درس خارج اصول استاد محمد مروارید
97/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
مفهوم شرط
مراد از شرط در مفهوم شرط چیست؟
مفهومگیری، مبتنی بر چیست؟
مطلب اول؛ مفهومشناسی شرط
شرط در لغت به معنای ربط است و از شریطه به معنای همان بند لباس آویز گرفته شده است.
فلاسفه: متمم فاعلیت فاعل و یا قابلیت قابل، پس جزء العله است.
فقها: الزام و التزام در ضمن عقد است، اعم از عقد جایز و یا لازم، شرط نیز اعم از شرط فعل و یا نتیجه.
اصولیین: قسمی از شرط نحوی است؛ آنچه معلق شده بر او مفاد جملهای در قبال جزاء، جزاء معلق بر شرط شده است؛ خواه جملهای که شرط است جملهی خبریه باشد مانند «ان کانت الشمس فالنهار موجود» و یا جملهی انشائیه مانند «ان جائک زید فاکرمه»، این شرط همان است که در قضایای منطقیه مقدم در قبال تالی میباشد و اگر در جملهی انشائیه باشد، قید «ان جائک» قید هیئت «اکرم» است، البته بین مرحوم شیخ و نایینی اختلاف است که آیا هیئت که معنای حرفی است قابل تقیید است و یا خیر، زیرا «اکرمه» مقید به مجی شده است، مختار امکان تقیید معنای حرفی است.
اگر هم بگوییم «ان جائک زید یجب اکرامه» که دیگر از معنای حرفی خارج خواهد شد.
به هر حال مقدم و شرط، اطلاق جزا و تالی را مقید میکند؛ به عبارت دیگر محال است که «ان طلعت الشمس» گفته شود و «النهار موجود» مطلق باشد.
این تقید قابل مناقشه نبوده، حال در ثبوت مفهوم چه نقشی دارد در آینده خواهیم گفت.
پیشنیازهای مفهوم شرط بنابر مسلک مشهور
اثبات مفهوم متوقف بر مقدماتی که مجموعهی آنها عبارت است از خصوصیتی که در منطوق بوده و مستتبع حکمی غیر مذکور است.
مقدمهی اول؛ علاقهی لزومیه بین شرط و جزا
بایستی بین شرط و جزا علاقهی لزومیه باشد و نه اینکه به حسب اتفاق کنار هم قرار گرفته باشند.
مختار در این مقدمهحق این است که این مقدمه ثابت بوده و علاقه لزومیه از خود قضیه شرطیه فهمیده میشود.
بنابراین اولا اگر بین شرط و جزا علاقه لزومیه نباشد و تنها از باب اتفاق جمع شده باشند، با نفی شرط، انتفا جزا لازم نمیآید، قضیه اتفاقیه مانند این است که «اذا کان الانسان ناطقا فالحمار ناهق» که با انتفای نطق از انسان، جزا منتفی نیست.
ثانیا دلالت قضیه شرطیه بر لزوم، غیر قابل انکار است.
مختار مرحوم خویی در این مقدمهلذا مرحوم خویی میفرماید:
تا اکنون معنای صحیحی برای قضیهی اتفاقیه نفهمیدهام حتی به نحو مجاز، بلکه این استعمال به نحو غلط است، اگر فردی چنین قضیهای را استعمال کند یا مجنون خوانده میشود و یا هازل.قضایایی هم که در ظاهر آنها بین شرط و جزا، استلزام نیست مانند برخی آیات قرآن، بایستی چیزی را محذوف بگیریم مانند « و من کفر فان الله غنی عن العالمین» که امر محذوف است مانند «لا یضر الله شیئا» و سبب جانشین شده است.وأمّا الركيزة الثانية: وهي دلالة القضية الشرطية على كون العلاقة بين الجزاء والشرط علاقة لزومية فانّها أيضاً تامة، وذلك لأن استعمالها في موارد الاتفاق وعدم العلاقة في أيّة لغة كان لو لم يكن غلطاً فلا شبهة في أ نّه نادر جداً، لوضوح أ نّه لا يصح تعليق كل شيء على كل شيء من دون علاقة وارتباط بينهما. وكيف كان فلا شك في أنّ الاستعمال في تلك الموارد لو صحّ فانّه يحتاج إلى رعاية علاقة وإعمال عناية وبدونهما فالقضية ظاهرة في وجود العلاقة اللزومية بينهما.ومن ضوء هذا البيان يظهر: أنّ تقسيم المناطقة القضية الشرطية إلى لزومية واتفاقية لا يقوم على أساس صحيح، فانّ ما مثّلوا للثانية بقولهم: إن كان الانسان ناطقاً فالحمار ناهق أو ما شاكل ذلك لم يكن بحسب الواقع والحقيقة قضية شرطية، بل صورتها صورة القضية الشرطية. وكيف كان فلا شبهة في ثبوت هذه الركيزة وأ نّها أساس للقضية الشرطية.[1]
مختار مرحوم اصفهانی در مقدمهمرحوم محقق اصفهانی اشکالی بر آخوند دارند:
در جملهی شرطیه سه عنصر داریم: ادات شرط، ادات جواب، مقدم و تالی.
وظیفهی ادوات شرط این است که مدخول را در موقعیت فرض و تردید قرار داده و آنها را تحقق خارجی، بیرون میکند، مثلا «ان» مجی را در «ان جائک زید فاکرمه» مردد و مفروضی قرار میدهد.
وظیفهی «فاء» نیز که بر سر جزا میآیند نیز، ترتب است حال ترتب زمانی مانند «جاء زید فعمرو» و یا عِلّی مانند «حرکتُ الید فتحرک المفتاح»، یا ترتب تبعی مانند «تحقق الواحد فتحقق الاثنان».
در ترتب خارجی وقتی فاء آمد، تنها ترتب را میرساند؛ میگوییم «طلع الشمس فوجد النهار».
در مانند «ان کان الشمس طالعه فالنهار موجودة» که ترتب فرضی است نیز اینچنین است و «فاء» صرف ترتب را میرساند.
مقدم و تالی نیز مدلول خود را میرسانند، پس علاقهی لزومیه از کجا آمده است؟