درس خارج فقه استاد محمدهاشم صالحی
جلسه 23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:ادلهی جواز تقلید عامی از عالم و مجتهد
گفتیم دلیل چهارم بر حجیت فتوای مجتهد و بر جواز تقلید برای عامی ها که در حقیقت ادله جواز تقلید است، وقتی تقلید جایز شد، قهراً با ملازمه عرفیه حجیتش هم ثابت میشود، وقتی من تقلید میکنم، یعنی عمل میکنم، پس عمل من بر فتوای فلان آقا جایز است، معنایش این است که پس فتوای ایشان بر من حجت است، دلیل چهارم
دلیل چهارم که مهم است و این دلیل،دلیل بسیار خوب و ذو جنبتین است،یعنی هم دلیل بر حجت خبر واحد میشود و هم دلیل بر حجیت فتوای فقیه میشود، حجیت هردو تا را ثابت میکند و بسیار قرص و قوی هم است، بخاطر اینکه اخبار زیادی در این زمینه است، یعنی چند طائفه از اخبار است که هم دلالت میکند بر حجیت فتوای مجتهد و هم دلالت میکند بر حجیت خبر واحد، و هر طائفه هم مشتمل بر چند خبر و روایت است.
وجه دلالت طائفه اول را در جلسه گذشته بیان کردیم و گفتیم منطوق و دلالت مطابقی آنها این این است که کسی فتوا به غیر علم بدهد، خدا او را لعنت میکند، ملائکه آسمان او را لعنت میکند، ملائکه زمین لعنت میکند، مفهوم شان این است که اگر با علم فتوا بدهد، اشکالی ندارد، لعنت بخاطر فتوای بدون علم است و اگر با علم فتوا بدهد، اشکالی ندارد، با ملازمه عرفیه ثابت میشود که وقتی او اشکال ندارد، عمل من هم طبق فتوایش جایز است و فتوای او بر من حجت است.
طائفه دوم
الثانی: ما یدلّ علی الرجوع إلی رواة الحدیث.
امام (عله السلام) به شخص راوی ارجاع داده، یعنی به سائل گفته برو از فلان شخص سوال کن و احکام خود را یاد بگیر، آیا رجوع دادن به شخص زرارة و شخص ابان ابن تغلب یا شخص یونس بن عبد الرحمن، معنایش این است که شخص آنها دخالت داشته؟ قطعاً شخص آنها دخالت نداشته، بلکه چون آنان فقیه بودند، از این رو امام (علیه السلام) به سائل دستور میدهد که از آنان سوال کند و احکام خود را یاد بگیر،و این مطلق هم است، از این جهت خیلی خوب است، چندین خبر است که به اشخاص ارجاع داده، خوبی آنها در این است که مطلق هستند و فرموده از زرارة بپرس، نگفته خبرش را یا فتوایش را؟ از این جهت مطلق است و هردو را شامل میشود، برای اینکه گاهی سائل از موردی سوال میکند که در آن مورد تعارض خبرین است، زرارة حتماً در آنجا اعمال نظر کرده و رأی خود را بیان میکند، یا در جایی است که آنجا منصوص نیست، خصوصاً در یک روایتی دارد که:« أما الحوادث الواقعة» یک حادثه جدید آمده که اصلاً در زمان ائمه (علیهم السلام) نبوده و منصوص نبوده، آنجا اگر رجوع کند به زرارة، زرارة چه فتوا میدهد، عین شنیدهی امام را که نمیتواند بگوید، چون در این مورد از امام چیزی نشنیده، لذا حتماً اعمال نظر میکند و رأی و فتوای خود را بیان میکند و روایت هم آنها را شامل است.
خلاصه اینکه طائفه دوم بسیار دلالتش خوب، صریح و واضح است، چون اشخاص را ارجاع داده به روات، و این مطلق است، یعنی چه اینکه روات نظر خود را بیان کند یا کلام امام (علیه السلام) را نقل کند، مثلاً در مورد تعارض خبرین وقتی میخواهد برای سائل جواب بدهد، لابد اعمال نظر میکند که از این دو روایت کدامش حجت است وکدامش حجت نیست، یا مثلاً در باب اطلاق و تقیید، از دو روایت یکی اطلاق دارد و دیگری مقید و تقیید است، یعنی قید آورده است، اگر بخواهد در این مورد از زرارة سوال کند،حتماً ایشان اعمال رأی و اعمال نظر میکند، قانون اطلاق و تقیید را اعمال میکند و سپس جواب سائل را میدهد،اینها میشود اجتهاد و رأی. پرسش
نکته دیگر این است که در این روایت دارد هر چیزی را که آنها روایت میکند از ما قبول کنید،چرا تعبیر به روایت میکند؟
پاسخ
این در مقابل مخالفین است، چون مخالفین به قیاس، استحسان و مصالح مرسله فتوا میداند و گویا تکیه بخود داشتند، اما روات شیعه چند فقیه و صاحب رأی هم باشند، در حقیقت غیر از فرموده ائمه (علیهم السلام) چیز دیگری را بیان نمیکنند، هر چند رأی خود را بگویند، حتی همان رأی را هم از فرمایشات ائمه اتخاذ کردهاند، از این جهت در حقیقت به معنای راوی گفته میشود، هر چند فتوا میدهد. از این تعبیر به روات آورده، فلذا خیال نشود که این مختص به حجیت خبر واحد است.
این جهت را هم در نظر بگیرید، چون نکته خوب و جالبی بود.
الثانیة: ما یدلّ علی الرجوع إلی رواة الحدیث، روات نه به معنای اینکه فقط آنچه را که از امام شنیده، بیان کند، روات حدیث زرارة است، صاحب رأی است، رأی خود را میگوید، «مع ذلک» یعنی با اینکه رأی خود را میگوید، این در مقابل مخالفین روات گفته میشود، چون از خود چیزی نمیگوید، بلکه آنچه را که از کلام ائمه (علیهم السلام) فهمیده میگوید یا کشف کرده و استنباط کرده او را بیان میکند، از این جهت به یک معنا راوی است، إلی رواة الحدیث و الأخذ منهم، اینک روایات را یکی میخوانیم.
روایت احمد بن اسحاق
وعن محمّد بن عبد الله الحمیر، و محمّد بن یحیی جمیعاً، عن عبد الله ابن جعفر الحمیری، أحمد بن اسحاق عن أبی الحسن (امام موسی بن جعفر، علیهما السلام) قال: سألته و قلت: من أعامل؟ و عمّن آخذ؟ و قول من أقبل؟ قال: «العمری ثقتی فما أدّی إلیک عنّی فعنّی یؤدّی.و ما قال لک عنّی فعنّی یقول، فاسمع له و أطع فانّه الثقة المأمون»
قال : و سألت أبا محمد (امام حسن عسکری علیه السلام) عن مثل ذلک فقال: «العمری و ابنه ثقتان فما أدّیا إلیک عنّی فعنّی یؤدّان، و ما قالا لک فعنّی یقولان، فاسمع لهما و أطعهما فانّهما الثقتان المأمونان» الوسائل: ج 18، الباب 11 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 4،
احمد بن اسحاق میگوید از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) سوال کردم و گفتم با چه کسی معامله کنم و از چه کسی احکام شرعیه را اخذ نمایم و گفتهی چه کسی را راجع به احکام شرعیه قبول کنم؟
حضرت در جواب فرمود عمری مورد وثوق من است آنچه را که عمری گفت از ناحیه من گفته است، این هردو را شامل است، چه به عنوان خبر بگوید و یا اینکه رأی و نظر خود را بگوید، بدانید که از طرف من گفته است و هر چیزی را که از طرف من میگوید، بدانید که از طرف من گفته،باید به گفتهی او گوش بدهید و از او اطاعت کنید. اطاعت جنبه فتوا را هم شامل میشود، هم روایت را شامل میشود وهم فتوا را، «فإنّه الثقة المأمون»یعنی هم ثقه است و هم مامون، و باز میگوید مثل همین سوال را از ابا محمد (امام حسن عسکری) سوال کردم؟
حضرت در جواب فرمود: عمری و پسرش (هردو، یعنی پدر و پسر از نواب اربعه هستند) مورد اعتماد هستند و هرچه آن دوتا از جانب ما میگویند، بدانید که از طرف ما گفتهاند و هر چه را که میگویند از طرف ما میگویند، پس حرف آن دو را بشنو و از آنها اطاعت کن. «أطعهما» این با فتوا بیشتر میسازد تا روایت. روایت أبان بن عثمان
و باسناده عن أبان بن عثمان أنّ أبا عبد الله (علیه السلام) قال له :« إنّ أبان ابن تغلب قد روی عنّی روایة کثیرة، فما رواه لک عنّی فاروه عنّی» همان مدرک، الحدیث 8،.
امام صادق علیه السلام به ابان بن عثمان فرمود: به راستی ابان بن تغلب از ناحیه من روایات زیادی را نقل کرده، پس آنچه را که او از من نقل کرده، پس از جانب من نقل کنید.
روایت اسحاق بن یعقوب
و فی کتاب(إکمال الدین و إتمام النعمه)عن محمد بن محمد بن عصام عن محمد بن یعقوب، عن إسحاق بن یعقوب قال: سألت محمد بن عثمان العمری أن یوصل لی کتاباً قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علیّ ، فورد التوقیع بخطّ مولانا صاحب الزمان:
«أما ما سألت عنه أرشدک الله و ثبّتک إلی أن قال: و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا، فانّهم حجّتی علیکم و أنا حجّة الله، و أما محمد بن عثمان العمری فرضی الله عنه و عن أبیه من قبل، فانّه ثقتی و کتابه کتابی» همان مدرک،الحدیث 9،
وجه دلالت این حدیث، این است که ممکن است این حوادث،از حوادثی باشد که در زمان ائمه (علیهم السلام) وجود نداشته و بعداً پیدا شده است، معلوم است که نفس روایت در باره حادثه جدید نیست، منصوص نیست تا راوی آن را بیان کند،حتماً رأی و فتوای خود را نسبت به آن بیان میکند.
روایت شعیب العقرقونی
و بالاسناد عن ابن أبی عمیر، عن شعیب العقرقونی قال: قلت لأبی عبدالله (علیه السلام): ربما احتجنا أن نسأل عن الشّیء، فمن نسأل؟ قال : «علیک بالأسدی، یعنی أبابصیر» همان مدرک، الحدیث 18،.
شعیب عقرقونی میگوید به امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردم: چه بسا نسبت به مسئلهای احتجاج پیدا میکنیم و همیشه دسترسی به شما نداریم، چه کنیم و از چه کسی سوال کنیم؟
حضرت فرمود: از اسدی، یعنی ابو بصیر.
روایت حمزه بن حمران
و عن أحمد بن محمد بن الهیثم، عن أحمد بن یحیی ، عن بکر بن عبدالله، عن تمیم بن بهلول، عن أبیه، عن محمد بن سنان، عن حمزه بن حمران قال: سمعت أبا عبدالله (علیه السلام) یقول:«من استأکل بعلمه افتقر، قلت: إنّ فی شیعتک قوماً یتحملون علومکم و یبثونها فی شیعتکم فلا یعدمون منهم البرّ و الصله و الاکرام فقال: لیس اولئک بمستأکلین، إنّما ذاک الّذی یفتی بغیر علم و لا هدی من الله لیبطل به الحقوق طمعاً فی حطام الدنیا» همان مدرک، الحدیث 12، حضرت در این روایات به اشخاص حواله داد و فرموده از فلانی بگیر،
روایت جمیل بن درّاج
محمد بن عمر الکشی فی کتاب(الرجال) عن حمدویه بن نصیر، عن یعقوب بن یزید، عن محمد بن أبی عمیر، عن جمیل بن دراج قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول:
«بشر المخبتین بالجنّة: برید بن معاویه العجلی، و أبو بصیر لیث ابن البختری المرادی ، و محمد بن مسلم، و زراره، أربعه نجباء امناء الله علی حلاله و حرامه، لولا هؤلاء انقطعت آثار النبوة و اندرست» همان مدرک، الحدیث 14،
حضرت میفرماید مخبتین را به بهشت بشارت بده، یعنی کسانی که اسم شان هنوز در نرفته،آنگاه راوی سوال میکند که آن چهار نفر چه کسانی هستند؟ حضرت نام آنها را میبرد و میفرماید اگر این چهار نفر نبودند، آثار نبوت مندرس میشد و از بین میرفت. چه به معنای فتوا باشد و چه به عنوان روایت.یعنی اگر فتوا و روایت اینها نبود، شریعت از بین میرفت.
روایت علی بن المسیّب الهمدانی
و عنه عن سعد، عن محمد بن عیسی، عن أحمد بن الولید، عن علی ابن المسیب الهمدانی قال: قلت للرضا (علیه السلام): «شقّتی بعیده و لست أصل إلیک فی کل وقت، فممن آخذ معامل دینی؟ قال: من زکریا ان آدم القمی المأمون علی الدین و الدنیا، قال علی بن المسیب : فلما انصرفت قدمنا علی زکریا بن آدم، فسألته عما احتجت إلیه» همان مدرک، الحدیث 27،
به امام رضا (علیه السلام) عرض میکند که فدایش شوم،خانه من دور است فلذا نمیتوانم همیشه خدمت شما برسم، از چه کسی معالم و احکام دینم را یاد بگیریم؟ حضرت در جواب فرمود از زکریا ابن آدم قمی، که او مامون بر دین و دنیاست. حضرت ارجاع داد به زکریا بن آدم، اینکه امام به اینها ارجاع میدهد، آیا شخص اینها دخیل بوده در حجیت؟ قطعاً شخص دخیل نبوده است، پس همان وثاقت، فقاهت و علم شان دخالت داشته است. پس معلوم میشود که فتوای فقیه حجت، چون اینکه به آنها ارجاع میدهد، اگر فتوای آنها حجت نباشد، ارجاع دادن لغو میشود و از امام کار لغو سر نمیزند.
روایت مسلم بن أبی حیّة
و عن صالح ابن السندی ، عن امیه بن علی، عن مسلم بن أبی حیه قال: کنت عند أبی عبدالله (علیه السلام) فی خدمته فلمّا أردت أن أفارقه ودعته و قلت احبّ أن تزودنی، فقال:« ائت أبان بن تغلب فانّه قد سمع منّی حدیثاً کثیراً ، فما رواه لک فاروه عنّی» همان مدرک، الحدیث 30،
هر چه ابان گفت، قبول کن و از جانب روایت کن.