< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

97/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الشهادات

 

در ریاض و مسالک و جواهر، برای نفی حجیت شهادت صبی، به طور ضمنی اینگونه استدلال کرده اند:

اقرار صبیّ علی نفسه حجت نیست و این از مسلّمات است، و وقتی که اقرار صبیّ علیه خودش حجت نبود، شهادت او برای غیر، به فحوی حجیت ندارد.

لکن این استدلال قابل قبول نیست، زیرا احتمال میدهیم خصوصیتی در اقرار بر نفس باشد، مثلاً اینکه: در مورد اقرار بر نفس که حجت نیست، چون حقّ خودِ صبیّ است، شارع خواست حقّ صبیّ را حفظ کند، ولی شهادت برای غیر چنین خصوصیتی را ندارد، زیرا کار به حقّ خودِ صبیّ ندارد.

احتمال کافی است برای اینکه در احکام توقیفی، نتوانیم از اصل به فرع تعدّی کنیم، و قیاس در توقیفیّات جائز نیست، ولی از خِلال کلام این بزرگواران فهمیده میشود که اینها نخواستند این دلیل را، دلیل مستقل قرار دهند، بلکه منشأ کلام آنها آن نصوصی هستند که میگویند: عبارت صبیّ مسلوب الاعتبار است، مثلاً در تعبیر صاحب جواهر وقتی که آن 2 روایتِ «بلوغ عشر» و «شهادت فی ما بینهم» را می آورد و به آن ها خدشه وارد میکند که دال بر شهادت صبیّ هستند(این 2 روایت دال بر حجیت شهادت صبی هستند و صاحب جواهر خدشه میکند در آنها)، آمده که: این2 روایت معارض هستند با نصوص دیگری که دلالت دارند بر عدم اعتبار شهادت صبی به نحو مطلق، و بعد یک وجه دیگری را می آورد:

« و مع ذلک کلُّه معارضان بالنصوص الکثیرة الدالّة علی اعتبار البلوغ فی قبول الشهادة (بعد دارد که آن نصوصی که دال بر عدم اعتبار شهادت صبی است بر این 2 روایت ترجیح دارند، خب وجه رجحان آنها بر این 2 روایت چیست؟) و لاریب فی رجحانها علیهما (آن اطلاقاتی که در طائفه ی اولی-ما نخواندیم، صاحب جواهر در صفحه قبلش ذکر کرد- گذشت که دالّ بر عدم اعتبار شهادت صبیّ بودند، بر این 2 روایت ترجیح دارند، چرا؟) من وجوهٍ: منها سلبُ عباراته( یکی از آن وجوه اینست که عبارات صبیّ مسلوب است) حتّی انّه لایقبل اقراره علی نفسه( این معلوم میشود که خودِ این عدم حجیّت اقرار بر نفسش را، ایشان یک وجه مستقلی در اینجا ملاحظه نکرده است، بلکه به عنوان مصداقی از سلب عبارت آورده است چون سلب عبارت صبیّ در روایت وجود دارد مثلاً امر الصبیّ خطأٌ، یا عمده و خطئُه واحد)»

پس از کلام صاحب جواهر فهمیده میشود که این وجه مستقلّی نیست، ولی اگر مقصودشان وجه مستقل باشد، آن اشکال(احتمال خصوصیت) به ایشان وارد میشود.

از عبارت مسالک فهمیده میشود که: تقریباً این وجه مستقلی است:

«و لأنّ الصبیّ( این یعنی یک استدلال مستقل) لایقبل قوله علی نفسه( یعنی اقرارش علیه خودش قبول نمیشود) فأولی أن لا یُقبَلَ علی غیره بالشهادة(پس به طریق اولی شهادتش بر غیر قبول نمیشود)»

در ریاض هم همینطور مثل مسالک فهمیده میشود که این یک وجه مستقل است، و اشکال ما هم بر کسی است که این را یک وجه مستقلی قرار میدهد، ولی در عبارت جواهر این اشکال چندان وارد نیست، زیرا ایشان این را به عنوان اینکه یکی از مصادیق سلب عبارت صبیّ است، ملاحظه کرده است، یعنی خصوصیت خاص برای خودِ اقرار از عبارت ایشان فهمیده نمیشود، عبارت ایشان را دوباره میخوانم شما یک التفاتی کنید:

« ولا ريب في رجحانها عليهما من وجوه : منها سلب عباراته( سلب عبارات صبیّ) حتى أنه لا يقبل إقراره على نفسه»

پس معلوم میشود این عدم قبول اقرار بر نفس خودش را ایشان به عنوان یک مصداقی از آن سلب عبارات قرار داده است، پس موضوعیتی برای اقرار از کلام ایشان فهمیده نمیشود، و اشکال ما بر صاحب جواهر وارد نیست، بلکه اشکال ما بر آن 2 بزرگوار وارد است که اقرار را وجه مستقلی قرار دادند و به فحوی به آن استدلال کردند که پس شهادت صبیّ هم به فحوی نباید حجت باشد، ولی ما میگوییم این سخن درست نیست و به فحوی در اینجا نمیشود استدلال کرد.

سوال: اینکه اقرار صبی علیه خودش حجت نیست، روایت است ؟

جواب: بله روایت است، و فرقی هم نمیکند که روایت باشد یا اجماع باشد، کلام اینست که مسئله ی اقرار صبی به دلیل ثابت است و اینها میخواهند شهادت را به فحوی ثابت کنند.

سوال: وقتی مسئله ی اقرار روایت دارد،یعنی تخصیص شارع است، برای نفی آن در مسئله ی شهادت باید احتمال از طرف شارع باشد نه احتمال عرفی.

جواب: اینها احتمال اولویت عرفی میدهند، چون موضوع این روایت اقرار است، و وقتی آنها به فحوی گفتند، به جز یک تحلیل عرفی یا از مذاق شرع مثلاً چیز دیگری نیست، آن روایتی که در اقرار آمده، مطلق نیست تا به فحوی شهادت را هم شامل شود، بلکه موضوعش اقرار است.

وقتی که یک نصّی آمده در یک مورد و حکمی، ما اگر احتمال خصوصیت عرفی و عقلائی در آن مورد بدهیم، دیگر نمیشود از آن تعدّی به مورد دیگر کرد، چون تعدّی نیاز به تنقیح ملاک قطعی دارد که ما قطع پیدا کنیم این مورد هیچ خصوصیتی ندارد.

سوال:دلیل عدم حجیت اقرار سیره است، پس به اینجا(شهادت) سرایت میکند!

جواب: دلیل عدم حجیت اقرار صبیّ سیره نیست، بلکه سیره میگوید حجت است.

سوال: مقصود من اینست که اصل اقرار دلیلش سیره است.

جواب: خیر، در دلیل آنها یا اجماع است، چون آن اقرارالعقلاء علی انفسهم، به صبیّ منصرف است، در ضمن سیره دلیل لبّی است به قدر متیقّن آن اخذ میکنیم، اگر سیره باشد اشکال اساسی وارد است بر اصل حجیت اقرار صبیّ علیه خودش، و آن اشکال اساسی اینست که باید سیره را احراز کنیم، و ما از کجا باید احراز کنیم، عقلای عالم به اقرار بچه هم ترتیب اثر میدهند.

سوال: آیا به صبیّ عاقل میگویند؟( اقرار العقلاء شامل صبی میشود؟)

جواب: علی ایّ حالٍ اگر نگوییم آن سیره مقطوع العدم است لا اقل قابل احراز نیست، و این سخن شما حرف دیگری است ولی اینها مسلَّم گرفتند، پس معلوم است دلیل آنها قطعاً سیره نیست، بلکه یا اجماع است یا نص، مخصوصاً فقهاء که به سیره اعتنایی نداشتند، حال در مورد صبیّ که دارند به قطع میگویند، معلوم میشود دلیل آنها سیره نیست.

شهادة فی الجرح

مطلب دیگر آن چیزی است که در دروس آمده، و ما در جلسه ی قبل داشتیم وجهش را میگفتیم، در دروس آمده:

در قتل که شهادت صبیّ حجت است باوّل کلامه، در جرح هم حجت است، به شرطی که به حدّ قتل نرسد، در خلاف و مختصر النافع و بقیه ی فقهائی که جرح گفتند، اینها فقط گفتند جرح و قتل، یعنی به ذکر جرح بسنده کردند، و گفتند شهادت صبی در قتل و جرح حجت است، ولی ایشان یک چیزی اضافه کردند که: «بشرط ان لا یبلغ القتل»، البته بقیه ی فقهائی هم که اسم جرح را آوردند و به شرط را نیاورند، ظهورش در همانی است که در دروس آمده است. وجه این که بشرط أن لا یبلغ القطع، که دروس دارد، این است...

اولا حرف دروس، غیر از حرف باقی فقها نیست، چون وقتی دو عنوان مستقل ذکر می کند، یعنی هر عنوانی بحیاله خودش دخیل است و خودش، موضوع عدم اعتبار شهادت است. یعنی جرح بما أنه بعنوانه و بحیاله. منتها ایشان کلمات فقها را توضیح داده و تحدید کرده است و مراد فقها را در کلام خودش بیان کرده است. فرموده است این که فقها می گویند جرح و قتل، مقصودشان جرح به شرط أن لا یبلغ القتل است. حق هم با ایشان است. زیرا وقتی در کلام مجمِعین آمده است که در دو مورد شهادت صبی، حجت نیست، یکی جرح و دیگری قتل. خوب اگر چنان چه این جرح، مشروط به انجرار به قتل باشد، یُصبح لغواً. پس معلوم است این که جرح را ذکر کرده اند، علی حدة و بعنوانه و بحیاله، مقصودشان هست. آن ظهور کلام فقها در همین است. و الا اگر مقصودشان جرح منجر به قتل باشد، دیگر ذکر جرح بی فایده و لغو می شود. پس در بیان مراد فقها، حق با دروس است. منشأ حرف دروس این است که ایشان نظر به اجماع فقها دارند. که اجماع فقها دو معقد دارد: یک معقدش جرح است و دیگری قتل است. و ظهور کلمات فقها هم هر کدام بحیاله هست. و مقصود از جرح هم، بشرط أن لا یبلغ القتل است.اما کلام ما این است که این حرف ایشان دلیلی ندارد. چون اجماع که منعقد نبوده است بلکه در جلسه قبل گفتیم که این شهرت فتواییه است که حجیت ندارد. و می ماند نصوص، و نصوص را هم که در جلسه قبل خواندیم که فقط راجع به قتل بود و اسمی از جرح نیاورده بود، و اگر کسی هم بخواهد به فحوی استناد کند، فحوی به دو دلیل رد می شود: یکی این که این فحوی قابل التزام نیست، همانطور که هیچ فقیهی به آن ملتزم نشده است. چون اگر بگوییم در قتل که بود به طریق اولی در مادونش می شود، خوب در این صورت باید بگوییم در مطلق مادون شهادت صبی جایز باشد، که لم یقل به احدٌ. دیگر این که: در خود قتل، احتمال خصوصیت می دهیم که شارع خواسته است تحفظ کند بر دم و نفس مسلم که بسیار با اهمیت است. لذا فرموده است به اول کلام صبی اخذ کنید و به استدلالش اخذ نکنید. لکن این احتمال خصوصیت دیگر در جرح وجود ندارد. احتمال خصوصیت هم کافی است برای این که فقط به موردش اکتفاء و اقتصار کنیم. این علاوه بر این که احتمال خصوصیت هست، محذور هم دارد که قطعا نمی شود از آن تعدی کرد. اگر به فحوی باشد دیگر نباید فرقی بین جرح و غیر جرح باشد، که رد کردیم.سؤال: شهرت عظیمه هم در مورد جرح وجود ندارد؟جواب: خیر؛ چون آقایانی هم که تأسی کرده بودند و در جلسه قبل خوانده بودیم، گفته بودن « المشهور». البته بعضی ها هم تعبیر به اجماع هم کرده بودند اما مخالفین هم زیاد بودند، لذا شهرت عظیمه به آن معنایی که بخواهیم بگوییم لا یُعتنی بمخالفه که ابن جنید باشد، وجود نداشته است. اگر شهرت عظیمه هم باشد، شهرت عظیمه در جایی مورد اعتناء هست که خلاف احتیاط نباشد. ترتیب اثر دادن به شهادت، در مواردی که تصرف در جان و مال و عرض دیگران شود، خلاف احتیاط است. پس احتیاط این است که به اقل مورد شهادت اخذ کنیم.سئوال: بر فرض اگر شهرت محقق بود بازهم خلاف احتیاط می شد زیرا حق طرف مجروح پایمال می شد!جواب: خیر؛ ما می خواهیم با این شهادت، به جرحی که هنوز ثابت نشده است، در جان و مال و عرضش تعدی کنیم. هنوز ثابت نشده و می خواهیم با شهرت اثبات کنیم. این خودش مخالف با احتیاط است. آن جرح خودش وجود داشت، اما این که بخواهیم به خاطر این جرح، به جان و مال و عرض دیگری تعدی کنیم، خودش خلاف احتیاط است. برای همین است که گفته اند « الحدود تدرأ بالشبهات». به خاطر این که در آن جا نگفتند حق مجنی علیه ضایع می شود. چون اگر حاکم بخواهد به شهادت شاهد عمل کند و تعدی کند به جان و مال و عرض دیگران، خلاف احتیاط است.سؤال: کسانی که به جرح، تعدی داده اند، آیا استدلالی برای خود نداشتند؟جواب: هیچ نصی وجود ندارد. فقط همان اجماع آن چنینی است که عرض کردیم و رد کردیم. ما تا اجماع را محقق نکنیم، حتی قابلیت فتوی هم ندارد.سؤال: آیا شهادت صبی مسلم در مورد دم غیر مسلم، معتبر است یا خیر؟جواب: در دم غیر مسلم هم نصی نداریم. دم کافر، حرمتی ندارد، اما چون صبی، مسلوب العبارة هست، اصل بر خلاف است. اطلاق هم داریم و تقییدش به مسلمان، دلیل می خواهد. اطلاق این روایاتی که گفته اند شهادت صبی، حجت نیست، مقدم می شود. به اطلاقش اخذ می کنیم و لذا شامل غیر مسلم هم می شود.در کلمات فقها بر اساس یک روایتی، تفصیل وارد شده است بین عشر و غیر عشر. گفته اند در مادون عشر، حجت نیست ولی در عشر حجت است. خوب، این که در مادون عشر، حجت نیست، اجماع محقق است. ولی در مافوق عشر، اختلاف است. اما ما همان اجماع در مادون عشر را نیز مدرکی می دانیم. زیرا به آن روایتی که تفصیل داده است بین عشر و مادون عشر استناد شده است و آن روایت هم حجیتی ندارد.

روایت این است که: « قال: سألت إسماعيل بن جعفر: متى تجوز شهادة الغلام؟ فقال: إذا بلغ عشر سنين، قلت: و يجوز أمره؟ قال: فقال: إنّ رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه و آله) دخل بعائشة و هي بنت عشر سنين، و ليس يدخل بالجارية حتى تكون امرأة، فإذا كان للغلام عشر سنين جاز أمره، و جازت شهادته» ( الكافي: 7/ 388 ح 1، تهذيب الأحكام: 6/ 251 ح 644، و عنهما وسائل الشيعة: 27/ 344، كتاب الشهادات ب 22 ح 3)

موقوفه ابی ایوب خزاز. قال: سألت اسماعیل بن جعفر. یعنی اسماعیل فرزند امام صادق (ع): متی تجوز شهادت غلام؟ فقال (ع): اذا بلغ عشر سنین. قلت: و یجوز أمره؟ یعنی آیا تصرفاتش هم جایز است؟ قال: فقال: إنّ رسول اللَّه (ص) دخل بعائشة و هي بنت عشر سنين، و ليس يدخل بالجارية حتى تكون امرأة، فإذا كان للغلام عشر سنين جاز أمره و جازت شهادته.این روایت، اولا موقوفه هست چون کلام اسماعیل است که خودش معصوم نیست و نقلشان از رسول الله (ص) مرسله ) می شود. چون خودش که رسول الله (ص) را درک نکرده است، لذا مسنَد به رسول الله (ص) نیست. ثانیا اصلا این که دارد که: إنّ رسول اللَّه (ص) دخل بعائشة و هي بنت عشر سنين، و ليس يدخل بالجارية. این اصلا خلاف نص و فتوی می باشد. زیرا وقتی که به تسع رسیده باشد، اتفاق نص و فتوی است که در تسع، دخول به جاریه جایز است. در حالی که می گوید دخل بعائشة و هی بنت عشر سنین، و لیس یدخل بالجاریة حتی تکون إمرأة.اگر یَدخل بخوانیم غلط است. یعنی خود رسول خدا (ص) اینطور بوده است. اما ظاهرش این است که می خواهد کلی بگوید. به هر حال، قیاس جاریه به غلام اصلا درست نیست. چون بلوغ دختر، در نه سالگی است بر خلاف غلام که در اتمام چهارده سالگی است. لذا وسائل هم اشکال کرده است به عدم صحتش. این تعلیلی هم که جاریه را به غلام قیاس کرده است را نیز رد کرده است.پس این روایت هم دلیلی ندارد. ما می مانیم و اجماع اصحاب بر مادون عشر. کلام این است که آیا اصحاب به این استدلال کرده اند یا خیر؟ یعنی واقعاً احتمالش معتنی به است؟ اگر معتنی به باشد، کافی است. یعنی اصحاب بر چیزی اجماع کنند و احتمال معتنی به باشد که مستند آن ها در اجماع، روایتی باشد. به این می گویند محتمل المدرک. اما قطعی المدرک این است که در کلمات خودشان استدلال به فلان روایت، ذکر شود، اما محتمل المدرک این است که دأبشان این است که در اجماعات و کلمات خودشان، به غیر روایت، فتوی نمی دادند. آیا این ها، به این روایت هم استدلال کرده اند؟ این فقط یک مبعِّد بزرگی که دارد این است که این کلام معصوم (ع) هم نمی باشد. آیا این می تواند مستند آن ها باشد با این که دلالتش هم مخالف قاعده است؟ این مبعِّد است. لذا این احتمال را از حیّز اعتناء ساقط می کند. پس نتیجه این است که دلیل مادون عشر، فقط اجماع است که می گوید حجیت ندارد. در مافوق عشر هم دلیلی نداریم و لذا تابع نصوص می باشیم که اشاره کردیم و بعداً ذکر خواهیم کرد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo