< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

99/12/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی مساله معیار حقیقت و صدق

نقش قوای حسی در ادراکات تصوری و تصدیقی

در جلسه قبل دیدگاه تجربه گرایان درباره مبناگرایی کلاسیک - که در میان فلاسفه غربی مطرح شده است - را تبیین و بررسی کردیم. این دیدگاه شالوده و مبنای ادراکات و تصدیقات ذهنی را داده های حسی می داند. گفته شد وقتی آدمی با عالم خارج مواجه می شود، از طریق حواس پنجگانه در مرحله اول یک فعل و انفعال طبیعی در بدنش رخ می دهد. در این مرحله دیگر ادراکی نیست. در مرحله دوم برای دستگاه ادراکی فرد یک انکشاف علمی حاصل می شود، و در مرحله سوم به توصیف این داده حسی می پردازد. همان طور که گفته شد خطا در این مرحله سوم رخ می دهد اما در مرحله فعل و انفعال و مرحله انکشاف که در حقیقت گونه ای علم حضوری است خطایی راه ندارد. در باره مرحله سوم نیز این تفکیک بیان شد که ادراک بسیط آن خطاناپذیر است اما در ادراک مرکب، زمینه خطا در آن راه دارد.

در اینجا مساله ای مطرح می شود و آن اینکه ما از طریق ادوات حسی که با محسوسات و موجودات طبیعی تماس برقرار می کنیم و بلا شک حواس واسطه این ادراک است، خود این ادراک چگونه است؟ آیا قوای حسی، هم معرفت تصوری و هم تصدیقی را به ما می دهند، یا اینکه این ادوات فقط در تصورات نقش دارند و تصدیق کار عقل است؟ در این جا چند فرض قابل فرض است:

1. تصدیق به وجود محسوسات و خواص و آثار آنها کار ادوات حسی است؛

2. این تصدیق کار عقل است؛

3. این تصدیق فعل نفس ناطقه است، منتها نفس به واسطه قوای حسی به این تصدیق دست می یابد.

در بادی نظر فرض اول تعیین می شود اما عده ای از فلاسفه اسلامی به دیدگاه دوم معتقد شده و گفته اند: علم تصوری به عالم طبیعت، فعل ادوات حسی است اما تصدیق به وجود محسوسات و آثار آنها فعل عقل است. ابن سینا در کتاب التعلیقات در این باره می گوید: کار حواس غیر از احساس نیست. احساس عبارت است از حصول صورت محسوس در آنها، اما اینکه آیا محسوس دارای وجود خارجی است کار وهم یا عقل است[1] [2] . وی در جای دیگر تصور را معرفت و تصدیق را علم نامیده و گفته است: حس، طریق معرفت شی است نه علم به آن. علم به شی از طریق قوه تفکر حاصل می شود.[3]

صدرالمتالهین همین مطلب این سینا را به تفصیل بیان کرده و گفته است: کار حواس غیر از احساس نیست و آن عبارت است از حاصل شدن صورت محسوس در آنها، یا در نفس به واسطه بکار گیری آنها. بنابراین حواس یا نفس حساسه از آن حیث که حساس است، علم به اینکه محسوس دارای وجود خارجی است ندارد، بلکه این علم از طریق تجربه حاصل می شود. تجربه شأن عقل یا قوه مفکره است. ایشان دلیل آن را چنین بیان می کند: فرد مجنون که فاقد قوه عاقله است مثلا گاهی در حس مشترک او صورت هایی حاصل می شود و آنها را در آن می بیند و وجود آنها در خارج حاصل نشده است. او می گوید این مبصرات که می بینم چیستند؟ او جزم دارد آنچه می بیند وجود حقیقی دارد، همان گونه که دیگر صورت های حسی وجود خارجی دارند. وی چون عقل ندارد که بداند که آنها وجود خارجی ندارند توهم می کند که آنها همان گونه که دیده می شوند وجود خارجی دارند. همین گونه است انسان خواب که با حس مشترک بلکه با خیال خود اشیایی را می بیند که وجود خارجی ندارند، ولی جزم دارد که آنها در خارج موجودند، زیرا در آن حالت قوه عقلیه او فعال نیست تا حقیقت آنها در باره آنها ادراک کند.

ایشان برای موارد عادی این مثال را می زند: در موقعی که مثلا دست ما از حرارتی که از عامل خارجی یا سبب داخلی به خاطر سوء مزاج حار، در آن وارد شده از آن متاثر می شود، برای آن چیزی جز احساس حاصل نمی شود. یا همچنین هنگامی که دست، شی سنگینی را حمل می کند تنها سنگینی را احساس می کند اما اینکه این کیفیت به خاطر سنگینی در خارج حاصل شده به واسطه حس یا نفس در ذات خود نمی باشد بلکه به نوعی از تجربه حاصل می شود.[4]

حکیم سبزواری نیز همین کلام صدرالمتالیهن را تایید می کند. علامه طباطبایی نیز در نهایه الحکمه این مساله را مطرح کرده و به سبک دیگری بر آن استدلال می کند. ایشان می فرماید: آنچه را حس ادراک می کند ، صور اعراض خارجی است و نسبت به ثبوت آنها یا ثبوت آثار آنها تصدیقی ندارد. تصدیق کار عقل است. عقل تشخیص می دهد آنچه را انسان با حس خود درک می کند و دارای آثار خارجی است و هر چیزی که اینگونه باشد دارای وجود خارجی است و این سلوک علمی از یکی از دو شی متلازم به شی متلازم دیگر است. آن دو امر ملازم عبارت از: 1. چیزی که دارای وجود مستقل از شی دیگر است و در پیدایش آن نقشی ندارد 2. چیزی که مغایر با شی دیگر است و وجودش خارج از وجود آن است. تلازم آنها ناشی از علیت نیست، بلکه تلازم آنها ذاتی است مثل تلازم میان دیگر موضوعات حکمت الهی که همه از باب انتقال از ملازم به ملازم است نه از علت به معلول یا معلول به علت. و وجود محسوس در خارج از وجود انسان از مصادیق این دو امر متلازم است که عقل از یکی از آن دو به دیگری منتقل می شود، همان که ملازمه میان یک چیزی و ثبوت آن برای خودش ذاتی است و ناشی از علیت نیست.[5]

شهید مطهری در اصول فلسفه و روش رئالیسم،[6] آیت الله جوادی، در معرفت شناسی در قرآن[7] ، آیت الله مصباح یزدی در آموزش فلسفه[8] این دیدگاه را تایید کرده اند که تصدیق کار قوه عاقله است و کار قوای حسی تنها تصور است و تصدیقی در آنجا مطرح نیست.

ارزیابی

نکته اول اینکه استدلالی که مرحوم ابن سینا و صدرالمتالهین مطرح کرده و به فرد مجنون و ناعم مثال زدند، این نتیجه را که تصدیق تنها کار عقل است به دست نمی دهد، بلکه نتیجه آن این است که تصدیق درست، آن تصدیق عقلانی است. در این استدلال، تصدیق عقلانی مسلم گرفته شده است. بله فرمودند کار این تصدیق توسط عقل یا وهم است، و قوه واهمه را نیز دخالت داده اند.

این مطلب صحیح است که کار دستگاه حسی، تصدیق نیست، بلکه واسطه است تا نفس به تصدیق دست یابد، اما چرا باید آن را کار قوه عاقله بدانیم! بر مبنای حکمت صدرایی که «النفس فی وحدته کل القوا»، باید بگوییم تصدیق فعل نفس است. اگر این تصدیق مربوط به قوای حسی است تصدیق به واسطه دستگاه حسی انجام می گیرد، و اگر امر کلی باشد، تصدیق آن به واسطه قوه عاقله انجام می گیرد. بنابراین تصدیق اعم از اینکه بدیهی باشد یا نظری، کلی باشد یا جزئی، فعل نفس ناطقه است. نتیجه این که نباید ادراک تصدیقی نسبت به محسوسات را خصوصا آنجا که تصدیق جزئی است به عقل نسبت دهیم، بلکه این امر کار نفس ناطقه است منتها نفس ناطقه در موطن حواس، تصور و تصدیق می کند.

بررسی استدلال مرحوم علامه انشاءالله در جلسه آینده بیان می شود. ه


[4] الحکمه المتعالیه، ج3، ص498- 499.
[5] نهایه الحکمه، مرحله 11، فصل 13.
[6] اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج2، ص40.
[7] معرفت شناسی در قرآن، ج1، ص314.
[8] آموزش فلسفه، درس هجدهم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo