< فهرست دروس

درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

97/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جريان عقد اخوت و بررسي احاديث آن

بررسي روايات مربوط به اخوت اميرالمومنين (ع) با پيامبر اکرم (ص)

موضوع بحث بررسي مساله اخوت حضرت اميرالمؤمنين (ع) با پيامبر خدا (ص) بود. ناقد کتاب «المراجعات» اين قضيه را انکار کرده و قبل از وي ابن تيميه اين مساله را کذب دانسته و گفته است: عقد اخوت تنها ميان مهاجرين و انصار صورت گرفته و ميان خود انصار و نيز پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) چنين چيزي واقع نشده است.

 

روايت هفتم درباره اخوت

تاکنون در اين باره شش روايت مورد نقل و بررسي قرار گرفت. روايت هفتم در کتاب «خصائص اميرالمومنين (ع)» اين گونه آمده است: «أخبرني زكريا بن يحيى، قال: حدثنا عثمان، قال: حدثنا عبد اللّه بن نمير، قال: حدثنا مالك بن مغول، عن الحارث بن حصيرة، عن أبي سليمان الجهني، قال: سمعت عليا على المنبر يقول: أنا عبد اللّه و أخو رسوله صلى اللّه عليه و سلم؛ لا يقولها غيري إلا كذّاب مفتر[1] . ابي سليمان جهني مي گويد: از اميرالمومنين (ع) که بر روي منبر بود، شنيدم که مي فرمود: من اين ويژگي را دارم که عبد خالص الهي و نيز برادر رسول خدا (ص) هستم. اين ويژگي از اختصاصات من است و هر کس آن را براي خود ادعا کند دروغ گو است.

اکنون به بررسي رجال اين روايت از کتاب «تقريب التهذيب» از ابن حجر عسسقلاني مي پردازيم. اين کتاب تلخيص کتاب «تهذيب التهذيب» است و اين ويژگي را دارد که نوعا ابن حجر ديدگاه خود را نيز مطرح مي کند. ابومريم اعظمي نيز در خيلي جاها به کلام وي استناد نموده است.

    1. زکريا بن يحيي (م 307 ه): ابن حجر گفته است: «ثقه فقيه» هم موثق در نقل است و هم اهل فقاهت است.[2]

    2. عثمان بن محمد عيسي: ابن حجر گفته است: «ثقه حافظ (تعداد خيلي زيادي حديث با سندش در حفظ داشته است) شهير».[3]

    3. عبدالله بن نمير: وي از کبار طبقه نهم است و ثقه صاحب حديث من اهل السنه. او داراي کتاب حديثي است. [4]

    4. مالک بن مغول (م 59 هـ): «ثقه ثبت» هم ثقه است و هم از جهت حفظ داراي حافظه قوي بوده است .[5]

    5. حارث بن حصيره : ذهبي گفته است: يحيي بن معين (که از علماي تراز اول حرج و تعديل است) و نسائي وي را توثيق کرده اند، اما ابن عدي گفته است او از شيعيان سرسخت بوده است و «يکتب حديث علي ضعفه»: يعني در عين حالي که ضعف است اما حديث وي نوشته مي شود. معلوم مي شود که جهت ضعف او در شيعه بودن وي بوده است.[6] ابن حجر در تقريب وي را از طبقات ششم دانسته و گفته است: «صدوق يخطي و رمي بالرفض». همان طور که گفته شد تعبير «صدوق يخطي» مربوط به مرتبه توثيق است منتها نه از درجات بالاي آن. آنگاه که در باره راوي تعبير «ثقه ثقه» بکار رود، بيان درجه بالاي توثيق و اگر گفته شود «ثقه»، درجه پايين تر آن و اگر گفته شود «صدوق يخطي» درجه پايين تري از توثيق را بيان مي کند. اين چنين روايتي اگر معارض نداشته باشد، مورد پذيرش است اما اگر معارض داشته باشد کنار گذاشته مي شود.

مسلم صاحب صحيح در مقدمه کتاب خود از حارث بن حصيره سخن به ميان آورده است. وي ابتدا اين بحث را مطرح کرده که آيا مجاز است ما عيوب افراد را بگوييم يا نه؟ گفته است اشکالي ندارد زيرا در مقام حفظ احاديث بوده و پاي اسلام و حفظ آن در ميان است و سيره نيز بر همين منوال بوده است. وي در آنجا گفته است جرير ابن حميد درباره حارث گفته است: «شيخ طويل السکوت و يسرّ علي امر عظيم». روشن است که اين دو تعبير هيچ کدام دلالت بر قدح ندارد، و نهايت چيزي که مي رساند آن است که وي شيعه سرسختي بوده است و همان طور که بيان شد اساسا مذهب طبق ديدگاه فريقين قدحي در روايات محسوب نمي شود.

نکته ديگر اينکه قدحي که در مورد حارث بيان شده است قدح مبهم و غير مفسر است و همان طور که گفته شد طبق قاعده علم رجال، هر گاه مدح با قدح مبهم و غير مفسر تعارض کند، مدح مقدم است.

    6. ابي سلميان جهني: ذهبي وي را از ثقات و اجله تابعين دانسته است. ابن حجر نيز گفته است: «ثقه جليل».[7] [8]

مجموعا بدست آمد که سند اين روايت درست است. نکته ديگر اينکه اخوت در روايت نيز اخوت عامه نيست زيرا طبق قرآن کريم اين اخوت را همه دارند «إنّما المؤمنون إخوه». بلکه طبق کلام حضرت که فرمود: هر کس ادعاي اخوت با رسول خدا (ص) ‌را غير از من کند کذاب است، بيان گر آن است که عقد اخوتي که بسته شده است تنها به من اختصاص دارد و هر کس ديگري ادعا کند دروغ گفته است.

اين حديث در «المراجعات» نيز آمده است. معمولا مرحوم علامه از مستدرک حاکم نقل مي کند. اين روايت در مستدرک با سند ديگري که آمده چنين است: «4584 - حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَفَّانَ الْعُمَرِيُّ، وَحَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي دَارِمٍ الْحَافِظُ، ثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْعَبْسِيُّ، قَالَا: ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا إِسْرَائِيلُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَسَدِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ، وَأَخُو رَسُولِهِ، وَأَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ لَا يَقُولُهَا بَعْدِي إِلَّا كَاذِبٌ، صَلَّيْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ قَبْلَ أَنْ يَعْبُدَهُ أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ» »[9] .

حاکم در اينجا چيزي نگفته است و طبق قاعده اي که در کتاب در پيش گرفته، وي رواياتي را در کتاب خويش ذکر کرده که مطابق شرط شيخين باشد و لذا اگر چيزي هم نگفته باشد آن روايات از نظر حاکم صحيح دانسته مي شود. ابومريم در نقد کلام حاکم گفته است وي در اينجا خيلي به بي راهه رفته است که گفته است اين روايت طبق شرط شيخين است. همين نقد نشان مي دهد که وي نيز معتقد است که آنچه حاکم بيان کرده هر چند درباره آن اظهار نظري نکرده باشد، رواياتي است که از نظر او صحيح بوده و طبق شرط شيخين است.

ذهبي در تلخيص مستدرک اين روايت را نپذيرفته و در باره عبدالله بن عباد الاسدي گفته است: قال ابن مديني ضعيف. ابومريم مي گويد بخاري درباره وي گفته است فيه نظر. ذهبي در «ميزان الاعتدال» نيز در بررسي عبدالله بن عباد همين حديث را از وي نقل کرده و گفته متن روايت نيز نادرست و دروغي بر اميرالمومنين (ع) است.

اما چرا ذهبي حديث عبدالله بن عباد را کذب دانسته است؟ ذهبي در پاورقي مستدرک اين گونه گفته است: اينکه در روايت آمده که اميرالمومنين (ع) فرموده است من هفت سال قبل از ديگران نماز و عبادت کرده ام صحيح نيست، زيرا خديجه (س) اولين کسي است که به پيامبر (ص) ايمان آورد. ابوبکر و بلال و زيد نيز از کساني هستند که پيش گام در ايمان به پيامبر بودند. پس چگونه مي توان گفت که علي (ع) هفت سال قبل از ديگران با پيامبر (ص) نماز خوانده است. ذهبي مي گويد شايد راوي اشتباه شنيده و درست روايت را ضبط نکرده باشد و اميرالمومنين (ع) فرموده باشد من هفت ساله بودم که با پيامبر نماز مي خواندم. نکته:

اگر توجيه ذهبي را در مورد معناي روايت بپديريم در اين صورت حديث اشکالي نخواهد داشت اما اگر اين توجيه را نپذيريم و اين بخش از حديث را نادرست بدانيم باز خللي به اعتبار بخش مورد نظر ما که بيان مساله اخوت است نمي زند، زيرا طبق قاعده پذيرفته شده نزد فريقين، اگر روايتي از جهت سند صحيح باشد و متن آن چند بخش داشته باشد و بخشي از آن نادرست باشد، مابقي بخش هاي حديث به قوت خود باقي است، زيرا معيار ما در رد حديث در اينجا متن است نه سند و در اين موارد آن مقداري که ايراد دارد کنار گذاشته مي شود.

اما در مورد عبدالله عباد اسدي، ابن ابي حاتم رازي صاحب کتاب «الحرج والتعديل»، بعد از اينکه از وي نام برده مدح و قدحي درباره او نکرده است. اين امر نشان مي دهد که وي قدحي در مورد او نيافته است. ابن حبان در کتاب «الثقات»، عبدالله بن عباد را آورده است. ابن مديني او را تضعيف کرده اما وجه آن را نگفته است. اکنون طبق قاعده، زماني که مدح و با قدح غير مفسر تعارض کند مدح مقدم است. نورالدين هيثمي در کتاب «مجمع الزوائد» روايتي را نقل کرده است که در سند آن عبدالله بن عباد آمده است و سپس گفته است «اسناده جيد».[10] احمد محمد شاکر نيز که از علماي حديث شناس معاصر است و کتاب «المسند» را تحقيق کرده و درباره روايات آن نظر داده کرده است، درباره روايتي که عباد در آن آمده با اينکه کلام بخاري و ابن مديني را نقل کرده، گفته است: «اسناده حسن».

بنابراين اگر ابومريم اعظمي بگويد چون بخاري درباره عباد گفته است «فيه نظر» من ديگر روايت وي را قبول ندارم، سخني از روي اجتهاد وي است و ديگر حق ندارد بر کتاب المراجعات اشکال بگيريد. در بحث بين المذهبي اگر به شذوذات فرقه ديگر استناد شود پذيرفته شده نيست. کسي نمي تواند سخن شاذي که يک عالم بيان کرده را گرفته و آن مذهب را نقد کند. اما اگر آن کلام شاذ نباشد چند صورت دارد: يا اتفاقي است يا اختلافي. اگر اختلافي است يا متساوي و يا اکثر و اقل است. در اينجا احتجاج بين مذهبي ممکن است. صاحب المراجعات در استناد به اين حديث با عده اي از عالمان اهل سنت همراه است و لذا مي تواند بحث بين مذهبي انجام دهد. اگر ابومريم آن را قبول نداريد نمي توانيد سخن مرحوم علامه را کذب بدانيد. علاوه بر اينکه اين حديث داراي شواهد و متابعات نيز بوده و همچنين در خصائص اين حديث با سند مستقل و صحيح آمده است.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آينده بيان مي شود .


[9] المستدرک، حاکم نیشابوری، ج3، ص120- 121، ر 4584.
[10] مجمع الزوائد، نورالدین هیثمی، ج9، ص114.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo