< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1401/10/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وجوب قتل مدعی نبوت و شاک در نبوت

 

الثاني: من ادّعى النبوّة يجب قتله، ودمه مباح لمن سمعها منه إلّامع الخوف‌ كما تقدّم، ومن كان على‌ ظاهر الإسلام وقال: «لا أدري أنّ محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله و سلم صادق أو لا» يُقتل.[1]

در اصل وجوب قتل مدعی نبوت اختلافي نيست و اتفاقی است، منتهی از عبارت شهید استفاده می شود که وجوب قتل مدعی نبوت به خاطر ارتدادش است.

عبارت مسالک:

« أما وجوب قتل مدّعي النبوّة فللعلم بانتفاء دعواه من دين الإسلام ضرورة، فيكون ذلك ارتدادا من المسلم، و خروجا من الملل الّتي يقرّ [عليها] [4] أهلها من الكافر، فيقتل لذلك.»[2]

در عبارت ایشان یک جمله ای هست که تشویش دارد « و خروجا من الملل الّتي يقرّ [عليها] أهلها من الكافر، فيقتل لذلك » خروج از ملل یعنی از آن شرایعی که اهل آن شرع به آن اتفاق و اقرار دارند و از ضروریات آن شرع است، این مدعی از آن خارج شده است و ایشان می خواهد به مصداق ارتداد اشاره کند. عبارت «من الکافر» یعنی اگر آن مدعی نبوت از کفار اهل کتاب باشد، در این صورت با ادعای نبوت از ملل خودش خارج شده است، چون آنها به پیامبری پیامبر خودشان اعتقاد دارند و در دینشان پیامبر دیگری نیست.

مقتضای کلام ایشان این است که به خاطر ارتداد کشته می شود، لکن این نیاز به رفع امر به حاکم دارد، ولی از ظاهر کلمات اصحاب استفاده می شود که ارتداد نیست، در جواهر و شرایع دارد:

« ( من ادعى النبوة وجب قتله ) بلا خلاف أجده ل‌خبر ابن أبي يعفور »[3]

اطلاق کلام ایشان اقتضاء می کند که وجوب قتل به خاطر ارتداد نیست، بنابراین در حکم سابّ می شود.

ظاهر کلمات غیر از شهید این است که مدعی نبوت مجازاتش قتل است، به مجرد سماع محکوم به قتل است، و حق هم با بقیه است و دلیلش هم نصوص است.

موثقۀ ابن ابی یعفور:

« وعن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن حماد ابن عثمان، عن ابن أبي يعفور قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: إن بزيعا يزعم أنه نبي فقال: إن سمعته يقول ذلك فاقتله، قال: فجلست إلى جنبه غير مرة فلم يمكني ذلك. ورواه الشيخ باسناده عن أحمد بن محمد والذي قبله باسناده عن علي بن إبراهيم مثله.»[4]

« إن سمعته يقول ذلك فاقتله » اگر خودت شنیدی که ایشان گفت که من نبی هستم او را به قتل برسان. این روایت صریح است، امر ظهور در وجوب قتل دارد بدون اینکه به حاکم مرافعه شود، مثل همان تعبیری که در سابّ وارد شده است، و این با تعلیلی که در کلام شهید آمده است مخالفت دارد، به خاطر ارتداد نیست چون در ارتداد باید رفع امر به حاکم شود و حاکم بعد از استتابه حکم بکند.

در صحیحۀ ابی بصیر هم همینطور:

« محمد بن علي بن الحسين باسناده عن علي بن الحكم، عن أبان الأحمر، عن أبي بصير يحيى بن أبي القاسم، عن أبي جعفر عليه السلام قال في حديث: قال النبي صلى الله عليه وآله: أيها الناس إنه لا نبي بعدي ولا سنة بعد سنتي فمن ادعى ذلك فدعواه وبدعته في النار فاقتلوه، ومن تبعه فإنه في النار، أيها الناس أحيوا القصاص، وأحيوا الحق لصاحب الحق ولا تفرقوا وأسلموا وسلموا تسلموا " كتب الله لأغلبن أنا ورسلي إن الله قوي عزيز".»[5]

یحیی بن ابی القاسم اسم ابوبصیر است و ایشان همان ابوبصیر معروف است.

« أيها الناس إنه لا نبي بعدي ولا سنة بعد سنتي فمن ادعى ذلك فدعواه وبدعته في النار فاقتلوه » هم ادعای نبوتش و هم آن بدعتی که با این کار گذاشته است هر دو مستوجب نار می شود و اهل جهنم می شود و این تعبیر هم مثل همان تعبیر سابّ است.

« أيها الناس أحيوا القصاص » قصاص را زنده بدارید و اجراء بکنید.

« وأحيوا الحق لصاحب الحق ولا تفرقوا وأسلموا وسلموا تسلموا » نبوت و امامت را برای صاحبان حقش بدانید و مدعیانش را از بین ببرید و در انجام این حکم ضروری الهی با هم اختلاف نکنید، حکمی است که مسلم و قطعی است. تسلیم بشوید، مسلمان بشوید در برابر حکم خدا، تا اینکه از عقاب خالد جهنم در سلامت باشید.

معتبرۀ علی بن الحسن بن علی بن فضال:

« وفي (عيون الأخبار) عن حمد بن إبراهيم الطالقاني، عن أحمد ابن محمد بن سعيد، عن علي بن الحسن بن علي بن فضال، عن أبيه، عن الرضا عليه السلام في حديث قال: وشريعة محمد صلى الله عليه وآله لا تنسخ إلى يوم القيامة، ولا نبي بعده إلى يوم القيامة، فمن ادعى نبيا أو أتى بعده بكتاب فدمه مباح لكل من سمع منه.»[6]

« فمن ادعى نبيا أو أتى بعده بكتاب فدمه مباح لكل من سمع منه » ادعی نبیا یعنی نبوت را ادعا کند یا بگوید من کتاب آسمانی آورده ام. به مجرد شنیدن، خونش مباح است.

این نصوص صریح است، ظهور واضح دارد که حکم سابّ را دارد، فلذا تعلیل شهید که به خاطر ادعا، مرتد می شود، اینجا ندارد، احکام مرتد بر او مترتب نمی شود.

در مورد اینکه من قال لا ادری انّ محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم صادق ام لا، یا نبیٌّ ام لا؟ در شرایع این را هم به مدعی نبوت ملحق کرده است.

عبارت شرایع و جواهر:

« ( وكذا من قال : لا أدري محمد بن عبد الله (ص) صادق أو لا وكان على ظاهر الإسلام ) بلا خلاف أجده فيه أيضا لقول الصادق عليه‌السلام في صحيح ابن سنان [٣] المروي عن المحاسن « من شك في الله وفي رسوله فهو كاف.»[7]

« وكان على ظاهر الإسلام » البته در صورتی که در ظاهر مسلمان باشد، و الا اگر ذمی باشد و یا کافر غیر ذمی باشد، چون بر اساس اعتقادش نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را انکار می کند فلذا مستوجب حکم سابّ نمی شود و قتلش جایز نیست.

ایشان می گوید و لو اینکه به یک وجه دیگری می شود او را کشت.

مسالک: « و احترز بكونه على ظاهر الإسلام عمّا لو وقع ذلك من الكافر الذمّي، كاليهوديّ و النصراني، فإنه لا يقتل به، إقرارا لهم على معتقدهم. و كذا يخرج به غير الذمّي من الكفّار، و إن كان قتله جائزا بأمر آخر.»[8]

« و إن كان قتله جائزا بأمر آخر » هر چند به دلیل دیگری قتلش واجب اشد، مثلا حربی است، «اما ذمی قتلش جایز نیست»، اما به خاطر این جهت استحقاق وجوب قتل را ندارد.

در ریاض هم نفی خلاف کرده است، و در جواهر می فرماید بلا خلاف اجده فیه، نفی خلاف کرده است.

در مسالك مي فرمايد:

« و أما الشكّ في صدق النبيّ (صلّى اللّه عليه و آله)، فإن وقع من المسلم فهو ارتداد.»[9]

شک در صادق بودن نبی صلی الله علیه و آله و سلم موجب ارتداد می شود.

علی القاعده نباید مرتد بشود، چون شک، مصداق انکار نیست، حالا ببینیم مدلول نصوص چطور است.

قدر متیقن در خلاف جایی است که ظهور در انکار داشته باشد، یعنی اگر کسی گفت «لا ادری ...» این حرفش ظهور در انکار داشته باشد، و الا صرف شک، بدون تکلم به این لفظ، معقد اجماع نیست، و مجمعین تصریح کرده اند، و الا اگر در قتل شک شود که آیا این مصداق واجب القتل می شود و داخل در معقد اجماع می شود یا خیر؟ این مشکل است.

انکار ضروری دین موجب ارتداد هست، یا به گونه ای که برگردد به انکار رسالت و نبوت، آن چیزی که در انکار اینها ظهور داشت باشد، اینها ارتداد می آورد، اما ایشان شک را هم الحاق کرده است و باید دلیل داشته باشد.

 

سؤال: به صرف شک از اسلام خارج نمی شود؟ چون باید شهادتین را با یقین بگوید تا مسلمان شود.

جواب: اظهار کافی است و یقین قلبی لازم نیست. ممکن است کسی در ظاهر شهادتین را بگوید ولی در قلبش مبتلا به شک شده است. یعنی صرف شک، صدق انکار نبوت نمی کند.

 

ممکن است کسی انکار قلبی را بگوید -اگر ثابت بشود – که او از اسلام خارج شده است، ولی مجرد شک، از ماهیت انکار جدا است.

 

سؤال: با توجه به اینکه فقهاء ادعای نبوت و شک در صدق نبی را پشت سر هم آورده اند، می توان گفت منظور از صدق، صدق در نبوت است نه صدق کلی؟

جواب: مقصود صدق ما اخبر به النبی صلی الله علیه و آله و سلم، یعنی در صدق دینی که آورده است، شک دارد.

 

در هر حال اگر شک قلبی باشد، مادامی که در قلب انکار متحقق نشود، و یا قدر متیقن با لفظ اظهار نشود، این از معقد اجماع خارج است.

نصوص:

صحیحۀ عبدالله بن سنان:

« أحمد بن أبي عبد الله البرقي في (المحاسن) عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: من شك في الله وفي رسوله فهو كافر.»[10]

این روایت صریح است. دلالت دارد بر کفر شاک. کفر ارتدادش را ثابت می کند.

خبر حارث بن مغیره:

« وعن علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن عبد الرحمن الأبزاري الكناسي، عن الحارث بن المغيرة قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: لو أن رجلا أتى النبي صلى الله عليه وآله فقال: والله ما أدري، أنبي أنت أم لا، كان يقبل منه؟ قال: لا، ولكن كان يقتله، إنه لو قبل ذلك ما أسلم منافق أبدا. »[11]

علت ضعف خبر، عبدالرحمن الابزاری الکناسی است.

« لو أن رجلا أتى النبي صلى الله عليه وآله فقال: والله ما أدري، أنبي أنت أم لا، كان يقبل منه؟» راوی سؤال می کند اگر چنانچه کسی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیاید و چنین لفظی را بگوید، آیا نبی صلی الله علیه و آله و سلم از او قبول می کند؟. یعنی سؤال از حکم است.

« قال: لا، ولكن كان يقتله » پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قبول نمی کند بلکه سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این است که او را میکشد.

« إنه لو قبل ذلك ما أسلم منافق أبدا » اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین ابرازی را قبول کند، در این صورت هیچ منافقی مسلمان نمی شود. چرا؟ چون گفتن «لا ادری ...» جایز است و قتلش هم واجب نیست. طبعا منافقین هم می توانند این تشکیک را در میان مسلمین بیاندازند، و جرأت می کنند. وقتی سزای این چنین شخصی قتل باشد، کسی جرأت نمی کند چنین مطلبی را در بین مسلمین بر زبان بیاورد که نمی دانم آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبی هست یا خیر.

البته این روایت ما ادری دارد، ولی آن صحیحه قرینه است بر اینکه اعم است از تلفظ و نفس شک. ما ادری اعم است از اینکه تلفظ به شک باشد یا شک باشد، که اگر با انواع قرائن احراز شود که او شک دارد و یقین حاصل شود، او داخل در کبرای صحیحۀ عبدالله بن سنان می شود.

 

سؤال: شاید استفهام حقیقی باشد نه اینکه انکار باشد.

جواب: مقصود این است که بعد از اینکه مسلمان بود و در ظاهر مسلمان است، بعد اینچنین بگوید «ما ادری ...»، این ظهور در انکار دارد، و یا اینکه ما به همین تعبد می کنیم.

 

ذیل می فرماید اگر سزای چنین شخصی قتل نباشد، که هر کسی بتواند چنین سؤالی را بر زبان جاری کند، این موجب می شود که منافقین با این سؤال در نبوت تشکیک کنند و هیچ گاه هم ایمان نیاورند.

 

سؤال: قرینیت ذیل بر اسلام را باید بپذیریم. نمی شود که طرف ظاهر الاسلام و منافق نباشد، ما بگوییم تو را می کشیم تا دیگران جرأت نکنند.

جواب: چون در روایت اولی مجرد شک معیار قتل شد. حالا اگر احراز شود که این آقا واقعا شک دارد و این شک صفتش است، حالا اگر چنین سؤالی را مطرح بکند، حقیقة می خواهد دلیل پیدا کند، اگر ما باشیم و این روایت هم صحیح بود، می گفتیم همانطور که تلفظ به انکار موجب قتل است با اینکه ممکن است طرف بعدا پشیمان شود و توبه کند، حالا تلفظ انکار را تعبدا بگوییم موجب قتل است، ولی مقداری مشکل است، چون شخص می خواهد تحقیق بکند و در این قالب و چنین لفظی را بگوید.

 

سؤال: مخصوصا در صدر روایت گفته «رجلا» فلذا اسلام اشتراط نشده.

جواب: این علی القاعده است، چون اگر ذمی باشد، دینش مبنی بر نفی پیامبری اسلام هست، او بر اساس اعتقاد خودش اقرار می کند، قطعا آنجا مقصود نیست، و الا باید همۀ کفار ذمی را گردن زد چون هیچکدام اینها معتقد نبودند، فلذا قطعا خارج است و این رجل مسلم است، منتهی این رجل مسلمی که اظهار شک می کند، این ظاهرش انکار است. وقتی که مسلمان بودی مگر از روی علم ایمان نیاوردی؟، الان که شک میکنی یعنی ظاهرش انکار است. اگر اینطور باشد این شک در همه ساری می شود، علاوه بر آن تعلیلی که حضرت فرموده.

در روایت هم عبارت «ما ادری ...» است و اتفاق اصحاب هم همینطور است که اگر مسلمانی بگوید «لا ادری أ کان النبی صادقا ام لا» قتلش واجب است.

 

سؤال: حتی اگر از روی انکار نباشد و دنبال حقیقت باشد باز هم اجماعی است؟

جواب: بله کسی استثناء نکرده است. وقتی مسلمان شد ایمان داشت، الان که می گوید لا ادری، این موضوع حکم است.

 

اگر به ظهور عرفی اش نگاه کنیم، وقتی کسی مسلمان بوه و بعد بگوید لا ادری، این به انکار اشبه است. این تعبیر، تعبیر تحقیق نیست.

اگر می خواهد تحقیق بکند نیاز نیست بگوید، بلکه می رود تحقیق می کند. ابراز این مطلب در میان جامعۀ مسلمین از سوی مسلمان، معقد اجماع است و باید تعبد بکنیم. تازه این روایت شک را دارد، یعنی بعد از اسلام شک بکند، این مدلول صحیحه است، لا ادری هم یک لفظی است که اظهار شک است.

با توجه به این صحیحه که موضوعش شک است، یعنی هر لفظی که در شک ظهور داشته باشد. خود صحیحه ظهور دارد که موضوع قتل شک است، فلذا جمودی بر لفظ «ما ادری» نداریم، مثلا «انی شاک فی رسالة النبی او فی صدق النبی صلی الله علیه و آله و سلم»، پس معلوم می شود همۀ اینها هست، چون موضوع صحیحه که شک است محقق می شود و معلوم می شود این داخل معقد اجماع است.

یعنی خود این لفظ بعد از اسلام شخص، خود به خود ظهور در انکار دارد.

بالاخره ما باید اینها را تعبد کنیم.

البته شکی که اظهار بشود، ولی اگر شک اظهار نشود، علی القاعده قتلش واجب نیست، چون با کلمۀ شهادتین مسلمان شد و یجری علیه احکام الاسلام، و هیچ کسی نگفته که شهادتینش از روی یقین باشد.

حکم مدعی امامت:

اما اگر کسی ادعای امامت کند، علی القاعده نباید قتلش واجب باشد چون امامت ضروری دین نیست بلکه ضروری مذهب است فلذا صاحب جواهر اشکال کرده است.

عبارت جواهر:

« وقد يلحق مدعي الإمامة بمدعي النبوة ، وكذا من شك فيه وكان على ظاهر التشيع كي يكون بذلك منكرا لضرورة الدين بعد أن كان عنده من الدين هو ما عليه من المذهب ، فهو حينئذ كمن أنكر المتعة ممن كان على مذهب التشيع ، وفي جملة من‌النصوص « أن الشاك في علي كافر ‌ولكن الانصاف بعد ذلك كله عدم خلو الحكم المزبور من إشكال ، ويجري الكلام في من أنكر أحد الأئمة عليهم‌السلام من أهل التشيع ، والله العالم.»[12]

«« وقد يلحق مدعي الإمامة بمدعي النبوة ، وكذا من شك فيه وكان على ظاهر التشيع كي يكون بذلك منكرا لضرورة الدين » کسانی که گفته اند قتلش واجب است، آنها می گویند از باب انکار ضروری دین است.

«» این روشن است، چون تمام اهل عامه امامت را قبول ندارند، و عمدۀ فقهاء غیر از صاحب حدائق و بعضی از علماء اخباریین، اهل عامه را در زمرۀ کفّار نمی دانند.

 

سؤال: بحث در ادعای امامت است.

جواب: بله. در ادعای امامت هم نهایتا انکار امامت ائمۀ اثنی عشر صلوات الله علیهم شود، بالاخره امامت از ضروریات دین نیست، اینها اصطلاحی است، یعنی حدود ظاهری و احکام ظاهری است، و احکامی هم که مترتب می شود تابع احکام ظاهری هستیم، فلذا چون امامت از ضروریات دین نیست، به خاطر همین مدعی امامت هم بگوییم مرتد است و واجب القتل، این مشکل است. سابّ الامام علیه السلام موضوع خاصی بود، نمی شود آن را به اینجا تسریه داد، و دلیلی در اینجا وارد نشده است، و اجماعی هم در مقام نیست، فلذا دلیل نداریم.

 

سؤال: به انکار نبی برمی گردد. انکار قول نبی می شود چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دوازده نفر را مشخص کرده است.

جواب: شما می گویید علی القاعده در اینصورت باید نفس انکار امامت هم باید همین حکم را داشته باشد. ولی آیا اهل عامه که امامت را انکار می کنند، کافر هستند؟ خیر، قاطبۀ علماء ما، قریب به اتفاق الا چند نفر از اخباریون، مطلق اهل عامه را حکم به کفرشان نمی کنند.

 

سؤال: کسی که ظاهر تشیع را داشته باشد و انکار بکند، ممکن است بگوییم؟

جواب: او منکر ضروری مذهب می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo