< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

91/06/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: اگر مجتهدی بر طبق عام فتوی داد بعد بر طبق خاص فتوی داد آیا عمل به فتوای اول مجزی است؟
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 در جلسه قبل عرض کردم که دو سه تا بحث است در باب اجزاء که در اصول نیامده و بحثش لازم است.
 یک بحث این بود که آیا متیقن با مؤدیات امارات و مؤدیات اصول تفاوت می کند یا نه؟ اگر قائل به اجزاء شدیم راجع به متیقنی که جهل مرکب است توهم است تخیل است آیا قائل به اجزاء می شویم یا نه؟ در اصول بحثش نیامده و در جلسه قبل ما گفتیم اگر قائل به اجزاء بشویم دیگر فرقی نیست بین این که آن حکم ظاهری مؤدای اماره باشد مؤدای اصول باشد یا مؤدای یقین، متیقن باشد یا اماره باشد یعنی مؤدای اماره یا اصل باشد یعنی مؤدای اصل و گفتیم آن 5 تا دلیلی که برای اجزاء هست آن 5 تا دلیل برای متیقن هم هست و بنا شد شما یک فکری روی این بحث بکنید و نفیا یا اثباتا ببینید آیا حرف من درست است یا نه؟
 مسئله دیگری که بحث امروز ماست مهمتر از آن بحث دیروز است و آن این است که در باب اجزاء این جور می گویند اگر یک اماره ای دلالت می کرد بر عموم و مجتهد روی آن عام فتوی داد بعد تخصیص پیدا کرد حالا که تخصیص پیدا کرد فتوای دوم داد برای این که فتوای اول از بین رفت و فتوای دوم داد فتوی داد به متخصص نه به عام آن وقت بحث می کنند احکامی که قبلا به جا آورده آیا مجزی است یا نه؟ بعضی می گویند اجزاء بعضی می گویند عدم اجزاء در حالی که این جا دو تا اماره است با هم تعارض کرده است حکم واقعی و نفس الامری را هیچ کس نمی داند جز خدا و اهل بیت علیهم السلام.
 اگر مثلا یک مجتهدی عرق جنب از حرام را پاک می دانست با آن نماز خواندن را هم جایز می دانست توی رساله اش هم نوشت مردم هم به این عمل کردند حالا روایت پیدا کرد که پاک است اما لا تصل فیه خب از فتوایش بر می گردد دیگر می نویسد که لا تصل فیه، اعمالی که سابقا مقلدینش به جا آورده اند آیا اعاده دارد یا نه؟ آیا قضا دارد یا نه؟ خب گفته اند مسئله اجزاء اگر قائل به اجزاء بشوید نه، اگر قائل به عدم اجزاء بشوید بله در وقت اعاده دارد در خارج وقت قضا دارد.
 عنوان بحث این است حکم ظاهری آیا مجزی از حکم واقعی است یا نه؟ این عنوان بحث ست اما وقتی که می خواهند مثال بزنند باب اجتهاد و تقلید را می آورند جلو و حکم واقعی را آن فتوای اول قرار می دهند حکم ظاهری را فتوای دوم قرار می دهند، نه آن حکم اولی واقع است نه حکم دومی، واقع چیست؟ نمی دانیم، مجتهد که حکم واقعی را نمی داند چیست؟ آن چه می داند اجتهادش است و مؤدای امارات و اصول 90 درصد فتواها بلکه بیشتر یقین هم نیست مؤدیات امارات و اصول است این رساله مرجع تقلید می گردد روی روایات اهل بیت روی اصول عملیه یا قواعد فقهیه خب تغییر فتوی یعنی تغییر مؤدیات اصول و مؤدیات امارات آیا مجزی است یا نه؟ این غیر از آن عنوان بحث است که حکم ظاهری آیا مجزی از حکم واقعی است یا نه؟ حکم واقعی کدام است؟ وقتی که می خواهند معنا کنند توی اصول یا توی فقه حکم واقعی را آن فتوای اول می دانند حکم ظاهری را آن فتوای دوم می دانند بعد می گویند آیا اجزاء یا نه؟ مشهور می گویند عدم اجزاء بعضی می گویند اجزاء، تخالف دو تا اماره را یک کدام را حکم واقعی می دانند یک کدام را حکم ظاهری، مودیات اصل را آن اولی را حکم واقعی می دانند دومی را حکم ظاهری در حالی که هیچ کدام حکم واقعی نیست در باب اجزاء ما اصلا مکلف به حکم واقعی هم نیستیم احکام واقعیه داریم یا نه؟ خب بله خلافا لسنی که می گوید ما می گوییم احکام واقعیه نداریم و خدا تابع مجتهد است ما می گوییم احکام واقعیه داریم احکام نفس الامری داریم اما این احکام نفس الامری را ما از کجا به دست می آوریم؟ 90 درصد 95 درصد از امارات از اصول، شارع مقدس گفته طبق این امارات طبق این اصول عمل بکن این ها طریق برای واقعند یا تعیین وظیفه برای تو لذا اصلا حکم واقعی معمولا منجز نیست مگر اماره صددرصد مطابق آن حکم واقعی در بیاید و حکم واقعی مقتضیاتش تمام است انشایش تمام است فعلیتش هم تمام است فعلیت تمام به این معنا که پیامبر اکرم در حجه الوداع فرمودند که آن چه هست به اهل بیت علیهم السلام گفتم ما من شیئ یقربکم الی الجنه و یباعدکم من النار الا وقد امرتکم به لذا مقام فعلیتش هم درست است اما مقام فعلیت به این معنا که به اهل بیت علیهم السلام گفته شده اما مقام تنجز چه؟ وصول می خواهد باید برسد به من تا بشود حکم واقعی از چه راه وصول است؟ از چه راه ایصال است؟ گفته اند از امارات و اصول حالا این امارات و اصول اگر مخالف با واقع در آمد چه؟ خب مرحوم آخوند فرمودند که ان طابق الواقع تنجز و ان خالف الواقع فعذر این عناوینی است که گفته اند اما وقتی که می خواهیم اجزاء را برایش مثال بزنیم مثلا مرحوم شیخ انصاری که در باب اجتهاد و تقلید می گوید اجزاء یک فتوی درست می کند اول یک فتوی درست می کند دوم آن فتوای دوم فتوای اول را از بین می برد پس حکم ظاهری حکم واقعی را از بین برد این جوری درست می کنند یعنی راستی مؤدای اماره اول را این ها حکم واقعی می دانند در حالی که آن هم حکم ظاهری است با هم تعارض است با هم تزاحم است چون طولی است آن وقتی که اماره دوم نباشد اماره اول حجت است وقتی اماره دوم آمد اماره اول باطل شد یعنی حجت باطل شد آن دومی حجت است اگر عرضی باشد تعارض است هیچ کدام حجت نیست اگر طولی باشد این جوری است که فتوای اول حجت است فتوای دوم فتوای اول را از بین برده حجت نیست به فتوای دوم باید عمل بکنیم لذا مرجع تقلید وقتی که از فتوایش برگردد به واسطه اماره ای دیگر نمی گوید به فتوای اول می گوید فتوای اول باطل شد یعنی حجت دیگر نیست باطل شد یعنی حجت نیست به فتوای دوم باید عمل بشود خب هر دو حجت است حجت است یعنی چه؟ یعنی هردو حکم ظاهری است و هیچ کدام حکم واقعی نیست آن فتوای اول کاشف از حکم واقعی فتوای دوم کاشف از حکم واقعی آیا تطابق دارد یا نه؟ نمی دانم اما آن چه می دانم امارات حجت است باید طبق امارات عمل بکنیم آن چه می دانم اصول حجت است یعنی تعیین وظیفه در ظرف شک، به وظیفه باید عمل بکنیم شناخت وظیفه عمل کردن به وظیفه ثوابها و عقابها و عذرها و غیر عذرها هم همه همه روی همین احکام ظاهریه است و ما نه مکلف تنجز به احکام واقعیه هستیم نه دسترسی به احکام واقعیه داریم حتی اگر خود امام علیه السلام بفرمایند خب بر می گردد به این که ظهور حجت است امام علیه السلام حکم واقعی را می داند یک روایت زراره از امام صادق علیه السلام نقل می کند خب شما می خواهید درستش بکنید چه می گویید؟ می گویید که ظهور حجت است بنابراین این روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل کرده این حکم واقعی است با ظهور می آیید جلو، نص که نیست ظهور است دیگر با اصاله الجد می آیید جلو، یک وقتی ما بخواهیم یک اماره ای را حجت بکنیم هفت هشت ده تا اصل باید جاری بکنیم تا این اماره را بکنیم حجت و آن اصل ها برای ما می گوید این حجت است این قول امام است نسبت به امام علیه السلام بده لذا مثلا زراره می گوید قال الباقر علیه السلام قال الصادق علیه السلام انه کذا اما از همین زراره بپرسند واقع و نفس الامر همین است یا نه؟ خب اگر ملا باشد مثل زراره می گوید من نمی دانم اما می دانم این قال الباقر علیه السلام برای من حجت است باید به آن عمل بکنم آن که برای ما منجز است یعنی برای مکلفین حجج است اسمش را می گذارند مؤدیات امارات اسمش را می گذارند مؤدایات اصول و اما احکام واقعی و نفس الامری آیا این روایت مطابق با احکام واقعی و نفس الامری است یا نه؟ خب نمی دانم بله چون کاشف است می گویم حکم واقعی است منکشفش را می گویم حکم واقعی اما وقتی دقت بکنیم که آیا جدا حکم واقعی است یا نه؟ می گوییم نه ما نمی دانیم آن چه می دانیم اماره است و طبق اماره باید فتوی بدهیم اصل است و طبق اصل باید فتوی بدهیم و به عبارت دیگر حجت برای ما تمام است خب وقتی چنین شد این که مشهور شده در میان اصحاب در باب اجزاء اجزاء و عدم اجزاء که مرحوم شیخ انصاری می فرمایند در باب اجتهاد و تقلید ادعای اجماع هم می کنند حالا شیخ انصاری فقط نیست می فرمایند اجزاء در باب اجتهاد و تقلید یعنی فتوای دوم فتوای اول را از بین می برد دیگر لازم هم نیست اعاده یا قضایی باشد خب چه شد؟ فتوای اول را حکم واقعی قرار دادند فتوای دوم را حکم ظاهر قرار دادند گفته اند و لو مخالف با واقع در آمد اما اجزاء، اعاده نیست قضا هم نیست در باب اجتهاد و تقلید که اگر یادتان باشد من می گفتم اگر در باب اجتهاد و تقلید اجزاء باشد دیگر چه چیز باقی می ماند که شما می گویید عدم اجزاء؟ همه جا را باید بگویید اجزاء اما اجزاء و عدم اجزاء راجع به دو تا حجت است نه یک حجت.
 یک امر واقعی و نفس الامری فتوای اول حجت است کاشف از واقع و نفس الامر هم هست اما آن فتوای اول یا فتوای دوم راستی حکم واقعی و نفس الامری هست آن است که خدا انشاء کرده؟ آن است که پیامبر اکرم انشاء کرده است؟ هیچ کس نمی داند وظیفه هم نداریم بدانیم نمی شود هم بدانیم آن چه می شود بدانیم آن چه می شود عمل بکنیم مؤدیات امارات و اصول است به عبارت دیگر وسائل برای ما حجت است و اصول عملیه قواعد فقهیه برای ما حجت است طبق این ها باید عمل بکنیم گاهی مطابق واقع در می آید گاهی مخالف واقع اگر مطابق واقع و نفس الامر در آمد منجز است اگر نه معذوریم.
 فتوای اول و فتوای دوم هر دو حکم ظاهری است با هم تعارض می کند چون در عرض هم نیست در طول است این جوری است که آن فتوای اول در زمان خودش حجت بوده فتوای دوم هم در زمان خودش حجت است نه آن آن را می زند نه آن آن را می زند نه آن اصطکاک با آن دارد نه آن اصطکاک با آن دارد هیچ کدام هم حکم واقعی نیست هر دو حکم ظاهری است
 مسئله را متعرض نشده اند در حالی که از اهم مسائل اجزاست.
 اصلا مسئله را متعرض نشده اند از همین جهت هم ما دیگر بحث را تمامش می کنیم می گوییم که مسئله اجزاء اصلا سالبه به انتفاء موضوع است این که حکم ظاهری آیا مجزی از حکم واقعی است کدام حکم واقعی؟ یعنی فتوای اول؟ این که حکم واقعی نیست، حکم واقعی و نفس الامری؟ ما که دسترسی به آن نداریم مکلف به آن نیستیم پس چه بهتر این که بگوییم فتوای اول حجت است فتوای دوم هم حجت است فتوای اول در زمان خودش حجت است فتوای دوم در زمان خودش حجت است نه آن می تواند آن را بزند نه آن می تواند آن را بزند اجزاء هم معنایش همین است که دیگر اعاده برای گذشته ها نیست قضا برای گذشته ها نیست الا ما اخرجه الدلیل که آن هم شاذ است.
 بحث مشکل بود اما بحث خوب لازمی است ندیدم هم کسی متعرض بشود حالا روی این مسئله هم مثل مسئله ای که راجع به یقین صحبت کردم فکر بکنید ببینید آیا حرف من درست است یا نه؟ دیگر بحث اجزاء تمام شد.
 بحث بعدی ما فردا انشاء الله راجع به مقدمه واجب.
 وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo