< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1401/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حد السحر

 

الثالث: من عمل بالسحر يقتل إن كان مسلماً، ويُؤدّب إن كان كافراً، ويثبت ذلك بالإقرار، والأحوط الإقرار مرّتين، وبالبيّنة. ولو تعلّم السحر لإبطال مدّعي النبوّة فلابأس به، بل ربما يجب.[1]

حقیقة السحر

در تعریف سحر کلماتی را از اهل لغت آوردیم:

خلیل در العین: «كل ما كان من الشيطان فيه معونة»[2]

یعنی آنچه که وقوع و تحققش در خارج، با مساعدت و عون و وسوسۀ شیطان باشد و از او ناشی شود. کل ما کان من الشیطان یعنی از جانب شیطان، با وسوسه و کید و مکر و وحیش ﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰ أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾.[3]

ازهری در تهذیب اللغه از لیث نقل می کند: « عمل يُقرَّب فيه إلى الشيطان و بمعونة منه»[4] ، یعنی عملی که با آن عمل، شیطان پیروی می شود و متابعت می شود، یا طریقی است که شخص را به شیطان منتهی می کند و بالاخره از وسوسۀ شیطان سر در می آورد، با این عمل، شخص تقرّب به شیطان می کند و راه شیطان را می پیماید، طریقی که آخرش منتهی می شود به مکر شیطان.

خلیل هم چنین معنای دیگری ذکر کرده: «الأخذَة التي تأخذ العين ‌»[5]

مراد از اخذه، تصرف هست، تصرفی هست علی وجه التخییل و الایهام. این تصرف به دید و چشم افراد است. یعنی دید اشخاص تسخیر می شود. الاخذه یعنی تسخیر و تصرف در دیدِ اشخاص، به گونه ای که شخص، غیر واقع را واقع می بیند، ساحر صحنه ای را به گونه ای ایجاد می کند و یا یک تصرفی به نحوی از انحاء، با مایعات یا گردی یا سرعت عمل و یا تحریک و حرکت در آوردن جیوه که کار سحرۀ فرعون بود، آنها در گرمای داغ، آنچه را که انداختند جیوه به حرکت در آمد و شکل مار را داشت و مردم فکر می کردند مار هست. خلاصه به نحوی، دید را چه از بیرون حرکتی انجام دهد، و بعضی هم با موادی طوری صحنه را ترتیب می دهند که چشمش نمی تواند دید درستی باشد. علی ایّ حال یا تصرف در دید شخص به یک نحوی، علاجی، داروئی، و یا تصرف در آن مرئی، که هر کدام باشد بالاخره برمی گردد به تسخیر در چشم و دید اشخاص بیننده، به نحوی که آنها آنچه را که واقعیت ندارد را واقع می بینند.

این تعاریفی که تا الان مطرح کردیم، هیچکدامش حقیقت را بیان نمی کند، یعنی نمی گوید سحر یک واقعیتی دارد. تعریف اول این بود که «ما کان فیه من الشیطان معونة» از طریق شیطان است یعنی شیطان با وسوسه و مکرش آن را ایجاد می کند، یعنی واقعیت ندارد، یعنی از طریق شیطان انجام می شود. ممکن است کسی بگوید: شیطان هم ممکن است واقعیت را تغییر بدهد. خیر مقصود ایشان این نیست، چون از حرفهای بعدی معلوم می شود.

تعریف ابن فارس در معجم مقائیس اللغة: « اخراج الباطل في صورة الحق »[6]

یعنی ارائۀ باطل، باطل در اینجا یعنی غیر مطابق با واقع و خلاف واق این باطل را به صورت حق جلوه دادن. اینکه ایشان می گوید «اخراج الباطل» یعنی نشان دادن باطل. باطل که باطل الذات است و واقعیت و حقیقتی ندارد، ولی او اینطور آن را اظهار می کند و اخراجش می کند و ارائه می دهد. چیزی را که واقعیت ندارد به صورت واقع ارائه می دهد.

تعریف چهارم: حیلۀ دقیق و لطیفی که انسانها غالبا نمی توانند متوجه بشوند که مأخذش کجاست و ضابطه اش چیست و این چطور گرفته شده. «ما دقّ من الحیلة حتی لا تفطّن الطریقة» که در کلام ابو هلال آمده است. عبارت ابو هلال:

ایشان در مقام فرق بین تمویه و سحر اینطور می گوید:

«الفرق بين التمويه و السحر أنّ التمويه هو تغطية الصواب و تصوير الخطأ بغير صورته، و أصله طلاء الحديد و الصفر بالذهب و الفضة ليوهم أنّه ذهب و فضة، و يكون التمويه في الكلام و غيره تقول كلام مموّه إذا لم تبيّن حقائقه، و حلى مموّه إذا لم يعيّن جنسه. و السحر إسم لما دقّ من الحيلة حتى لا تفطن الطريقة، و قال بعضهم التمويه اسم لكل حيلة لا تأثير لها قال و لا يقال تمويه إلّاو قد عرف معناه و المقصد منه، و يقال سحر و إن لم يعرف المقصد منه»[7] .

« أنّ التمويه هو تغطية الصواب و تصوير الخطأ بغير صورته » یعنی صواب واقع را پوشاندن، یعنی حق واقع را پوشاندن. مثلا آهنی هست که آن را آب طلا می زنند، شخصی که نگاه می کند گمان می کند طلا هست. یا آب نقره می زنند، یعنی الحدید المذهَّب یا الحدید المفضّد. این تمویه هست. یعنی پوششی می زنند که طرف مقابل گمان می کند همین جنسی هست که رو و ظاهر هست، در حالی که باطنش اینطور نیست.

« و أصله طلاء الحديد و الصفر بالذهب و الفضة ليوهم أنّه ذهب و فضة » مقصود از طلاء الحدید، اطلاء الحدید است. شاید هم در نسخۀ اصلی اینطور بود و ساقط شده در نوشتن. اطلاء هم دست است و طلی هم درست است. اطلاء می تواند مصدر طلی هم باشد و هچنین به صورت اطلاء هم آمده است. یعنی روکش زدن.

الصُفر یعنی مِ

« و يكون التمويه في الكلام و غيره » تمویه تارة در اشیاء خارجی است که مثالش را عرض کردیم و گاهی در کلام است، یعنی قصد این شخص امر باطلی است، کلمة حق یراد بها الباطل، این کلام ظاهرش حق هست اما می خواهد باطلی را اثبات کند، منتهی با تعابیر حق.

« تقول كلام مموّه إذا لم تبيّن حقائقه » یعنی باطن این مطلب را اگر کسی بیان نکند و به فقط به بعضی از لوازمش یا کلیاتش بچسبد. کسانی که دو پهلو سخن می گویند تا باطلی را اثبات کنند.

« و حلى مموّه إذا لم يعيّن جنسه. » حلی یعنی گردنبند و دستبند و ... که جنسش مس هست و به آن روکش طلا و نقره می زنند. بهتر بود بجای «یعیّن»، عبارت «یبیّن» یا «یبان» بود بهتر بود به این معنی که جنس داخلش رو نباشد، آشکار و ظاهر نباشد. روکش از آشکار شدن جنس واقعی اش مانع شود.

« و السحر إسم لما دقّ من الحيلة حتى لا تفطن الطريقة » یعنی حیله آنچنان ظریف و دقیق و لطیف است که عموم مردم نمی توانند به ضابطه اش علم پیدا کنند. یعنی کسی نمی تواند متوجه شود که ضابطه اش چیست. حالا حیله به سرعت عمل باشد، یا اینکه به سرعت نباشد، مثل سحرۀ فرعون که قالبهایی به شکل مار داشتند لکن داخلش جیوه می ریختند، وقتی گرما به آن می خورد، وقتی جیوه در درون آن منبسط میشد، ظرفش را به تلاطم می انداخت و مردم گمان می کردند مار است.

به نظرم ادقّ التعاریف و احسن التعاریف در میان تعریفات، همین تعریف ابوهلال است.

« و قال بعضهم التمويه اسم لكل حيلة لا تأثير لها قال و لا يقال تمويه إلّاو قد عرف معناه و المقصد منه» مثل اینکه شما روکش طلا یا نقره زدید، این برای همه معلوم است. تمویه در نفس طرف تأثیری نمی گذارد که او را به خیال بیاندازد، اما سحر ممکن است در طرف مقابل یک حسّی را بگذارد.

اختیار خودش همان تعریف اولش است.

« و يقال سحر و إن لم يعرف المقصد منه» یعنی سحر را اعم گرفته که گاهی وجه و ضابطه اش معلوم است و گاهی اصلا معلوم نیست که چه قانون تکوینی را به کار برده است.

تعریف بعدی هم از ابوهلال است که در مقام فرق بین سحر و شعبده است که اینجا هم در حقیقت سحر خوب ورود کرده است:

«الفرق بين السحر و الشعبذة أنّ السحر هو التمويه و تخييل الشي‌ءءِ بخلاف حقيقته مع إرادة تجوّزه على من يقصده به. و سواء كان ذلك في سرعة أو بطء و في القرآن:

يُخيّل إليه من سِحرهم أنّها تسعى. و الشعبدة ما يكون من ذلك في سرعة. فكل شعبذة سحر و ليس كل سحر شعبذة»[8] .

« الفرق بين السحر و الشعبذة أنّ السحر هو التمويه و تخييل الشي‌ءءِ بخلاف حقيقته مع إرادة تجوّزه على من يقصده به » یعنی سحر نوعی از تمویه است. تمویه پوشاندن حق است، سحر هم نوعی از تمویه است علی طریق التخییل، یعنی طرف مقابل را به خیال انداختن که این شیء واقع هست، در حالی که واقعیت ندارد، یعنی تمویهی است با تصرف در خیال و وهم، تمویهی است که خیال و وهم ایجاد می کند. «مع ارادة تجوزه»، بعضی گفته اند تجوز به معنای تخفیف است، یعنی با یک حرکت خیلی سبک، به نحو آسان یک کاری را انجام دادن که شخص مسحور گمان می کند به همین سادگی است، یعنی واقعش را خبر ندارد. بعضی هم گفته اند تجوز یعنی عبور، این را بر شخص عبور می دهد، یعنی حیلۀ خودش را بر شخص مسحور جاری می کند.

« و سواء كان ذلك في سرعة أو بطء » اعم از اینکه با سرعت باشد یا با سرعت پایین و کند باشد، به ایهام انداختن همیشه از طریق سرعت نیست، بلکه ممکن است با کندی هم باشد، منتهی لطافت و ظرافت و دقت در حیله مهم می شود.

« و الشعبدة ما يكون من ذلك في سرعة. » شعبده همان تمویه و سحر است لکن فقط از طریق سرعت عمل است، بنابراین شعبده نوعی از سحر است. سحر اعم از این دو است.

زیباترین تعریف را در میان اهل لغت، ابوهلال گفته که معاصرِ جوهری است و ممکن است مقداری قبل از جوهری بوده است.

 

سؤال: در آیات قرآنی هم سحر به همین معنی است؟

جواب: بله، تخییل است. در مورد سحرۀ فرعون آیۀ قرآن هست که ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَىٰ﴾[9] یعنی این سحری بود که موجب تخییل شد.

 

تفریق بین زوج و زوجه هم به این نحو است که مثلا به طریق کلام باشد، مثلا کلامی گفته اند که طرف را به ایهام انداخته اند، طوری که گمان کند شوهرش دشمنش است و یا برای چاه می کند.

تعریف ششم: جوهری:

«كل ما لطُف مأخذه و دق، فهو سحرٌ»[10]

آنچه که مأخذش بسیار لطیف و دقیق باشد. دَقّ یا دُقّ دقیق باشد. ایشان خیلی موجز گفته و تعریف جامع و کاملی نیست.

یک تعریف هم این هست « صرف الشي‌ءِ عن وجهه » که ابن اثیر در نهایه گفته است، یعنی چیزی را از واقعیش وارونه جلوه دادن. این حقیقتی نیست بلکه جیوه است، لکن این را به صورت مار منصرف کرده است. یعنی از واقعیتش منصرف کردن و سوق دادن و تصرف کردن و دگرگون کردن. دگرگون کردن شیئی از آن وجه واقعی اش. یعنی چیزی را از واقعیتش دگرگون کردن که تارة به نحو تخییل می تواند باشد و اخری به نحو واقعیت خارجی می تواند باشد. این تعبیر شامل هر دو می شود. صرف الشیء عن وجهه می تواند به نحو تکوینی باشد، مثل اینکه امام رضا علیه السلام در مجلس مأمون به نقشۀ شیری که روی پرده و یا روی دیوار بود اشاره کرد و فرمود بیان این نابکار را بخور، و آن عالم فاسدی که می خواست امام رضا علیه السلام را هجو کند و به استدلال امام علیه السلام قانع نشد، حضرت غضب کرد و به شیر اینگونه دستور داد و تصویر شیر به یک شیر واقعی تبدیل شد و آن فرد را خورد و حتی یک قطره خون روی زمین باقی نگذاشت و مأمون روی جایگاهش غش کرد و خرابکاری کرد. این یک صرف واقعی است، صرف النقشة و التمثال عن وجهه.

می تواند به نحو تخییل و ایهام باشد.

غرض اینکه این تعبیری که ایشان در تعریف سحر آورده است، هم شامل آن سحری که تا الان گفتیم «تخییل و ایهام» می شود و هم شامل واقعی می شود. این اشکال است که این تعریف مانع نیست.

 

حاصل کلام: انّ السحر حیلة دقیقة لطیفة ظریفة لا یتفطّن الیه الناس، تغطّی الحقّ. از این طریقی که حیله لطیف است و مردم نمی توانند به ضابطه اش علم پیدا کنند، واقع را می پوشاند.

و تُری غیر الواقع فی صورة الواقع: یعنی غیر واقع را به صورت واقعی ارائه می دهد. بتسخیر احدی الحواسّ او اغلاطها او بتسخیر فی شیء: یعنی شیئی خارج از حواسّ. آن شیء مسحور به، مثل جیوه. و بعبارة اخری تخییل لطف مأخذه یصرف الشیء عن وجهه الواقعی و یوهم انه حق بحیلة دقیقة لا یتفطّن الیها عموم النا

سحر در اصطلاح فقهاء:

کلام شیخ در تبیان:

«قيل في معنى السحر أربعة أقوال: أحدها: إنّه خدع و مخاريق، و تمويهات لا حقيقة لها، يخيَّل إلى المسحور أنّ لها حقيقة. و الثانى: إنّه أخذ العين على وجه الحيلة. و الثالث: إنّه قلب الحيوان من صورة إلى صورة، و إنشاء الأجسام على وجه الاختراع فيمكن للساحر أن يقلِّب الانسان حماراً و ينشي‌ء أجساماً. و الرابع: إنّه ضرب من خدمة الجن كالذي يمسك له التجدُّل فيصرع و أقرب الأقوال الأوّل؛ لأنّ كل شي‌ءٍ خرج عن العادة الخارقة، فانه لا يجوز أن يتأتي من الساحر.

و من جوّز للساحر شيئاً من هذا، فقد كفر؛ لأنّه لا يمكنه مع ذلك العلم بصحة المعجزات الدالة على النبوات؛ لأنه أجاز مثله من جهة الحيلة و السحر»[11] .

« قيل في معنى السحر أربعة أقوال » ایشان در 4 قول خلاصه می کند اعم از اهل لغت و متکلمین و علماء ما.

« أحدها: إنّه خدع و مخاريق، و تمويهات لا حقيقة لها، يخيَّل إلى المسحور أنّ لها حقيقة.» خدع، جمع خدعه بر وزن لقمه که جمعش لقم می شود. یعنی خدعه هایی است. مخاریق جمع مِخرق است یعنی ما یخرق العادة، یعنی چیزی که خرق عادت است.

« الثانى: إنّه أخذ العين على وجه الحيلة » همان که در کلام خلیل آمده بود. تصرف در چشم. حیله مختلف است، مثلا شخصی را در اتاق می برند و از قبل در اتاق چیزی زده اند که چشم او به گونۀ دیگری می بیند، خلاصه یا در مرئی تصرف می شود و یا در چشم بیننده تصرف می شود.

« الثالث: إنّه قلب الحيوان من صورة إلى صورة، و إنشاء الأجسام على وجه الاختراع فيمكن للساحر أن يقلِّب الانسان حماراً و ينشي‌ء أجساماً. » این یک واقعیتی است که یک حیوانی از صورت حیوانی به صورت دیگر در بیاورند. مثلا سگ را به صورت انسان در بیاورند. اجسامی ایجاد بکند.

« الرابع: إنّه ضرب من خدمة الجن كالذي يمسك له التجدُّل فيصرع » نوعی از استخدام جنّ است. تجدّل یعنی یغلب علیه الاضطراب و ذهاب التعادل فلا یطیق القیام فیصرع فیسقط علی الارض، شخص را به گونه ای تسخیر کنند که تعادلش را از دست بدهد و نتواند بایستد. مثل مرض صرع.

«و أقرب الأقوال الأوّل؛ لأنّ كل شي‌ءٍ خرج عن العادة الخارقة،.» شیخ طوسی می فرماید بهترین تعریف همان تعریف اول است.

« و من جوّز للساحر شيئاً من هذا، فقد كفر؛ لأنّه لا يمكنه مع ذلك العلم بصحة المعجزات الدالة على النبوات؛ لأنه أجاز مثله من جهة الحيلة و السحر » هر کس هر یک از این ها را در مورد ساحر تجویز کند کافر است. چون این در شأن انبیاء علیهم السلام است و این ممکن است از آن قبیل باشد. پس ما الفرق بین الانبیاء علیهم السلام و غیرهم.

دو قول اخیری که بود «قلب الحیوان بحیوان آخر- استخدام جنّ» اینها یک واقعیتی است. اگر کسی این را در مورد ساحر قائل بشود این محذور را دارد چون در شأن انبیاء علیهم السلام است، اما دو صورت اول که ایجاد خیال است واقعیت و حقیقتی ندارد و از راه مکر و حیله است، در اینجا این محذور نیست، چون انبیاء علیهم السلام اهل حیله نبودند، و بلکه این در شأن انبیاء علیهم السلام نیست.


[7] معجم الفروق اللغوية، ص144، ش 555.
[8] معجم الفروق اللغوية، ص272، ش 1085.
[10] صحاح اللغة، ج2، ص679.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo