايت 2 و 3 و 4 باب 8 را. ما يك حرف ديگر در اصول داريم و آن اين است كه در اصول مىگوييم اين جملهاى كه مرحوم شيخ انصارى دارند كه العلم حجة لا تناله يد الجعل ما مىگوييم تناله يد الجعل مىتواند بگويد من علم وجدانى مىخواهم مىتواند بگويد من اماره را به جاى علم مىنشانم مىتواند هم بگويد علم تو حجت نيست آنها حرفهايى ديگرى است ولى على كل حال الان بحث ما را نبريد جاى ديگر.
سه تا روايت داشتيم مىگفت علم وجدانى مىخواهيم اين روايت مىگويد علم وجدانى نمىخواهيم و حجت مىخواهيم و حكومت پيدا مىكند بر آن سه تا روايت آن سه تا روايت مىگويد كه علم وجدانى آن مىگويد اى امارهاى حجة و علم وجدانى از مصاديق حجت است اگر حجت داشته باشد يعنى خبر ثقه خبر بدهد مىتواند برود شهادت بدهد.
روايت 1 از باب 17 ابواب شهادات جلد 18 وسايل:
روايت 1 در باب 17 مىگويد كه حجت مىخواهيم حتى اگر اصل عملى هم باشد كفايت مىكند استصحاب مىگويد اگر استصحاب باشد روى استصحاب مىتوانى بروى شهادت بدهى يعنى نه اماره، هر چه به جاى علم بتواند بنشيند و هر چه به جاى علم مىنشيند به عبارت ديگر با حجت مىتوانى اين حجت گاهى علم وجدانى است گاهى اماره است گاهى هم اصل عملى است اين روايت را بخوانيم.
روايت 2 باب 17: و عنه عن ابيه عن اسماعيل بن مرار عن يونس عن معاوية بن وهب سند روايت صحيحه است خيلى خوب است قال قلت لابى عبداللَّهعليه السلام الرجل يكون فى داره ثم يغيب عنها ثلاثين سنة و يدع فيها عياله ثم يأتينا هلاكه و نحن لا ندرى ما احدث فى داره و لا ندرى ما احدث له من الولد الا انا لا نعلم انه احدث فى داره شيئاً و لا حدث له ولد و لا تقسم هذا الدار على ورثته الذين تركت فى الدار حتى يشهد شاهد عدل ان هذه الدار دار فلان بن فلان مات و تركها ميراثاً بين فلان و فلان او نشهد على هذا آيا مىشود روى اين شهادت بدهيم؟ قال نعم قلت الرجل يكون له العبد و الامه فيقول ابق غلامى آبقت امتى فيؤخذ بالبلد فيكلفه القاضى البينة انّ هذا غلام فلان لم يبعه و لم يهبه افنشهد على هذا اذا كلفنا و نحن لم نعلم انه احدث شيئاً؟ فقال كلما غاب من يد المرء المسلم غلامه او امته او غاب عنك لم تشهد به اما صدر روايت مىگفت كه نعم شهادت بده يعنى شهادت بده با استصحاب.
روايت 3: باز همين روايت 2 است اما سندش تفاوت مىكند معاوية بن وهب باز نقل مىكند كه معاوية بن وهب مىگويد و لا اعلم ابن ابى حمزه الا رواه عن معاوية بن وهب كه حالا آن سند قبلى درست بود اين يك شك و شبهه در آن پيدا مىشود قال قلت لابى عبداللَّهعليه السلام الرجل يكون له العبد و الامه قد عرف ذلك فيقول آبق غلامى او آبقت امتى فيكلفونه القضاء شاهدين و انّ هذا غلامه او امته لم يبع و لم يهب انشهد على هذا اذا كلفناه؟ قال نعم گفت با استصحاب برو شهادت بده اگر مىدانى خانه خانه او است مىدانى اين خانه خانه او بوده و نمىدانى فروخته يا نه؟ مىدانى غلام غلام او بوده و نمىدانى آزاد كرده يا نه؟ تو مىتوانى شهادت بدهى اين كه غلام غلام او است امه امه او است خانه خانه اوست خيلى خوب است دلالتش. لذا تقريباً همه فقهاء عجب همه اينجاست همه فقهاء چه قديماً چه حديثاً من جمله مرحوم محقق يك قدرى كه برويم جلو در فرع دوم مىفرمايد شهادت با استصحاب مىشود داد تمسك به همين روايت هم مرحوم صاحب جواهر مىكند و مىگويد تمسك به استصحاب اگر يقين داشتى و حالا نمىدانى هست يا نه؟ لا تنقض اليقين بالشك و با اين استصحاب برو شهادت بده لذا استصحاب جاى علم وجدانى مىنشيند و هيچ حرفى ندارند فقهاء يك قدرى كه برويم جلو مىرسيم مرحوم محقق يك فرعى درست مىكنند اين كه آيا شهادت با استصحاب مىشود داد يا نه؟ مىگويند آرى تمسك به همين روايت هم مىكنند مرحوم صاحب جواهر هم مىگويند همه هم متأخرين گفتهاند هم قدماء گفتهاند كه با استصحاب مىشود شهادت داد تمسك هم مىكنند به همين روايت 2 كه اين روايت 3 ديگر همان روايت 2 است روايت 2 از باب 17.
روايت مهمتر از اين روايت اين است كه با قاعده يد مىشود شهادت داد؟ يك علتى هم امامعليه السلام در روايت مىآورد كه اگر اين شك و شبههها را ما بكنيم لما كان للمسلمين سوق اختلال نظام لازم مىآيد علم وجدانى يعنى چه؟ شما مىتوانيد روى حجت بروى شهادت بدهى روايتش خيلى هم صريح و دلالتش هم خيلى خوب و سندش هم خيلى خوب.
روايت 2 از باب 25 از ابواب كيفية حكم:
محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن ابيه و على بن محمد القاسانى جميعاً عن القاسم بن يحيى عن سليمان بن داود عن حفص بن غياث روايت از نظر سند خوب است حفص بن غياث را توثيق نكردهاند الا اين كه شيخ طوسى در عده خيلى از بزرگان مىگويند اجتمعت الاصحاب على عمل به روايات حفص بن غياث لذا روايت صحيح السند است از نظر سند يا روايت معتبره است از نظر اعتبار اشكال كسى در آن نكرده عن ابى عبداللَّهعليه السلام قال قال له رجل اذا رايت شيئاً فى يدى رجل يجوز لى ان اشهد انه له؟ قال نعم قال الرجل اشهد انه فى يده و لا اشهد انه له فلعله لغيره؟ گفت من كه نمىتوانم بگويم مالك است، مىتوانم بگويم اين در دست اوست در دست او بودن اين وجدانى است اما مالك است با قاعده يد بايد درستش كرد فقال ابوعبداللَّهعليه السلام افيحل الشراء منه؟ اين خانه كه در آن نشسته مىتوانى آن را بخرى يا نه؟ گفت بله. قال نعم فقال ابوعبداللَّهعليه السلام فلعله لغيره ممكن است خانه مال غير باشد از كجا مىخرى؟ با قاعده يد. فمن اين جاز لك ان تشتريه و تصير ملكاً لك؟ ثم تقول بعد الملك هولى بعد از آن كه خريدى قسم هم روى آن مىخورى كه اين مالم است و تحلف عليه و لا يجوز ان تنسبه الى من صار ملكه من قبله اليك پس اين شك و شبهه را نكن برو با قاعده يد شهادت بده بگو مالش است با قاعده يد هم بخر بعد هم اگركسى ادعا كرد بگو مالم است ثم قال ابوعبداللَّهعليه السلام لو لم يجز هذا لم يقم للمسلمين سوق اصلاً اگر قاعده يد نباشد اختلال نظام لازم مىآيد پس همين طور كه مىتوانى بخرى مىتوانى بروى روى آن شهادت بدهى و حسابى تفسير مىكند آن رواياتى كه مىگويد علم وجدانى مىخواهيم مىگويد علم وجدانى يعنى حجة وقتى شهادت مىخواهيم بدهيم حجت مىخواهيم و اين حجت تا اينجا كه آمديم گاهى خبر واحد است خبرثقه، گاهى قاعده يد است گاهى استصحاب فتلخص مما ذكرناه اين كه ما در باب شهادت حجت مىخواهيم حجت هر چه مىخواهد باشد علم وجدانى، به عبارت ديگر علم يا علمى هر چه كه حجت باشد روى آن مىتوانيم شهادت بدهيم باز هم همه فقهاء روى قاعده يد بعد مىآييم صحبت مىكنيم گفتهاند روى قاعده يد مىتوانى شهادت بدهى.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد