< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1401/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حدّ ساب النبی و الائمة صلوات الله علیهم

 

الأوّل: من سبّ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم- والعياذ باللَّه- وجب على‌ سامعه قتله؛ ما لم يخف على‌ نفسه أو عرضه أو نفس مؤمن أو عرضه، ومعه لايجوز، ولو خاف على‌ ماله المعتدّ به أو مال أخيه كذلك جاز ترك قتله، ولايتوقّف ذلك على‌ إذن من الإمام عليه السلام أو نائبه. وكذا الحال لو سبّ بعض الأئمّة عليهم السلام، وفي إلحاق الصدّيقة الطاهرة- سلام اللَّه عليها- بهم وجه، بل لو رجع إلى‌ سبّ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم يُقتل بلا إشكال.[1]

مستفاد نصوصی که تا الان مطرح کردیم این بود که اصل قتل سابّ فی الفور و قبل رفع الامر الی الحاکم، واجب هست بلا فرق بین اینکه سابّ مسلم باشد یا غیر مسلم باشد، یهودی باشد یا نصرانی باشد.

لکن در مقام روایاتی هست که هم در اصل وجوب قتل سابّ مخالفت دارد و هم در اعتبار اذن حاکم مخالفت دارد و قتل سابّ را قبل رفع الامر الی الحاکم نفی می کند.

روایتی که با اصل وجوب قتل معارضه دارد خبر ابی الصباح کنانی هست که سندا ضعیف است:

محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن محبوب عن رجل، عن أبي الصباح قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: إن لنا جارا فنذكر عليا عليه السلام وفضله فيقع فيه، أفتأذن لي فيه؟ فقال: أو كنت فاعلا؟ فقلت: إي والله لو أذنت لي فيه لأرصدنه فإذا صار فيها اقتحمت عليه بسيفي فخبطته حتى أقتله فقال: يا أبا الصباح هذا القتل وقد نهى رسول الله صلى الله عليه وآله عن القتل، يا أبا الصباح إن الاسلام قيد القتل، ولكن دعه فستكفى بغيرك الحديث. ورواه الشيخ باسناده عن الحسن بن محبوب مثله.»[2]

« إن لنا جارا فنذكر عليا عليه السلام وفضله فيقع فيه » وقتی فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نقل می کنیم، همسایه مان حضرت را تعییب و سبّ می کند. « أفتأذن لي فيه؟ أو كنت فاعلا؟ » ...واقعا می توانی او را بکشی؟

« فقلت: إي والله لو أذنت لي فيه لأرصدنه فإذا صار فيها اقتحمت عليه بسيفي فخبطته حتى أقتله » آری به خدا قسم، اگر اجازه بدهی کمین می کنم و ناگهان با حمله شمشیر می کنم و او را درجا به درک واصل می کنم. یعنی اول او را روی زمین می اندازم و بعد او را میکشم. « فقال: يا أبا الصباح هذا القتل وقد نهى رسول الله صلى الله عليه وآله عن القتل، يا أبا الصباح إن الاسلام قيد القتل» ای ابا الصباح این کار تو قتل است و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از قتل نهی کرده. ای اباالصباح اسلام قتل را آزاد نگذاشته و برایش قیودی آورده و در شرائط خاصی است و علی ایّ اصل بر منع قتل است. « ولكن دعه فستكفى بغيرك الحديث » او را رها کن، به غیر خودت کفایت می شوی، یعنی شخص دیگری می آید و کار تو را انجام می دهد. قضاء و قدر الهی این شخص را رها نمی کند و یکی او را به درک واصل می کند.

چون از پیامبر نقل شده که نهی کرده، فلذا این روایت را به عنوان معارض گرفته اند.

اگر ظاهر این روایت باشد که بله نهی دلالت بر منع دارد، لکن ذیلش که می فرماید دیگری کفایت می کند، یعنی کأنه این شخص مکافاتش قتل است لکن تو نمی توانی او را بکشی؛ البته این با نهی سازگاری ندارد، چون نهی قرینه می شود که مراد از آن ذیل قضاء و قدر است علی الظاهر.

نهی از قتل شده یعنی این قتل حرام است و جایز نیست. پس دیگری چگونه او را می کشد؟ جواب می دهد که آن به تقدیر الهی است. خدای تعالی به یک نحوی تقدیر می کند که او به دست غیر تو به درک واصل بشود، نه اینکه ناظر به جواز و مشروعیت آن باشد.

این روایت طریق دیگری دارد که از طریق کلینی در کافی آمده است:

« عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ لَنَا جَاراً مِنْ هَمْدَانَ يُقَالُ لَهُ الْجَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ يَجْلِسُ إِلَيْنَا فَنَذْكُرُ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ فَضْلَهُ فَيَقَعُ فِيهِ أَ فَتَأْذَنُ لِي فِيهِ فَقَالَ لِي يَا أَبَا الصَّبَّاحِ أَ فَكُنْتَ فَاعِلًا فَقُلْتُ إِي وَ اللَّهِ لَئِنْ أَذِنْتَ لِي فِيهِ لَأَرْصُدَنَّهُ فَإِذَا صَارَ فِيهَا اقْتَحَمْتُ عَلَيْهِ بِسَيْفِي فَخَبَطْتُهُ‌[1] حَتَّى أَقْتُلَهُ قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا الصَّبَّاحِ هَذَا الْفَتْكُ وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص عَنِ الْفَتْكِ يَا أَبَا الصَّبَّاحِ إِنَّ الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْكَ‌[2] وَ لَكِنْ دَعْهُ فَسَتُكْفَى‌ بِغَيْرِكَ قَالَ أَبُو الصَّبَّاحِ فَلَمَّا رَجَعْتُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى الْكُوفَةِ لَمْ أَلْبَثْ بِهَا إِلَّا ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَخَرَجْتُ إِلَى الْمَسْجِدِ فَصَلَّيْتُ الْفَجْرَ ثُمَّ عَقَّبْتُ فَإِذَا رَجُلٌ يُحَرِّكُنِي بِرِجْلِهِ فَقَالَ يَا أَبَا الصَّبَّاحِ الْبُشْرَى فَقُلْتُ بَشَّرَكَ اللَّهُ بِخَيْرٍ فَمَا ذَاكَ فَقَالَ إِنَّ الْجَعْدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بَاتَ الْبَارِحَةَ فِي دَارِهِ الَّتِي فِي الْجَبَّانَةِ فَأَيْقَظُوهُ لِلصَّلَاةِ فَإِذَا هُوَ مِثْلُ الزِّقِّ الْمَنْفُوخِ مَيِّتاً فَذَهَبُوا يَحْمِلُونَهُ فَإِذَا لَحْمُهُ يَسْقُطُ عَنْ عَظْمِهِ فَجَمَعُوهُ فِي نَطْعٍ فَإِذَا تَحْتَهُ أَسْوَدُ فَدَفَنُوهُ.»[3]

« قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ لَنَا جَاراً مِنْ هَمْدَانَ يُقَالُ لَهُ الْجَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ يَجْلِسُ إِلَيْنَا »

یک همسایه ای داریم از طوایف یمن که همدان باشد، می آید و با ما می نشیند

« فَقُلْتُ إِي وَ اللَّهِ لَئِنْ أَذِنْتَ لِي فِيهِ لَأَرْصُدَنَّهُ فَإِذَا صَارَ فِيهَا اقْتَحَمْتُ عَلَيْهِ بِسَيْفِي فَخَبَطْتُهُ‌[1] حَتَّى أَقْتُلَهُ »

وقتی در یک جایی، حالا نیزار باشد یا پس کوچه ای باشد یا جای تاریکی باشد، او را می اندازم و با شمشیر میکشم.

« قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا الصَّبَّاحِ هَذَا الْفَتْكُ »

فتک را گفته اند یعنی قتل ناگهانی، و لو در ملأ باشد. یعنی قتل فجعه ای و دفعة، یعنی قبل از اینکه فرصت دفاع پیدا بکند. قتل با اغاره را گفته اند یعنی با نیرنگ و فریب، مثلا جایی مخفی بشود و وقتی آمد او را بکشد.

در اینجا فتک را تطبیق داده بر اینکه کمین می نشینم و او را با شمشیر می زنم.

« وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص عَنِ الْفَتْكِ » پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از چنین قتلی نهی فرموده.

« يَا أَبَا الصَّبَّاحِ إِنَّ الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْكَ » یعنی مرگ غافلگیری را منع کرده است.

« قَالَ أَبُو الصَّبَّاحِ فَلَمَّا رَجَعْتُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى الْكُوفَةِ لَمْ أَلْبَثْ بِهَا إِلَّا ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَخَرَجْتُ إِلَى الْمَسْجِدِ فَصَلَّيْتُ الْفَجْرَ ثُمَّ عَقَّبْتُ فَإِذَا رَجُلٌ يُحَرِّكُنِي بِرِجْلِهِ فَقَالَ يَا أَبَا الصَّبَّاحِ الْبُشْرَى فَقُلْتُ بَشَّرَكَ اللَّهُ بِخَيْرٍ فَمَا ذَاكَ »

وقتی بعد از مدینه به کوفه برگشتم، در کوفه 18 روز ماندم. به سمت مسجد کوفه رفتم و نماز صبح را خواندم و تعقیب خواندم. یک شخصی با پایش من را تکان می داد و گفت بشارت بر تو. گفتم چه چیزی است؟

« فَقَالَ إِنَّ الْجَعْدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بَاتَ الْبَارِحَةَ فِي دَارِهِ الَّتِي فِي الْجَبَّانَةِ »

یک خانه ای داشت در اطراف کوفه که نزدیک به قبرستان بود. جبّانه یعنی مقبره و قبرستان.

«فَأَيْقَظُوهُ لِلصَّلَاةِ فَإِذَا هُوَ مِثْلُ الزِّقِّ الْمَنْفُوخِ مَيِّتاً فَذَهَبُوا يَحْمِلُونَهُ فَإِذَا لَحْمُهُ يَسْقُطُ عَنْ عَظْمِهِ فَجَمَعُوهُ فِي نَطْعٍ فَإِذَا تَحْتَهُ أَسْوَدُ فَدَفَنُوهُ»

وقتی می خواستند او را برای نماز بیدار کنند، دیدند که او را کشته اند. برای نماز که بیدارش کردند دیدند مثل مشک باد کرده و مرده است. گوشتش از استخوان جدا می شد، او را روی پوستینی جمع کردند. دیدند زیرش هم سیاه شده است. نَطع یعنی پوستینی که بر روی آن اقامۀ حد می کنند.

این روایت لفظ «فتک» را دارد و فرقی ندارد، فتک باشد یا قتل باشد، فتک نوعی از قتل است که غافلگیرانه هست و این روایت متضمن نهی هست فلذا از این جهت بین دو طریق فرقی نیست.

 

سئوال: ممکن است که از کیفیت قتل نهی شده باشد؟

جواب: فتک که غافلگیرانه است، نمی شود شخص را بدون غافلگیری کشت. یک وقت از قبل با هم درگیری می کنند به قصد کشت و یا اینکه شخص می داند. کسی که می خواهد سابّ را بکشد، باید غافلگیرانه باشد. در نصوصی هم که داشتیم غافلگیرانه بود مثل جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو نفر را مأمور کرد که این دو نفر رفتند سراغ سابّ و گفتند تو فلانی هستی؟ تا گفت نعم، بلافاصله او را کشتند. نصوص دیگری هم بود که گفته دیوار را رویش خراب کن، او را داخل آب بیانداز. در مجموع، عادتا قتل بدون غافلگیر شدن تحقق پذیر نیست اولا و ثانیا نصوصی هم داشتیم که اصل غافلگیری را بالصراحة دلالت داشت. فلذا این نهی می خورد به اصل قتل، چون آن نسخه هم قتل داشت. این روایت معارض هست لکن ضعیف است مضافا به اینکه مورد اعراض هم هست.

 

سؤال: آیا فتک در اسلام منع شده است؟ یا حضرت مسلم در واقعه حضور ابن زیاد در منزل هانی بن عروه، می فرماید این نوع قتل دشمن نهی شده است؟!

جواب: باید در روایاتی غیر از این روایات فحص کرد، این روایت ضعیف است. یعنی در جایی که اصل قتل جایز باشد، ولی اینکه به نحو فتک جایز نباشد باید این عدم جواز اثبات بشود، فعل حضرت مسلم سلام الله علیه در خانۀ هانی بن عروه حجیت ندارد.

 

آیا اذن امام شرط است؟

چند روایت داشتیم که دلالت داشت قبل رفع الامر الی الامام باید کشت مثل صحیحۀ هشام و خبر علی بن جعفر بود که حضرت در ذیلش فرمود قبل از رفع به سلطان باید به قتل برسد و اگر به سلطان نیز مراجعه کنند حاکم و سلطان او را بکشد، علاوه بر اینکه اصحاب نیز اتفاق دارند بر وجوب قتل قبل رفع الامر الی الامام.

در جواهر می فرماید:

« ثم إن ظاهر المصنف وغيره عدم توقف جواز قتل الساب على إذن الامام ، بل هو المشهور ، بل عن الغنية الإجماع عليه ، لإطلاق النصوص وخصوص الأول منها ، خلافا للمحكي عن المفيد والفاضل في المختلف ، فلم يجوزاه بدونه ، ولعله ل‌خبر عمار السجستاني ان عبد الله بن النجاشي سأل الصادق عليه‌السلام فقال إني قتلت ثلاثة عشر رجلا من الخوارج كلهم سمعتهم يبرأ من علي بن أبي طالب عليه‌السلام فقال : لو كنت قتلتهم بأمر الإمام لم يكن عليك في قتلهم شي‌ء ، ولكنك‌ سبقت الامام ، فعليك ثلاثة عشر شاة تذبحها بمنى وتصدق بلحمها ، لسبقك الامام ، وليس عليك غير ذلك » ‌ونحوه مرفوع إبراهيم بن هاشم إلا أنه مع عدم جامعيته لشرائط الحجية قاصر عن معارضة ما عرفت من وجوه ، فلا بأس بحمله على ضرب من الندب.»[4]

« وخصوص الأول » مرادش صحیحۀ هشام است که در ترتیبی که ما روایات را ذکر کردیم، همان روایت اول است که تصریح کرده به قبل رفع الامر الی الامام.

« خلافا للمحكي عن المفيد والفاضل في المختلف ، فلم يجوزاه بدونه »

هم علامه در مختلف و هم شیخ مفید مخالفت کرده اند و بدون رفع امر الی الامام تجویز نکرده اند.

«ولعله ل‌خبر عمار السجستاني ... ‌ونحوه مرفوع إبراهيم بن هاشم [١] إلا أنه مع عدم جامعيته لشرائط الحجية قاصر عن معارضة ما عرفت من وجوه ، فلا بأس بحمله على ضرب من الندب »

این دو روایت یکی هستند لکن خبر سجستانی مستند هست و بعدی مرفوعه است.

خبر اولی که صریحا دلالت داشت بر عدم اشتراط اذن صحیحۀ هشام بود:

« محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله عليه السلام أنه سئل عمن شتم رسول الله صلى الله عليه وآله فقال عليه السلام: يقتله الأدنى فالأدنى قبل أن يرفع إلى الامام. »

روایت دیگر خبر علی بن جعفر بود که بر عدم اشتراط دلالت داشت «... فقال أبو عبد الله عليه السلام: أخبرني أبي أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: الناس في أسوة سواء من سمع أحدا يذكرني فالواجب عليه أن يقتل من شتمني ولا يرفع إلى السلطان والواجب على السلطان إذا رفع إليه أن يقتل من نال مني...»

علاوه بر این دو روایت، سایر نصوص بالاطلاق دلالت دارند بر وجوب قتل مطلقا «قبل رفع الامر الی الامام یا اینکه اصلا به امام رفع نشود»، علاوه بر اینکه شهرت عظیمه هم هست و مخالف فقط علامه در مختلف و شیخ مفید است.

دو روایت هست که ممکن است علت مخالفتشان آنان باشد: خبر عمار سجستانی است:

« محمد بن عمر بن عبد العزيز الكشي في (كتاب الرجال) عن محمد بن الحسن، عن الحسن بن خرزاذ، عن موسى بن القاسم، عن إبراهيم بن أبي البلاد عن عمار السجستاني، عن أبي عبد الله عليه السلام إن عبد الله بن النجاشي قال له وعمار حاضر: إني قتلت ثلاثة عشر رجلا من الخوارج كلهم سمعته يبرء من علي بن أبي طالب عليه السلام، فسألت عبد الله بن الحسن فلم يكن عنده جواب وعظم عليه وقال: أنت مأخوذ في الدنيا والآخرة، فقال أبو عبد الله عليه السلام: وكيف قتلتهم يا أبا بحير؟ فقال: منهم من كنت أصعد سطحه بسلم حتى أقتله، ومنهم من دعوته بالليل على بابه فإذا خرج قتلته، منهم من كنت أصحبه في الطريق فإذا خلا لي قتلته، وقد استتر ذلك علي، فقال أبو عبد الله عليه السلام: لو كنت قتلتهم بأمر الإمام لم يكن عليك شئ في قتلهم ولكنك سبقت الامام فعليك ثلاثة عشر شاة تذبحها بمنى وتتصدق بلحمها لسبقك الامام، وليس عليك غير ذلك. ورواه الكليني، عن علي بن إبراهيم رفعه عن بعض أصحاب أبي عبد الله عليه السلام نحوه. أقول: وتقدم ما يدل على بعض المقصود في القذف.»[5]

« عن أبي عبد الله عليه السلام إن عبد الله بن النجاشي قال له وعمار حاضر »

یعنی عبد الله بن نجاشی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد و عمار هم حاضر بود

« إني قتلت ثلاثة عشر رجلا من الخوارج كلهم سمعته يبرء من علي بن أبي طالب عليه السلام »

سیزده نفر از خوارج را کشتم که همگی از امام علی علیه السلام اظهار برئت می کردند.

« فسألت عبد الله بن الحسن فلم يكن عنده جواب وعظم عليه وقال: أنت مأخوذ في الدنيا والآخرة، »

عبدالله بن حسن فقیه بود، از او حکم این مسأله را سؤال کردم (عبدالله بن حسن خیلی اظهار زهد می کرد و گوشه گیر بود و با احتیاط جواب می داد و از آن اشخاص بی بصیرتی بود که فقط از تقوی دم می زدند ولی ولایت را نشناختند) وقتی سؤال کردم، کار من برایش گران آمد و تعجب کرد و گفت تو در دنیا و آخرت مأخوذ هستی.

«فقال أبو عبد الله عليه السلام: وكيف قتلتهم يا أبا بحير؟ فقال: منهم من كنت أصعد سطحه بسلم حتى أقتله، ومنهم من دعوته بالليل على بابه فإذا خرج قتلته، منهم من كنت أصحبه في الطريق فإذا خلا لي قتلته، وقد استتر ذلك علي»

امام علیه السلام سؤال کرد اینها را چگونه کشتی؟ جواب داد: بعضی را بالای پشت بامشان کشتم، بعضی را در شب صدا می کردم و وقتی از خانه خارج می شود او را می کشتم، بعضی را مقداری در راه با هم می رفتم، وقتی یک جای خلوتی بود او را می کشتم.

وقد استتر ذلك علي، یعنی این را مخفی کرد بر من، یعنی ابراز نشده و جایی پخش نشده.

« فقال أبو عبد الله عليه السلام: لو كنت قتلتهم بأمر الإمام لم يكن عليك شئ في قتلهم ولكنك سبقت الامام فعليك ثلاثة عشر شاة تذبحها بمنى وتتصدق بلحمها لسبقك الامام، وليس عليك غير ذلك »

اگر من به تو امر می کردم و میکشتی هیچ چیزی بر تو نبود، یعنی عقوبت دنیوی و اخروی بر تو نبود «چون نکرۀ در سیاق نفی است و همه را افاده می کند»

لکن تو از امام سبقت گرفته ای فلذا باید 13 گوسفند کفاره بدهی به خاطر سبقتت بر امام و بعد از کفاره گناهت پاک می شود.

عمار سجستانی خودش ضعیف است.

طریق دیگر مرفوعه است که از بعضی از اصحاب امام صادق علیه السلام نقل کرده که همین مضمون و عبارت و همین روایت است.

این دو روایت دلالت دارد که قتل ساب بدون امر امام جایز نیست و کفاره هم دارد. به خاطر همین روایت علامه در مختلف و شیخ مفید با مشهور مخالفت کرده اند لکن این دو روایت ضعیف هستند، دومی بالرفع و اولی به ضعف عمار، و مشهور به شهرت عظیمه غیر از این دو بزرگوار اتفاق دارند بر وجوب قتل قبل رفع الامر الی الامام، و روایت صحیحه هم دلالت داشت، در نتیجه آن حجت است و این لا حجة است و در نتیجه تعارضی در بین نیست فلذا نمی شود به این دو روایت عمل کرد.

مجموعا این نصوص بر چند چیز دلالت دارند. یعنی نصوص بر معقد اجماع دلالت دارند، چیزی نبود که در معقد اجماع باشد و این نصوص دلالت نداشته باشد که چند چیز بود:

1. وجوب قتل الساب و النبی و الائمة صلوات الله علیهم

2. وجوب قبل رفع الامر الی الامام است

3. اطلاق نصوص دلالت دارد بر وجوب قتل سابّ مطلقا «سابّ مسلمان باشد یا مسلمان نباشد» اصحاب به اطلاق نصوص فتوی داده اند جمیعا علاوه بر اینکه بعضی نصوص یهودی و نصرانی هم دارند

4. تقیید وجوب قتل بر عدم خوف ضرر و خطر و هلاکت «بعضی از این نصوص صریح بود مثل صحیحۀ داوودبن فرقد که فرمود: لکیلا یشهد به علیک، طوری او را بکش که بر علیه تو شهادت ندهد، روایات دیگری هم بود و آیۀ شریفه هم دلالت دارد ﴿وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[6] ، و ادلۀ لا ضرر هم که بر همۀ ادلۀ احکام حاکم است، و فتوای اصحاب هم اتفاقی است»

پس مفاد نصوص کتابا و سنة، مراد از کتابا آیۀ شریفه است، کلا نصوص خاصه و عامه موافق و مطابق با معقد اجماع اصحاب بود.

خطر خوف بر کیان اسلام

اما حکومت ادلۀ لا ضرر و آیۀ ﴿وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[7] ، و اجماع اصحاب زمانی است که کیان اسلام در خطر نباشد، و الا ضرورت شرع است که جان باید برای کیان اسلام فدا شود.

سبّ فقط موجب خطر کیان اسلام نمی شود، سبّ یک نفر موجب خطر کیان اسلام نمی شود بلکه بستگی دارد که سابّ چه کسی باشد و چه موردی باشد و کیفیتش چگونه باشد، مثلا شخصی در صدا و سیمای خودشان و در ملأ عام پیامبر و ائمة صلوات الله علیهم را سبّ نماید. این شخص یک نفر نیست، اگر طوری تبلیغات باشد که کیان اسلام در خطر باشد واجب است این شخص از میان برود و لو به قیمت جان هم باشد.

دو روایت «صحیحۀ یونس» که آوردیم از باب تبرک آوردیم نه اینکه دلیل، این دو روایت باشد، چون به مناسبت در بحث امر به معروف و نهی از منکر آورده بودیم که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید: وان خاف على بيضة الاسلام والمسلمين قاتل فيكون قتاله لنفسه ليس للسلطان، لان في دروس الاسلام دروس ذكر محمد صلى الله عليه وآله.»[8]

مرابط یعنی مرزبان، در زمان امام صادق علیه السلام که حکومت طاغوت -بنی امیه و بنی عباس - بود، مرابط گفت اگر چنانچه جانم در خطر باشد در مبارزه با دشمن، من در رکاب طاغوت جانم را از دست داده ام، حکم من چیست؟

امام علیه السلام فرمود اگر دشمن کافر حمله کند وکیان اسلام در خطر می افتد و تو نیت کند که از بیضۀ اسلام دفاع کنی و لو حکومت طاغوتی باشد-تا چه رسد به اینکه حکومت نائب امام علیه السلام باشد- تو مأجور هستی؛ فلذا این کسانی که در اغتشاشات این امور را ترتیب دادند، این جزء خوف بر کیان اسلام هست و حتی اگر انسان بداند جانش از دست می رود باز هم مقابله با آنها واجب است. اینکه کیان اسلام به خطر بیافتد امر وجدانی است و مکلف بین خود و خدای خودش احساس کند که کیان دین و مذهب در خطر می افتد، یعنی خوف بر خطر داشته باشد دفاع واجب است و لو بداند جانش از دست می رود. اگر زمانی شد که مأمورین از مردم کمک خواستند و به هر کسی نیاز بود، و لو به قیمت دادن جان باشد، مقابلۀ با کسانی که کیان مذهب و دین را به خطر بیاندازند، و مکلف بینه بین الله تعالی احساس خطر بر کیان اسلام بکند نباید بگوید جانم در خطر است بلکه باید جان را فدا کرد فلذا امام علیه السلام فرمود « وان خاف على بيضة الاسلام والمسلمين قاتل فيكون قتاله لنفسه ليس للسلطان، لان في دروس الاسلام دروس ذكر محمد صلى الله عليه وآله »قاتل» جمله خبری هست اما در مقام امر هست فلذا واجب است قتال کند. چون اگر کیان اسلام ضربه ببیند موجب اندراس نام و اسوه و سنت و احکامی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورده است، و معلوم می شود نفس ذکر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم موضوعیت دارد. سبّ بر نبی صلی الله علیه و آله و سلم در این روایت اصل است، یعنی اگر یک فعل و حرکتی موجب اندراس ذکر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهانت به ایشان و جسارت و توهین باشد، مصداق متیقن است که امام علیه السلام تعلیل فرموده جان دادن در حفظ کیان اسلام را به اینکه اگر کیان اسلام در خطر بیافتد، ذکر و نام و شأن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خطر می افتد.

این ذیل قطعا شامل سبّ می شود چون امام علیه السلام تعلیل فرمود.

نصوص صریح داشتیم در مورد سبّ که اگر جان شخص در خطر باشد وجوب قتل ساقط می شود. جمع بین آن نصوص و این صحیحه این است که اگر سبّ موجب خوف بر کیان اسلام بشود، در اینصورت جان هم بدهند واجب می شود، یعنی خطر جانی مانع از انجام این واجب نمی شود، اما اگر موجب خوف بر کیان اسلام نباشد در اینصورت روایات مقام را می گیریم و می گوییم جایز نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo