< فهرست دروس

درس فقه استاد علی‌اکبر رشاد

97/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القضاء

حدیث اخلاقی

توجه به مرگ

وَ قَالَ علیه السلام الرَّحِيلُ‌ وَشِيك‌.[1]

از کلمات قصار امیرالمومنین علی علیه السلام این جمله است که کوچ نزدیک است. مرگ ممکن است هر لحظه فرا برسد. اگر این احساس در انسانی موجود باشد، همواره آماده است. قصد توقف ندارد. کارهایی که منافی با کوچ است را انجام نمی دهد و لوازم سفر را مهیا می کند. برخی از امور علاوه بر باور قلبی التزام قلبی نیاز دارد. ما برای وجود خداوند استدلال های گوناگونی انجام می دهیم ولی نعوذ بالله مرتکب گناهانی هم می شویم. این امر به خاطر این است که علم ذهنی داریم ولی حس وجودی نداریم. حس خدا امری فراتر از اعتقاد به باری تعالی می باشد. اگر حس می کردیم که خداوند هم اکنون ناظر بر اعمال ماست طور دیگری عمل می کردیم. وقتی در محضر بزرگی هستیم حس حضور را داریم، لهذا آنچه خلاف وجود اوست را مرتکب نمی شویم. تا نسبت به خداوند متعال حس حضور پیدا نکنیم، التزام به لوازم توحید را کما هو حقه نمی توانیم بدست بیاوریم. در مسیر مرگ نیز همین طور است. تا زمانی که این حس که در حال کوچ می باشیم در ما پدید نیاید آثار مثبت مرگ در زندگی ما پدیدار نخواهد شد. این کلام حضرت اشاره به همین نکته است. وَ قَالَ علیه السلام الرَّحِيلُ‌ وَشِيك کوچ بسیار نزدیک است. وقتی این مطلب را حس کردیم، به لوازم آن نیز معتقد می شویم.

مقدمه

ما به قواعد فقهیه عامه می پرداختیم. چند نمونه را بیان کردیم که آنها را مورد بحث قرار می دهیم.

حرمه التحاکم الی من لا ینقذ حکمه ( الجائر)

بعد از توضیح مفهوم و وجه تسمیه که بیان شد، ادله ای از این قاعده پشتیبانی می کند. این قاعده از قواعد مهم و عامه قضائیه می باشد.

اول همان تعریفی که برای قضاء بیان کردیم ما را از تحاکم به جائر بر حذر می دارد. چون قضاء تنفیذ الولایه از طرف کسی است که اصالتا و یا نیابتا دارای ولایت است. از آنجا که جائر فاقد ولایت است، در نتیجه تحاکم به او جائز نمی باشد. پس خود تعریف ما را از این کار منع می کند.

دوم به لحاظ شان منصب قضاء که نوعی ولایت است. اگر قضاء ولایت است تحاکم به جائر به معنای پذیرش ولایت اوست. آیا پذیرش ولایت جائر جائز است؟ هرگز. جائرین دارای ولایت نیستند. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
﴿اِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾[2] این گونه آیات تصریح دارد که ولایت تنها برای خداوند و رسول او و اولیاء الهی است. پس چون تحاکم به جائر نوعی قبول ولایت از اوست، و او فاقد ولایت است، در نتیجه رجوع به او جایز نمی باشد. این ها مواردی بود که در جلسه گذشته بیان کردیم.

دلائل قاعده حرمت تحاکم به جائر

می توان ادله دیگری هم برای قاعده حرمت تحاکم به جائر بیان کرد.

قاعده نفی سبیل

تحاکم به جائر مخالف قاعده نفی سبیل است. قاعده نفی سبیل به این معناست که خدای متعال سلطه ای برای کافر بر مومن قرار نداده است. این قاعده مناط و ملاکی دارد که بر اساس آن، رجوع به جائر هم ممکن است که مصداق مواجهه با قاعده نفی سبیل باشد. در نتیجه این قاعده رجوع به جائر را نفی می کند. به عبارت دیگر با تنقیح مناط از آیه ای که مبنای قاعده نفی سبیل است، می توان گفت که جائر هم مانند کافر است. و با تنقیح مناط می توان گفت که قاعده نفی سبیل، رجوع به جائر را نیز دفع می کند، چون این کار نوعی پذیرش سلطه جائر است و پذیرش سلطه جائر مانند پذیرش سلطه کافر می باشد. یا لا اقل در برخی از مصادیق مصداق مشخص قاعده نفی سبیل است. در نتیجه می توان به این قاعده برای حرکت تحاکم به جائر استدلال کرد.

ملاک اینکه کافر بر سرنوشت مومن مسلط نشود این است که، مومن برتر از کافر است. زیر ولایت کافر رفتن، نوعی پذیرفتن برتری کافر است. سر این قضیه در کفر کافر نسیت بلکه در عزت مومن است و این جنبه در پذیرش ولایت کافر ضربه می بیند. همین امر نسبت به پذیرش ولایت جائر وجود دارد. انسان مؤمن دارای کرامت است و قبول ولایت جائر نوعی تحقیر کرامت انسانی مومن است.

ادله ی قرآنی

استدلال دیگری که می توان بیان کرد تمسک به آیات قرآن کریم می باشد. ما در قرآن کریم آیاتی داریم که به صورت منطوقی و یا مفهومی از تحاکم به جائر نهی می کند. منطوقی مانند: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيد﴾.[3]

آیا به کسانی که به گمان خود مومن می باشند نگاه نمی کنی؟ افرادی که خود را در دسته مومنان می دانند. آنها خود را به آنچه تو و انبیاء پیش از تو آورده اند، مومن می دانند. این افراد علی رغم این ادعا، محاکمات خود را به طاغوت ارجاع می دهند. گویی قرآن کریم تحاکم به طاغوت را با ایمان منافی می داند. آنها به طاغوت رجوع می کنند در حالی که به آنها امر شده است که به طاغوت کفر بورزید. گویی پذیرش تحاکم طاغوت، نوعی ایمان به طاغوت است. اگر کسی به محکمه طاغوت مراجعه کند، خود را در اختار شیطان قرار داده و شیطان او را گمراه خواهد کرد.

آیاتی که التزام به احکام محکمه عدل الهی را الزام می دارد نیز می تواند موید برای این قاعده باشد. وقتی لسان آیات مربوط به احتکام را مشاهده می کنیم، می توانیم نوعی مفهوم گیری انجام دهیم. آیاتی که امر می کند که اگر تنازعی برای شما به وجود آمد، به خدا و رسول او مراجعه کنید. مانند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾

.[4]
این آیه از تحاکم به طاغوت نهی می کند. یا آیه دیگری که می فرماید: ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[5] امر می شود که وقتی دچار نزاع شده اید به خدا و رسول او مراجعه کنید، وظیفه مومن این است که اطاعت کند و با این کار مفلح خواهد شد. این آیات می تواند موید این مطلب باشد که تحاکم به جائر جایز نیست.

ادله ی روایی

به روایات هم می توان استدلال کرد. این دسته از روایات بسیار فراوان است. روایاتی که تصریح در نهی به تحاکم به طاغوت دارد. روایاتی که آثار و پیامدهای رجوع به قاضی جائر را بیان می کند. حدیث معروف ابی خدیجه که إِيَّاكُمْ‌ أَنْ‌ يُحَاكِمَ‌ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْر وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَائِنَا فَاجْعَلُوهُ بَيْنَكُمْ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ.[6] اگر بین شما نزاعی به وجود آمد مبادا به قاضی جور رجوع کنید بلکه موظف هستید که به افرادی که احکام ما را می شناسد رجوع کنید. من هم او را به عنوان قاضی برای شما جعل می کنم. کسی که فقیه فقه اهل بیت است یعنی کسی که مجتهد است. نه فقط کسی که روایت می کند، بلکه کسی که علم دارد. به این افراد مراجعه کنید که این افراد قاضی منصوب به وصف اند. قاضی را به سه دسته می توان تقسیم کرد. قاضی که بر اساس صفات از طرف معصوم ع نصب شده است. قاضی که دارای صفاتی مانند: عدالت و اجتهاد است. قاضی ماذون از معصوم ع است. اگر فاقد قوه اجتهاد است مانند قاضی تحکیم،دیگری به او اذن می دهد.

به نظر می رسد علاوه بر بحث مبنایی و ارجاع به آیات و روایات، می توان گفت که اجماع هم منعقد است. و هیچ فقیهی اذن رجوع به قاضی جور را نمی دهد. به تعبیری می توان گفت که ادله اربعه این قاعده را اثبات می کنند. با قبول این جمع بندی، باید گفت این قاعده به لحاظ معرفت شناختی، چند وجهی می باشد.

باید مورد قلمرو این قاعده را نیز در جلسات بعد مورد بررسی قرار دهیم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo