< فهرست دروس

درس فقه استاد علی‌اکبر رشاد

97/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه الحکومة

 

در این جلسه میخواهیم ببینیم بین فقه نظام و فقه لانظام چه تفاوتهایی وجود دارد اولین تفاوتی که بین فقه النظام و فقه لانظام مطرح میشود در همین عنوان اول و جنس این تعریف است . ما در تعریف نظامٌ سلوکیٌ شمولیٌ آوردیم ، پس بنابراین در فقه نظام همانطور که از اسمش پیداست ، مسمّایش هم نظام است . نظام است یعنی آن خصوصیاتی و معیارهایی که برا ی نظام گفته شده است را داراست ، فقه است اما آن خصوصیات را دارد پس فقه دارایِ نظام میشود .

گفتم آن خصوصیات 4 ویژگی است و بعبارتی 4 معیار میشود .

    1. ذات الاجزاء است

    2. اجزائش مختلف است

    3. اینکه به رغمِ مختلف بودن با هم متناسقند

    4. در عین حال متفاعلند

    5. موجب میشوند بین این نظام و نظامهای دیگر که در عرض او یا در طول او هستند تمایز بوجود آید

    6. اینکه اینها مجموعا غایت واحده ای را تأمین میکنند

این معیارها تماماً در فقه نظام هست اما در فقه لانظام تماماً نیست ، نه اینکه هیچیک نیست مثلا فرض کنید دارای اجزاء است خب فقه لانظام هم دارای اجزاء است . اجزائش مختلف است خبفقه لانظام هم اجزائش مختلفه هست چون مرکب است ، فقه یک دانش مرکب از مجموعه ای از قضایا و مسائل است . از این جهت فقه نظام با فقه لانظام تفاوتی نمیکند .

اگر احیانا کسی بگوید که فی الجمله ؛ نه بالجمله ، یک سازگاری ای وجود دارد ، بهرحال بخش های مهمی از فقه

موجود که میگوییم فقه لانظام است با بخشهای دیگر آن بطور اجمالی یک سازواری ای دارند ولیکن ما گفتیم دنبال شواهدی بگردیم که ببینیم کجاها با هم سازوار نیستند .

و دنبال شواهد میگردید میتوانید به این شواهد توجه کنید که این فتوا در این فرع فقهی با آن فتوا نمیتوانند با هم سازگار باشند ، گاهی شواهدی از عدم سازگاری را میتوان پیدا کرد . که همین نقض نظام وارگی میشود . معلوم میشود که بین فقهی که نظام وار می اندیشد با آنکه چنین نمی اندیشد تفاوت است .

این نظریه مرحوم شهید صدر که میفرمایند ما با حرکت از آراء و فتاوایِ فقهای اسلام و حتی عامه و شیعه تماما ، میتوانیم به شیوه مهندسی معکوس برگردیم و مبانی و نظام را کشف کنیم .

این حرف اگر قابل دفاع نباشد و اشکالاتی بر آن وارد میشود ولی از یک چیز حکایت میکند ، و آن اینکه پیشفرضِ شهید صدر نظام است و چه عامه و چه شیعه فتوا بدهند ، دارند در یک گفتمان و یک پارادایم فتوا میدهند و فکر میکنند . و اگر چنین نبود که از آن نظام در نمی آمد .چون ما اطمینان داریم که این شکلی بقول معروف مهندسی معکوس کنیم و به یک نظام برگردیم . این یعنی نظامی دارد که میتوان کشف کرد این یعنی فقها با همه اختلافی که به لحاظ مذاهب کلامی و مدارس فقهی با هم دارند ، به رغم این ، اینها در یک فضا و در قالب یک نظام فتوا میدهند . و گویی تصور شهید صدر اینست که فقه موجود هم فقه نظام است ، در فقه موجود هم نظامی تعبیه شده است . و لذا ایشان میفرماید که ما مهندسی معکوس کنیم و نظام را کشف کنیم یعنی نظامی هست که کشف کنیم . نمیگوید به این شکل نظامی را بسازیم . چون اگر در فقه موجود نظامی تعبیه نشده باشد و این فقه واجد نظام نباشد ؛ با مهندسیِ معکوس که به نظام نمیرسیم . ممکن است به فشل برسیم .

اگر نظامی در باطن وجود نداشته باشد این مهندسی معکوس ما و این استقراء و بازگشتِ ما ، ممکن است به یک مجموعه فقهِ بی سامان منتهی شود ، پس ایشان که میگوید میشود نظام کشف کرد یعنی نظامی درون این فقه وجود دارد.

حالا ما اینرا به این زبان میگوییم ولی ممکن است کسی که ناقدِ نظریه ایشان است بگوید اینکه شما چنین مطرح میکنید ، با فرضِ آنست که فقه موجود دارایِ نظام باشد که شما قبول ندارید ، چون ایشان میگوید باید فقه را نظام وار دید و باید با این رویکرد به فقه و شریعت مراجعه کرد .در واقع ایشان در صدد ارائه نظام است ، ایشان میگویند باید نظام ایجاد کنیم . ولی این روشی که برای مدعا مطرح میکنید حاکی از آنست که ، نه نظام ایجاد کنیم بلکه نظام موجود است باید کشف کنیم ، و در همین فقه هم موجود است پس بنابراین این فقه معیوب نیست مطلوب است .

اگر اینرا با این زبان تقریر کنیم ، اشکال بر شهید صدر میشود یعنی شما که دنبال ساخت نظام هستید ، این تحصیلِ حاصل است ، معنیِ روشی که برای کشف نظام پیشنهاد میکنید اینست که نمیخواهید نظام بسازید ، میگویید نظام موجود است باید کشف کنیم . در حقیقت خلاف آن اراده ای که ایشان از ارائه یِ اینچنین شیوه ای برای نظام سازی دارد ، خلافِ آن هست .

سوال : شاید منظور این بوده که شریعت نظام دارد ، آنوقت فقه وقتی فتوا نا منظم میشود ما

میتوانیم منظمش کنیم ، بعد بگوییم با شریعت منطبق شد . ؟؟؟

جواب : نه ایشان نمیگوید منظم کنیم ، میگوید به این شیوه میشود نظام را کشف کرد

ادامه از همان شخص :

نظامی که در شریعت بوده است

استاد
: فقه که عین شریعت نیست ، معرفت از شریعت است ، میتواند حتی صد در صد مطابق با

واقعِ شریعت باشد ، میتواند درصدِ معتنی بهی با شریعت فرق داشته باشد . بله اگر کسی بگوید

شریعت نظام دارد ممکن است کمتر کسی جرأت کند که انکار کند .

خودِ شریعت نظام دارد ولی نزاع بر سرِ این نیست که شریعت نظام دارد ، ما میگوییم باید فقه را

نظام وار ببینیم و طراحی کنیم .

ادامه از همان شخص :

نه مهندسی معکوس میکنیم که به آن نظامِ شریعت برسیم

استاد : خب اینکاررا باید در خودِ شریعت بکنیم ، یعنی در اینصورت باید بگوییم ما سراغِ آیات و

روایات برویم ، از همین جزئیات به یک کلی بعنوان نظام برسیم ، این حرف درست است ،

کشفِ نظامِ موجود در شریعت . ایشان میگوید کشف نظام موجود در فقه را ما به این شکل

میتوانیم انجام دهیم . در نتیجه مستقیما پیشفرضش این نیست ، که شریعت نظام دارد ، پیشفرضش

اینست که خود فقه نظام دارد و باید نظام خود فقه را کشف کنیم . این در حالیست که ایشان علی

القاعده قبول ندارد که فقه موجود نظام به معنایِ مصطلح را دارد . گفتیم نظم دارد ، هندسه ای

دارد اما نظام به معنایِ مصطلح که تعریف دارد و دارایِ 4 یا 6 معیار است را فاقد است . لهذا

مطلب ایشان راجع به فقه محقق است یعنی نه حتی فقهِ محققِ شیعه ، بلکه فقه محقق بین مسلمانان

حتی فقه فقه اهل سنت . یعنی میگوید فقه حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی ، یک نظام را میسازند

. یعنی اشکال دومی که وارد میشود اینست که هرجور فهم کنیم در آن نظام میگنجد . یعنی

هرکس هرجور فتوا بدهد با هم در یک نظام میگنجد یعنی مثلا فتوای فقیه غیر عقل گرا و عقل

گریز با فتوای فقیه عقل گرا که سهم کلانی برای عقل در مقام فهم دین ، فهم شریعت قائل است ،

ایندو فقه در یک نظام میگنجد ؛ اصلا چنین چزی میشود ؟؟؟

یعنی ممکن است که با این تفاوت بلکه تهافتِ فاحشی که بین انواع مدارس فقهی و مسالک

اصولی و روشهای فهم و دستگاههای روشگانی استنباطی وجود دارد ، باز همه اینها در یک

نظام بگنجد ، این چه نظامی است ؟؟؟؟

چنین چیزی لانظام میشود ، یعنی گویی نظام مندی بلا معیار میشود و نظام مندیِ بلا معیار

مساوی با لانظامی است .

پس یک تفاوت این میشود که خصوصیاتِ و معاییرِ نظام وارگی که فقه النظامیه دارد ، فقه

اللانظامیه ندارد .

ما وقتی تفاوتها را میگوییم باید شباهتها را هم بگوییم >>> فقه اللانظامیه هم واجد بعضی از

معاییر هم هست مثل ذات الاجزاء بودن ، ذات الاجزاءِ مختلفه بودن .

کما اینکه بعدا هم می آید مثل اینکه مثلا باستخدامِ منهجٍ مناسبٍ معتبر حرکت میکند . منتها نه

مناسب نظام مندی بلکه مناسب لا نظامی .

معتبر نه از دیدگاهِ فقیه نظام اندیش بلکه از دیدگاهِ خودش معتبر است چون فقیه لا نظامی هم

معتقد است که آنچه بوسیله یِ او باید ما سراغِ منابع برویم ، روش باید روشِ معتبری باشد یعنی

او هم معتقد است شرعا روشِ خودش معتبر است .

در اصول باید بگوییم کجاهایِ نظریه هایِ اصولیِ فقیهِ لا نظام اندیش ، ردِّ پایِ لا نظامیت یا

منشاء لانظامیتِ فقه میشود . مثلا وقتی ما می آییم در قاعده حسن و قبح ذاتی یا عقلی میگوییم این

یک قاعده ایست که هیچ صغرایی ندارد و مصداقی ندارد خب از همینجا ما بنایِ فقه لانظام را

میگذاریم که باید شواهد اینرا پیدا کنیم .

تفاوت دیگر : اینکه در تعریف گفتیم نظامٌ سلوکیٌ شمولی >>> اول اشتراک را بگوییم بعد به

سراغ افتراق برویم .

اشتراک : فقه لانظام مانند فقه نظام رفتارِ انسان را تنظیم میکند . فقه لا نظام نیز مانند فقه نظام

یک رویه سلوکی است یعنی رفتار انسان را تنظیم میکند که در این مشترکند یعنی هم فقه النظام

میخواهد رفتار مسلمانان را تنظیم و تدبیر کند و از نوع سلوکی و رفتاری است هم فقه لانظام .

فقه چه بنحوِ لانظام دیده شود چه بنحوِ نظام مند دیده شود سلوکی است یعنی یک دانشی است که

مربوط به رفتار میشود مربوط به سبک زندگی میشود و قهرا احکامِ معیشت و روابط و مناسبات

را مشخص میکند ، منتها در فقه نظام چون نظام است این احکامِ معیشت را بنحوِ نظام مند ارائه

میکند ، و حیات معیشیِ انسان را سامان میدهد و فقه لانظام احکام را میدهد و کاری با ساماندهی

آن ندارد این تفاوت میشود .

آقای فاضل اخیرا فرمودند که این چه حرفیست که میگویند فقه تمدن ساز است یعنی چه تمدن ساز

است خب این حرف از آن حرفِ قبلی هم سست تر و ناجورتر است . من نمیدانم سرِّ این

اصرار چیست آیا آدم وقتی زمین خورد باید ادامه دهد یا ...

آقای فاضل واقعا آقای فاضل است و آدمِ با فضلی است ولی خب چنین دلیلی می آورد که نمیدانیم

تمدن چیست ، چون نمیفهمیم مفهومِ تمدن چیست و تمدن چگونه پدید می آید ، قواعد صورتبندی

تمدن چیست و چرا بگوییم فقه تمدن ساز است . جوهر تمدن سبکِ زندگی است ولو اینکه در

گذشته تعاریفِ سنتی تمدن ارجاع به علم و صنعت و فناوری و احیانا نظامات اجتماعی و تنظیم

مناسبات انسانی و امثال اینها میشود . ولی در دوره های اخیر تمدن به سبک زندگی تعبیر

میشود . در واقع به سبک زندگی فرو کاسته شده است و بین شرقِ کنونی با غربِ کنونی در این

دهه هایِ اخیر فعلا تفاوت در سبک زندگی است نه در صنای

الان در این چند دهه اخیر در شرقِ کنونی کشورهایِ صنعتی ظهور کردند که از کشورهای

صنعتی غربی جلو زدند یعنی به لحاظِ صنعت اگر نگوییم پیشرفته تر و پیشرو تر از کشورهای

اروپایی هستند در حدِّ همانها هستند . یعنی هرگز صنعت هند کمتر از فرانسه نیست حتی در

جهاتی هم پیشرفته تر از فرانسه است ، چین در جهاتی پیشرفته تر از فرانسه که هیچ ، از آمریکا

هم دارد پیشی میگیرد ؛ صنعتِ ظریفِ ژاپن نسبت به خیلی از کشورهای اروپایی پیشرفته تر

است . الان در همین شرق کشورهای صنعتی ظهور کردند که با 40 سال 50 سال پیش قضیه

فرق میکند ؛ ممکن بود 50 سال پیش اینها صنعتی قلمداد نشوند ولی الان دیگر صنعتی هستند

یعنی مگر میشود چین که دارد آمریکا را میبلعد صنعتی ندانست ؟؟؟ یعنی مگر میشود هندی که

در صنایع پیچیده و بسیار پیشرفته و فوق مدرن دارد از اروپا جلو می افتد را بگوییم صنعتی

نیست ؟؟؟

آیا اینها هم همان تمدن غربی را دارند ؟؟؟ ظاهرا تمدنشان فرق میکند ، تفاوت دو تمدن در

چیست ؟؟؟ در سبکِ زندگی است . سبک زندگی شرقی همچنان با سبک زندگی غربی فرق

میکند .

بنظر ما در گذشته جوهر تمدن سبک زندگی بوده است چرا که فناوری یک سبکی را در زندگی

ایجاب میکرده است . وقتی پیشرفت میکرده یا تحول پیدا میکرده ، سبکِ زندگی متحول میشده

است . یک نوع از نظاماتِ اجتماعی وقتی برقرار میشده ، یک نوعِ خاصی از سبک زندگی را

ایجاب میکرده است . ولذا بنظر من در گذشته هم تمدم میتوانسته به تحویلِ سبک زندگی برود .

ولی آنچه مسلم است الان تمدن در قالب سبک زندگی خاص ظهور کرده است به همین جهت

است که غربی ها و خصوصا آمریکایی ها میخواهند سبک زندگیشان را بر غیر غرب تحمیل کند

.اینرا میخواهند تحمیل کنند ولی صنایعشان را نمیخواهند تحمیل کنند .

در نتیجه وقتی کسی بر مبنای فقه زندگی کند سبک زندگیِ خاصی بوجود می آید . احکام فقهی

حتی در صنعت تاثیر میگذارد ، تاثیر شگرف میگذارد و بعبارت دیگری تعامل میکند ؛ صنعت

موضوعات جدیدی را پیش روی فقه قرار میدهد ، صنعت ابزارهای فهمِ جدیدی را پیش روی فقه

قرار میدهد . فقه احکام خاصی را برای صنعت وضع میکند جعل میکند . چگونه ممکن است

انکار کنیم که فقه تمدن ساز هست ؟؟؟ خیلی روشن است که فقه تمدن ساز است چون فقه فرهنگ

خاصی را بدنبال می آورد ، سبک زندگی خاصی را ایجاد و ایجاب میکند . فقه اوقات روزانه یِ

آدم را تنظیم میکند که چه ساعت بیدار شو چه ساعت بخواب . چون احکامی دارد واجبات

مستحبات و... که رفتارهای انسان را در همه زمینه هایِ حیات الزام میکند ، خب این یعنی ایجاد

نوع خاصی از تمدن ؛ و لذا فقه تمدن ساز است .

ما داریم فقه را به یک مشت مسائل پراکنده یِ پریشانِ مفرداتیِ فرد محور فرو میکاهیم که حسب

نیاز پاسخ پرسشِ ما را بدهد . این آن فقهی نیست که ما از امام صادق ( ع ) سراغ داریم .

بهرحال میخواهم عرض کنم یک چنین نگاههایی دارد توسعه پیدا میکند .

سوال : الان تعریف شما از تمدن چه تفاوتی با فرهنگ کرد ؟؟؟ بین فرهنگ و تمدن تفاوت هست

، ولی اینطور که شما دارید تمدن را تعریف میکنید با فرهنگ تفاوتی نمیکند .

استاد : حتی بین سبک زندگی با فرهنگ هم تفاوت هست در حالیکه سبک زندگی بسیار نزدیک

به فرهنگ است ، ما بحث اینرا کردیم که الان وقت بحثش نیست . فرهنگ و تمدن فرق دارند و

ما قبلا بحث کردیم .

هم یک نوع خاصی از فرهنگ میتواند تمدنی را ایجاد کند و برعکس تمدنی که بوجود می آید

فرهنگ را متاثر میکند .

سبک زندگی ، فرهنگ و تمدن بر فقه تاثیر میگذارند ولی بیشتر فقه بر اینها تاثیر میگذارد ولی

در عین حال یک تعاملی بین این مقولات با فقه وجود دارد پس اگر تعاملی وجود دارد باید

اعتراف کنیم که فقه میتواند تمدن ساز باشد و فقهی که ایجاد انضباط کند ایجاد نظم کند ، احساس

مسئولیت در کالبد مقلدین و متشرعین بدمد خب قهرا میتواند بانی تمدن باشد ، محرک تمدن باشد

، رانش گرِ یک جامعه به سمت ایجادِ یک تمدن متناسب با فقه الشریعه باشد نه هر تمدنی .

سوال : برای تمدن سازی سبک تفکر نسبت به سبک زندگی مقدم است ؟؟؟ یا اینکه نه سبک

زندگی ، تفکر را میسازد ؟؟؟

جواب : تمدن محصول است ، تمدن برآیندِ یک فرآیند است ، یک سیری طی میشود یک اتفاقی

می افتد اسمش را تمدن میگذارند . آن اتفاق که می افتد ، پیدایش یک سبک زندگی خاص است ،

عرض ما اینست .

مطلب دوم اینکه گفتیم نظامٌ سلوکیٌ : سلوکی است پس میتواند تمدن ساز باشد میتواند فرهنگ ساز

باشد میتواند سبک زندگی انسان را ایجاد کند چون اصلا رفتاری است و سبک زندگی رفتار

است و اگر تمدن را به تحویل سبک زندگی ببریم کاملا آشکار میشود که فقه چگونه تمدن ساز

است .

در این جهت ممکن است بین فقه نظام با فقه لانظام تفاوتی نباشد البته شدت و حدت تاثیر گذاریِ

فقه نظام تا فقه لانظام مضاعف است . این فقه دارای نظام قطها تاثیرگذاری و کنش گری و رانش

گری و محرکیتش نسبت به این مقولات حیات خیلی بیشتر است . چون بصورت خیلی نظام مند

شئون را جلو میبرد تا اینکه بصورت پراکنده ولو فراگیر حیات و زندگی انسان را تاثیر بگذارد

خب معلوم است وقتی تاثیر بصورت لانظام باشد کم رنگ تر میشود . این تفاوت را دارند ولی

فی الجمله هر دو سلوکی اند .

از دیگر تفاوتهای ایندو شمولی بودن است چرا ؟ چون فقه نظام شمولی یعنی کلان و کلان

نگر است . شمولی در مقابل تجزیئی به معنای جزء نگر است . فقه لانظام جزء نگر است . فقه

لانظام فروع را بهم پیوسته نمیبیند ، قائل به پیوستاریِ میانِ اجزاءِ فقه نیست . اینرا صریحا

میگویند چون اگر قائل باشند باید بگویند فقه نظام دیگر . و میگویند بین اجزاء و بخشهای فقه

احکام الهی است ، خدای متعال اینطور فرموده است ؛ در واقع یک فقه شبه اشعری میشود .

میگویند ما همه چیز را از نصوص میگیریم .

اما فقه نظام کلان نگر است و در نتیجه جهتگیریش به سمت تعمیم است . جهتگیریش به سمت

عمومی سازی است ، اجتماعی سازی است ، اجتماعی سازیِ شریعت است ، اجتماعی سازی و

عمومی سازیِ تطبیق و اجرایِ شریعت بر ساحاتِ مختلفِ حیاتِ انسان است . و جهتگیری و

هدف گیریش به اینست که امور را بر اساس راه حلهای فقهی تدبیر کند نه فقط پاسخ بگوید .

اگر جایی مجری با مشکل مواجه شد سراغ فقیه بیاید و سوال کند و جواب بگیرد نه بلکه فقه نظام

فقه فعال است ، فقه فرآیندِ استفتاء افتائی نیست ، بلکه فقه فعال تدبیرگر است و برای کل مناسبات

،روابط ، شئون و ساحات بصورت فراگیر نظام ارائه میکند و سعی میکند راه حلِ شرعی همه

چیز را پیدا کند . بعبارتی جهتگیریِ فقه تجزیئی و جزءنگر به سمت عرفی سازی است ولی

جهتگیریِ فقه نظام در مجموع به سمت شرعی سازیِ شئون است .

سوال : در فقه لانظام تشکیلِ حکومت بی معنی است

استاد : نه اینکه بی معنی است ، میگویند که گویی مؤمنین میتوانند حکومت تشکیل دهند بعد بیایند

سؤالاتشان را از فقیه بپرسند

ادامه از همان شخص : پس این دیگر حکومت اسلامی نیست

استاد : اسلامی از این جهت که در مسائل برابر فقه عمل میکند ، این حلال است یا حرام است را

از فقیه میپرسند و عمل میکنند .

همان شخص : خب اعلی حضرت هم میتواند این کار را بکند

استاد : بله دیگر میشود . و لذا در بعضی از دوره ها که سلاطین را تأیید میکردند یک توجیش

اینست که فقهای ما در یک مقاطعی که سلاطین بودند میگفتند خب بالاخره این سلطان بهتر از آن

سلطانِ کافر یا عامی است ، حداقل این شیعه است و میتواند بر اساس فقه شیعه خیلی از امور را

اداره کند یا بعضی از شئون مثل حدود یا دیات را به علما میسپردند .

ولی به یک تعبیر دیگر میتواند ناشی از همین تفکر باشد که ما احیانا حکومتی بنام حکومتِ

اسلامی به این معنا که یک نظامِ سیاسی داشته باشیم ، نداریم . حالا که حکومت موجود است و

دارد جامعه را اداره میکند ما سعی کنیم احکام اسلام را در همین کالبد موجود اشراح

کنیم .

اخیرا آقای فاضل فرمودند که نظامی بهتر از نظامِ ولایت فقیه نیست . خب نظام ولایت فقیه یعنی

چه ؟ مگر نظام ولایت فقیه از نظام فقه نیست؟ در حقیقت ولایت فقیه ، ولایتِ فقه است .

نمیگوییم فقه بی ولی . معنایِ ولایت فقیه اینست که همان فقیهی که فقه را تولید میکند حقِ ولایت

دارد شأنِ ولایی دارد . اما سرِّ اینکه فقیه ولی است چیست ؟؟؟ چون کارشناسِ فقه است و اگر

میگوییم ولایت فقیه نظام است یعنی در آن فقهی که این ولی میخواهد اعمال کند نظامی وجود

دارد . وإلا اگر فقه فاقد نظام است آنوقت چه معنا دارد بگوییم ولی فقیه ، و ولایت نظام است ؟؟؟

یک فرد با لحاظ همان شخصیت حقوقیش نظام است ؟؟؟ این نظام بودنش به اعتبارِ فقاهت است و

ولایت فقیه به اعتبارِ فقیه بودنِ او و سایرِ شرایطِ دیگر است .

پس ایشان با واسطه دارند میگویند فقه دارایِ نظام است .

کسانی که بگویند فقه فاقدِ نظام به معنایِ مصطلح است نمیتوانند به لوازمِ حرفشان پایبند بمانند

اشکال زیاد وارد میشود .

پس سومین تفاوت این شد که فقه نظام ، فقه کلان نگر است ولی فقه لانظام ، فقه جزء نگر است .

ما در این تعریف آوردیم که فقه نظام ، خودش کلان نظام است و مشتملِ بر خُرده نظامهاییست ،

بر این اساس ، فقه لانظام به طریقِ اولی فاقد چنین خصوصیتی است . یعنی وقتی خودش لانظام

است میتواند نظام ساز باشد ؟؟؟

سوال : حتی همین که فرمودید فی الجمله در آن نظم هست نمیتواند موجِد باشد ؟؟؟

استاد
: نه ، حواستان باشد داریم میگوییم نظام . ما نگفتیم که فقه لانظام ، نظم ندارد و هندسه

ندارد . گفتیم وقتی میگوییم فقه لانظام یعنی فقهِ فاقدِ معیارهایِ نظام به معنایِ مصطلح . نه فقه

لانظم . گفتیم شرایع نظمِ فوق العاده زیبایی دارد . ما میگوییم ساختاری که معیارهایِ نظام در آن

محقق باشد این میشود فقه نظام نزاع بر سرِ اینست نه نزاع بر سرِ اینست که همینطور فلّه ای

مثلا فروع در کتابی ریخته که اسمش فقه است ، نه .

جهتِ دیگری که در تعریف آمد اینکه فقه نظام ، سامانه یِ نظامی ایست که نظامِ سلوکیِ شمولیِ

مستنبطِ از مصادر با استخدامِ روش شناسیِ مناسبِ معتبر است .

در یشتمل علی نُظُم سلوکیه بین ایندو تفاوت هست ، فقه لانظام لا یشتمل عل نُظُم سلوکیه فرعیه

، چرا ؟؟؟ چون خودش وقتی خودش نظام ندارد چه توقعی میرود که فروعش نظام داشته باشد

؟؟؟ خودش فاقد نظام است چگونه میتواند نظام ساز باشد و أنظمه تولید کند ؟؟؟ فقه نظام اینرا

دارد ولی فقه لانظام ندارد ، این هم یک تفاوت است .

اما یک اشتراک : اینکه گفتیم یستنبط من مصادر التشریع الاسلامی >>> فقه نظام از منابع

تشریع اسلامی استنباط میشود و فقه لانظام هم همینطور است .

یک اشتراک دیگر : باستخدامِ منهجٍ مناسبٍ و معتبرٍ شرعا یک روش شناسی مناسب و

معتبری که به لحاظ شرعی معتبر باشد بکار گرفته میشود و فقه نظام تولید میشود ، فقه لانظام هم

با استخدامِ یک روش شناسیِ مناسب و معتبر است . ولی مناسب و معتبر بودنِ روش شناسیِ

منتهی به تولیدِ فقهِ لانظام از منظرِ فقهیش است ، از نظر ما آن روش شناسی که فقیهِ لانظام

اندیش بکار میگیرد ، مناسب شریعت و معتبر نیست چون همه یِ آن عوامل و عناصری را که

باید در یک روش شناسیِ مطلوب و أفضل ، لحاظ بشود ، لحاظ نمیشود ؛ برای اینکه آن روش

شناسی مناسبِ فهم شریعت و به لحاظ شرعی معتبر است که مقاصد شریعت را در نظر بگیرد .

هرچند مقاصد شریعت را نوعا نه به مثابه مدرک و دلیل ، بلکه به مثابه ملاک و معیار برای فهم

، به مثابه مصباح برای پرتو افکندن برای دیدنِ باطن شریعت ؛ به این مثابه یعنی به مثابه ابزار

نه به مثابه منب ما مدارک را منبع قلمداد نمیکنیم . مقاصد و مبانی و مبادی نظری را به مثابه

معیارهایی برای اینکه بتوانیم فهم شریعت را بسنجیم ، به مثابهِ مصابیحی .

در هر حال ولو اینکه ممکن است فقیهِ فقهِ لانظام ادعا کند که فقهِ من هم از منطق و روش و

منهجِ مناسبِ معتبر برخوردار است میگوییم علی المبناء قبول داریم یعنی بر مبنایِ خودِ شما بله ؛

چون شما که مثلا معتقد نیستید شریعت دارای مقاصد است و یا معتقد نیستید مقاصد میتواند چنان

مصباح و یا چنان معیار بکار گرفته شود روشت هم اشکال دارد ،گرچه

روشتان بنظر ما معتبر نیست .

سوال : فرض کنید در احکامِ مختلفی که در ابوابِ مختلف هست اگر همه یِ آن احکام از طرف

آن مقلد مورد اجرا قرار بگیرد ، آن مقصدی که شارع مدِّ نظرش بوده است ایجاد نخواهد شد ؟؟؟

استاد : ما میگوییم نمیشود چون شریعت کما هی هی ، فی نفس الامر و فی واقع التشریع فرا

چنگ نمی آید مراداتِ شارع محقق نمیشود . اگر فقه را فقه النظام نبینیم .

سوال : حاج آقا نتیجه سخن شما این نمیشود که تمام آنچه که تا مرحله یِ تولیدِ فقهِ نظام از مکلفین

و مؤمنین صادر شده پس مورد نظر و مراد شارع نبوده است یعنی اصلا بیخود بوده و چرا

اینکارها را کرده اند ؟؟؟

استاد
: نه این نیست . فرق میکند .

همان شخص : و اصلا چرا عمل کرده است ؟؟؟

استاد : نه اینجور نیست . اینکه اگر ما در گذشته به فقه نظام دست نیافته باشیم ، چون ممکن است

کسی بگوید که فقهای ما فقه موجود را نظام مند میدیدند یا بنحوِ ارتکازی فقه را فقه نظام میدیدند

و یا اینکه بگویند اگر خودشان تفتّن نداشتند چون بطورِ نسبی شریعت دارایِ نظام است وقتی

سراغش رفتند و اصطیاد کردند و اجتهاد کردند و استنباط کردند ، نسبی نظامی دارد ولو نیامدند

بگویند نظامش ، نظامِ سیاسی و اقتصادی و حقوقی و... است . ولی چون شریعت ، مصادر و

باطنِ شرع و فقه که حاصل آنست این در نفس الامر دارایِ نظام است بطورِ قهری ولو نسبی

نظام مند استنباط میشود . شاید مثلا شهید صدر هم یک چنین چیزی در ذکر

شریفشان بوده است . میگوید بالاخره شریعت دارای نظام است ، فقها که استنباط میکنند لاجرم تا

حدی استنباطات نظام مند در می آید یک چنین پیشفرضی .

نکته سوم : اضافه بر این ممکن است به این شکل بگوییم همیشه همین است یعنی تا حیات است

فهمِ بشر از شریعت رو به تکامل است . در نتیجه هر آیندگانی نسبت به گذشتگان به شریعت

نزدیکتر میشوند چون فهمِ کامل تر و عمیق تر و وسیع تری از شریعت بدست می آورند .

معلوم است که فهم فقه جواهری از شریعت نسبت به کتاب مبسوط شیخ کاملتراست .

در نتیجه نمیگوییم عمل بیهوده بوده است نخیر تکلیفِ آنها در آن ظرفِ تاریخی فرهنگی و

معرفتی همان بوده که آنموقع استنباط شده است . چون فرآیند تقابلی نیست بلکه تکاملی است .

در نتیجه آیندگان که شریعت را بهتر میفهمند بیشتر به شریعت عمل میکنند .

فقه نظامیِ شمولی مؤلفه هایِ خمسه یِ رکنیِ علم را در فقه به مثابه یک علمِ مستقل میبیند ، نقش

آفرینیِ مقاصد را لحاظ میکند و احیانا نفس این که نظام مند است یکی از مبادی و مبانیِ اصلی

است و تأمین کننده مقاصد است ، اگر ما فقه را نظامیه دیدیم مقاصد الشریعه بتمامها حاصل

میشود و اگر نبینیم حاصل هم شود ، ناقص حاصل میشود . پس روش شناسیشان هم متفاوت است

. اما در این جهت که هر دو از مصادر شریعت استنباط میشوند مشابهند . در اینکه هر دو روش

مندند بحثی نیست .

بحث دیگر اینکه ما گفتیم فقه نظام ، نظام سلوکیِ شمولیِ است که مشتملِ بر أنظمه فرعیه است

که از مصادر تشریعی باستخدامِ منهج استنباط شده است چرا؟؟؟ تنظیما لشئونِ الانسان المختلفه که

غایتش اینست همه شئون حیات انسان را اداره کند . فقه نظام مدعی است که من اقتصاد تو را

اداره میکنم ، سیاست تو را اداره میکنم و... همه شئون را اداره میکنم و فراگیر همه یِ اضلاعِ

حیات را و همه ساحاتِ شئون انسانی را من مدیریت میکنم ، و فقه لانظام نمیتواند چنین ادعایی

داشته باشد برای اینکه وقتی میگوییم فقه لانظام است اینگونه نخواهد بود که بگوید من نظام

سیاسی دارم وقتی اینرا نمیگوید و عکس آنرا ادعا میکند و به عکس آن اعتراف دارد که من نظام

سیاسی ندارم حتی اگر در فرآیند استفتاء و افتاء پاسخ سؤالات را بدهد اما مثلا نظام نساخته است

و ساخت نظام را به علوم دیگر سپرده است . وقتی فقه لانظام چون خودش نظام ندارد نظام ساز

نیست آیا حکومت بلانظام میشود ؟؟؟ ممکن نیست . خب این نظام را از کجا باید بوجود بیاوریم

؟؟؟ ما که میگوییم خودِ فقه لانظام است و بطریقِ أولی و به دلالت فحوی نمیتواند نظام ساز هم

باشد . پس فقه نظام سازی را انجام نمیدهد و به دیگری میسپارد . خب آیا نظام سازی کم شأنی

است ؟؟؟ آیا از شئونِ حیاتِ انسان نیست ؟؟؟ پس اینرا پوشش نمیدهد .

پس ما میتوانیم نقاطی را در حیات و شئون انسانی سراغ بگیریم که فقه لانظام در آنجا ورود

نمیکند . پس از این جهت هم با فقه نظام تفاوت میکند . فقه نظام ادعا دارد که همه جا را

میپوشاند ولی فقه لانظام ادعا ندارد و نمیتواند چنین کاری انجام دهد چون بعضی از کارکردها در

گرو نظام وارگی است و اگر فاقد نظام شد بعضی از کارکردها را از دست خواهد داد اصلا

موضوعش نخواهد بود و بعضی از حوزه ها بعضی از نیازها بعضی از زمینه ها را ارائه

نخواهد داد .

سوال : نظام سازی ای که حضرت عالی مدِّ نظرتان است تولیدِ نظام هم هست ؟؟؟

جواب :

بله چون گفتیم یشتمل علی أنظمه فرعیه >>> شامل أنظمه فرعیه است یعنی خودش نظام

ساز است چون به عقیده من نظام سازی از تکالیفِ فقه است .

ادامه از همان شخص : یعنی شئونی از حیات انسان را که هنوز جامعه اسلامی به آن مبتلا نشده

است را هم میتواند تولید کند ؟؟؟

پاسخ : بله منتها ممکن است آنچه را که بعنوان نظامات استنباط میکند به میدان عمل که بیاید در

مقامِ آزمایش یکوقت جواب ندهد و معلوم شود که بعضی از نظامهایی که طراحی کرده یا گوشه

هایی از آن درست نیست مثل هر معرفتِ دیگری که اگر بسنجیم با سنجه هایی ممکن است متوجه

شویم این معرفتی که بدست آوریدک غلط است . و لذا در عرض کردیم در نظام سازی باید

عوامل مختلفی در نظر گرفته شود . یکی مدارک است منابع فقه است دیگری مقاصد شریعت

است دیگری لحاظِ واقع خارجی است واقع مجتمع است . صحنه یِ عینیِ جامعه و اقتضائاتِ

واقعیتهایِ جامعه در مقامِ استنباط لحاظ شود و بلکه گفتیم تجاربِ عقلا و حتی سایرِ ملل را باید

در نظر داشت چون در بعضی از مسائل تجاربی که عقلا دارند برای فهمِ بهترِ ما از شریعت

راهنما میشود . در نتیجه مجموعِ اینها را ببینیم ممکن است فهم ما کامل باشد پس بنابراین اگر ما

میدان عمل را نبینیم یعنی مثلا اینکه الان گاهی فقهای ما میگویند چرا فقه شیعه مثال در بخشِ

احکام معملات ناقص است فربِه نیست ، میگویند چون فرصت اجرا نداشتیم یعنی میدان عمل

دستِ ما نبوده تا هم تولید کنیم هم در مقام تبلیغ و اجرا تجربه کنیم . این عذر را می آورند که

خب پذیرفته نیست ، چون بالاخره فقیه باید کارِ خودش را میکرد .

حالا فارغ از اینکه این عذر پذیرفته هست یا نه اشاره به این دارد که میدان عمل خیلی دخیل در

فقه است ، چون ما فرصت عمل نداشتیم فقه ما لاغر مانده است . در مواقعی چندان نمیشود

استنباط کرد چرا ؟؟؟ چون این فرصت عمل و میدان اجراست که سوال تولید میکند و ذهن فقیه

را فعال میکند ؛ تا نیاز مطرح نشود که ما نظام میخواهیم فقیه بدنبال نظام سازی نمیرود این

درست است . در نتیجه بله سخت هست چون پرسشها تماما روشن نیست ، نظام مسائل در مشت

فقیه نیست . و احیانا اگر تولید کند چون اجرا نمیشود ، صحیح و سقیم از هم شناخته نمیشود این

مشکلات هست اما استنباط شدنی است ، اما استنباط کامل زمانی است که ما میدانِ عمل را ببینیم

و بلکه در میدان عمل وارد شویم . آنچه را استنباط کردیم اجرا کنیم تا خطاها و لغزشهایش درآید .

من عرض کردم شاید از دلائل و فلسفه یِ طولانی شدن دوره امامت که دو قرن و نیم یا میتوانیم

بگوییم همچنان ادامه دارد شاید همین است . و همینطور نزول قرآن که بصورت تدریجی اتفاق

افتاده است ، دلیلش اینست که شریعت در بستر حیات و واقعیتها ظاهر شود و به این جهت است

که روایات مفسر آیاتند . پس میتوان گفت شریعت تفسیر شده و تفصیل یافته و بنحوِ تطبیقی با

عینیت اجتماعی ارائه شده است . فلسفه طولانی شدن دوره امامت میتواند همین باشد و إلا مثل

باقی ادیان پیامبر مطلب را می آورد و میگفت خب مؤمنین بروند عمل کنند . أما این شریعت

چون خاتم است و باید تا قیامت باشد ، باید در بستر حیات بشر تا ظهور حضرت ( عج ) امتداد

پیدا کند ، به جهت اینکه تجارب ظاهر شده در متن زندگی خودش را بر احکام عرضه کند .

علی ایها الحال وجود میدان عمل خیلی مؤثر است ولی این بدان معنا نیست که مطلقا نمیتوان

بدون اینکه فرصت اجرای حکومت باشد فقه را استنباط کرد ولی قهرا یک مرحله ای از فقه که

سنجش با میدان عمل و اجرا هست کامل نیست و ناقص میماند .

سوال : در تفاوتها بین فقه نظام و لانظام شما میفرمایید که فقه نظام اداره کننده یِ همه شئون و

ساحات است ،ما در تعریف دین میگوییم دین دستورالعملهایی ، برنامه ای برای اداره همه شئون

زندگی مردم است و فقه بخشی از این دین است همه دین که نیست ، بعد چگونه ما انتظار داریم

که یک بخش بتواند کار همه یِ دین را انجام بدهد و قسمتهای دیگر را هم پوشش بدهد ؟؟؟

پاسخ : ما نگفتیم که همه یِ عرصه ها را ، گفتیم من حیث الحقوق و الواجبات

 

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo