< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 صاحب جواهر (رحمة الله عليه) همان طور که ديروز عرض شد در جلد 21 صفحه 383 و 384 . رواياتي که ما خوانديم درباره اينکه امر به معروف و نهي از منکر در يک حدي واجب است که انجام بگيرد. اما در حد اينکه به "يد" که مستلزم جرح و قتل باشد اگر به اين حد باشد آيا باز هم اشخاص مي توانند انجام دهند؟ يا اگر به اين حد رسيد اين فقط شأن امام معصوم است؟ صاحب جواهر تبعا للمحقق، الشرايع دو قول نقل کردند يک قول قيل نعم و يک قول هم قيل لا. يک قول اين بود که واجب است که صورت بگيرد نهي از منکر و امر به معروف هر چند که معدي به قتل و جرح باشد. قول آخر اين بود که لا. و صاحب آن اين دو قول را ذکر کردند و ما هم عرض کرديم. در اين لا محقق گفتند که و "هو الاظهر". اظهر اين است که اگر برسد به حد قتل و جرح اين فقط شأن معصوم است و در زماني که معصوم غايب است فقها چنين کاري نمي توانند انجام دهند.
 در طرف مقابل رواياتي بود که ما خوانديم که دلالت داشتند که ائمه : ، حضرت باقر خطاب به اشخاص <صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُم‌فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِكُم> که تصريح داشتند بر اين که اگر منکري صورت گرفت شما با شدت در برابرش بايستيد جهاد کنيد. از نهج البلاغه هم نقل شده که حضرت امير فرمودند که اگر کسي منکري را ببيند با قلبش با لسانش حتي با يدش هر سه را انجام دهد اين اکمل است اين موضوع است که انجام شده اگر هيچ کدام نشد <مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاء>. يکي باشد دو تا باشد يکي، دو تا انجام داده فضيلت دارد اما اشرف آن است که هر سه را انجام بدهد.
  صاحب جواهر بعد از نقل اين روايات آمدند گفتند بر اينکه ولي _حالا ما داريم مناقشه ايشان را مي گوييم_ و لکن من المعلوم اين قبيل روايات مربوط به خودشان است که اگر امر به معروف و نهي از منکر کنيد معدي شود به قتل و جرح <أشار إلى نفسه و من يقوم مقامه من أولاده عليهم السلام> ببينيم اين کلام درست است يا نه. نوع خبر را که ديروز ما خوانديم و امثال آن که عرض شد. اينجا حضرت اشاره کرده به خودش، يا کسي از اولادش : که قائم مقام خودش باشد و اين شامل هر کسي نمي شود. <لا سائر الناس کخطابات الحدود، قتال البغاة، جهاد الکفار>، چنان که خطابات حدود، اقامه ي حدود مخصوص خودشان است ايشان مي گويند. قتال بغاة مخصوص خودشان است. جهاد کفار مقصود خودشان است. از اين جهت جواب مي دهد که بنابراين اين رواياتي را که شما خوانديد و ما عرض کرديم اينها اقتضا نمي کند که امر نهي از منکر تا حد قتل و جرح را مردم واجب باشد که انجام دهند؛ نه اين اخبار ايشان مي گويد که مخصوص ائمه : است. مي خواهد مناقشه کند. مناقشاتش را مي خواهيم بگوييم حالا ما چه بايد بکنيم <على أنه ظاهر في الجواز دون الوجوب> علاوه بر اين روايت که ظهور دارد در جواز نه در وجوب. دال است بر اينکه جايز است اين کار انجام شود نه اينکه واجب باشد اين مناقشات ايشان است عرض ما اين است که بعد از اينکه ما ادله داريم که خودشان هم بعدا بر مي گردند در اينکه براي اينکه هرج و مرجي نشود فسادي نشود امام معصوم اگر در ميان مردم نباشد اين شأن فقيه است و بايد با برنامه اي که فقيه تنظيم مي کند اين کار انجام شود. خودشان هم بعدا برگشته و گفته در صفحه ي 385 <نعم في جوازه لنائب الغيبة> جايز باشد يک امر به معروف و نهي از منکر اگر معدي به جرح و قتل شد __گاهي گفتيم مي شود بسياري از جاها مراکز فسادي تأسيس مي کنند، با تذکر هم متنبه نمي شوند خوب لازم است که مسلمانها از راه ازاله ي منکر، امر به معروف لازمه است که <جَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِكُم> جهاد باشد, برخورد باشد. البته برخورد هم خالي از جرح و قتل نخواهد بود گاهي از اوقات._ اين است که مي فرمايند براي کسي که نايب غيبت است مع فرض حصول شرايطه. اگر اين طور چيزها يله و رها باشد و هر کسي بتواند انجام دهد بله فسادي، فتنه اي اختلال نظام به وجود مي آيد. هر کس بخواهد اجازه دهد و يک شمشيري بردارد و بکشد و اين طور چيزها, نمي شود که. اينها بايد يک برنامه اي داشته باشد. وقتي که با نظر ولي فقيه شد که ادله اقتضا مي کند که آنها قائم مقام امام معصومند در زمان غيبت مي توانند به همان وظايف عمل کنند. خوب آن فقيه برنامه تنظيم مي کند. در تنظيم برنامه شايد تفاوت بين منکرات باشد اين يک مطلبي است شايد در مناطق و مراتب باشد مثلا فرض کنيم شايد در فلان منطقه لازم است در فلان منطقه نه. شايد در فلان زمان لازم است در فلان زمان نه. خلاصه او يک اولويتهايي، يک برنامه اي تنظيم مي کند شايد از اشخاص خاصي بله از اشخاص خاصي نه. روي اشخاص ممکن است برنامه باشد روي زمان برنامه باشد روي مکان برنامه باشد در خود منکرات ممکن است تفاوت به وجود بياورد. خلاصه اين اين طور مي شود که ديگر هرج و مرجي نيست و فسادي هم به وجود نمي آيد. جهاد لازم نيست هميشه پيروزي باشد. ما مأموريم به وظيفه نه نتيجه. در برابرش سکوت کردن جايز نيست. ما مأموريم به وظيفه ما حتما قول نمي دهيم که غالب باشيم احدي الحسنيين است يا پيروزي است يا شهادت. هر کدام اثر خودش را دارد. شهادت هم اثرگذار است. < نعم في جوازه لنائب الغيبة>. مثلا در زمان خلفا ابوذر قيام کرد و حضرت امير هم پشتيباني کرد خوب آن منجر شد برود به آن بيابان و از گرسنگي هم مي ميرد اين قيام است و مخصوص همين افراد است. بعدا هم مي خوانيم قيام ابوذر قيامي بوده در برابر عثمان. حضرت امير براي خودش لازم نمي دانسته اما از ابوذر پشتيباني مي کرده. خود ابوذر مي گويد که من قيام کردم براي امر به معروف و نهي از منکر. رفت و حضرت امير هم از او پشتيباني کرد و در بيابان هم مرد از گرسنگي.
  <نعم في جوازه لنائب الغيبة> جواز امر به معروف براي نايب غيبت <مع فرض حصول شرائطه> ما حالا با جواهر کار داريم <مع فرض حصول شرائطه أجمع التي منها أمن الضرر و الفتنة و الفساد> خود آن فقيه هم که اين برنامه را تنظيم مي کند بايد شرايط داشته باشد. عرض کردم خدمتتان شرايطش اين است که فسادي نباشد فتنه اي نباشد. بله گاهي فتنه و فساد است. گفتيم که او بايد برنامه را تنظيم کند از لحاظ اشخاص، از لحاظ منکرات، از لحاظ زمان، از لحاظ مکان. <لعموم ولايته> چون ولايت او عموميت دارد. _صاحب جواهر مي گويد_ < في جوازه لنائب الغيبة قوة> بله قوت دارد. البته بايد معلوم شود به اينکه در اين طور جريانها بالاخره جهاد است و جهاد هم که خالي از کشته شدن و شهادت نيست. در زمان ناصر الدين شاه در جريان تحريم تنباکو خيلي ها کشته شدند. ميرزاي شيرازي از نجف حکم صادر کرده، در تهران ميرزا حسن آشتياني قيام کرده براي خاطر همين موضوع تحريم تنباکو. عده زيادي هم کشته شدند. مگر به اين زودي ناصرالدين شاه ها حاضر مي شوند به اينکه قبول کنند ولي بايد قبولاند. خوب در برخوردها خوب کشته شدند <قوة، خصوصا مع القول بجواز إقامة الحدود له> اگر قائل باشيم که اين فقيه که بعدا هم مي گوييم که اقامه حدود هم برايش جايز است اين جهاد هم برايش جايز است. منتها اينها چون زمان خودشان را در نظر گرفته اند <و إن كان ذلك فرض نادر> فقيه بتواند اين کار را با تنظيم برنامه اي انجام دهد فسادي هم به وجود نيايد اين فرض نادر است. <بل معدوم في مثل هذا الزمان>. اينها در زماني بودند که در برابر سلاطين مستبد و فرمانروايان ديکتاتور برايشان خيلي مشکل بود اين کار را انجام دهند. آنها نمي گذاشتند. اين است که مي گويد مثل ذلک الزمان, زمان صاحب جواهر. زمان ما الحمد لله اين کارها خوب شده ولي در عين حال بحث اين است.ما مي خواهيم بگوييم في الجمله يکي از موارد جهاد ازاله ي منکر و امر به معروف است البته اين هم بايد يک برنامه اي داشته باشد چنانکه اگر امام معصوم باشد در يد اوست نباشد با فقهاست.
  اما حرفهايي که ديروز از صاحب جواهر نقل کردم فکر کنم لازم نباشد که بگوييم. مثلا يکي از حرفهايشان اين بود که تمسک کردن به اصل، اصل عدم وجوب. تمسک به اصل در جايي است که ما دليل نداشته باشيم. دليل ما دو قسمت است يک قسمت ادله ي داله ي بر وجوب امر به معروف و نهي از منکر. دوم ادله ي ولايت فقيه است. اينها ادله اند اقتضا مي کنند به اينکه جلو منکرات را قيام کنند و بگيرند در جايي که دليل داشته باشيم تمسک به اصل {صحيح نيست}. يکي حرفش اين بود که اگر ما بخواهيم بکشيم آن مرتکب منکر را اينجا آن موضوع از بين مي رود چون منظور ما اين بود که مرتکب منکر را نهي کنيم تا منکر را انجام ندهد و متنبه شود. اگر بکشيم خودش از بين رفته. جوابش اين است که آن خودش از بين برود عبرت براي ديگران است اين لازم نيست که خود شخص مرتکب منکر را زنده نگه داريم و وادار کنيم که منکر را ترک کند. نه گاهي بايد او را بکشيم ولي کشتن او چه مي شود؟ براي ديگران عبرت حاصل مي شود. بنابراين بدانند که در مملکت، در يد والي فقيه قوانيني است، ضوابطي است گاهي منجر مي شود به اين که مرتکب منکر کشته شود. که اگر او کشته شود براي ديگران عبرتي حاصل مي شود. ساير جهادها هم همين طور است. عبرتي حاصل مي شود براي ديگران که ديگر آن منکر را مرتکب نشوند. خلاصه آن وجوهي که ديروز عرض شد بنده آن را ناتمام مي دانم ديگه نمي خواهيم همه اش را عرض کنيم. خوب اين يک مطلب درباره مسئله ديروزي بود.
 مطلب ديگر اينکه صاحب جواهر بالاخره در صفحات بعد در صفحه 394 ايشان در مقابل محقق که ترديد داشته در برابر اينکه قيام براي ازاله ي منکر و "و هوالاظهر" و... ايشان آمده به ميدان که ولايت فقيه را ثابت کند. يکي از بحثهاي مهم جواهر براي اثبات ولايت فقيه اينجاست مي گويد < فمن الغريب بعد ذلك ظهور التوقف فيه من المصنف> خيلي عجيب است که محقق توقف کرده <سيما بعد وضوح دليله> چند تا دليل ذکر مي کند براي اثبات ولايت فقيه. اول مقبوله ي عمر بن حنظله. ائمه : سعي مي کردند که شيعه استقلال خودش، کيان خودش را در برابر سني ها حفظ کند. تسنن که غلبه داشت از لحاظ کميت و زياد بودند. سلطنت هم در دست بني اميه و بني عباس که اينها مذهب تسنن را تقويت مي کردند. امام صادق مخصوصا که تمکن بيشتر به وجود آمد سعي کردند که شيعه استقلال خودش را حفظ کند و شيعه ذوب نشود در اهل تسنن. اين کلمه ذوب که مي گويم الان هم در بحث تقريب مذاهب که البته يک مرکزي است و در ايران هم مرکزي دارد و بحثهاي فراواني انجام مي شود و چاپ مي شود به عنوان تقريب مذاهب. که سعي مي شود به اينکه مذاهب را به همديگر نزديک کنند تا درگيري بين شيعه و سني به وجود نيايد که دشمن از آن سوء استفاده کند. يکي از عباراتشان اين است که ما نمي خواهيم که مذهبي در مذهبي ذوب شود. براي خاطر اينکه اگر بگوييم که شما بياييد شيعه شويد آنها عقب نشيني مي کنند به شيعه هم بگوييم بيا سني باش اين هم که نمي شود. اين است که تأکيد مي کنند که ما نمي خواهيم مذهبي در مذهبي ذوب شود. براي تقريب مي خواهيم بگوييم. يعني با همديگر انس و الفت داشته باشيم روي مشترکاتمان کار بکنيم و نرويم فقط سراغ اختلافات تا اين که درگيري به وجود بيايد و دشمن تسلط پيدا کند. خلاصه ائمه : سعي مي کردند شيعه در سني ذوب نشود. استقلال خودش، کيان خودش را حفظ کند. اينجا چند تا روايت است که عرض مي کنم. اول مقبوله ي عمر بن حنظله است که اين در وسائل الشيعه باب يازدهم از ابواب صفات قاضي حديث اول باب است. صفحه 99 از جلد 18 وسائل 20 جلدي. آنجا از امام صادق سؤال مي کند <عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا> به اهل تسنن. حضرت فرمودند با شدت: کسي که بخواهد به قضات اهل سنت مراجعه کند <تَحَاكَمَ إِلَى طَاغُوتٍ> به طاغوت مراجعه کرده. <وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ> به آنها مراجعه نکنيد در قضاوت خودتان. گفت پس <كَيْفَ يَصْنَعَانِ> چه کار کنند؟ <قَالَ انْظُرُوا إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً> و اگر حکم کند قبول نکنند <بِحُكْمِ اللَّهِ اسْتُخِفَّ وَ عَلَيْنَا رُدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ> خيلي با شدت امام صادق فرمودند که به قضات جور مراجعه نکنيد، آنها طاغوتند.
  اين حديث بحث شده که آيا اين فقط در قضاوت مي خواهد ارجاع کند به فقهاي شيعه. گفتند نه. امام (رضوان الله عليه) هم در بحثهاي خودشان دارند که نه، حکومت ولايت فقيه. براي اينکه آن وقتها قضات خيلي تسلط داشتند، نفوذ داشتند. قاضي حکم مي کرد، حکم خودش را اجرا مي کرد. در خيلي جاها به قضات که در هر شهر منصوب بود مراجعه مي شد. امام مي خواهد بگويد که به آنها مراجعه نکنيد. مراجعه کنيد به فقهاي شيعيان ما. معنايش اين است که همان کار را که آنها مي کنند ما همان حکميت و قدرت را براي قضات شيعه، فقهاي شيعه اصلاً قاضي هم نه <عَرَفَ حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا> براي فقها.
  بنابراين يکي از ادله اي که صاحب جواهر مي گويد مقبوله عمر بن حنظله است. در وسائل، باب يازده از ابواب صفات قاضي حديث 99 از جلد 18 وسائل 20 جلدي.
 دوم مقبول ابي خديجه <إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَائِنَا فَاجْعَلُوهُ بَيْنَكُمْ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْه> اين هم مقبوله ي ابي خديجه است که در وسائل، باب اول از ابواب صفات قاضي حديث ششم، صفحه 100.
 سوم قول صاحب الزمان (روحي له الفداء و عجل الله فرجه) <فِي التَّوْقِيع المَنْقُولٌ مِنْه وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيهِم> وسائل باب 11 از ابواب صفات قاضي حديث دهم صفحه 101 جلد 11 وسائل 20 جلدي.
 صاحب جواهر مي گويد در بعضي کتابها است که به جاي "انهم حجتي"، "انهم خليفتي عليکم". اينجا هم ايشان مي فرمايند که اينجا وقتي که حوادث را مراجعه مي کنيد. حوادث يعني تمام پيشامدهايي که براي شما پيش مي آيد به فقها مراجعه کنيد. خلاصه مي خواهد بگويد به اينکه اين "اشد ظهوراً" در هر کاري که امام انجام مي داده همين کار را مراجعه کنيد به فقهاي خودتان.
  از اين سه تا مي خواهد استفاده کند اينجا اين را هم مي گويد يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْض فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق خليفه اگر باشد، داود که خليفه بود "في الارض" تمام جريانات امور، فرهنگي، اقتصادي، سياسي، همه چيز انجام مي داد. همه ي اينها مراجعه مي شود به فقيه در زمان غيبت. اين را مطالعه مي کنيد. با اين شدت ايشان مي فرمايد. بنده هم در کتاب اجتهاد و تقليد که ذکر کردم، چيزهاي ديگر هم هست. اينجا ايشان مي رود سراغ روايات، رواياتي که <انهم کانبياء بني اسرائيل> روايت داريم که <انهم ورثة الانبياء>، <انهم لولاهم عرف حق من الباطل>، قول حضرت امير <اللَّهمّ إنك قلت لنبيك صلواتك عليه و آله فيما أخبر به: من عطل حدا من حدودي فقد عاندني و طلب بذلك مضادتي> از اينها. اينها دلالت دارند که در کل زمان حتي مي گويد اجماع هم بقسميه هست بر اينکه اينها اختصاص ندارد به ائمه : و فقيه مي تواند که اينها را انجام دهد. خلاصه ايشان منظورشان اين است که جهاد براي ازاله ي منکر بايد زير نظر فقيه باشد. فقيه هم ولايت دارد. با برنامه هايي که فقيه تنظيم مي کند اين کار بايد انجام شود. بعد کلماتي نقل مي کند که، حالا يک وقتي هم ما درباره ي ولايت فقيه بحث کرديم، که الان نمي خواهيم خيلي وارد آنجا شويم. کلام جواهر را مي خواهم عرض کنم.
  صاحب جواهر بعد از نقل همه اينها مي گويد <فمن الغريب وسوسة بعض الناس في ذلك> بعضيها در ولايت فقيه وسوسه دارند. <بل كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا> کسي که وسوسه داشته باشد، از طعم فقه چيزي نچشيده. <و لا فهم من لحن قولهم و رموزهم أمرا> از لحن قولشان هم و رموز ائمه : چيزي نفهميدند. <و لا تأمل المراد من قولهم إني جعلته عليكم حاكما و قاضيا و حجة و خليفة و نحو ذلك> مي گويد از اينجا معلوم مي شود که در زمان غيبت شيعه بايد به فقها مراجعه کند. فقها برنامه ي کل زندگي را تنظيم کنند و عمل کنيد. منتها صاحب جواهر يک ترديدي مي کند ببينيم اين ترديد چطور است. دقت فرماييد. <نعم لم يأذنوا لهم في زمن الغيبة ببعض الأمور> ائمه : اجازه نداده اند به بعضي از امور در زمان غيبت. <يعلمون عدم حاجتهم إليها> ائمه : مي دانستند که فقها به اينها محتاج نيستند، اذن ندادند. آن چيزها: <كجهاد الدعوة> يکي جهاد دعوة <المحتاج إلى سلطان و جيوش و أمراء> اگر بخواهيم ما دشمنان اسلام و کفار را به اسلام دعوت کنيم، جيوش مي خواهد، يعني لشکر مي خواهد. لشکر هم مقدمات و تجهيزات لازم دارد. امرا لازم دارد. <مما يعلمون قصور اليد فيها عن ذلك> و ائمه : مي دانستند که فقها قصوريت دارند و نمي توانند تجهيز لشکر بکنند و مقدمات فراهم کنند. از اين جهت مي گويد که اينها را ائمه : اجازه ندادند. مي خوانيم که آيا درست است اينها، ماقبول کنيم؟ در زمان غيبت اجازه ندادند که فقها لشکر درست کنند، سپاه درست کنند، مقدماتي، صنايع نظامي و دفاعي، از اين قبيل چيزها. چرا؟ چون مي دانستند که فقها به اينها محتاج نيستند. حالا نکته بعدش. فقها به اينها محتاج نيستند، چون قصوريت دارند، اگر اينها تحقق پيدا کند، خود امام زمان مي آيد. پس اينها نيست و نبايد باشد. يعني اينها اجازه ندادند، حالا نمي گوييم که نبايد، اجازه ندادند براي درست کردن اينها. زيرا اگر اينها ممکن بود، خود امام زمان مي آمد. <و إلا لظهرت دولة الحق> اگر اينها درست شود، قدرت داشته باشند بر تهيه ي جيوش و امرا، دولت حق ظاهر مي شود. <كما أومأ إليه الصادق عليه السلام بقوله> امام صادق اين طور فرمودند: <لو أن لي عدد هذه الشويهات و كانت أربعين لخرجت> امام صادق فرمودند که اگر من به تعداد اين، شويهات تصغير شاة است، يعني اگر به تعداد اين گوسفندها طرفدار داشتم، قيام مي کردم. و شمرديم گوسفندها چهل تا بيشتر نبودند. بنابراين دلالت بر اينکه ائمه :، علت اينکه غيبت کرده امام زمان اين بوده که يار و ياور و طرفدار نداشته. و اگر يار و ياور و طرفدار مي داشت، غايب نمي شد. غايب هم شده، ظاهر مي شد. بنابراين فقها هم در زمان غيبت اذن ندادند که اينها را درست کنند. چون گفتند اگر اينها باشد، امام ظهور مي کند. حالا نظر شما چيه در اين عبارت. به نظر بنده اين است که اينها يک زمان خاصي بوده که آن زمان خاص اقتضا کرده که اين طور فکر کنند. يعني فکر نمي کردند واقعاً. ولي زمان ما واقعاً يک زمان خاصي است. فکر نمي کردند که يک زماني باشد که يک فقيهي بيايد و قدرتي پيدا کند و بتواند که تجهيز قوا کند و لشکري درست کند، سپاهي درست کند، ارتشي درست کند و بسيجي درست کند و صنايع نظامي و دفاعي و موشک و امثال اينها به اندازه اي قوي باشد فکر نمي کردند. اين است که رفته سراغ اين روايت که امام صادق فرمودند اگر من به اندازه چهل نفر طرفدار داشتم، من خودم قيام مي کردم. پس نبوده، چون نيست و اين نيست، نيست، فراهم نخواهد شد تا زماني که امام عصر بيايد. اين طور فکر مي کردند. مي خواهيم ببينيم اين فکر چطور است؟!
 البته اين حرف آخر ايشان، بنده هر چه گشتم که اين روايت را پيدا کنم که <عدد هذه الشويهات> عدد چهل تا گوسفند. اين روايت را من پيدا نکردم، شويهات. ما داريم درباره ي، يک وقتي خواندم که سدير صيرفي گفت امام صادق گفتند که چرا قيام نمي کني؟ خيلي هم با شدت فرمودند من ندارم کسي را. گفتم نه، خيلي شيعه و طرفدار زياد داريد. حضرت فرمودند اگر داشتم که، حضرت اميرالمؤمنين هم نداشت که اون جور شد. من هم ندارم. گفتم نه خير، صد هزار. گفت صد هزار. بله دويست هزار، بيشتر از اين. نصف دنيا طرفدار شما هستند حضرت ساکت شد. بعد از چند دقيقه فرمودند که حاضري برويم چند دقيقه قدم بزنيم بيرون شهر. گفتم بله. حضرت فرمودند حماري آوردند و بغلي و اينها را زين کردند و من سوار حمار شدم و حضرت سوار بغل شدند. يک مقدار رفتيم و از شهر خارج شديم. يک مقدار که رفتيم رسيديم به يک جايي. حضرت فرمودند اينجا پايين بياييم و دو رکعت نماز بخوانيم. نماز خوانديم. نگاه کردم ديدم که يک غلامي، جواني آنجا دارد، "اينجا جداء است. جداء جمع جدي است و جدي به معني بز است." غلامي دارد بزهايي را مي چراند. <وَ اللَّهِ يَا سَدِيرُ لَوْ كَانَ لِي شِيعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِي الْقُعُودُ> اگر من به تعداد اين بزغاله ها شيعه داشتم هرگز نمي نشستم و قيام مي کردم. <وَ نَزَلْنَا وَ صَلَّيْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلَاةِ عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ> سدير نگاه کرد به آن بزغاله ها <فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ> هفده تا. اين کافي جلد دوم اصول کافي صفحه 242، بحار الانوار جلد چهل و هفتم صفحه 272. اين هست.
  آن جريان آن شخص سهل بن حسن خراساني آمد و به حضرت صادق فرمود که خراسان همه تابع شما هستند. فرمودند بنشين. نشست و گفت به آن کنيز که تنور را روشن کند و روشن کرد و بعد هم به سهل بن حسن گفت که برو داخل تنور، نرفت. بعد هارون مکي آمد در همين حال "در آخر سفينة البحار هم در ماده ي تنور و سجره نوشته اين را" به هارون مکي گفت که برو داخل تنور. رفت تو تنور. حضرت خيلي با اين صحبت کرد براي خراساني. وقتي که زياد صحبت کرد بعد گفت که من چند نفر مثل اين هارون مکي دارم که تنور برود؟ گفت يک نفر هم نداري. حضرت رفت و ديد صحيح و سالم بين تنور است و بعد آوردش بيرون. اينها را ما داريم. خوب وقت هم تموم شد و بقيه بحث هم ان شاء الله براي فردا.
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo